eitaa logo
شمس (ساقی)
503 دنبال‌کننده
192 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
دَرد را از هر طرف خوانی یقیناً دَرد هست درکِ آن ، صرفاً برای مردم همدرد هست کام تلخ مَردم پُر دَرد ، کِی شیرین شود؟ تا که این دنیا به کامِ مَردمِ نامرد هست. سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گشته ویران زندگانی از اساس رفته از باغ ِ دیانت، عطر یاس نیست گویا یک نفر مولا شناس تا بگوید حرف حق را بی‌هراس آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس فقر باشد منشأ فسق و فجور می‌بَرد از سینه‌، آرام و سُرور خانه‌ها را می‌کند مانند گور این ندا آید بگوش از مرده‌شور : آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس بی‌حجابی گرچه امری نابجاست در حقیقت اعتراضی بی‌صداست ورنه این ملت به احکام آشناست این صدای اعتراض نسل‌هاست آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس خم شده از بار محنت‌‌ها کمر گشته شرمنده پدر، نزد پسر که ندارد باغ او دیگر ثمر شکوه می‌خیزد ز نایش چون شرر : آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس اندک اندک شادی از دل پرکشید از گرانی پشت ایرانی خمید بیت بعدی را به هنگام خرید گوش کاسب از جماعت می‌شنید : آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس آنکه خورده مال ملت را چو موش نیست انسان بلکه باشد از وحوش خون هر آزاده‌ای، آید به جوش از شهیدان هم چنین آید به گوش : آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس ای که مسؤولی! دمی اندیشه کن سیرت مولا علی را پیشه کن قطع، دست مختلس، از ریشه کن این شغالان را برون از بیشه کن آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس گرچه دل‌هامان بسوزد چون سپند کس نمی‌گوید خر ِ ملت، به چند ؟ گفت (ساقی) حرف خلقی دردمند که شده زار و نزار و مستمند : آنچه خلقی را نموده آس و پاس اختلاس است اختلاس است اختلاس سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
"علل و آثار فقر، از دیدگاه حضرت علی علیه‌السلام" https://hawzah.net/fa/Article/View/93537/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌وفـــا را باید آمــوزیـم از سـگ‌هــای درّنـــده که انسان می‌شود در نزد این درّنده شرمنده ‌ ‌بوَد درّندگی در خـوی حیـوان‌ها و گاه انسان بـه وقـت امتحـــان آدمیــت هسـت بــازنــده‌ ‌ سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چون ندادم دست شیطان اختیار خویش را حفظ کردم تا همیشه ، اعتبار خویش را از ضَلالت دور بودم ، تا مبادا ناگهان... مایه‌ی خفّت شوم قوم و تبار خویش را دوستی‌هایی که کردم در همه ایام عمر درس الفت داده‌ام، هم‌روزگار خویش را در مسیر زندگی از بس دویدم ، عاقبت خود بپای خود درآوردم دَمار خویش را‌‌‌ حجم انبوه فشار زندگانی را به دوش می‌کشم تا کِی گذارم کوله‌بار خویش را بس که گردیدم به دور نقطه‌ی ابهام دهر نقش کردم گِرد خود خطّ حصار خویش را خویش را در قلعه‌ی آزادگی کردم اسیر خود نمی‌خواهم که بردارم جدار خویش را از ستم‌هایی که می‌بینم ز شهر کینه‌ها می‌گذارم زیر پا ، روزی دیار خویش را چونکه دل، بر مال این دنیا نبستم هیچگاه می‌‌سپارم بر جهان ، دار و ندار خویش را خواب بر چشمم نمی‌آید ز رنج روزگار ای خوش آن روزی که می‌بینم مزار خویش را زخم‌ها دارم به دل از زخمه‌‌های جان‌شکار کز تنیدن داده‌ام از کف، قرار خویش را چون درخت زندگانی حاصلی ما را نداد می‌شمارم غصه‌های بی‌شمار خویش را تا بدانی کیستم ـ در این دیار نامراد؟... لحظه‌ای کردم بیان، حالِ نزار خویش را تا شود سرمشق ، بر آیندگان این جهان شرح دادم یک دو خطّی از هزار خویش را با همه رنجی که شد شامل مرا در زندگی شاکرم کز کف ندادم اقتدار خویش را تا نگیرد گرد غم چشم دل از طوفان غم می‌زنم جارو به مژگانم غبار خویش را چون نکردم قامتم را خم به نزد ظالمان "تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را" ۱ سال‌ها در انتظار مقدم روی نگار ... مانده‌ام اما ندیدم گلعِذار خویش را جمعه‌ها را می‌نشینم با امید وصل او... تا کنم طی فصل رنج و انتظار خویش را کاش می‌شد تا زمستان، بار بندد از میان تا ببینم لحظه‌ای ، روی بهار خویش را (ساقیا) آیا شود با جرعه‌ای، از جام عشق امشبی را با تو طی سازم خمار خویش را؟. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1393 eitaa.com/shamssaghi ۱. سعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیینه‌دلان را چه غم از روز حساب است بیچاره بوَد آنکه به رخساره، نقاب است بسیار شنیدیم، سخن‌های مطنطن... با حکمت و تدبیر که فی‌الجمله صواب است: دل در گروِ ظاهر هر کس نتوان داد بر دیده گهی مار، همانند طناب است از واعظِ جاهل نتوان موعظه آموخت هر قطره گُلی را نتوان گفت گلاب است اغفال بزرگیّ عِمامه مشو هرگز... وقتی که هوا موجب تشکیل حباب است با زهد ریایی نرسد کس به خداوند میوه ندهد شاخه که از ریشه خراب است زهد و شرف اهل ریا در نظر خلق چون خشک کویری‌ست که از دور سراب است تا دل نشود پاک، چه سودی ز عبادت ؟ بیهوده مکن جهد که عاری ز جواب است آنکو که همه عمر خطا کرد و خیانت در نزد خداوند، سزاوار عِقاب است احسان و کرم، خصلت انسانی محض است دل نیست، دلی که پی پاداش و ثواب است با صدق و صفا لطف و وفا کن که ببینی مقبول خدا لطف تو در روز حساب است حاصل ندهد وقت خزان، بذر عبادت پاداش عمل حاصل تقوای شباب است تعجیل به هر امر، شده نهی ولیکن وقت عمل نیک، سزاوار شتاب است تا کی؟ بروی راه خطا ای دل غافل! هر راه به‌جز راه خداوند، عذاب است کن پاک دلت... تا رخ دلدار ببینی! گَرد گنهِ ماست که بر دیده حجاب است آن کس که بوَد مستِ میِ جام حقیقت ـ کی در پی نوشیدن و مستی شراب است غافل مشو از کوشش و اندیشه‌ی بیدار حاصل ندهد شاخِ درختی که به خواب است (ساقی) به نصیحت غزلی گفت که بی‌شک هرچند که تلخ است؛ ولی باده‌ی ناب است. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1401/02/09 @shamssaghi
هیچ می‌دانی چرا زار و پریشانم هنوز ؟ چون دل از دلبر گرفتن را نمی‌دانم هنوز ای طبیب عشق! از من ازچه روگردان شدی کوهی از درد و غمم محتاج درمانم هنوز گرچه خود یک سر بریدی عهد دیرین را ولی من علی‌ٰرغم تو بر این عهد و پیمانم هنوز گشته در خون از تحسّر برکه‌ی چشمم ببین اشک هایم می‌چکد از خون به‌دامانم هنوز لحظه‌ای غافل نشد یادم ز ماه روی تو طالع روی تو را ، آیینه گردانم هنوز کرده‌ای بیرون اگر از خانه‌ی قلبت، مرا جای داری در میان قلب ویرانم هنوز از گرانی، عاقبت بازار ها گردد کساد گرچه من بیزار از اجناس ارزانم هنوز گر به سنگ غم شکسته شیشه‌ی قلبم ولی من تورا با این دل بشکسته خواهانم هنوز سال‌ها بگذشت و در حسرت-سرای انتظار چشم بر راهت نشسته، مات و حیرانم هنوز سروِ اندام تو را دیدم چو در باغ خیال همچو نیلوفر به دور خویش پیچانم هنوز جسم بی‌حالم نبین و این سکوت خسته را عاشقی درمانده‌ام اما غزل‌خوانم هنوز عشقِ امروزی شده اندیشه‌ی روباه ها بیشه_زار عاشقی را شیر غرّانم هنوز عاقلان دیوانه خوانندم زنندم پوزخند زیر پُتکِ طعنه‌ها محکم چو سِندانم هنوز ای بهار دل‌نشین! گل کن به باغ آرزو... جان به لب آمد چو در بند زمستانم هنوز در دل مرداب این دنیا اگر هستم اسیر قطره‌ای از موج دریایی خروشانم هنوز پس مکن از من نهان، شوق درون خویش را چون نهانِ عشق را سربسته، می‌دانم هنوز دیدگانم شد سپید از عمر جان_فرسا ولی عشق را از برق چشمان تو می‌خو‌انم هنوز دل نبستم بر کسی غیر از تو آگاهی که من عشق را در سینه از غیر تو نتوانم هنوز (ساقی) چشم خمارت را چو دیدم در ازل مستِ آن چشم خمار و ناز مژگانم هنوز گرچه می‌گویم سخن در بزم ارباب ادب طفل ابجدخوان و شاگرد دبستانم هنوز سید محمدرضا شمس (ساقی) 1396 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا