من اگر روضهخوان بودم شب عاشورا رو به مستمعها میگفتم من هم لهوف را دیدهام، هم ارشادِ شیخ مفید را، آن هم نسخههای عربیش، راستش را بخواهید چیزی که من در لهوف و در ارشاد خواندهام اصلا تعریف کردنی نیست، همهی روضههایی که تا حالا شنیدید را باید بگذارید کنار، قصه خیلی هولناکتر از این چیزهاست. دست روی هر جایش که بگذارید روضهی باز است.
با این حرفها هول به دلِ مستمع میانداختم و میگذاشتم زنهای مجلس کمی ترس ورشان دارد نکند من حرفی بزنم بچههایشان بلرزند، آب دهان مردها خشک شود نکند من دست روی جایی از واقعه بگذارم که زنها آنطرفِ پرده قالب تهی کنند.
خوب که احساس کردم دلهره به جانِ مستمع افتاده و تپش قلبها بالا گرفته میگفتم متوجه اضطرابتان شدم، عیبی ندارد، آدم شب عاشورا نخواهد یک ذره از حال زنها و بچههای حرم را بچشد که نمیشود اسم خودش را بگذارد شریکِ غم! ولی هول ورتان ندارد نیامدهام برای مقتلخوانی.
مثل امشبی که قلب امام زمان دارد از غصه میترکد، ادب و انصاف حکم میکند آدم اصلا روضه نخواند!
من هم نمیخوانم! لااقل از مگوهای واقعه نمیخوانم. بعد که مستمعها آب دهانشان را فرو میدادند و یک نفس راحتی میکشیدند میگفتم هان دیدید حتی تاب یک اشاره را ندارید چه رسد به اصل واقعه. تازه شما مردهای اینجا هر قدر هم غیرتی باشید، هر اندازه هم عاطفی، یک ذره از غیرت و عاطفهی ابیعبدالله نمیشود. حالا حساب کنید آن مردِ غیرتمندِ پرعاطفه که از فردا خبر داشته و میدانسته قرار است چی سر این زن و بچه بیاید، او مثل امشبی چه حالی داشته؟ این را میگفتم و اجازه میدادم صدای نشستنِ دستها روی پیشانیها جلسه را پر کند و شانهها به گریه بلرزد.
بعد با سوز میگفتم آه حسین... و میگذاشتم مستمعها پشت سرم تکرار کنند و جا برای گریه باز شود...
بعد دوباره میگفتم ادب و انصاف حکم میکند آدم مثل امشبی روضه نخواند و فقط همهی جلسه را پر کند از صلواتهای بیتاب و نگران که خدای نکرده یک وقت اتفاقی برای صاحبالزمان نیفتد. و میگذاشتم مستمعها چند صلوات پراکنده و شلوغ و اشکآلود بفرستند تا کمی دلشان قرار بگیرد.
بعد میگفتم راستش من برای امشب اگر قرار باشد روضه بخوانم یک چیزی میخوانم که فقط روضهی اباعبدالله نیست، یک حرفیست که روضهی همهی اهلبیت با هم است!
دلهایتان را بدهید دست من تا ببرم آنجایی که زینب روضهی پیغمبر و حضرت زهرا و امیرالمؤمنین و امام مجتبی را با هم خوانده و آمده گریهاش را توی دامن اباعبدالله ریخته!
یک وقتی از شب زینب کبری با هزار اضطراب خودش را به چادر برادر رسانده و همانجور که صدایش میلرزیده پرسیده: حسین جان روی اصحابت چقدری میشود حساب کرد؟
این پرسشِ چند کلمهای سنگینترین روضهی شب عاشوراست حتی سنگینتر از روضهی گودال!
این دلشورهای که شب عاشورا به جان زینب افتاده و او را بلند کرده که برود و از برادر بپرسد اصحاب ماندنی هستند؟ پرده از حقایقی برمیدارد که در خاطرِ زینب بوده!
راستش ما اگر این سوال زینب را درست فهم میکردیم، همینقدر که من گفتم زینب این را پرسیده، آنقدر خودمان را میزدیم و آنقدر گریه میکردیم که از حال برویم.
بعد همانطور که اشک امانم را گرفته بود میگفتم یک نفر به من بگوید این زن مگر خاطرهی چند نامردی توی ذهنش بوده که حالا شب عاشورا اینجوری هول ورش داشته؟
زینب هر چه به عقب نگاه کرده دیده جز نامردی چیزی یادش نمیآید، خب حق داشته دلهره بگیرد نکند اینها هم نامردی کنند و بلایی که سر مادر و پدر و آن یکی برادرش آمد سر حسین هم بیاید.
اول خاطرهاش از نامردی از آن ۱۲۰هزاری بود که زدند زیر همه چیز و گفتند ما دور ایستاده بودیم نشنیدیم پیغمبر چی گفت، خاطرهی دیگرش از نامردی از آن چهل شبیست که همراه مادر میرفت در خانهی انصار و مهاجر و هر کدام با بهانهای زهرا را به دیگری حواله میکردند و آن آخرها دیگر حتی لای در را باز نمیکردند، بعدش هم که آتش گرفتن در و آن حادثههاست، خاطرههای بعدش نامردیهای صفین و جمل و نهروان با پدرش و بدتر از همه سپاه امام مجتبی که آنجور برادرش را تنها گذاشته بودند، زینب شنیده بود حتی بعضی از فرماندههای حسن به معاویه نامه داده بودند اگر میخواهی سر حسن را برایت میفرستیم...
خب حق داشته شب عاشورا لرز به تنش بیفتد.
زینب با این سوالش عالم را شرمنده کرده، یک جوری خوابانده توی گوش دنیا که اف بر تو که هر چی نگاهت میکنم با ما غیر از نامردی نکردی.
از من اگر میپرسید سختترین جای واقعه همین سوال زینب است همین تردیدی که به دلش افتاده، همین اعتمادی که نتوانسته بکند...
اف به دنیایی که برای بچههای پیغمبر هیچ وقت جای امنی نبوده!
این را میگفتم و مجلس را به حال خودش رها میکردم تا هر کسی همانطور که اشکهایش آویزان است در خلوت خودش حساب کند مگر این زن چقدر نامردی در خاطرش داشته؟ چقدر بیوفایی...
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
Seyed.Reza.Narimani.Pasho.Ali.Akbaram(128).mp3
19.45M
چقدر این مداحی برای آخر مجلس خوبه... برای سنگینتر شدنِ ساعتِ آخرِ روضهها...
من انگار جدی جدی ده شب مجلسِ روضه داشتم و حالا شب آخره
خودمو میبینم توی هیأتم که دیگه روضهی شبِ آخرشم خونده شده و بساطش باید جمع بشه
این مداحی داره پخش میشه و من خسته و تکیده تکیه زدم به دیوار و با دلتنگی دارم نگاه مهمونام میکنم که دونهدونه دارن میرن و من رو تنها میذارن...
واقعا من اگه روضهخون بودم شب دهم جلوی دونهدونه مهمونامو میگرفتم و میگفتم از فردا مجلس توی کوچهها منعقده تا اونها هاج و واج نگاهم کنند و فک کنن شب آخری غصه زده به سرم
ولی من راستی راستی روضههامو میذاشتم تازه از شب یازدهم به بعد...
من از غروب عاشورا تا خود اربعین گِل به سر میگرفتم و کوچه به کوچه خونه به خونه میرفتم و دو خط روضه میخوندم:
عمهی ما را احترام نکردند.
عمهی محترمِ ما را احترام نکردند...
و با این دو خط روضه خودم بیتابتر از همه گریه میکردم... خودم بیشتر از همه توی سر و صورت میکوفتم...
.
.
چقدر این مداحی برای بازی با دلِ هیأتدارا خوبه... برای پیچیدن تو فضا دمِ رفتنِ مهمونها... برای بیشتر کردنِ دلتنگیا...
التماس دعا مهمونای من💚
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
مگر روضهی زینب را کجای فرات ریختی و کجای دشت کاشتی که دست روی هر جای واقعه میگذارم، باز روضهی زینب از آب درمیآید، باز روضهی زینب از خاک سر برمیآورد!
من گمان میکنم تو پیش از رفتن مقابل دشت ایستادهای، نگاهت را روی اجسادِ شهدا چرخاندهای، بر زنها و دخترها برای بعد از خودت گریستهای، و بعد نفس حبس کردهای و از آن دهانِ خشکتر از چوب تنها یک کلمه بیرون دادهای: زینب...
صدای تو روی دشت ریخته، همهجا منعکس شده و به عددِ تمامِ شهدا، به وسعتِ تمام داغها و به اندازهی تمامِ واقعهها تکثیر شده...
بعد از آن زینبی که تو گفتهای از آن دشت دیگر هیچ ذکری جز زینب بلند نشده و فرات هیچ نغمهای جز زینب سرنداده...
من فکر میکنم تو پیش از رفتن زینب را روی دشت ریختی تا بعد از تو هر کس خواست به آنجا برسد ناگزیر از زینب بگذرد!
بعد از آن زینبی که تو گفتی، زینب که قرار بود دمی بی تو زنده نمانَد، عمر جاودانه گرفت و دیگر هرگز نَمُرد...
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
حوالیِ همین ساعتها بود که طنین اذانِ اکبر روی دشت ریخت...
عمه وَ إنْ یَکاد خواند و حسین لاحول و لاقوة الا بالله...
دشت به سیمای اکبر تکبیر گفت و آسمان به تحریرِ صدایش تحسین...
.
.
غلط اگر نکنم، شورچَشمهای لشکر یزید، در همین اذان، اکبر را نظر زدند... 💔
.
✍ملیحه سادات مهدوی
اذان ظهر عاشورا 🖤
■ اَعظَمَ اللّهُ اُجُورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَینِ عَلیهِ السّلامُ ، وَ جَعَلَنا وَ ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیّهِ الاِمامِ المَهدِیِّ مِن الِ مُحَمَّدِِ عَلَیهِمُ السّلامُ ■
غمت شبیه ندارد، ای شبیهِ پیامبر!
@sharaboabrisham
.
لاحولی... تکبیری... موجی از ملکوت صدایت... جَسته و گریخته میان چکاچک شمشیرها به گوش میرسد...
و دلِ خیمهگاه به شنیدن همین طنین، خوش است...
بابا هنوز زنده است...
ملیحه سادات مهدوی✍
@sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی دو شب پیش یک نفرتان بعد از روضه پیام گذاشته بود ظاهرا به حضرت زینب خیلی ارادت دارید. البته که دارم ولی خدا شاهد است صحبتِ ارادت نیست، آدم هر جور بخواهد نگاه واقعه کند نمیتواند از زینب بگذرد، نمیتواند زینب را نادیده بگیرد!
آدم از هر طرف که نگاه کند هیچ کس قدر زینب به چشم نمیآید، هیچ مصیبتی بالاتر از مصیبت زینب پیدا نمیکند.
این حرف من نیست این حرف صاحبالزمان است که فرموده بود بر مصیبت اسارت عمهام زینب صبح و شام گریه میکنم، آنقدر که جای اشک خون از چشمهایم میچکد!
برای شهدا همه چیز در عصر عاشورا تمام شده، اما برای زینب همه چیز تازه از عصر عاشورا شروع شده... با آن حجم از مصیبت و بلا و رنجی که کشیده تازه حالا باید روی پا میایستاده و قافلهسالاری میکرده...
در این نقطه از تاریخ خدا عنان کائنات را داده دست زینب و حقا که زینب هم خوب از پس همه چیز برآمده...
جانها به فدای زینب
جانها به فدای زینِ اَب
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
چقدر دشت، وسیع شده بود
چقدر، آمار بچه ها کم شده بود...
.
.
آه، عمه جان...
@sharaboabrisham
من اگر روضهخوان بودم برای شام غریبان قرارِ جلسه را جایی بیرون شهر میگذاشتم، وسط یک تکه بیابانِ تاریک، کنار جاده.
بیابان همینجوریش هول دارد. شب هم که باشد دیگر جای خود دارد.
میگفتم حاشیهی جاده موکت پهن کنند، تا رد نور و صدای ماشینهایی که گاه و بیگاه از آن طرفها عبور میکنند، فضا را وهمآورتر کند!
مستمعهایم را برمیداشتم و با خودم میآوردم توی بیابان و میگذاشتم سُکر و سکوتِ صحرا رعب به دلشان بیندازد.
شام غریبان را نمیشود توی حسینیه گرفت، آخر برای آدمهایی که وسط بیابان نباشند چطوری باید روضهی بیابان خواند؟ برای زنهایی که خیالشان از بابت فرزندها تخت باشد چطور باید روضهی اضطرابِ مادرها خواند؟ جمعیتی را که هیچ دلهره و هیچ ترسی ندارند چطور باید برای ترسیدهها گریاند؟ دلِ زنهای تکیه داده به پشتی و صندلی را چطور میشود با یاد زنهای تکیه زده به چوبهای نیمسوخته سوزاند؟ آدمهای زیر یک سقف امن را چطور میشود به یاد آوارههای وسط یک بیابان گریاند؟
مستمعها را میاوردم توی بیابان و میگفتم مثل امشبی یک جایی شبیه اینجا، هشتاد زن و بچهی داغدیدهی لطمهخوردهی آواره را زینب از دور تا دور دشت جمع کرده و زیر یک چادر نیمسوخته پناه داده، این بچههای زخمی، این زنهای شلاقخورده، این طفلهای ترسیده، این مخدرههای آسیبدیده، این حرم غارتزده، این لشکر شکستخورده، این لبهای ترکبرداشته، این پاهای تاولزده، این جانهای رمق از دستداده، این آدمهای مصیبتدیده، اینها را همه باید زینب تیمار میکرده، باید نفر به نفر تسکینشان میداده، باید تسلیِ قلبِ مادرها میشده، باید بچهها را آرام میکرده، تازه باید بیرون خیمه را هم میپاییده و نگهبانی میداده...
باید از فرات هم آب میآورده و به این آدمهای از همپاشیده مینوشانده، باید توی این فاصله که تا لب فرات میرفته حواسش به قهقهی دشمن هم میبوده که یه وقت دوباره سمت حرم خیز نگیرد، تازه باید لحظه لحظه حرارتِ تنِ زینالعابدین را هم میسنجیده که یک موقع زیر تب از دست نرود.
باید بچهها را در آغوش میگرفته شاید کمی آرام شوند، باید زنها را دلداری میداده شاید کمتر بیتاب شوند.
بعد همانطور که اشک امانم را بریده بود میگفتم همهی این زنها که از قبیلِ زینب و رباب و سکینه نبودند، خیلیهایشان زن و بچهی اصحاب بودند، همین زنهای معمولیِ شهر که کمتر صبوری بلدند، کمتر از عهدهی اشکها و غمهای خودشان برمیآیند، بار همهی اینها را زینب به دوش کشیده، زینبی که خودش نباید اشک میریخته، آخر چشم همهی این هشتاد و چند زن و بچه دنبال زینب بوده، کافی بوده زینب یک ذره ضعف نشان بدهد تا اینها همه فرو بریزند.
امشب را زینب چطور به صبح رسانده؟ چطور اینهمه زن و بچهی بیتاب را آرام کرده؟
اینها را میگفتم و میگذاشتم اهل مجلسم چند دقیقه فقط به گریههای بیتاب سرکنند. نگاهشان را سمت بیابان بچرخانند و از خودشان بپرسند یک زن وسط یک بیابان چطور از عهدهی اینهمه برآمده؟!
خوب که گریههایشان را کردند باز ادامه میدادم کاش فقط همین یک شب بود، کاش فقط غصهی جراحتهای همان یک عصر بود... تازه صبح یازدهم که حرامیها شتر بیجهاز آوردهاند زینب این هشتاد و چند نفر را دانه دانه بر مرکب نشانده، حساب کنید فقط همین یک کار چقدر توان از زینب برده؟ چقدر آب دهانش را خشکانده؟
تازه اینها هنوز شروع واقعه بوده، این کاروان باید چهل منزل میرفته، زینب باید چهل منزل هر چه حادثه گرد این کاروان بوده را به دوش میکشیده، جای همهیشان کتک میخورده، خواب به چشمش حرام میکرده، گرسنگی و تشنگی به جان میخریده، باید خودش را سپر همهی بلاها میکرده...
با خودتان حساب کنید زینب چطوری اینهمه را از سرگذرانده؟!
بعد همینجور که اشک میریختم از جا برمیخاستم رو به بیابان با گریههای بلند میگفتم یک جایی شبیه اینجا، نَه خیلی بدتر و ترسناکتر از اینجا زن و بچهی ابیعبدالله آواره و بیکس شب را سرکردهاند، گِل به سر بگیرید و برای بچههای حسین از غصه بمیرید...
اینها را میگفتم و میرفتم سمتِ تاریکی تا مستمعها هم از جا برخیزند و همان حوالی پراکنده شوند، هر کدام نزدیک یک بوته خار بنشینند و تا خود صبح دم یا زینب بگیرند...
✍ملیحه سادات مهدوی
اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به آن مجللبانویی که ابیعبدالله به قنوت نماز شبِ او توسل جسته...
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱
@sharaboabrisham
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
ممنونِ لطفِ پرودگارم که کلمه و عبارت خلق کرد، کلمات رو در قالب ریخت، روضهها رو نازل کرد و در آخر منت بر من گذاشت و از بین تمام صاحبان قلم من رو برگزید و روضهها رو سپرد دست من تا من به عزادارهای اباعبدالله برسونم.
الحمدلله رب العالمین.
اجر اولین روضهی اولین شب رو تقدیم کردم به پدر و مادرم و بعد از اون هر شب یک تقدیمیه داشتم.
حالا یک بار دیگه از اول تا آخرِ نوشتههای این ایام رو تقدیم میکنم اول از همه به بانو خدیجه کبری سلامالله علیها که عالم هر چه دارد از پر چادر خدیجه دارد
بعد به صاحبعزای اصلی، صاحب همهی عصرها و زمانها، امام زمان جانم.
بعد به امام خمینی که نفس به نفسم رو مدیون خمینی و انقلابِ گرامیش هستم.
و بعد هم باز و باز به پدر و مادرم که همه چیزم رو مدیونشون هستم.💚
البته لازمه بگم الحمدلله ربالعالمین پدر و مادرم در قید حیات هستند، قرار نیست تقدیم کردن ثواب کارها فقط به اموات باشه! اتفاقا تقدیمیه برای زندگان خیلی ارزشمندتره.
ممنونم از همهی عزیزانی که این مدت برای تقدیر از من دعاگوی پدر و مادرم بودند.🙏
رحمت به شیر مادر و نان حلال پدرم که مرا روضهخوان حسین کرد.
انشاالله تا پایان ماه صفر نوشتههای حسینی ادامه دارند. البته با سبک و سیاقهای دیگر.
با احترام
ملیحه سادات مهدوی:
دستبوس و کفشجفتکنِ عزادارهای اباعبدالله
@sharaboabrisham
سلام و روشنی🌱
الحمدلله ربالعالمین که یک دههی محرم به ما ارزانی شد و نفس زدن در عزای حسینی روزی ما شد.
اول صبح یازدهم یادی کنیم از همهی آنها که برای رسیدن محرم به ما رنجها بردند و زحمتها کشیدند:
همهی مادرها و پدرهایی که ما را با محبت اهلبیت آشنا کردند.
همهی مادربزرگهایی که این ایام روی تنورها را میپوشاندند، دیگها را چپه میگذاشتند، حناها و سفیدآبها را در پستویی پنهان میکردند و نسل به نسل حرمتداری یادمان دادند.
همهی پدربزرگهایی که مقید بودند مشکی بپوشند، گِل به سر بگیرند و این روزها خنده به لب نیاورند.
همهی آنهایی که از گذر تاریخ سینه به سینه یاد حسین را به ما رساندهاند.
همهی آنهایی که صَدّام زبان و دست و گوش و پایشان را برید ولی دست از زیارت کربلا نکشیدند و از بیابانها و گریزگاهها خودشان را به کربلا رساندند و راه برای ما هموار کردند.
همهی آنهایی که در اختناق و فشار دورهی پهلویِ اول زیر چکمههای پاسبانهای شهربانی جان دادند اما ذکر حسین را رها نکردند. همهی آن گردانندگانِ تکیهها و حسینیههای زیرزمینیِ دورهی رضاخانی.
همهی آنهایی که وقت اِشغالِ وطن زیر یوغ استمعار باز دم حسین گرفتند و اجازه ندادند علمها و کتلها زیر یورش قوای روس و انگلیس لگدمال شوند.
همهی آنهایی که در دورهی اختناق خلافت عباسی در ملاقاتهای پنهانی با امام جعفر صادق از ایشان نسخههای تشیع را گرفتند و حقیقت کربلا را زنده نگه داشتند.
همهی آنهایی که در زندانهای متوکل به دار آویخته شدند اما مقابل خلیفهی عباسی ایستادند تا نگذارند بقعهی حسین را به آب ببندد و شخم بزند!
همهی آن شیعیانی که صدای نالههایشان از لای جرز دیوارهایی که حجاجابنیوسف با گوشت و تنِ محبین حسین بنا کرده بود شنیده میشد و آواز لبیک یا حسینشان از بالای منارهای که حجاج از سرهای بریدهی شیعیان بالا برده بلند بود.
همهی آنهایی که در مبارزهای سخت، رنجِ این ۱۴۰۰ سال را به دوش کشیدند تا نگذارند دمی یاد و نام حسین خاموش شود.
همهی شهدا از شهدای فخ تا شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی، دانهدانه قیامکنندگانِ تاریخ از زید شهید تا امام خمینی که به خونخواهی حسین قیام کردند تا نگذارند یاد حسین به دست امویها و عباسیها خاموش شود.
روضهی صبح یازدهم باشد برای یاد کردن از همهی آن جانهای شریفی که در خاک شدند و همهچیز را فراهم کردند تا حالا ما در مهیاترین شرایطِ تاریخ به عزای حسین بنشینیم.
همهی آن نگاههای حسرتزدهای که حالا از برزخ به تماشای ما نشستهاند و تمنای یک یا حسین دارند که نثار روحشان شود.
آدم واقعا صبح یازدهم بعد از یک دهه عزاداری، باید یک فرصتی به خودش بدهد و به این پیچ و خم تاریخ فکر کند، نفسی بکشد و به یاد همهی رفتهها اشکی بریزد و از اباعبدالله تمنا کند همهی آنها را بر سفرهی کرمش میهمان کند و برای روزگاری هم که دیگر خودش در این دنیا نباشد، بخواهد که ابیعبدالله مرحمت کند و یادش را در دلی بیندازد...
روا مباد که دنیا محرمهایی به خود ببیند و حتی قدر یک یاد، اسم ما در آن نباشد...
همهی آنهایی را که عمری یاد و نام حسین را زنده نگه داشتند و حالا چهره در خاک بردند، به ذکر صلوات و فاتحهای شاد کنیم.🙏
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
هر سال یازدهم محرم حوالیِ ساعت ۹ پاشنهی درِ مسجدِ نخلِ سیدها میچرخد و روضهی صبحِ یازدهم، با آن آداب و مناسکِ خاصِ اجدادیمان برگزار میشود!
مسجدی که کل مساحتش یک فرش سه در چار هم نمیشود، و پای نخلی که به اسم سیدها سند خورده، ریشه دوانده و کسی دقیق نمیداند اول نخل بوده و بعد مسجد بنا شده یا اول مسجد بوده و بعد جایگاه نخل را بیخِ دیوارِ مسجد زدهاند!
تنها چیز معلوم، این است که شصت_هفتاد سال اخیر، مسجد، صبح یازدهمها دست ما بوده! ما مهدویها!
و یکی دو نسل قبلِ ما که آقازادههای زمان خودشان بودهاند، ثروتمندان و تحصیلکردهها و تنها اروپا رفتههای شهر، بنای این روضه را گذاشتهاند، با قهوههایی که سوغات فرنگ بوده!
از همان زمان، هرگز نه روضهی صبح یازدهم تعطیل شده و نه قهوهای که حتما باید صبح زود بعد از قرائت زیارت عاشورایی که به جانِ قهوه و قُلقُلِ سماور ریخته بودند دم میشد و نه حتی فنجانِ اصلِ گلقرمزش قضا شده!
روضه هم که میگویم منظورم یک مجلسِ بزرگِ پرمهمان نیست!
شهر ما روز یازدهم شبیهخوانی مرسوم است و جایی روضهخوانی نیست، اهالی همه صبح تا غروبِ یازدهمشان را پای تعزیه هستند، جایی روضه نیست، اِلا همین مسجدِ پانخل.
یک روضهی جمع و جور، که قدیمها چند سید را دور هم جمع میکرده تا برای اسیریِ خاتونِ کربلا گریه کنند!
برای پذیرایی هم حتما باید کنار چای، قهوه هم میآوردهاند، با فنجان، روی سینیِ کوچکِ مسی و برای هر نفر یک قندان نقره که با نباتِ اعلای زعفرانی پر شده بود!
بالاخره آقازادگی هم آدابی دارد دیگر!
این روضه و روضهی روایت هفتاد و پنج روز، میراثِ جامانده برای ماست البته منهای آن ثروتِ کذایی!
من این مسجد و روضهی یازدهمش را همیشه دوست داشتم، با آن حال و هوای غریب و خلوتیِ مجلس و طعمِ خاصِ قهوهاش!
از آن مجلسهایی بود که خودت میفهمی عنایتِ خاصی به آن هست...
امروز پیش خودم فکر میکردم لابد آن زمانها، وقتی دور هم جمع میشدند، منبری که روضهاش را خوانده و ساعتِ آوردنِ قهوه رسیده بود، تازه سیدها گُر میگرفتهاند و صدای گریهشان بالا میرفته!
خادمِ آقا، سینیِ مسی و قندان نقره و فنجان قهوه را با صد احترام و تعظیم که میگذاشته پیشِ رویشان، از همان مکنت و جلال، روضهای بساط میکردند و گریهای راه میانداختند آن سرش ناپیدا!
.
یکی از جمع، که آمد و رفتِ خادم را از اول زیر نظر داشت، آرام میگفت: عمهی ما را احترام نکردند، عمهی محترمِ ما را احترام نکردند...
شانهها که میلرزید، دیگری زمزمه میکرد، کاش فقط احترام نکرده بودند، پشتبندش یکی به گریه میگفت: کاش، کاش...
سیدی که سِنَش از دیگران بیشتر بود و صورتش از همه به اشک خیستر، همانطور که چانهاش میلرزید تکه نباتی از قندان برمیداشت: از این نبات شیرینتر بودند، از گل نازکتر، یتیمبچههای اباعبدالله...
حرفش را تمام نکرده از آنطرف پرده، صدای شیون بلند میشد، و باز یکی از این طرفِ پرده میگفت: عمهی ما اجازهی شیون هم نداشت و گریهها بالا میگرفت...
یکی هم که بین گریهها، تکه نباتی بی اختیار از دستش افتاده بود توی استکان همانطور که چشمش به استکان و نبات بود میگفت: کسی نبود، دلضعفهی بچههای جَدّ غریبِ ما را با همین تکهنبات جواب بدهد!
دیگری صدا بلند میکرد: به ضرب سیلی جواب دادند، به ضرب شلاق...
مطمئنم مجلسِ آنها بیشتر از هر مجلسی گریه داشته، آخر روضهها برای نازپرودهها گرانترند!
به خودشان نگاه میکنند، میبینند تابِ زیر آفتاب ماندن ندارند، تاب اخم دیدن، تاب هتاکی شنیدن...
بعد حساب میکنند ما کجا و نازدانههای اباعبدالله کجا؟ ما کجا و زینب خاتون کجا؟
بعد باز حساب میکنند زینب کجا و بند اسارت کجا...
و با همین حساب و کتابها، بی منبر و بی روضه، یک حسینیه اشک میریزند...
روضهی صبح یازدهم، از حیثِ غربت هم شده، از آن روضههای عنایتیست
از آن مجلسهای نظرکرده...
عمهی ما حتی روضهاش هم غریب است...
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
روضههای دههی اول محرم
سلام و ادب
جهت دسترسی آسونتر شما عزیزان به روضههای این ده شب لینک مطالب تقدیم شما.🌱
با کلیک روی آبیها مطلب براتون باز میشه🙏
📍با احترام نشر بدون نام نویسنده و آدرس کانال جایز نیست📍
شب اول محرم ( روضهی حضرت زینب)
شب دوم محرم ( روضهی ورود به کربلا)
شب سوم محرم (روضهی حضرت رقیه)
شب چهارم محرم (روضهی جناب حر)
شب پنجم محرم (روضهی حضرت عبدالله)
شب ششم محرم (روضهی حضرت قاسم)
شب هفتم محرم (روضهی حضرت علیاصغر)
شب هشتم محرم (روضهی حضرت علیاکبر)
شب نهم محرم (روضهی حضرت عباس)
شب دهم محرم (روضهی اباعبدالله )
شب یازدهم محرم (روضهی شام غریبان)
روضهی ساعت پنج صبح
روضهی ساعت یازده صبح
روضهی سر ظهر
روضهی صبح تاسوعا
روضهی پنجم محرم مادر_پسری
روضهی صبح یازدهم یادبود حسینیهای تاریخ
✋سلام بر اقامهکنندگان عزای حسینی
🔸تقدیمنامه
🔴 رعایت حق مؤلف
تمام این مطالب دستنوشتههای شخصی بنده ملیحه سادات مهدوی هست که نسبت به نشر آثارم بدون نام خودم و لینک کانالم هیچگونه رضایتی ندارم.🙏
لطفا لینک رعایت حق مولف و چند مطلبی که در این رابطه گذاشتم رو هم ملاحظه بفرمایید.🙏
التماس دعا
دستبوس و کفشجفتکنِ عزادارن حسینی
ملیحه سادات مهدوی
راستی!
شراب و ابریشم اقتباس از آیهی ۲۱ سوره انسانه اونجا که میگه بهشتیان از جامهای شراب طهور مینوشند و جامههای ابریشم به تن میکنند.
زیاد پرسیده بودید راجع به وجه تسمیه کانال.
البته این روزها شراب و ابریشم یک حسینیهی مجازیه برای نوشیدن از شرابِ عشقِ اباعبدالله و تکیه زدن به پردههای ابریشمِ آويخته از دیوارِ حرمش...
همه دعوتند
به چند جرعه عشق و چند حَبّه یادِ حسین❤️👇
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
May 11
272.5K
#پیام_مخاطب
بین تمام پیامهای پر مهرتون از این یکی نشد که بگذرم، بخاطر اون لهجهی قشنگ یزدی و البته اون حجم از محبتی که توی این پیام موج میزنه.😍
این مدت به برکت اباعبدالله پیامهای پر مهر زیادی از شما عزیزان دریافت کردم
چقدر پیام دادید و گفتید با این نوشتهها اشک ریختید، با حضرت زینب ارتباط گرفتید...
حتی بعضیها گفتید هیأت هم که میرفتید این نوشتهها رو میخوندید و رزق اشکتون رو از شراب و ابریشم میگرفتید.
واقعا با تمام وجودم ممنونِ لطفِ اباعبدالله هستم.
ممنونم از همهی شما عزیزان که با من و نوشتههام مهربانید.🙏
ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
امسال شب هشتم تب کردم و افتادم.
به روضهها نرسیدم.
نشد بروم هیئت، تکیه، مسجد، حتی پای تلویزیون...
مثلِ عزیز از دستدادهای شدهام که به مراسم تدفین نرسیده باشد، بعد هِی بیتابی کند، هِی باور نکند، هِی بگوید من که نبودم، من که ندیدم...
هِی نشستم برای خودم روضهی اکبر خواندم، هی اشک ریختم، هی نوشتم...
بلند شدم رفتم توی مجلسها نشستم، و هی دعا کردم مداح به روضهی اکبر هم گریز بزند، اما بعد از هشتم هیچ جا دیگر حرف اکبر نبود...
هیچ روضهای آرامم نکرد، هیچ مداحی حق مطلب را ادا نکرد....
این اشکها و گریههای تنهایی هم آدم را آرام نمیکند! بیتابتر میکند...
آخر برای اکبر کمِکمَش باید توی یک جمعیت هزار نفری باشی که همهشان توی سر و رویشان بکوبند و برای آن لحظه که ابی عبدالله با هزار حسرت و دریغ شبهِ پیمبرش را فرستاد میدان، ضجه بزنند و هِی پشت هم صدا بزنند: وای حسین...
وای حسین...
وای حسین...
باید حتما شب هشتم توی یک محفلی باشی که مداحش خودش فهمیده باشد بعد از اکبر چه بر سر حسین آمد...
یک مجلسی که آدمهایش، کنایه فهم باشند، مثلا لازم نباشد کسی برایشان بگوید ارباً اربا یعنی چه!
خودشان بدانند اباعبدالله بالای سر اکبر غش کرد، یا بدانند صدای ضجههایش آنقدر بلند بلند بود که لشکر ابن سعد را اول به سکوت و بعد هم به گریه واداشت...
آدم باید توی مجلسی بنشیند، که تا مداح گفت حسین رسید بالای سر اکبر، همانجا چند نفر از هوش بروند، بعد مداح صدایش را بالا ببرد و بزند توی سرش و بگوید حسین هم غش کرد، حسین هم غش کرد، حسین هم غش کرد...
آنقدر این حسین غش کرد را تکرار کند تا همهی مستمعها از حال بروند...
بعد بگوید، زینب اگر نمیرسید حسین حتما همانجا مُرده بود!
زینب خودش را رساند، حسین را بلند کرد، زینب اگر نبود، حسین همانجا جان داده بود...
بعد مردم توی سرشان بزنند: وای زینب
وای زینب
وای زینب...
روضه برای اکبر جز این جواب نمیدهد،
باید با حسین شروع شود و با زینب تمام...
و گرنه حق مطلب ادا نمیشود که نمیشود...
وای زینب...
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
این ایام که مُحرّمنوشتهام رو منتشر میکردم خیلی واضح و روشن به این نتیجه رسیدم که باید از حضرت زینب بیشتر نوشت و بیشتر گفت.
چقدر پیام از شما دریافت کردم که امسال با این خردهنوشتهها نگاه تازهای به حضرت زینب پیدا کردید و البته چقدر به وضوح دیدم که هر جا اسم حضرت زینب رو بردم برکت گرفت و نور پاشید.
این روزها که ایام اسارت خاتون کربلاست، حتما باید بیشتر و بهتر به شخصیت حضرت پرداخت، زحمات و خدمات حضرت رو بیان کرد و شرح داد و مطمئنم این خواستهی اباعبدالله هست که این زحماتِ فراوانِ نادیده بازگو بشه و بهش پرداخته بشه.
کمکم براتون مینویسم و البته گاهی با پیام صوتی توضیحاتی میدم.
گاهی فکر میکنم متنهای طولانی رو مخاطب نمیخونه، صوتها رو مخاطب باز نمیکنه و همینه که همیشه فکر میکنم از چه راهی باید پیام رو رسوند واقعا؟
پیشنهاد شما چیه؟
@sharaboabrisham
40.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
غالبا بهترین خوانِش برای هر شعر و هر متنی توسطِ خودِ شاعر و نویسنده صورت میگیره، چون این خودِ شاعره که فراز و فرود کلام و احساس نهفته در کلمات رو میشناسه.
یکی از بهترین دستنوشتههام با اجرای خودم:
نویسنده و اجرا: ملیحه سادات مهدوی
●❥ ●❥ ●❥ ●❥ ●❥●❥ ●❥ ●❥ ●❥ ●❥ ●❥●
داشتم برایش توضیح میدادم.
فرق بین عنصر و ترکیب؛
بحث رسید به اینجا که عالم از چهار عنصر تشکیل شده است: آب، آتش، خاک، هوا.
یکباره دیدم راست گفته اند! عالم از چهار عنصر تشکیل شده است: آب، آتش، خاک، هوا.
عالم از چهار عنصر تشکیل شده است: آب، آتش، خاک، هوا:
آبی که از تو دریغ کردند...
آتشی که در خیمه گاهت افتاد...
خاکی که شد سجدهگاه و طبیب دردها...
و هوایی که عمری است افتاده در دلها...
ترکیب این چهار عنصر میشود: ک...ر...ب...ل...ا...
کربلا...
یک ترکیب شش گوشه که نظم تمام عالم را به هم ریخته...
راست گفته اند عالم از چهار عنصر تشکیل شده است:
آب، آتش، خاک، هوا...
✍ملیحه سادات مهدوی
❌ با احترام به جهت رعایت حق مؤلف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱
مهمان شراب و ابریشم باشید👇
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a