eitaa logo
شمس (ساقی)
476 دنبال‌کننده
177 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(نقاب ریا) آنان که با مجاهده ، دم از خدا زنند بر چهره، کی شود که نقاب ریا زنند چون دل سپرده‌اند به دادار لایزال با صدق دم ز مذهب و دین و خدا زنند اما جماعتی که ندارند اعتقاد همچون حباب، خالی و دم از هوا زنند این قوم ناخلف، که تهی از حقیقت‌اند کی دم توان بدون طمع ، از وفا زنند ؟ دنیاپرستِ پست ، چو هستند این گروه یک عمر در رذالت خود، دست و پا زنند وقتی به شوق لقمه‌ی نانی ز ابلهی دم از صداقت و شرف اشقیا زنند آیا چگونه می‌شود این قوم خودفروش خود را درون حلقه‌ی اوتاد ، جا زنند ؟ اینان که گر کسی بزند دم ز حق خلق تهمت ز خبث ذات ، به او ناروا زنند دم می‌زنند اگر ز علی و ولای او لاف عبث زنند و بسی نابجا زنند آن دلسپردگان ولایت که با خلوص وقت نیاز ، شاه ولا را ، صدا زنند ـ کی می‌شود که از سر غفلت دری دگر جز درگه مبارک شیر خدا زنند ؟ چون دل سپرده‌اند به مولای بی‌کسان شب‌ها سری به خانه‌ی هر بینوا زنند این است رسم و راه علی و طریق حق نامردمان چگونه دم از مرتضا زنند ؟ آنان که مست باده‌‌ی (ساقی) کوثرند کی لب به جام غیر ، ولو در خفا زنند ؟ سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا توانی در جهان رنگ‌_ها ، یکرنگ باش عاری از شیرین‌زبانی‌های پر نیرنگ باش باش چون آیینه ، شفاف و زلال و بی غبار نه به قلب شیشه از نامردمی‌ها سنگ باش نیستی گر رهرو ِ پیر طریق و معرفت لااقل در سعی کسب دانش و فرهنگ باش یکدلی را پیشه‌ی خود ساز با یاران ، ولی بر سر دون‌مایگان ، مانند قلماسنگ باش ساربان را در خطا دیدی اگر ، فریاد کن کاروان جهل و غفلت را نوای زنگ باش دستگیری کن به همّت از گرفتار و ضعیف چون عصا در زندگانی ، دستگیر لنگ باش دیدگان پر هوس را ، بندگی هرگز مکن بلکه با شیطان نفست دایماً در جنگ باش باد بر غبغب مکن در محفل بیچارگان مثل (ساقی) غمگسار مردم دلتنگ باش سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«شعرگفتن قریحه می‌خواهد» (رسم شاعری) ای دریغــا کـه عــده‌ای به خطــا خـویش را اهــل شعـــر پنـدارند گــرچـه دارنــد مختصــر طبعـی بــذر اشعــار سـسـت ، می‌کـارند در مَحــافــل به دور شـاعـــرهــا بــا سمــاجت همیشه درگیـــرنـد چون گـــدایــان کوچـه و بـــازار مصـرعی را بــه وام می‌گیـــرنـد هسـت شخصی بــدون استـعداد کــه بــه کـــرّات ، دیـــده‌ام او را در مَحــافــل بـــرای یک مصــرع نــزد اهــل سخــن بــوَد کــوشــا مصـرعی گفتــه و ز هــر شـاعــر مصـــرع دیگـــری، بگیـــــرد وام تــا سرانجــام ، یک غــزل گــردد زیـر شعر از خودش گــذارد نــام خواند شعری شبی به یک محفل که دو مصراعِ شعــر ، از من بود یک دو مصراع دیگــر از آن شعر از رفیـــق شفیــق آن تـــن بـــود شـاعــری گفـت : بیـت پنجــم را مـن ســرودم بـــرای ایـــن آقــــا ششمین بیت را که او می‌خواند شـاعـــرش بود ، از قضــا آنجـــا بیـت آخــر که یک تخلص داشت نیـم از او بــود و نیـم ، از دگـری بـود بـــازار مشــترک ، آن شعـــر کـه در آن بـــود ، از همــه اثـــری الغرض رسـم شاعـری این نیست شـاعــران خبــرگــان این کــارنـد گـر شود رسـم ، اهل فـن گـوینـد: شـاعـــران هـــم کــلاهبـــردارنـد کـاش قـدری به‌جــای این رفتــار بــود اهـــل تـــلاش و پــویــایـی تا پس از کسب نکتـه‌های ظریف بسُــرایــد غــــزل ، بــه تنهـــایـی گر که ضعـفی بـوَد در اشعــارش بشـود نقـــد، نـــزد اهــل سخــن نقـــد رنـــدانــه هسـت سـازنــده بــا عبـــارات محکــم و مـتـقـــن نـاقـــدان سخــن ، بــه اســـتادی چونکه در عـِـلم شعــر، ممتــازند به مَحـک نیز مثـــل صَــیرفیــان سَــره از نــاسَــره ، جــدا سازنـد ورنـه اینگــونه افتخــاری نیست شعـــرگــویی بــه همـت دگـــران شعــرگفتـن قـریحــه می‌خـواهد ضمـن آگــاهـی از اصــولِ بیـــان (ساقیا) بگــذر از قمـــاش دغــل کـه ره راسـت را ، نپـیـمــــودنــد گرچه در عین جهــل و بی‌خـردی نــام اســتاد بر خـود افـــزودنــد گـرچـه پُر طمــطراق در همـه جا چــون سرابنــد نقشـی از بــودن طبــل‌هـای حبــابی‌اند این قــوم مَملــو از پــوچـی و تهــی بــودن سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاسَ» (علمدار حسین) لبت از فرط عطش خشک و گدازنده شده ست آب در علقمه ، در نزد تو شرمنده شده ست گرچه رام تو شده تشنگی از عشق ، ولی... دشمن سنگدل از شرم سرافکنده شده ست ادب و مهر ، به تو درس وفاداری داد نامت از معرفت توست که پاینده شده ست مَشک بر دوش کشیدی و تو را تیر زدند آه!... دستان تو در دشت پراکنده شده ست دید تا پیکر صد چاک تو را چشم فلک : زخم‌ها بر تن گلگون تو آکنده شده ست ـ ناله برخاست ز شش جانب هستی ، از غم که گمان پایه‌ی افلاک و زمین کنده شده ست تا که خونت به زمین ریخت معطر شد دشت عِطر جانبخش تو اینگونه فزاینده شده ست یا اباالفضل ، فروغ و قمر هاشمیان! که سماوات ز انوار تو تابنده شده ست ـ اسوه‌ی مهر و وفایی و علمدار حسین (ع) که شهنشاه شهیدان به تو بالنده شده ست کربلا مسلخ هفتاد و دو دلدار چو گشت دین اسلام ز خون شهدا زنده شده ست مکتب کرب و بلا ، مکتب انسان‌سازی ست عشق و ایثار و وفا مکتب سازنده شده ست گفت (ساقی) غزلی پیرو «پروانه» که گفت : «خاک این بادیه از برگ گل آکنده شده ست» سید محمدرضا شمس (ساقی) 1402/05/13 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقان را چو خداوند، دل از آینه ساخت پرتوی نیز ز خود بر دل عشاق انداخت زندگی بی مدد عشق ، به هم می‌ریزد که به سختی بتوان بار دگر ، آن را ساخت همتی کن به ره عشق و دلت را دریاب آنکه بی‌عشق کند سر به جهان خواهد باخت عشق وادی جنون است و توان می‌خواهد آتش عشق چه دانی که بسی سینه گداخت عشق دریای عظیمی‌است که با زورق عقل نتوان هیچ به این بحر معما پرداخت بیرق عشق ، بیفتد به کف عاشق اگر می‌تواند به بلندای جهانش افراخت تا مبادا که بمانی عقب از توسن عشق با سمند دل و با رخش جنون باید تاخت عشق نوری‌است که بر سینه‌ی عاشق تابد تا دهد آینه‌ی تیره‌ی دل را ، پرداخت غافل از چهره‌ی شیطان مشو در قامت عشق کن توکل به خدا ، تا بدهد بر تو شناخت هرکه از دور شود خم به برت ، آگه باش! که کمان تا نشود خم ، نتوان تیر انداخت باش هشیار مبادا شکنی قلب کسی خرّم آن دل که به الفت دل خلقی بنواخت مَشَوی غافل و مانَد ز تو دینی به جهان که اجل آید و هرگز نتوانی پرداخت (ساقیا) عشق ، کدورت نپذیرد هرگز عاشقان را چو خداوند ، دل از آینه ساخت سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(مگریز) اگر که نیست تورا وحشت از بلا مگریز بیا به معرکه ؛ از لشکر دغا مگریز به جبر تن مَده از بیم ظالمان زمان به قعر ذلّت ، از وادی بلا مگریز به اختیار ، عوض کن مُقدّراتت را قضای خیر ز حق خواه و از قضا مگریز علیه ظلم هماره بکوش و خسته مشو بزن به لشکر کفار و ، از غزا مگریز درون شعله‌ی این فتنه عاقبت سوزد همان که کرده چنین شعله را به پا؛ مگریز «به نوشخند منافق ز رَه کناره مگیر به زهرخند معاند ، به انزوا مگریز» ۱ علی‌است هادی راه و سعادت ابدی ز راه خیر و سعادت به ناکجا مگریز بلا اگرچه ببارد به سر ز ابر ستم بلا بخر به تن؛ اما ز کربلا مگریز اگرچه مَسلک کفار، قتل و خونریزی‌‌ است به خون خویش وضو ساز و از صلا مگریز قیام سرخ حسینی نتیجه‌اش ظفر است به انتها نظری کن! از ابتدا مگریز چو شیر شرزه بزن بر دل شغال و گراز ز بیم مرگ ، چو آهوی بادپا مگریز سوار رخش عدالت، تهمتنانه بتاز بزن به آتش و از خشم اژدها مگریز درون کشتی ایمان نشسته‌ای! مَهراس خداست با تو و همراه ناخدا ؛ مگریز بزن به سینه‌ی دریا عصای معجزه را چو هست در کفت از غیب، این عصا مگریز اگر که مِهر علی را به سینه‌ات داری بدان که با تو بوَد شاهِ لا فتیٰ؛ مگریز ز جام (ساقی) کوثر، پیاله‌ای بطلب ـ به‌شوق جرعه‌ای از باده‌ی ولا ؛ مگریز... سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi ۱ـ آیت‌الله خامنه‌ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(هوالحق) توصیف آن دسته از کاسبان مُحرّم، اعم از شاعر، مداح و روضه‌خوانی که جز پول و سرکیسه کردن ملت به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کنند و در ظاهر، خود را در جَرگه‌ی شاعران، مداحان و روضه‌خوانان متدین و متعهد و شیفته‌ی اهل‌بیت (علیهم‌السلام) جا زده‌اند؛ اما کافی‌است ببینید در قبال مجالس چه مبالغ هنگفتی را از شما طلب می‌کنند. (کاسبان مُحرّم) عزا و روضه خوانی کار ایشان ‌‌متاع و رونق بازار ایشان به لطف پاکتِ پول و تراور شود هموار ، ناهموار ایشان به شوق توشه‌ی یکساله‌ی خود کند گوش فلک! کر ، جار ایشان بجز نشر خرافات و تحاریف نباشد هیچ ، در اخبار ایشان تمام حکم های ناهیان را کند رد حکم خودمختار ایشان نیاموزد کسی یک نکته‌ی نغز ز درس مکتب و گفتار ایشان ز دینداری همین یک نکته کافی عزاداری ناهنجار ایشان اگرچه گریه گیرند از خلایق بوَد خندان ولی رخسار ایشان ز خواروبار و نذری‌های هیأت بوَد بسیار ، در انبار ایشان اگرچه باغ عالم گشته پژمان ولی خرّم بوَد ، گلزار ایشان اگر باغ وطن خالی ز بار است ولی پر بار هست اشجار ایشان تلاش از ملت اما مزد ملت بوَد در چنگِ استثمار ایشان بوَد تن پروری و مفتخواری مرام و مسلک و معیار ایشان اگرچه دم زنند از حق و ناحق حقیقت نیست در افکار ایشان بساط عیش، از شاهان فزون‌تر مُهیّا هست در ، دربار ایشان دم از مولا زنند اما به باطن تناقض هست در کردار ایشان علی ، گر با نمک افطار می‌کرد بوَد مرغ و کباب ، افطار ایشان علی‌رغم شعار مِهر و احسان ندیده هیچ کس ، ایثار ایشان مکن تکیه به ایشان تا همیشه که پوشالی بوَد ، دیوار ایشان نکرده باز ؛ قفل بسته‌ای را کلید مُعوَج اذکار ایشان فراتر رفته از فرط تکبر توهّم های ذلت بار ایشان ندارد رنگ ، دیگر بین مردم حنای کهنه ی گفتار ایشان خوشا آن دیده‌ای که تا همیشه بوَد محروم ، از دیدار ایشان مخور غم (ساقیا) کز این وقاحت شده رو ، دستِ بی مقدار ایشان سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«اَلسّلامُ عَلَیكَ یا اَباعَبدالله الحُسَین» تا که قدم ، به خاکِ مُعلّا گذاشتیم گویی که پا ، به عالم بالا گذاشتیم دیدیم چون به‌چشم خود آن قدر و جاه را دل را ، ز دیده بهر تماشا گذاشتیم جز آن حریم مهر ، که گلزار آرزوست بر جمله‌ی علایق خود ، پا گذاشتیم در کربلا که قبله‌ی عشق است و مَعرفت سر را به سجده ، همچو مُصلا گذاشتیم شش روز چون گذشت، نجف شد نصیبمان پا در حریم حضرت «مولا» گذاشتیم بعد از زیارت حرم حضرت علی (ع) گامی به صحن حضرت زهرا گذاشتیم در آن مکان که کوچه و در را تداعی اَست داغی چو لاله ، بر دل شیدا گذاشتیم رفتیم چون به مسجد کوفه به اشتیاق گویی قدم به سینه‌ی سینا گذاشتیم هرچند آمدیم به شهر و دیار خویش دل را ولی به «کرب و بلا»، جا گذاشتیم (ساقی)! چنانکه این سفر از لطف یار بود پا از ثریٰ ، به سوی ثریا گذاشتیم . سید محمدرضا شمس (ساقی) 1402 http://eitaa.com/shamssaghi
(اصل و نسَب) گفت رندی قاطری را گو که: بابای تو کیست؟ یا بگو شغل شریف حضرت بابات، چیست؟ چون ندیدم تا کنون یادی ز بابایت کنی این‌چنین، فرزند را غافل ز فردایت کنی گفت قاطر: مادرم باشد جناب مادیان مهربان مادینه اسبی که مرا زاییده آن رند گفتا: من ز بابای تو پرسیدم که کیست؟ این که کتمان می‌کنی بابای خود را خوب نیست؟ ناگهان رندی دگر او را نشان داد از پدر گفت که: بابای قاطر بود الاغی باربَر چونکه قاطر شرم دارد گوید از نسل خر است از پدر پرسی اگر از او ، جوابش: مادر است (ساقیا) هرکس که باشد عاری از اصل و نسَب از حقارت ، خویش را ، بر غیر دارد مُنتسب الغرض: آنگونه باید زیست در این روزگار که کنی از کرده‌های خویش، کسب اعتبار سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(آزاده خویی) بدون نَرد ذلّت، ساختم کاشانه‌ی خود را مبادا تا که بازم ، عزت مردانه‌ی خود را ندارد حاصلی در این دو روز عمر بی بنیان که از خشت خطا بنیان کنم کاشانه‌ی خود را ستادم سروسان برپا که همچون تاک از حاجت نسازم خم به زیر بار منّت، شانه‌ی خود را چنین آزاده‌خویی را به دنیایی نمی‌بخشم اگر حتیٰ دهَم از کف، سرِ فرزانه‌ی خود را مکن سودا به بازار خیانت طبع خود هرگز مَده از کف به نانی، کِلک آزادانه‌ی خود را بنای زندگی‌ات را مکن بنیان به روی آب که در سیل فنا بینی یقین ویرانه‌ی خود را مشو با غیر اهل درد ، یار و همدل و همدم که سازی آگه از خود دشمن بیگانه‌ی خود را غرض عبرت بوَد در این حدیث و قصه‌ی مجمل بیان کردم که دانی قصّه و افسانه‌ی خود را شراب از خون دل گیرم بدون منّت (ساقی) ز خون رَز ، نخواهم پُر کنم پیمانه‌ی خود را سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(شهرت طلب) هلاک شهرت کوشد به زندگانی خویش اگر چه واقف باشد ، به ناتوانی خویش تفاوتی نکند نیک و بَد ، به دیده‌ی او همین که پرده کشد بر روی ندانی خویش مِلاک زندگی‌اش چون همیشه بهره‌وری‌ست بهار می‌طلبد بر دلِ خزانی خویش گهی به سایه‌ی سرو و گهی به سایه‌ی بید نشسته در طلب عیش و کامرانی خویش به هر کجا که بوَد مَنفعت ، نموده تلاش درین طریق، مُصِر بوده از جوانی خویش منافقانه چه‌سان دم زند ز مهر و وفا ؟ کسی که بسته‌ دلش را به جاودانی خویش زهی به طینت (ساقی) که دل به کس ندهد به غیر آل علی و ، به بی نشانی خویش. سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(تیغ عدم) قطـع گردد گر سَرم هرچند با داس سـتم تا که ریشه در زمین دارم، جـوانه می‌زنم جاودان مانم چو نخلی سبز در باغ جهان گر ببــارد بـر سَـرم، بــارانی از تیـغ عــدم سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi