(السّلام علیك یا ساقی عطاشی کربلاء)
#ساقی_نینوا
میخواستم که پر بکشم، پَر نداشتم
پَر تا که پَر کشم سوی اصغر نداشتم
میخواستم که آب برم سوی خیمهها
دستی دگر دریغ ، به پیکر نداشتم
راهم ببست شمر لعین با سپاه کفر
وقتی که یکّه بودم و لشکر نداشتم
تا که شدم سوار بر اسبم به علقمه
در پیش، جز سپاهِ ستمگر نداشتم
قصدم نبود جنگ و هدف مَشکِ آب بود
فکری جز این وظیفه چو در سر نداشتم
با تیر کین ز پشت هدف کرد دشمنم
زیرا کسی حریف، برابر نداشتم
دستم جدا شد از تن و بی بال و پر شدم
این صحنه را بدیدم و باور نداشتم
بی دست، مَشک را به دهانم گره زدم
جز این طریق، چارهی دیگر نداشتم
بس تیر کین به پیکر من از کمان گذشت
دیگر توان چو بازوی حیدر نداشتم
وقتی که مَشک، پاره شد از تیر کینهها
روی نگه به روی برادر نداشتم
در لحظههای آخر عمرم به نینوا
نایی دگر به سینهی مضطر نداشتم
میخواستم که مادر خود را صدا زنم
او را ولی دریغ، که در بر نداشتم
گفتم که یا اخاکَ! به شرمندگی اگر
لفظی ازین عبارت، بهتر نداشتم
تقدیر بود، تا که نجنگم به نینوا...
شام و عِراق اگر که مُسخّر نداشتم
بغضم شکست و آه و فغانم به عرش رفت
وقتی که جز سلام به داور نداشتم
(ساقی) نینوایم و شرمندهی حسین
یک قطره باده چونکه به ساغر نداشتم
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّلٰامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
#ظهر_خون
تا که دست ساقی عطشان شد از پیکر جدا
مَشک را از دست و دندان کرد یک لشکر جدا
در میان تیر و نیزه، عشق را معنا نمود
پیش چشم لشکر اعدا ، علی اکبر جدا
نیست مَردی تا شود چیره بر او در کارزار
تا شغالان میکنند این شیر، از مادر جدا
حرمله میخواست تا آتش زند قلب حسین
بی مروّت کرد، از دست پدر، اصغر جدا
گشت جاری شطّ خون بر دست شاه نینوا
تا که با تیر سه شعبه، شد رگِ حنجر جدا
باد طوفانزا وزید و دامن گل را گرفت
گل جدا ، گلبن جدا و غنچهی پرپر جدا
نبض هستی در تپش افتاد از آندم که دید
کرد رأس شاه دین را از بدن، خنجر جدا
آسمان افتاد بر روی زمین و بعد از آن
کرد قرآن را تلاوت، رأسِ از پیکر جدا
ناگهان زینب نظر انداخت بر دشت جنون
دید هفتاد و دو تن بر خاک، اما سر جدا
وای؛ از آن دَم که زیر سُمّ اسب اشقیا
شرحهشرحه میشدند اجساد سرتاسر جدا
وای؛ از آن دَم که بَجدل آن خبیثِ روسیاه
کرد با خنجر ز هم، انگشت و انگشتر جدا
اُف بر آن دنیاپرستانی که هر یک از جفا
دشمنی کردند با اولاد پیغمبر (ص) جدا
عاقبت بر خیمه های نینوا در ظهر خون
آتش افکندند آن قوم ستم گستر جدا
دستِ حرمان نه فقط بر خیمهها آتش کشید
سوخت زنهای حرم را چادر و مِعجر جدا
ناله ی اهل حرم، برخاست تا اوج فلک
عرشیان هم نوحهگر گشتند تا محشر جدا
سوخت جان عالمی را این شرار سینه سوز
زین مصیبت سوخت حتّیٰ خالق اکبر جدا
تا جهان باقی و تا ایزد، خدایی میکند
این نوا برپاست از هر مسجد و منبر جدا
تا که این دل میتپد در سینه از عشق حسین
کِی تواند کس کند این عشق را از سر جدا ؟
سینه ی (ساقی) عطشان شهِ عرش آشیان
سوخت از آندم که دید افتاده از ساغر جدا
ساغری که در حقیقت مَشکِ آب عشق بود
مَشک هم، آیینه_دار التهاب عشق بود .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1394
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّلٰامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
#نور_دوچشم_حیدر
سهمگین است عزایت بخداوند وَدود
بر قیام و هدف و لشکر و آل تو درود
نه فقط شیعه عزادار تو گردیده کنون
که عزادار تو هستند مسیحی و جهود
پسر فاطمه! ، ای نور دو چشم حیدر
که شدی کشتهی تیغ ستم و تیر و عمود
گریه میکرد بر احوال غمت پیغمبر
زآن دمی که شدی از دامن مادر، مولود
ریخت چون خون تو در راه خداوند کریم
خونبهای تو بوَد حضرت حیّ معبود
دشمنت کشت اگر، کی رهد از دست قدَر
که کُند گریه بر احوال بدش آل ثمود
سربلند آمدهای از سفر کرب و بلا
دشمنت گشت به میدان دیانت مردود
آنکه دل باخت به شیطان، نبَرد ره به کمال
بندهی خالص حق است همیشه محمود
پدرت هست علی، مِهر درخشان ولا
مادرت فاطمه آن زهرهی برج مسعود
سومین اختر تابان ولایی که ز عشق
تا خداوند نمودی به سماوات صعود
به مقامت نرسد پای کسی تا به ابد
گرچه باشند همه زاهد و از اهل شهود
از سخاوت چو گذشتی ز خود و اهلِ عیال
گوی سبقت، کرمت از همه عالم بِرُبود
حاتم طایی و امثال وی از عجز و نیاز
سائل کوی تو هستند؛ تویی! مظهر جود
سخن لاف نباشد پسر شیر خدا...!
که خداوند، تو را از سر تکریم ستود
گفت «لولاك» و تو بودی هدف از خلقت او
که کمال بشریت، ز تو باشد مشهود
فهم من نیست تو را ، گرچه مبرهن باشد
که به عشق تو شده خلق، همه بود و نبود
تو به صحرای کویری که بجز خار نداشت
گل نمودی و شدی جاری پیوسته چو رود
کعبه، گر قبلهی اسلام شد از سوی خدا
عالمی را ست سزاوار به کوی تو سجود
«خامس آل عبایی» که ز لطف ازلی...
هرکه دل بست به تو زنگ غم از سینه زدود
آنکه غافل بوَد از مَعرفت و مَرتبتات
هست از حلقهی ادراک و ارادت مطرود
گریهخیز است اگر مرگ تو ای فانی حق!
آسمان از غم جانسوز تو گردیده کبود
میزند پر، دلِ خونین به هوای حَرمت
شود آیا بشود قسمت این دل به ورود
« بُعد منزل نبوَد در سفر روحانی »
تا نفس هست بوَد رشتهی پیمان معهود
(ساقی) غمزده گر در غم تو نوحهگر است
با دلی لجّهی خون، مرثیهات را بسرود.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1399
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسّلامُ علَیكَ یا اَباعبداللهِ الحُسَین)
#خیمهی_مهتاب
وقتی همه ـ آلاله ها را ، سر بریدند
وقتی که مردان خدا در خون تپیدند
آوای قرآن ، بر فراز نیزه ، گل کرد
هرچند گل را ناجوانمردانه چیدند
ظلمت اگرچه زوزه میزد چون شغالان
خورشید را بر خیمه ی مهتاب دیدند
آزادگان وقتی قفسها را شکستند
تا بیکران آسمانها ، پر کشیدند
مرغان عاشق بال و پر را باز کردند
تا آسمان عشق ، سوی حق پریدند
دلبستگان زندگی وامانده در راه
دلدادگان حق به سرمنزل رسیدند
عِطر شهادت در میان دشت، گل کرد
وقتی شقایقها به صحرا میدمیدند
آنان که در بند حقارت مانده بودند
خود را به اعماق دنائت میکشیدند
چشمانشان چون ماتِ برق سکهها شد
کور از هوس، زیبایی حق را ندیدند
مردانگی را با طلا ، تعویض کردند
نامردمی ها را برای خود خریدند
در زیر بار بردگی و شرم و عِصیان
از خفّت و خواری و ذلّت قد خمیدند
بر خارطبعان ماند شرم و روسیاهی
آلالههای سرخ، اما روسپیدند
تا مست گردند از می (ساقی) کوثر
با عشق، جام «ارجعی» را سرکشیدند
کردند بیدار آن به غفلت خفتگان را
آسوده دل ، تا روز محشر، آرمیدند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
@shamssaghi
(ألسَّلامُ عَلَيْكَ يٰا أباعَبْداللّٰه الحُسَين)
#دیر_راهب
پـرتـوی شـد جلــوهگـــر در دیر راهب
چـون سپـــیدای سحــر در دیر راهب
طـور سـیـنا را به یـاد آرَد که اینسان
نـور حق شد جلــوهگــر در دیر راهب
رأس شــاه تـشـنه کـامـان در دل شب
کــرد عــالــم را خبــــر ، در دیر راهب
از پلیـــدی یــــزیــــد و لشکـــر دون...
گفت شـرحـی مختصـر در دیر راهب
تـا شـنـید آن راهـب از رأس بــریــده
حرف حق را سر به سر در دیر راهب
انقــــلابـی در درونـش گشـت بـــرپــا
تـا کـه بـا عشـقی دگـــر در دیر راهب
کـرد جـــاری بـر زبـان خود شهـــادت
بـا دو چشـم پـُـر گهــــر در دیر راهب
شـد مسلمـــان از عنــایــات سـری که
کــرد بــر راهـب نظـــر، در دیر راهب
چون خـدا خواهد کلام رأس خونین
میکنـــد در دل، اثـــــر در دیر راهب
حضرت زهــــرا عــزیــز مصطفی هـم
بـا غــم و خــون جگـــر در دیر راهب
آه و واویـــلا کنـــان میــزد به دلهــا
در دل ظــلمــت شــــرر در دیر راهب
از شــــرار آتــش بـیـــــــداد دشمـــن
سوخت دل را بال و پر در دیر راهب
مـادر گیـتی نـدیـد اینسـان مصیـبت
آنچـــه آمــــد در نظــــر در دیر راهب
این بــوَد رمــز عبــودیــت کـه خـالـق
میکنــد اینسـان هنـــر در دیر راهب
بسکه سنگین است این داغ غم افزا
خــَـم کنــد پشـت بشــر در دیر راهب
داد (ساقی) بـــا بیــــان الکـــن خــود
شـرح حـــالــی را ز سـر در دیر راهب
زآن سـری کـه در میــان ظلـمت شـب
بود رخشـان چون قمــر در دیر راهب
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#یا_حسین
گوش دل، گر بشنود دیگر نیاز گوش نیست
آدمی کر میشود گر از حسین افتد جدا
سید محمد رضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
@shamssaghi