«اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا ثارَاللّٰهِ وَابنَ ثارِه»
#مثنوی_غزل
وقتی که خاک آغشته با خون خدا شد
سِرّ نهان عشق ، آنجا بر مَلا شد
هفتاد و دو پیکر، به دشت خون تپیدند
خورشید عالمتاب را بر نیزہ دیدند
دیدند یک سر بر فراز نی درخشان
دارد تلاوت میکند آیات قرآن
آیات حق تا بر فراز نی درخشید
بانگ شهادت در تمام دشت پیچید
زین ماتم عظما که عالم بینوا شد
لوح و قلم گریان به دشت نینوا شد
ارض و سما زین ماجرا در خون نشستند
جنّ و ملک در ماتمی بیچون نشستند
زیرا چنین ظلمی خدا حتیٰ ندیدہ
خورشیدِ دشت کربلا را سر بریدہ
واحسرتا آن سر، که بر نی نغمهخوان است
سوم امامِ بر حقِ ما شیعیان است
آری که شد خون خدا بر دشت جاری
بستان دین ، بار دگر شد آبیاری
دشتی که شد میعادگاہ شیعه امروز
شد قتلگاہ اصغر شش ماهه دیروز
آتش کشد از هر طرف بر دل زبانه
یاد آوری از کربلا ، گر عاشقانه
میسوزد انسان را شرار ظلم اعدا
دردا که تا محشر بُوَد این شعله بر پا
سوز از شرار آهِ سالار شهیدان...
لبتشنه اما مست، از دیدار جانان
زیرا به جرم پاسداری از ولایت...
دست یزید آغشته شد بر این جنایت
کشتند و پیش چشم یاران سر بریدند
عشق و شهامت را به چشم خویش دیدند
نامردمی کردند با آن شاہِ عطشان
قوم جنایتکارِ در ظاهر مسلمان
مرگا بر این قوم دغلکار و سیه روز
لعنت بر این نامردمان عافیت سوز
بنگر دمی بر اهلبیت از این مصائب
شد ناشکیبی بر شکیبی نیز قالب
بر گفته هایم چوبه ی محمل گواہ است
عشق است استاد و مپندار اشتباہ است
زینب به همراهِ یتیمان در عزا شد
در خیمه ی آلِ عبا محشر بپا شد
اهل حرم ، گریان از این داغ شرربار
گشتند اسیر چنگ جلّادان خونخوار
:::
خار مغیلان در رَہ و طفل سه ساله...
داغی به دل دارد به صحرا همچو لاله
طوفان غم را میتوان احساس کردن
در صورت غمگین این طفل سه ساله
شب پیش رو دارد مگر این ماہ تابان؟
کاینسان خرامان میرود با استحاله
گویی خبر دارد که شب پایان ندارد
چون ماهِ شامِ غم که دورش بسته هاله
شاید که میداند دگر بابا ندارد؟!
چون میکند بی او سفر با پای ناله
آری اسیری میرود شهزادہی عشق
این گلرخ محنت کش حیدر سُلاله
وای از دمی که رأس بابا را ببیند
در تشتی از خون با دوچشم غرق ژاله
آیا گناہ این گل پژمان ، چه بودہ؟
آیا چنین حکمی که دارد در رساله؟
آیا چنین مهماننوازی دیدہ چشمی؟
آن هم برای طفل بی بابا ؟... محاله!
:::
ای مرگ و نفرین تا همیشه بر شما باد
کی میتوان گفتا شما را آدمیزاد؟
(ساقی) اگر اين صحنه را تصوير دارم
بی شک جهانی را ز غصه ، پیر دارم
پایان دهم غم را که دلها غرق خون است
بلکه ز جور اشقیا دارالجنون است
یابن الحسن! بازآ و بر ما رخ عیان کن
ما را برای نوکری ، امشب نشان کن
امّیدوارم وارث خون شهیدان!
مهدی موعود! آیی و با تیغ عریان
گیری تقاص کربلا ، از دشمن دون...
تا شاید این آتش رَود از سینه بیرون
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1386
eitaa.com/shamssaghi