#عیــد_فطـــر_مبـــارک_بـــاد
شــوّال ز رَه آمـد و طِـی شـد رمضــان
یارب به دل شکسـته ی پیــر و جــوان
گـر طـاعـت مـا قبــولِ درگــاهـت شـد
وقـتِ فـــرج حضرت مَهــــدی بـرسـان
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
(عید فطر مبارک باد.)
ماه رمضان ، ماه مصفای خدا رفت
آن ماه فروزنده و پر نور و ضیا رفت
ماه رمضان ، طی شد و آمد مَه شوال
ماه شرف و منزلت و قدر و بها رفت
ماهی که در آن معجزهی حق شده نازل
با شوق و نشاط آمد و ، با وا اَسَفا رفت
بودیم در این ماه ، همه غرق عنایات
ماهی که به تسبیح و مناجات و دعا رفت
جز اشکِ انابت ، نشد از هر مژه جاری
در هر شبِ قدری که دعا تا به سما رفت
ماهی که درآن از کرم و لطف خداوند
کوهِ گنهِ خلق ، چو کاهی به هوا رفت
برداشته شد بار گناهان ، همه از دوش
تا نامهی اعمال ، به درگاه خدا رفت
ماهی که سراسر همه الطاف خدا بود
تا چشم گشودیم، مَه فیض و عطا رفت
جز آه شرربار ، نماندهاست به دلها
چون ماه زدایندهی عِصیان و خطا رفت
بغضی که به دیوار گلو جای گرفتهاست
بشکست ز غم چون که مه عقدهگشا رفت
ماهی که درآن تیغ شقی از سر بیداد
بر فرق همایون علی ، شاه ولا رفت
ماهی که شب قدر ، علی مظهر رحمت
با سینهی پر درد ، از این دار بلا رفت
ماهی که درآن شیر خدا وقت عبادت
در سجدهی حق ، بر اثر تیغ جفا رفت
خاموش شده شمع شبستان ولایت
تا حیدر کرار ، سوی عرش علا رفت
در ماتم مولا ، نه فقط خلق ، عزادار
زیرا به فلک ، نالهی مرغان هوا رفت
ماهی که درآن زمزمه و شور و نوا بود
طی گشت و دریغا که مَه عشق و صفا رفت
برچیده شد آن خوان کریمانه ی جانان
ما مانده و هیهات! که آن ماه رجا رفت
افسوس که طی شد شبِ جام مِی و مستی
از (ساقی) میخانه بپرسید ، چرا رفت.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1402/01/31
eitaa.com/shamssaghi
#ماه_عشق
ماهی که درآن عشق ، به نــام ما شد
تقـدیـر و قضای حـق، به کــام ما شد
(ساقیِ) ازل ریخت به ساغر می ناب
یک جـرعـه ی آن شرب مــدام ما شد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(امام جعفر صادق علیهالسلام)
#تسلیت
#شهادت
#امام_صادق
#امام_جعفر_صادق
(صادق آل عبا)
توسن عِلم و فقاهت شد به دستت تا که زین
تاختی بر جاهلان ، با منطق حق الیقین
صادق آل عبایی و شدی بر شیعیان
رهنما در زندگانی تا به فردوس برین
پایه ریز مکتب فقه و اصولی در کمال
عالمان چون کودکی هستند نزدت خوشهچین
وارث یاسین و طاهایی و باشد منطقت!
مُنطبق با جملهی آیات قرآن مبین
شرع را ، در آسمان عِلم ، دادی بال و پر
سایه افکندی به بال معرفت، روی زمین
آنچنان بخشیدهای جان بر احادیث و علوم
که یقیناً آفرین گفته تو را ، جان آفرین
همترازت نیست در عِلمٍ الهی در جهان
غیر آل الله ، که هستند مانندت وزین
چون هُشام بن حَکمها و مُفَضَّلها به صدق
سودهاند از عجز بر محراب درگاهت جبین
ذوالفقار عِلم را در دست داری چون علی
میزنی بر فرق بدخواهان و دشمنهای دین
کرد ویران مکتب تو ، خانهی تزویر را
با بیان صادقت همچون امیرالمؤمنین
ریختی بر هم بساط جهل و ظلمت را به عِلم
نور بخشیدی به قلب شیعیان راستین
جایگاهت در مدینه هست همتای رسول
در میان دشمنان شیعه هم هستی امین
شهد نوشاندی به کام خلق با عِلم و عمل
زهر بر کامت اگرچه کرد منصور لعین
مرغ روحت کرد تا پرواز ، سوی آسمان
شد دل اهل مدینه در غم مرگت حزین
تیرهگون شد آسمان از این مصیبت گوییا
بر زمین افتاد ماه و گشت با ظلمت قرین
آرمیدی در گلستان بقیع اما دریغ!
کرد ویران دست جهل و کینه آن حصن حصین
مرقدت بی بارگه باشد اگر که در بقیع
هست دشمن از عناد خویش نزدت شرمگین
شیعهی آل علی ، پاینده از عِلم تو شد
عالَم اسلام میباشد علومت را ، رهین
مثل خورشیدی فروزان تافتی تا بر جهان
آسمان شد از فروغ یک نگاهت نقطهچین
گفت (ساقی) در مدیحت چامهای را با خلوص
دارد امّیدی که در محشر شوی او را معین.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#شکر_نعمت
شکر نعمت کن که نعمت را فراوان میکند
خاک را حاصل ، فراوان ، آب باران میکند
نور ، چون تابد درون آینه ، آیینه هم ـ
بازتابش ، کار خورشید درخشان میکند
رشتهی اُلفت شود محکم چو دانی لطف یار
قدردانی ، مهربانی را ، دوچندان میکند
پاس باید داشت نعمت را و باید شکر گفت
ناسپاسی ، اهل احسان را ، پشیمان میکند
میدهد رونق خدا ، بر روزی آن بندهای
که نماز شکر ، بر درگاه ِ یزدان میکند
بندهای که کفر نعمت میکند ؛ پروردگار
عاقبت او را دچار رنج و حرمان میکند
حق شناسی ، خصلت نیکوی انسانی بوَد ـ
که محبت را ، به هر تقدیر ، جبران میکند
(ساقیا) کن سجده بر درگاه رحمانی که او
مشکلات زندگی را ، بر تو آسان میکند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
✅ "25 اردیبهشت بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی گرامی باد."
#حکیم_توس
عرب چیره چون گشت بر خاکِ ما
بــِـزد تیشـه بــر ریشــهی تــاکِ ما
به تــاکــی کـه میداد بـر مـا ثمــر
که مستیفــزا بود چون شعــر تـر
دریغــــا کــه آن تــــاکِ لفـــظ دری
نگـون گشت بـر خـاک خیـره سری
بـرفت از میــان، لفـظ و گفتــار ما
عـــوض گشـت بـا زور، هنجــار ما
اگرچه که اســلام ، دین خــداست
محمـد (ص) رسول و یل انبیاست
ز کـف رفـت کــم کــم زبــــان دری
فــرامـــوش شــد گــویش مــادری
همه کاتبــان، چون عــرب دم زدنـد
تبــر بر بـُـن خویش ، محکــم زدنـد
عجـم هم چو بگرفت بر کف قلـــم
زبـــان عـــرب شـد زبـــان عجــــم
که فـردوسـی آن شـاعــر بیقــرین
قلـــم را بـــرون کــرد ، از آسـتــین
"پی افکند، از نظــم کاخــی بلنـــد
که از بــاد و بــاران نیـابد گــزنـــد"
ز مَهـــد تمــــدن سخـــن ســاز کرد
بـه سِحـــر قـــلم نیــز اعجـــاز کرد
ز تـاریــخ و شاهــان ایــران سـرود
ز مَهـــد دلیـــران و تـــوران سـرود
ز ضحـّــاک گفـت و جنــــایـــات او
کــه نـــابـــودیاش بــود یــک آرزو
اگـرچــه بــه دسـت یلــی راسـتـین
فـــریــدون همـــان زاده ی آبـتــین
به حکــم عــدالـت که نیکـو نوشت
بشد کشــته آن ظـــالـــم ددسرشت
نگـون شد چو آن خصـم پـولاد دل
کـه مــام وطـــن بـود از او خجـــل
دل مــردم از مـــرگ او شـــاد شــد
کـه خلقــی ز بنـــد غــــم آزاد شــد
بــدیــنگــونــه داد آگهـی از وطــن
مبــــادا فـتــــد در کــف اهـــرمـــن
سپـس گفـت از رســتم و کـیقبــاد
زبــان شـد شکــوفــا در آن انجمــاد
کــه اکـنــون گـــران دُرّ لفــــظ دَری
کــه بـاشـد همـان گـویـش مـــادری
زبـان مـن و تـوسـت ای همــوطــن!
ز گفتــار آن شـاعــر خـوش سخــن
به تعظیـم، باید بـر او پاس داشـت
که جان را در احیای ایران گذاشت
الا ای سخنـــدان خفتــه به تــوس!
که دوشـیزهی طبع تو شد عــروس
زدی بــانگ غـــرّا بـه شعـــر تـــرت
نمـودی عیــان بر عــرب گــوهــرت
زبــان از تـو جـولان گرفت ای پـدر
کـه تـا پـارسـی را دهی بــال و پــر
از آن طـــرز اشعــــار شــیوای تـــو
از انفـــاس همچـون مسیحای تـــو
تـنِ عـــــاری از روحِ ایــران زمیــن
بـه جــان آمــد از همتـی راستـیــن
به سی سـال نـام عجـــم زنـده شد
زبـــان از تـــلاشــت فــزاینــده شد
قلــم، از تـو عنـوان دیگــر گـرفــت
عقـــاب سخـن بر سمـا پـر گـرفــت
نمیبـود اگــر شعـــر پــر شـور تـــو
نـــوای فــرحبــخـش مــاهــور تـــو
زبـــان عجـــم بــود محـض عـــرب
دهــان بـود خــالـی ز شهــد رطــب
بــه پـــاس تـــــلاش فــــراوان تـــو
بــه عِـــرق زبـــــان دُر افشــان تـــو
شــده کمـتــریــن رهـــروِ مکـتــبـت
بـه مَدحت سخنگــو ز تـاب و تـبـت
که مــام وطــن، از تـو جــاوید ماند
فروزنده چون ماه و خورشـید ماند
تو را چون پـدر خواندمت طفل وار
اگــرچــه بـه نــزد تـو ام ، شـرمسـار
که امـروزه آلـــوده شـد خــامــههــا
ز الفـــاظ بیـگـــانـــه در نـــامــههــا
ولیکــن تــویـی مــایــه ی افتخــــار
زبــان از تــو بـر مــا بُــوَد یـــادگـــار
ببـــالـــم به تـــو تـا نفــس میکشـم
اگــرچـــه نفــس در قفـس میکشـم
ز گفـتــــار تـــو بـــر زبـــــان ، آمـدم
ز شعــــرِ تــرِ تــو ، بـه جــــان آمـدم
تـویـی (ساقی) جـامِ جــان آفــریـن
که شد زنـده از نـامت ایــران زمیـن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1384
eitaa.com/shamssaghi
سالروز آزادی خرمشهر گرامی باد.
#خرمشهر
شهری که اسیر دشمنان شد یکجا
در اول جنــگِ نـابـــرابـــر بــا مــا
بعد از نوزده ماه ، ز الطاف خــدا
در سـوم خـرداد شد از بنــد، رهـا
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
✅ بهمناسبت بیستمین سالگرد درگذشت پدر گرانقدرم، شاعر اهلبیت علیهمالسلام
"شادروان سید علیرضا شمس قمی"
که در غروب هفتم تیرماه 1382 چشم از جهان فروبست و به لقای حضرت معبود پیوست.
بیست سال است که با حسرت و اندوه گذشت
گرچه مــانـده به دلــم غصــهی انبـوه ، گذشت
“7 تیر 1402“
#وداع
دلبـــر بــرفــت و بـــر رخِ زردم نظــــر نکرد
بــا ایـن خــــزان رســیده وداعِ سفـــر نکرد
نــاگــه ز مــن بـــریـــد کمنـــــد وصــــال را
حتـی مـرا ز لحظـــه ی رفتـــن خبــــر نکرد
دسـتِ دعــــا همیـشه بـرایـش بلنـــد بـــود
واحسرتـا که ذکــر و دعــــایـــم اثــــر نکرد
در آن غـــروبِ تیـره که از ما بــرید و رفـت
چشم از جهان ببست و شبش را سحر نکرد
ابــروی چون هـــلالِ وی از دیده شد نهــان
چون مــاهِ یک شــبه، نظــری در گـــذر نکرد
او رفت و رفت مهــــر و وفــــا از میان مــا
دیگر صفــای سایه ی مهـــرش به سـر نکرد
از چشمه ی دو چشم، فشاندم سرشک غــم
آن دم کـه از شــتاب گسـسـتن حــــذر نکرد
زآن زخمـــه ای که بـر دل من چنــگ میزند
زخمــی بــزد که بــر دلِ چنــگی دگـــر نکرد
یـک ســال جــانگـــداز گـذشـت از وداع او
گــویــی که قرنهــاست نظــر بر پسـر نکرد
هـــرگــز ز جــــورِ چــــرخ ندارم شکــایتــی
هر چند اجــــل گذشـت ز مــرگ پـــدر نکرد
عمری به راه شعر و ادب شمع جان بسوخت
روشــنگری نمـــود و به ظلمــت نظــــر نکرد
آزادهای چـــو ســروِ ســرافــــراز بــوســـتان
چون تــاک، خَـــم به نزد لئــیمان کمـــر نکرد
با خنجـــر زبـــان و قـــلم در مصــافِ ظــلم
رسـوا نمود ظــالم و خــوف از خطــــر نکرد
در پیـــچ و تـاب پــر تـنـش کار و زنــدگـــی
یـک لحظــه خسـتگی تـنـش را بـــه در نکرد
"شمس قمی" رهــا شـد ازین دهــر پـرمــلال
یــادی دگــر ، ز زنــدگــی فـتـــنـه گــــر نکرد
از هجـــر جــانگـــداز تو ای نـــازنیــن پـــدر
هـــرگــز نبـود آنکه ز غـــم دیــده تــــر نکرد
رفتی و از فـــراق تو جـــانـم به لـب رســید
دردی چــو داغ تو بـه جهــــانـم پَکــــر نکرد
(ساقی) چو ریخت باده ی محنت به جام ما
دیگـــر خیـــال میکـــده در سـر گــــذر نکرد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
بهمناسبت یکمین سال در تاریخ 1383/04/07 سروده شد.
گر بیست سال از غــم مــرگ پـــدر گذشت
در آه و حسرتش چه بگــویــم ز سرگذشت
#مرگ_پدر
دست ستم ببست اگر بال و پر، مرا
مرگ پدر شکست ز غصه ، کمر، مرا
ای تیرماه شوم! چه دانی چه میکشم
زآندم که بُرد اجل ز عجولی ، پدر، مرا
خاموش گشته شمع شبستان من دریغ
مَهطلعتی که بود چو شمس و قمر مرا
شد سال ها اگرچه ز روز وداع او
اما برون نمیرود این غم ز سر، مرا
من کودکی نحیف که آن نازنین پدر...
آموخت درس عشق و امید و هنر، مرا
در مدح اهلبیت سروده چکامه ها
کرده محب آل علی (ع) بیشتر مرا
در بحر علم و عشق، اگر غوطهور شدم
داد او نشان به بحر معانی ، گهر، مرا
کرد آگهم ز پیچ و خم راه زندگی
از خوب و بد نمود چو خود باخبر مرا
از مکر روبهانِ نهانِ جهان فریب
داد آگهی به تجربه آن شیرِ نر، مرا
گفت از مرام ظالم و از مَسلک ریا
واقف نمود، از غم و رنج بشر، مرا
زنهار داد بر من آشفته حالِ عشق
روشن نمود تیره شب پرخطر، مرا
در دست من نهاد قلم را که نزد ظلم
هم باشدم سِلاح و گهی هم سپر مرا
دل بر متاع دهر ، نبستم به لطف حق
چون نیست حاجتی که کند عبد زر مرا
دستم اگر تهیست به بازار روزگار
اما ز یُمن اوست دکان ، معتبر، مرا
کالای این دکان چو بوَد صدق و راستی
چشمی ندیده است کنون در ضرر، مرا
تلخ است کام اهل دِرم ، از طمع ولی
از طبع قانع است دهان چون شکر، مرا
در جنگ عقل و عشق چو مجنون خستهدل
دل باختم به لیلی و باشد ظفر، مرا
دارم به کف چو کِلک هنر از عطای او
هم در حضر نتیجه دهد هم سفر، مرا
امروز اگر که شهرهی شهرم به شعرِ تر
فخرم بوَد که کرده پدر ، مفتخر، مرا
او رفت و روز روشن من شام تار شد
دردا که کرد اجل به جهان دربهدر مرا
ای روزگار ، اُف به تو کز داغ افتراق
هر دم زبانه میکشد از دل شرر، مرا
اکنون اگر اسیر سیاهی شب شدم
باشد امیدِ صبح رها ، هر سحر، مرا
(ساقی) بریز بادهی عیشی به ساغرم
شاید که غم ز دل ببرد مختصر، مرا
هرچند جای عیش، در این روزگار نیست
دنیای ماتم است و بجز شوره زار نیست.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi