#بنی_آدم
نمیدانم جهان، خالی چرا از شر نمیگردد ؟
بنی آدم ، شریکِ دَرد ِ یکدیگر نمیگردد ؟
اگر ابلیس را قدرت نمیدادی خداوندا...!
عیان میشد که حتی یک نفر کافر نمیگردد
یقین دارم که شد ابلیس، غالب بر بشر، زیرا
دلی خالی ز بغض و کینهی مُضمر نمیگردد
چو بذر کینه را قابیل در دل کاشت از اول
درخت همدلی و مِهر ، بارآور نمیگردد
برادر ، با برادر چون شود دشمن بدون شک
انیس و خیرخواه مادر و خواهر نمیگردد
همه دم از خدا و دین و مذهب میزنند اما
به باطن یک نفر حتی خداباور نمیگردد
به ظلْمات فنا خو کرده این مخلوق بی وجدان
همه نحساند و یک تن نیز نیک اختر نمیگردد
دَد و دیوند این نامردمان آدمی صورت
که اینسان نیز حتی گرگ و گاو خر نمیگردد
اگرچه لفظ انسان زینت این خلق میباشد
ولی آدم ، کسی با زینت و زیور نمیگردد
چنان گندی زده این اشرف مخلوق ، بر عالم
که پاک این گندها با زمزم و کوثر نمیگردد
سؤالی میکشد ما را که از این خلقت جانکاه
چرا مأیوس از خلق بشر ، داور نمیگردد
پدر ، آدم ؛ ولی فرزندِ آدم چون نشد آدم
ستروَن از چه دیگر حضرت مادر نمیگردد ؟
بشر خونریز بود از بَدوِ خلقت نیز تا پایان
بوَد خونریز و دنیا هم از این بهتر نمیگردد
ز نص جملهی " لولاكَ " ، فهمیدم که در عالم
بجز آل محمد(ص) هیچکس سروَر نمیگردد
هدف از خلقت عالم ، محمد بوده چون؛ یعنی
منزه از گنه ، جز آل پیغمبر (ص) نمیگردد
ز دینداری ما و آل پیغمبر (ص) همین دانم
خزف باشد ز گِل ، همسنگ با گوهر نمیگردد
ملاکِ برتری ، رنگ و نژاد و خون نمیباشد
اگرچه شاه باشد ، برتر از قنبر نمیگردد
یلی در راه دین از خطهی ایران به دانایی
نظیر حضرت سلمان دانشور نمیگردد
کسی که ساغری گیرد ز دست ساقی کوثر
دگر دنبال جام و ساغری دیگر نمیگردد
میان خیل اصحاب وفادار علی (ع) هرگز
امیری جانفدا ، چون مالک اشتر نمیگردد
نظیر جندب و مقداد و عمار و دگر یاران
به حقگویی چو حُجر و میثم و بوذر نمیگردد
شهید کربلا گشتند هفتاد و دو گل اما
گلی در بین گلها چون علی اصغر نمیگردد
سه ساله دختری که از غم مرگ پدر جان داد
کسی همچون رقیه ، آن گل پرپر نمیگردد
به راه علقمه تشنه لبی با پیکری بی دست
یلی چون حضرت عباس آب آور نمیگردد
جوانمرد رشیدی که بوَد تالی پیغمبر(ص)
شهید نینوا ، همچون علی اکبر نمیگردد
اگرچه این همه گفتم ولی داغی درین عالم
چو داغ شاه دین آن خسرو بی سر نمیگردد
خدایا نقص دارد خلقتت طرحی دگر انداز
که بینی هیج انسانی خیانتگر نمیگردد
چو معصوم آفریدی آل طاها را همین کافی
که شیطانت حریف دودهی حیدر نمیگردد
منزه از گنه باشد اگر هر کس ، تو خود دانی
حریفش نیز شیطان با دو صد لشکر نمیگردد
چو شیطان آفت انسان شد از آغازِ این خلقت
یقین نخلی که زد آفت، دگر خوشبر نمیگردد
بشر را چون که او ، آمر بوَد با اذن رحمانی
لب انسان ، بدون اذن شیطان ، تر نمیگردد
اجل را گو خدایا ، تا بگیرد جان شیطان را
که انسان ، مُردهی ابلیس را نوکر نمیگردد
ازین وضعی که میبینم گمان دارم خداوندا
مُیسّر ، پاسخ شعرم به جز محشر نمیگردد
که میبینم بشر را جمله در قعر جحیم اما
کسی خلد آشیان ، جز آل پیغمبر نمیگردد
سخن کوتاه کن (ساقی) سرودی آنچه را باید
که تفسیر کلامت جا ، به صد دفتر نمیگردد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#ادب
اولیـــن رســم آدمــــی ، ادب است
بی ادب موجب غـــم و تعـب است
نکنـــد فــــرق ، حــــد و مقـــدارش
هتک حرمت چو کرد بی ادب است
آب ؛ از سر گذشت اگر، اجـــل است
چه چهل گز وَ یا که یک وجب است
چه تفــاوت عجـــم ، وَ یا که عــرب
اهــل قـــم یا که زادهی حلـب است
چـون نــدانــد طـــریـق هــمسخنـی
بـا جمـاعت همیشه در غضـب است
بــی ادب همچــو حنـظـــل نــــارس
بــا ادب شهــد فـائـق و رطـب است
آن کــــه "رســـم ادب" نمــیدانـــــد
بـیگمــان مشـکلاتش از نسـب است
گـرچــه خــود را بــــزرگ مــیدانـــد
از حقـــارت ، ز همگنــان عقـب است
بـاطنــاً جسـم فـــاقـــد از روح است
ظاهـراً گرچه او به تـاب و تـب است
فـــرق خـــوب و بــــدی نمــیدانــــد
مِهــر و قهــرش ز پایه بیسبب است
گــاه بیـنی خـــدای مهــر و وفــاست
گــاه بیـنی کـه بنـــدهی عصـب است
(ساقیا) هــر کــه هســت اهـــل ادب
از فــرومــایـه خلــق ، مجتـنب است.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#یلدایتان_با_برکت
یارب! شب یلدای ما را مختصر کن
از ماورای خود به سوی ما نظر کن
هرچند هستی دلشکسته از خـلایق
اما ز دلها غصههامان را به در کن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا قائِمَ آلِ مُحَمّدِِ (عج)
#مدح
#میلاد
#امام_زمان
#شعر_انتظار
#مهدی_موعود
(صبح امید)
اسیر زلف کمند تو گلعذارانند
خراب نرگس مست تو هوشیارانند
قرار برده نگاهت به غمزه از دل خلق
که در مسیر عبور تو رهسپارانند
بشوق آنکه کنی جلوه از کرانهی غیب
به رهگذار تماشا امیدوارانند
چه چشمها که به در خیره ماند و در حسرت
به گور رفته و اکنون خوراک مارانند
غمی نشسته به دلهای بیقراری که
به جرم عزت مردانه در حصارانند
چه سَروها که نشد خم شکوهِ قامتشان
به نزد ظلم ، که تندیس شرمسارانند
غرور و عزت و آزادگی نیالودند
دریغ و درد که در خیل سربدارانند
چه خانهها که ز بیداد ظلم ویران شد
چه مردمان که ز اندوه، سوگوارانند
نمانده شوق به دلهای خسته از تقدیر
جماعتی که سیه بخت روزگارانند
توان و توشه به یغما برفت و درماندیم
از آن زمان که به تاراج ، نابکارانند
ز کوهٍ درد که بر شانهها نشسته کنون
کمرشکستهی تبعیض، بیشمارانند
ز سفرههای تهی از طعامِ فرزندان
چه مادران و پدرها که شرمسارانند
به کام خلق بوَد آه و غصه و حسرت
اگرچه کامروا خیل ِ پاچه خارانند
حدیث لاله ندانند ظالمان ز ظلیم
که از مصائب انبوه، داغدارانند
نوای نوحه ز هر خانه میرسد بر گوش
که چشمهای ستمدیده، اشکبارانند
ز سردمهری حکّام غافل از تدبیر
در انجماد، چو سرمای دی نگارانند
به تنگ آمده دلها ز موسم پاییز
که خیل منتظران در پی بهارانند
بهار فصل شکوفایی است و شادابی
که نغمه ساز فلک، چهچه هَزارانند
چو شام غم به سرآید بهشوق صبح امید
به کنج میکدهی عشق، میگسارانند
ز شهریارِ غزل یاد میکنم که به حق
گدای مَرتبتش نیز شهریارانند :
«مرا به وعدهی دوزخ مساز ازو نومید
که کافران به نعیمش امیدوارانند»
بیا و پرده ز رخ گیر و دلربایی کن
که مضطرب ز ظهورت گناهکارانند
قیام کن که بگیری تقاص مظلومان!
که در رکاب تو آماده ، جان نثارانند
پیادهایم و حریفان سواره گرچه ولی
ز عزم راسخ مان ـ مات، شهسوارانند
اگرچه موجب بیداد و ظلم جباران
قصور ماست که بر گُردهها سوارانند
بزن به تیغ عدالت تمام سرهایی
که در مدارِ دیانت ز کجمدارانند
امید نیست کسی را به غیر درگه تو
«که بستگان کمند تو رستگارانند»
بریز (ساقی) هجرانکشیده جامی را
که تشنگان وصالت چو من هِزارانند .
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi
#کوچهی_دلها
بیا به کوچهی دلها ، کمی قدم بزنیم
سری به خانهی دلهای غرق غم بزنیم
بیا که از سر صدق و صفا و مهر و وفا
مدام، گام به راه دل از کرم بزنیم
حریم مِهر ، مقدّس بوَد؛ بیا با مِهر ـ
درون سینهی غمدیدهها حرم بزنیم
مباد آنکه بخشکد به سینه عاطفهها
بیا از اشک مَحبّت به سینه نم بزنیم
مباد بیخبر از هم شویم وقت ملال
بیا به رسم عطوفت سری به هم بزنیم
برای آنکه شود حک به سینه، خاطرهها
به مِهر، دفتری از عشق را رقم بزنیم
اگرچه اهل دِرم در تغافلاند امروز
تلنگری ز کرم هم به محتشم بزنیم
به پایمردی و همّت، به وقت حادثهها
مَدد کنیم و بکوشیم و حرف، کم بزنیم
برای درس گرفتن ز حادثات زمان ـ
سری به دیدهی عبرت به شهر بم بزنیم
اگر که منتظر آن عزیز دورانیم
که خطّ بطلان، بر مِحنت و اَلم بزنیم ـ
درین زمانه که اندوه، میکند بیداد
بیا که لشکر اندوه را به هم بزنیم
طلب کنیم می از جام (ساقی) کوثر
که پشت پای، ز مستی به جام جم بزنیم
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401/01/28
#شمس_ساقی
eitaa.com/shamssaghi