(قـــلم)
میراث شاعرانه ی من ، از پدر بوَد
تیغ قلم به دستم از آن شیر نر بوَد
باشد قلم ز تیغهی شمشیر تیزتر
گر جوهر قلم ، ز دوات هنر بوَد
وقتی قلم ز حق بنویسد؛ بدون شک
بر قلب دشمنان بشر ، نیشتر بوَد
فرموده اَست حضرت حق بر قلم قسم
یعنی قلم ـ به نزد خدا ـ معتبر بوَد
وقتی قلم قداست خود را دهد هدر
محصول آن ، بلاهت و ننگ بشر بوَد
آنکو که خود فروخت به بازار ناکسان
سودی نبرده بلکه سراسر ضرر بوَد
هموار اگرچه گشته ره زندگانیاش
روز معاد چون برسد ، در به در بوَد
حق گویم و ز حق بنویسم تمام عمر
حتی اگر که عاقبتم ، در خطر بوَد
اکنون اگر چو دال خمیدم به روزگار
اما همیشه راست ، مرا رهگذر بوَد
آری کمر به نزد ددان خم نمیکنم
بار ستم ، اگر چه مرا ـ بر کمر بوَد
دستی که بهر خدمت مَردم قلم زند
نزد خدا و مردم و خود ، مفتخر بوَد
هرچند اسیر ظلمت دیجور مطلقیم
ما را چه غم که در پی ظلمت، سحر بود
سخت است اگر که صبر، مشو ناامید، هان!
زیرا که بعد صبر ، سراسر ، ظفر بوَد
(ساقی) اگر قلم شده دستم به راه حق
محصول این قلم به جهان ، شعرِ تر بوَد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1398
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(دفع اجانب)
بر نفس خودسرانه چو میدان ندادهام
دل بر دو نان به فرقهی دونان ندادهام
هر چند دم زدند به اغفالِ ملتی ...
وقعی به گفتههای پریشان ندادهام
قرآن به نیزه رفت دوباره ز کید کفر
دین و خرد به ظاهر قرآن ندادهام
از مکر اهرمن شدهام آگه از الست
تن زیر بار ذلت شیطان ندادهام
دهقانصفت اگرچه به عسرت نشستهام
دست طمع به نوکری خان ندادهام
گرگ ستم به جلد شبان گشته ملتبس
بنگر که دل به هیبت چوپان ندادهام
دلدادگان دولت تزویر را بگوی :
دل چون ندادهام، ز کف ایمان ندادهام
گفتا که سر دهی ز تن از این گران سخن
گفتم : مبارک است که ارزان ندادهام
وقتی که خون، ستاره زند در عروق من
ننگم بود ز خفّت اگر جان ندادهام
جان میدهم به دفع اجانب ازین وطن
آسوده ننگرم ، که تن آسان ندادهام
چون گشتهام مرید علی و ولای او
دل را به شیخ و شحنهی نادان ندادهام
(ساقی) سخن اگرچه به آخر رساندهام
اما بیان شِکوه ، به پایان ندادهام.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1394
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّــلامُ عَلَیْــكَ یـٰا اَبٰـاعَبْــدِاللّٰهِ الْحُسـَیْن)
ا࿐❁❈❁࿐✿❈✿࿐❁❈❁࿐ا
#آوای_عطش
باز آوای غـــم و حــزن و عـــزا آيد به گوش
این صفیـر درد، از عــرش عـُـلا آید به گوش
آمـده مــاه محـــرّم ، ماه سـوز و اشـک و آه
ماه سرهايی كه شد از تن جـدا آيد به گوش
بانگ "هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنصُرْني" از سوی حسین
با دلــی خونین ز دشت کــربــلا آید به گوش
آهِ هفتـــاد و دو يـــار بــاوفـــا از دشت خون
همنــوا با آن شــه گلگــون قبـــا آيد به گوش
باز آوای فغــــان و نــــالـــه و ســوز عطــش
از گـلــــوی تشـــنـگان نیـــــنـوا آيد به گوش
باز از لـبهــای عطشان و گلـویی پر ز خـون
نــالــه های اصغــر شیرین لقـــا آید به گوش
باز آواى ابـــاالفضـــل آن علمــــدار حســـين
با نــواى ادرک ادرک يـــا اخــــا آيد به گوش
باز آواى تـــــلاوت ، بـــا نــــوایـــی آتشـــین
از سری بی تـن ز عرش نيـزهها آيد به گوش
باز آهِ جـــانگـــداز و سيــنه سـوز اهـلبيـت
از شقـاوت های خصم بی حيــا آيد به گوش
بــــاز آواى يگــــــانــــه راوى دشـــت بــــــلا
زيـنــب آن غمـپـــرور آل عبـــــا آيد به گوش
بیگمـــان از کــربـــلا بر خلـق عــالـم یکصدا
قصــه ی زیبـــایـی بـی انتهـــــا آید به گوش
تــا شـود سرمشق بر ابـنــــای آدم در جهــان
شـرح آیـــات شـریـف «انمّــــا» آید به گوش
بس غــم انگیـز است این ماهِ مُحـــرّم گوییا
هــایهــای گریه از سوی خـــدا آید به گوش
جام (ساقی) پر ز خـون گردید از جــام بـــلا
بـانـگ نـوشانـوش آل مصطفــــا آيد به گوش
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن)
ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا
#مُحــــرّم
یارب! چرا که شیعه، سیه پوش و مضطر است
این ویل و وا ز چیست که در کوی و معبر است؟
این شیون و فغان که به هفت آسمان رسد
در ماجرای کیست که چون روز محشر است؟
این آهِ جانگداز، که سوزد تن جهان ...
در افتراقِ کیست که جانها در آذر است؟
زین آهِ آتشین که کشد شعله بر فلک ...
خورشید هم تلألؤش از جنس دیگر است
در این طلوعِ غم چه پیامیست کاینچنین
در خون نشسته پهنهی گردون اخضر است
آری! کدام ماہ بوَد کز الیم آن ،
خَلقی عظیم ازین غم عظما مکدّر است؟
آمد ندا ز هاتف غیبم که : بیخبر !
ماهِ عزای زادہی زهرای اطهر است
ماهی که روی نیزہ، سرِ شهسوار عشق
قرآن به لب، ز نغمهی «اللّهُ اکبر» است
ماهی که دست ظلم و جهالت ز بغض و کین
آغشته بر قِتالِ عزیزان حیدر است
ماهی که تیر حرمله ـ آن رذل روسیاه
نقش گلوی نازک ششماهه اصغر است
طفلی که روی دست پدر، بال و پر زنان ،
چون مرغ نیم بسملِ در خون شناور است
هفتاد و دو ذبیحِ سرافراز و با وفا ،
در خون تپیدہ بهر حسین دلاور است
هفتاد و دو ستارہی تابان معرفت ،
روی زمین فتادہ که عالم منوّر است
آری چنین مَهیست که نقشش به کِلک عشق
بر بوم آسمانِ دو عالم مصوّر است
ماهی که روسیاهی آن بر زغال ماند
ماهی که روسپیدی آلِ پیمبر است
دستِ طلب، بلند کن ای شیعه! کز کرم ،
در دست اوست هرچه از ایزد مقدر است
گر قرنها گذشت از این ماجرای شوم ،
تا روز حشر، شیعه ازین داغ، مضطر است
ای روزگار...! اُف به تو کز دست جور تو
کام جهان ، همیشه نصیب ستمگر است
اما نماندہ ظلم به پا گرچه این جهان ،
ناکسپرست بودہ و نامردپرور است
(ساقی!) چهسان زنم رقم شرح کربلا ؟...
وقتی که خون ازین غم عظما به ساغر است
دانم که عرش و فرش ، ازین داغ جانگداز
گویند تسلیت به محمد (ص) شه حجاز
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
«اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ»
#داغدار_کربلا
سه ساله دختر سالار دشت نینوایم من
رقیّه ، کودک محنتکش شام بلایم من
عمو، بابا، برادر، جملگی رفتند و من اکنون
به سوی شام ویران با یتیمان همنوایم من
فلک! آیا نمیبینی که زیر سقف این گردون
اسیر دست جلادان، درین محنتسرایم من؟
نمیدانی که فرزند حسین، آن شاه احرارم ؟
ولی در کودکی، محتاج از غم بر عصایم من
نمیبینی شده مویم چو دندانم سفید از غم
اگرچه نزد کفار ستمگر ، بیصدایم من؟!
مرا وقت فَراغت بود در این سن کم ، اما
روی خارِ مغیلان، با اسیران پا به پایم من
به دیدارِ گلِ رویِ پدر ، در کنج ویرانه
به خارِ غم ز جور خصم کافر مبتلایم من
يزيد دون به تشت خون مرا آتش بزد بر دل
ازین مهمان نوازیها چه گویم با خدایم من
غم مرگ پدر داغی بُوَد در سینه چون شمعی
که فردا را ندیده خامُش از این ماجرایم من
زِ زهرِ طعنِ دشمن گرچه میسوزم ز آهِ دل
ولی زهری به چشم دشمن آل عبایم من
اگرچه جان به جانان میسپارم با دلی خونین
ولیکن چون پدر، راضی به تقدیر و قضایم من
بده (ساقی) مرا جامی که کاهد داغ ایّامم
اگر چه تا قیامت، داغ دار کربلایم من...
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1381
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(یــا رضــیع نیــنوا)
به روی دسـت بـابـا جــا گرفتی
سری بــالاتــر از سـرهــا گرفتی
گلویت شد هـدف با تیـر نـامـرد
به جنـت رفتـی و مــأوا گرفتی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(یــا رضــیع عطشــان)
ز فــرط تشــنگی انگشــت بـابـا
مکیــدی تـا کنی رفــع عطش را
ولی چون مـاهی افتاده بر خاک
تـلـظـّی کــردی و رفتـی ز دنیــا
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
(اَلسَّلَامُ عَلَیكَ یَا رَضِیعَ الحُسَین)
#رضیع_نینوا
يارب اين خورشید سوزان از کدامین خاور است؟
کز شرارش شعلهور، هم روح و جان و پیکر است
از چه خونین ، آسمان گردیده و گریان شده؟
کاینچنین در قعر ظلمت بزم چرخ اخضر است
هر طرف بانگ غم انگیز عزا ، آید به گوش
کز نفیرش تا همیشه قلب شیعه مضطر است
از چه بر زانو نشسته شاه مظلومان ، حسین؟
کز غمش آه و فغان بر پا به کوی و معبر است
اینکه تیر حرمله ، حلقش دریده ، کیست او
این رضیعِ نینوا یعنی «علیِ اصغر» است؟!
این گل نشکفته ی باغ حسین بن علی است؟
کاینچنین بر خاک غم افتاده خونین حنجر است
بشکند تیری که بر آل عبا ، گردد روان...
بشکند دستی که بر ضد ولای حیدر است
گرچه این شش ماهه «اصغر» بود در كرببلا
بعد سقا و شهنشاه شهیدان ، اکبر است
از دو دست کوچکش حاجات ما گردد روا
آری او «باب الحوائج» نزد حیّ داور است
آنچه میماند به جا از دشمنان ددسرشت
کفر مطلق بوده و پاداششان در محشر است
لعن و نفرین تا ابد بر شمر دون و حرمله...
هم بر ابنِ سعد و هم سفیانیان کافر است
(ساقیا)! از داغ جانسوز رضیع نینوا...
جای اشک و جای باده، خون به چشم و ساغر است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1388
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi