گر بیست سال از غــم مــرگ پـــدر گذشت
در آه و حسرتش چه بگــویــم ز سرگذشت
#مرگ_پدر
دست ستم ببست اگر بال و پر، مرا
مرگ پدر شکست ز غصه ، کمر، مرا
ای تیرماه شوم! چه دانی چه میکشم
زآندم که بُرد اجل ز عجولی ، پدر، مرا
خاموش گشته شمع شبستان من دریغ
مَهطلعتی که بود چو شمس و قمر مرا
شد سال ها اگرچه ز روز وداع او
اما برون نمیرود این غم ز سر، مرا
من کودکی نحیف که آن نازنین پدر...
آموخت درس عشق و امید و هنر، مرا
در مدح اهلبیت سروده چکامه ها
کرده محب آل علی (ع) بیشتر مرا
در بحر علم و عشق، اگر غوطهور شدم
داد او نشان به بحر معانی ، گهر، مرا
کرد آگهم ز پیچ و خم راه زندگی
از خوب و بد نمود چو خود باخبر مرا
از مکر روبهانِ نهانِ جهان فریب
داد آگهی به تجربه آن شیرِ نر، مرا
گفت از مرام ظالم و از مَسلک ریا
واقف نمود، از غم و رنج بشر، مرا
زنهار داد بر من آشفته حالِ عشق
روشن نمود تیره شب پرخطر، مرا
در دست من نهاد قلم را که نزد ظلم
هم باشدم سِلاح و گهی هم سپر مرا
دل بر متاع دهر ، نبستم به لطف حق
چون نیست حاجتی که کند عبد زر مرا
دستم اگر تهیست به بازار روزگار
اما ز یُمن اوست دکان ، معتبر، مرا
کالای این دکان چو بوَد صدق و راستی
چشمی ندیده است کنون در ضرر، مرا
تلخ است کام اهل دِرم ، از طمع ولی
از طبع قانع است دهان چون شکر، مرا
در جنگ عقل و عشق چو مجنون خستهدل
دل باختم به لیلی و باشد ظفر، مرا
دارم به کف چو کِلک هنر از عطای او
هم در حضر نتیجه دهد هم سفر، مرا
امروز اگر که شهرهی شهرم به شعرِ تر
فخرم بوَد که کرده پدر ، مفتخر، مرا
او رفت و روز روشن من شام تار شد
دردا که کرد اجل به جهان دربهدر مرا
ای روزگار ، اُف به تو کز داغ افتراق
هر دم زبانه میکشد از دل شرر، مرا
اکنون اگر اسیر سیاهی شب شدم
باشد امیدِ صبح رها ، هر سحر، مرا
(ساقی) بریز بادهی عیشی به ساغرم
شاید که غم ز دل ببرد مختصر، مرا
هرچند جای عیش، در این روزگار نیست
دنیای ماتم است و بجز شوره زار نیست.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi