هدایت شده از شمس (ساقی)
#ای_دوست
دیگر نمیگیری چرا از من نشان ای دوست؟!
شاید که افتادم ز چشمت ناگهان ای دوست!
گم میشوم آخر شبی ، از پیش چشمانت...
تا کس نگیرد بعد ازین از من نشان ای دوست
مانند گنجشکی رها ، از دام این دنیا ـ
پر میزنم آخر به سوی آسمان ای دوست
مثل ستاره میروم سوسو زنان در شب
پنهان شوم تا در میان کهکشان ای دوست
یا میروم در کوه و صحرا و بیابان ها
یا میروم در دشت های بیکران ای دوست
یا میروم در جنگل انبوهِ تنهایی ـ
تا گم شوم از چشم های دشمنان ای دوست
یا میشوم چون قطرهی باران دشتستان
یا میشوم مانند یک رنگین کمان ای دوست
یا میکنم چون جغد در ویرانهای مسکن
یا میروم از این مکان تا لامکان ای دوست
یا میشوم کُشته به تیر خشم صیادی
دور از همه چون مرغکی بی آشیان ای دوست
یا میزنم آتش به جانم تا شوم آزاد...
چون دودهای شعلهی آتشفشان ای دوست
یا میکنم دٍق عاقبت از غصه و اندوه
یا میکشم سر ساغری از شوکران ای دوست
دنیا ندارد ارزش ماندن که عمری را
با غم کنم سر در میان کاروان ای دوست
خالی کنم از زیر بار این جهان ، شانه...
زیرا شدم بر شانه ها بار گران ای دوست
طی شد تمام عمر، در ناکامی و حسرت
شاید که گردم بعدٍ رفتن کامران ای دوست
مرده پرستان را نباشد چشم آسایش
بر لشکر امیدوار زندگان، ای دوست
شد شایگان چون قافیه هرگز مکن عیبم
چون واقفم در شعرِ تر بر شایگان ای دوست
(ساقی) در این دنیا اگرچه بی سرانجامیم
آنکو که رفت از این جهان شد جاودان ای دوست
از من مشو دلگیر اگر که حرف دل گفتم
«من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست» ۱
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1399/05/05
http://eitaa.com/shamssaghi
۱ـ استاد بهمنی
«در رثای استاد محمدعلی بهمنی»
لیــلای غــزل! رفتی و دلها شد خون
برخیـز و ببین غمت به قلب مجنــون
هـرچنــد که رفتــی از جهــان فــانـی
امــا نــرود مِهــــر تــو از دل بیـــرون.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1403/06/09
@shamssaghi
(اَلسَّلامُ عَلَیكَ یٰا عَلیّ بْنِ موسَی الرّضاء)
#شاه_خراسان
آنکه در خاک خراسان پادشاهی میکند
طلعتش شام سیه را در تباهی میکند
هرچه میخواهی بخواه از او که با اِذن خدا
درد خلقی را مُداوا ، با نگاهی میکند.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از آموزش عروض و قافیه و...
#منظومهی_اجمالی_عروض
ایکه خواهی در سخن گویا شوی
شاعری ، شوریده و شیدا شوی
باید آموزی : (فنون وزن) را
که بوَد بسیار ، در آن نکته ها
(وزن) اگر چه ابتدای شاعریست
گوش کن اکنون که گویم (وزن) چیست؟
شش (مُصوّت) هست (کوتاه و بلند)
گر بدانی چیست ، گردی سربلند
( اَ ) ـ ( اِ ) ـ ( اُ ) با هم همه کوتاه هست
( آ ) و (ایـ) و (او) ، بلند و دلکش است
سه (هجا) داریم (کوتاه) و (بلند)
وآن دگر باشد (کشیده) چون کمند
چون (کشیده) ، قابل (تقطیع) نیست!
بگذر از آن تا (هجا) دانی که چیست؟
هر صدایی که رسد بر گوش ما
هست در (تقطیع) ، عنوان هجا
چون (هجاها) را (نمادی) نیز هست
این (ــ) بلند و این یکی (U) کوتاه است
(من) بلند و (ما) بلند و (او) بلند
(بِه) وُ (کِه) کوتاه ، در یادت ببند
تا بدانی (وزن) این اشعار چیست؟
(رکن) آن ، در زیر شعر مولویست
"هرکسی از ظنّ خود شد یار من"
فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلن
هست وزن (مثنوی) این (رکن) ها
که بوَد (معیار سنجش) ، نزد ما
نام (اوزان عروضی) ، (بحر) هست
که از آنها هرچهات گویم کم است
نام (بحر) مثنوی ، باشد (رَمَل)
که بوَد شیرینتر از قند و عسل
هست ارکانش (مُسدّس) در (شمار)
(رکن آخر) هست ، (محذوف و قصار)
هست (ده بحر) دگر بشنو چه هست؟
که به راحت ، میتوان آری به دست
(مُجتَث) است و (مُنسَرح) وآنگه (خفیف)
هم (بسیط) و هم (سریع) است ای ظریف
هم (تقارب) ، هم (مضارع) ، هم (هَزَج)
هم (رَجَز) هم (مُقتضب) شد رج به رج
(رکن اوزان) نیز باشد در (شمار)
مختلف؛ آن را به گوش جان سپار
هم (مُسَدّس) هم (مُثَمّن) نیز هست
که (زحافاتش) ، ملال انگیز هست
🔲
بعد از اینها ، (اختیار شاعری) است
گر چه گاهی (اضطرار شاعری) است
(آخر مصرع) ، چه (کوتاه) و (بلند)
یا (کشیده) ، آن (هجا) گردد (بلند)
(قافیه) ، تکرار اگر شد ناگزیر
بگذر از تقصیر عذرم ای خبیر
خوانش اشعار را باید درست
اینک آموزید ، از بیت نخست
گاه باید خواند با (تخفیف) نیز
آنچه میباشد (مشدّد) ای عزیز
گاه هم (طبق ضرورت) ، در بیان
خوانده میگردد (مشدّد) ، واژگان
گاه حرف ساکن (ت) مثلِ (چیست)
میشود (ساقط) که گویی هیچ نیست
همچنین (دو) (ساکن) از بعدِ (بلند)
گاه (یک) (ساقط) شود بیچون و چند
میتوان بینی درین مصرع عیان
(کارد) را که گشته ساقط (دال) آن
یا شود (ادغام) ، بعضی واژگان
در تلفظ میشود (در آن) ، (دران)
یا که (خواهر) ، وقت (تقطیع) کلام
طِبق خوانش هست (خاهر) والسلام
اولین رکن (فعلاتن) ، توان ،
(فاعلاتن) گردد ای آرام جان!
طِبق (ضرباهنگ) خاص شعر ها
میشود (تقطیع) هر گونه (هجا)
حرف (نون ساکنه) ، بعد از (بلند)
خارج از (تقطیع) هست ای هوشمند
مثل (جان) و (این) و (آن) و هرچه هست
جمله از (تقطیع) شعری ، (ساقط) است
هست (تسکین)، قاعده که میتوان
(دو هجا) که هست (کوته) همزمان
(دو هجا) را (یک هجا) اِعمال کرد
تا که (دو کوتاه) ، گردد (یک بلند)
(قلب) ، یعنی : (جا به جایی هجا)
که بوَد مخصوص بعضی (رکن ها)
که شود : (مُفتعلن) ، (مفاعلن)
یا شود : (مفاعلن) ، (مفتعَلن)
بعد از آن ، (اِشباع) باشد در زبان
که به شدّت میشود (کوته) ، بیان
مثل حرف (به) ، که بیشک در هجا
هست (کوته) ، دان (بلند)ش مثل (با)
وآن دگر (ابدال) ، نوعی دیگر است
در خصوص ِ (سه هجای) آخر است
که (فَعَلُن) ، میشود (فع لُن) ، عزیز
بیش ازین با خود مکن جنگ و ستیز
زآنکه هرچه بوده لازم ، گفتهام
گوهر (بحر عروضی) ، سفتهام
تا همینجا را اگر خوانی به جِدّ
میشوی در شعرگویی ، مستعد
وزن را (ساقی) به نظم ساده گفت
غنچهی (وزن عروضی) را ، شکفت
گر که هستی طالب شعر وزین
باش ازین خرمن به همت، خوشهچین
سید محمدرضا شمس (ساقی)
✅ کانال آموزش عروض، قافیه و...
https://eitaa.com/arozghafie
#میلاد_امام_صادق
#میلاد_حضرت_رسول
آسمان امشب چراغانی ز ماه و اختر است
چونکه میلاد رسول است و امام جعفر است
مقترن گردیده دو میلاد با مَجد و شکوه
کز شرافت شیعیان را تاج عزت بر سر است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1365/8/28
@shamssaghi
(کلّه پاچه)
اگــر کــردی هــوای کلّـــه پـاچــه
گـذر کــن در سـرای کلّـــه پـاچــه
بیــا گــویــم بــرایـت راز هـــایـی
کـه گــردی آشــنـای کلـــه پـاچــه
به دریـای کلپـچ و مـرغ و مـاهـی
فقط شـو نـاخــدای کلـــه پـاچــه
چنانچه بنـــدهی پیــتزا شمــایی!
منـم امـا : خــــدای کلـــه پـاچــه
بـه میــدان نبــرد کلـــه خــواران
نمـا جـان را فـــدای کلـــه پـاچــه
اگــر شـاه جهــان بــاشـی ولیکـن
شوی گاهـی گـــدای کلـــه پـاچــه
به صبح جمعه با شوقی مضاعف
بــزن بیـرون بـــرای کلـــه پـاچــه
لــذیـذ و دلپــذیـر است و مقــوّی
دو چشـم دلـــربــای کلـــه پـاچــه
زبــانـش را چــه گــویـم از تلـــذذ
زبـــان بــی صـــدای کلـــه پـاچــه
چـه گـویـم از بنــاگـوش لـذیـذش
چههـا گـویم ز پــای کلـــه پـاچــه
تریتِ مغــزِ چـرب و گــرد دارچین
بــــوَد از اقتـضــــای کلـــه پـاچــه
اطبــا ، گـر چـه میگــوینــد بـایـد
حــذر کـرد از بـــلای کلـــه پـاچــه
بـــلایی نیسـت در آن گـر بــدانـی
چه میبـاشد سـزای کلـــه پـاچــه
کُـلســتر را ، زدایــــد آب ِ لیمـــــو
کـه میبــاشـد دوای کلـــه پـاچــه
چو کردی نـوش جـان در آخـر کار
مشو غـافـل ز چــای کلـــه پـاچــه
که میشـوید گلــو و سیـنه هـا را
پس از صرف غـذای کلـــه پـاچــه
کسی که لقمـــهای از آن نخــورده
نمــیدانــــد بهــــای کلـــه پـاچــه
فقط آنکس کند درک، این مفاهیم
کــه بـاشـد مبـــتلای کلـــه پـاچــه
حقیـقـت را بیــا بشـنو ز (ساقـی)
کــه دارد دکتـــــرای کلـــه پـاچــه
چنــانکـه شــاعــری بهــتر نگفتــه:
چو من مدح و ثنـای کلـــه پـاچــه
نبــاشـد در همــه اقصــای عــالــم
یقیــناً چون غـــذای کلـــه پـاچــه
سيد محمدرضا شمس (ساقی)
1393
eitaa.com/shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
"میلاد حضرت خاتم مبارک باد."
#محمّـــد (ص)
زمین شد روشن از روی محمّـــد
دلــم در بنــــدِ گیـسـوی محمّـــد
نسیمی میوزد خوشـبوتـر از گـل
جهان شد مسـت، از بوی محمّـــد
بـه چــوگــان نبـــوّت گوی سبقت
ربـــوده از همـــه گــــوی محمّـــد
به سجـــده میکشاند عــالمـی را
خــَـم محـــراب ابـــروی محمّـــد
تــَـــراز بنــــدگـی در نــزد ایــــزد
بـــوَد بیشک تــَـــرازوی محمّـــد
بخــواه از او مـَـدد تـا کـه ببــینی
بـــوَد حبلالمتین، مــوی محمّـــد
اگـر کـه نـاامیــدی؛ بـا صــداقـت
تــوسـل کــن بـه بــازوی محمّـــد
نباشد خـُـلق و خــویـی در زمـانه
به خوبی شهره چون خوی محمد
خوشا آن کس که الگو گیرد از او
که قـــرآن اسـت الگــوی محمّـــد
خوشا آن رهــروی که هست دایم
بــه دنیـــا در تکـــاپـــوی محمّـــد
خوشا آن دل کــه آرامـش بگیــرد
ز ذکــــر نــــام دلجــــوی محمّـــد
خوشا چشمی که در هنگام مردن
بـبـیـــنـد روی نیکــــــوی محمّـــد
به غیر از مسلمین باشد به محشر
نگـــــاهِ انبـــــیا ، ســـوی محمّـــد
علی گرچه بوَد (ساقی) کـــوثـــر
بــُــوَد سرمستِ میـــنوی محمّـــد
سيد محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
(میلاد حضرت رسول اکرم مبارک باد)
«ماتِ جمال مصطفی»
ای به ذکر روی تو، تسبیح گردان ماه و مهر
وی به روز و شب جمالت را ثناخوان ماه و مهر
با خیالت رو به ذکر یا جمیل آوردهدند
بیش ازین در آتش حسرت مسوزان ماه و مهر
آسمان با صد هزاران دیده میجوید تو را
رونما، تا رونما آرد به دامان ماه و مهر
در حجاب نور مستوری، ولی با این همه
با نگاهی دل ز کف دادند آسان ماه و مهر
از فروغ روی تو هفت آسمان روشن شدهست
ای رخت را روز و شب آیینه گردان ماه و مهر
چشمشان در خواب هم هرگز نبیند خواب را
در رخ تو مات و حیرانند اینسان ماه و مهر
مدّعا را با دو شاهد آسمان اثبات کرد:
از سحرخیزان و از شب زندهداران، ماه و مهر
در گذرگاه تجلّی ، ای فروغ لایزال!
با دو جلوه از تو شد اینسان فروزان ماه و مهر
با تو رونق نیست بازار مه و خورشید را
بِهْ که تا نگشوده بربندند دکّان ماه و مهر
رزقِ نور کهکشان ها در فروغ حسن تو ست
ای دو قرصِ نان تو را بر خوانِ احسان، ماه و مهر
دور باش چشم بد را نیست حاجت، تا که هست
مجمره گردان فَلک، اسپند ریزان ماه و مهر
کهکشان در کهکشان گسترده طیف نور او
ذرّهی اویند در گردون فراوان ماه و مهر
چون رُخش را گاه مَه خوانند و، گاهی آفتاب
زین شرف ساید سر خود را به کیوان ماه و مهر
چشم من ماتِ جمال مصطفی بادا، که هست
اندرین آیینه سرگردان و حیران، ماه و مهر
ای شبستان تجلّی از تو روشن همچو روز
وی به یمن جلوهات اینگونه رخشان ماه و مهر
کرده میلاد تو را با حضرت صادق قرین
تا خدا امشب کند با هم نمایان ماه و مهر
شایگان آورده، گنج شایگانم آرزوست!
ای به چرخِ جود تو رخشان هزاران ماه و مهر
ای به درگاه جلالت چار ارکان خاکبوس
هفت اختر مشعل افروز و، دو دربان: ماه و مهر
از سر (پروانه)ی خود سایهی رحمت مگیر
هست تا در سایهی مهرت خرامان ماه و مهر
استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه)
eitaa.com/shamssaghi
🏴 (انا لله و انا الیه راجعون) 🏴
چون شنید از جان، ندای مقتدا و رهبرش را
داد در راه خدا ، گلهای از جان بهترش را
روح پاکش پرکشید اکنون بسوی عرش اعلا
تا بگیرد در بغل، دو گلعذار پرپرش را
با عرض سلام و ادب و احترام به محضر اخوان گرامی محمودنژاد، ضمن تأثر و تأسف، ارتحال امّالشهیدین، مادر گرانقدر شهیدان محمودنژاد را تسلیت و تعزیت عرض میکنم.
شکی نیست که وجودِ بهغایت مغتنم مادر، گرانبهاترین ودیعهی الهی است و بار مصیبت و فراقشان سخت بر دوش فرزندان سنگین است. اما امیدوارم که خداوند عزّوجلّ به ایشان جایگاهی مینوی در کنار شهیدان اطهرش، و به شما و خانوادهی ارجمندتان، صبر و شکیبایی عطا فرماید.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
(ثانیهها)
بـایـد که کنـم پـاک، هـــوای ریـهها را
تـا دور کنـــم از نظـــرم حاشــیهها را
از عقــربـهی سـاعـت دیــوار شـنـیدم
از دست مَده سرسری این ثانیـهها را
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#تسلیت
در معدن میهن اگر که جان سپردند
یعنی شهیـد خـدمتستند و نمُردند
در اعتــلای میهن آن گـلهای عاشق
گشتند پـرپـر، گر خبر آمد که مُردند
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
#نهال_عاطفه
اگرچه فصل خزان است دل، بهاری کن
ز مردمان تهیدست، غمگساری کن
خزان گرفته اگر باغ مهربانی را
نهال عاطفه بنشان و آبیاری کن
عبوس و غمزده چون جغد شوم، خیره مشو
سُرور و هلهله چون بلبل و قناری کن
جهان فنا و نمانَد اثر پس از رفتن
بقا اگر طلبی؟... کار ماندگاری کن
بگیر دست نیاز ِ نیازمندان را
به قدر همت خود، چارهی نداری کن
غرور و خودسری و جهل کن برون از سر
چو شاخهی ثمر، افتاده خاکساری کن
ز فرقههای ریاکار و حیلهگر بگریز
به حال خویش وگرنه نشین و زاری کن
مباد، آنکه شوی غرّه در سرای فنا
نگاهِ عبرت و تدبیر، بر مزاری کن
ببین کسان بزرگی که خفتهاند به خاک
به خویش، آی و سپس فکر رستگاری کن
مقاومت مَده از دست در مصالح خلق
مدد بگیر ز یزدان و، پایداری کن
اگر که چشم تهاجم به خاک مُلک افتاد
به خون خویش ازین مُلک پاسداری کن
برای عبرت آیندگان، به خاک وطن ـ
هرآنکه چشم طمع داشت را فراری کن
بِدم به صور عدالت به دفع ظلم و ستم
به نفع مَردم محنتکشیده؛ کاری کن
به واژگان نفسی دِه، به اعتلای بشر
به جسم شعر، نفس بخش و شهریاری کن
درین زمانه که اندوه، میکند بیداد
ز خیل غمزدگان نیز غمگساری کن
که امتحان الهیاست در چنین ایام
به کار نیک ز خود رفع شرمساری کن
اگرچه خشک شده این زمانه چشمهی مِهر
بیا به چشمهی خورشید، مِهر جاری کن
چون امتیاز بشر در وفا و احسان است
به مِهر و رأفت خود، کسب اعتباری کن
چو خستهدل شدی و ناامید؛ چون ایوب
خدای را به نظر، آر و بردباری کن
زدا غبار غم از دل به همّت (ساقی)
ز جام دولت وی چارهی خماری کن
اگرچه قافیه ایطا شدهاست و تکراری
به رغم پرده دران نیز، پردهداری کن!
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi
(غفلتسرای عمر)
از عشق دم زدیم و زمان در هوس گذشت
پیری رسید و عمر گران ، در هوس گذشت
افسوس! شد تباه ، همه ـ روزگارمان
از نوبهار تا به خزان در هوس گذشت
روحی نمانده است به پیکر چو مُردگان
درد و دریغ و آه! که جان در هوس گذشت
هر روز ، در هوس سپری گشت تا غروب
هر شام تا به وقت اذان در هوس گذشت
مقصود ، از عبادت_مان بود چون بهشت
یعنی به شوق باغ جِنان در هوس گذشت
آیا چهسان توان که از این عمر ، دم زنیم
وقتی که در نهان و عیان در هوس گذشت
در هر نفس گذشت چو این عمر ، بی هدف
شرحش چه حاجتی به بیان در هوس گذشت
جانی نمانده است در این جسم دردمند
زیرا روان و تاب و توان در هوس گذشت
گفتم حقایقی، که به غفلت_سرای عمر
در راه خیر و شر همهشان در هوس گذشت
سروِ چمان کمان شد و حاصل نداد؛ چون
تیری که بگذرد ز کمان ، در هوس گذشت
پیرانه_سر ، رسید و به عزلت ، نشستهایم
چون زندگی و بخت جوان در هوس گذشت
(ساقی) چه سود شِکوه از این عمر بی ثمر
وقتی که روز و شب به زیان در هوس گذشت
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi