🌺🍃 وقتی که حال شما خوب نیست
یکی از این علتها یا چندتا از این علتها را جستجو کنید و شک نکنید که علت حال بد شما همین است و بس
1️⃣ شما به نداشته هایتان
و نخواسته هایتان
و اتفاقها و خاطرات منفی
و شکستهای گذشته
و رنجشهای قبل فکر کردید
و
این فکر کردن را ادامه دادید!
2️⃣ ساعاتی قبل یا روزهای قبل
کلمات منفی و ناامیدکننده و ترس آور و کینه آوری را برزبان آورده اید!
3️⃣ یک فکر منفی باید 17 ثانیه ادامه پیدا کند
تا بتواند حال شما و کار شما را خراب کند!!!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌱 تکنیک هایی برای رهایی از استرس :
۱.علت این اضطراب رو پیدا کنید (شروعش از کیه؟چه احساسی داری؟) چه افکاری داری؟رفتارت چیه؟
۲.برای حل این مشکل چه راه هایی به ذهنت میرسه(بارشفکری)
۳.اگه این اتفاق بیفته چی میشه؟ و مرحله به مرحله از خودت سوال میکنی و ذهن ناخودآگاه تسلیم خواهد شد
۴.یک مکان که حس میکنی حالتو بهتر میکنه برای خودت انتخاب کن
بعضی اوقات استرس داشتن ما طبیعیه به خودتون حق و کمی زمان بدید زندگی بدون استرس نیست مدیریتش مهمه
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_چهل_هشت
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم
شبها با فکر جنگ همش کابوس میدیدم و با گریه از خواب می پریدم..حسین دیگه دیر به دیر می اومد خونه و خسته از جنگ، طوریکه حوصله من رو هم نداشت،ولی خاطره براش عزیز بود..حسین نقاشی رنگ روغن خوب بلد بود هر وقت می اومد خونه، توی زیر زمین و روی بوم نقاشی میکشید و بعضی وقتها ساعتها به خاطره نگاه میکرد تا عکسش رو بکشه.۸ ماه از شروع جنگ میگذشت و اوضاع روز به روز وخیمتر میشد..خستگی از کار زیاد تو خونه امانم رو بریده بودیه روز که تو حیاط داشتم رخت و لباس میشستم از شدت خستگی، سرگیجه گرفتم و بیحال نشستم رو زمین،خانوم که از ایوون منو نگاه میکرد سرفهای کرد و گفت؛ چت شده دختر؟ نصف لباسها موندهها..با صدای آرومی گفتم؛ خیلی خستهام خانوم،سرگیجه دارم.خانوم با اینکه حال بد منو دید و میدونست که هیچ وقت از زیر کار در نمیرم ولی بازم دلش به رحم نیومد و با صدای بلندتری گفت؛ وحیده قراره بیاد اینجا، اونم سرگیجه داره،میخواد بیاد چند روزی اینجا استراحت کنه، آخه اژدر برام پیغام فرستاده که اگه کار نداری بیا به وحیده سر بزن، منم بهش گفتم، بیارش اینجا ترلان هم هست مواظبش میشیم..کارد میزدی خونم در نمیومد...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
💢🔗ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ!
ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ!
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ!
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ مسائل ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ..
ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯿﻢ!
ﻫﻤﻪﯼ ﺧﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ مسئلهای ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ مسائل ﺍﺳﺖ
ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘُﻠﻮی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ، ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ...!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه
🌼عقلی که روی آن را نفْس گرفته، خوب کار نمیکند
▫️همیشه گمان میکردم اگر روزی انسان به اجبار در مجلس گناهی وارد شود و دلش با خدا باشد، نفس را بر او اثری نیست.
◼️روزی، در زمستانی سرد از اتوبوس پیاده شدم تا وارد یک غذاخوری شوم.
▪️عینکی بر چشم داشتم. دیدم سریع عینکم را بخار گرفت و دیگر چیزی ندیدم.
▫️آن روز فهمیدم محیط تا چه اندازه روی نفس تأثیر دارد.
🌀اگر انسان وارد محیطی از گناه شود، خواسته یا ناخواسته مثل عینکِ من که بخار آن را فراگرفت، نفس هم رویِ عقل را میپوشاند و دیگر جز نفس چیزی را نمیبیند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
یه تکنیک ساده برای رفع استرس، ساخت جعبه نگرانیه:
یک جعبه مقوایی مثل جعبه کفش بردارید و در اون رو محکم چسب نواری بزنید و بالای اون یک شکاف کوچک مثل صندوق رای گیری ایجاد کنید.
حالا هر نگرانی که نسبت به یک موضوع دارید رو ،روی یک تکه کاغذ بنویسید و داخل جعبه بندازید.
بعد از گذشت چندماه در جعبه رو باز کنید و تمام نگرانی های گذشته خودتون رو دوباره بخونید باور کنید که کلی میخندید و در اوج ناباوری می بینید که ۹۰ درصد اون استرسها اصلاً اتفاق نیفتاده.
با این روش مغزتون یاد بگیره که به سادگی با مسائل کوچیک مضطرب نشه اگه این روش را ادامه بدید بعد یک مدت دیگه اصلا احتیاجی به جعبه نگرانی ندارید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌱فکرایی که بهتون اضطراب میدن؛
• تصور بدترینها
-راه حل: احتمال رخ دادن بدترین اتفاق رو بسنجین و ببینین چه میزان از نگرانیتون به جاست
• نسبت دادن یک اتفاق منفی به تمام جنبه های زندگی
-راه حل: در مورد هر اتفاقی جداگانه واقعیت سنجی کنین و اتفاقهای مثبت و خوب رو هم به خودتون یادآوری کنین.
• دیدن همه چیز به صورت خوب یا بد مطلق
-راه حل: دنبال حد وسط باشین به خودتون یادآوری کنین که بیشتر آدمها و اتفاقها خاکستری هستن نه سفید یا سیاه
این فکرها و رفتارها هم میتونن افسردگی ساز و هم اضطراب آور باشن و در روابطمون هم اختلال ایجاد کنن.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#همسرانه
در زندگى مشترک، محبت و صفا و صمیمیت و یكرنگى لازم است و #صدا_زدن همسر به نامى كه مطلوب و محبوب اوست میتواند در بوجود آمدن صمیمیت بین همسران نقش داشته باشد.
هر یك از زن و شوهرها باید همسر خود را به نامى #صدا كند كه او بیشتر دوست دارد و خوشترش مىآید، چه اسم كوچك باشد و یا نام خانوادگى ، یا القاب مذهبى و عناوین اجتماعى
و شاید بعضى از مردان كه داراى عنوان حاجى و رئیس و دكتر و مانند آن هستند از همسرشان شنیدن این عناوین را دوست نداشته باشند و كلمه « احمد جان» را مثلا از او بهتر بپسندند؛ در آنصورت همسر باید همان كلمه ایى را بگوید كه او بیشتر دوست دارد..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🟠چند تا سوال خودشناسی عمیقی که باید از خودت بپرسی:
✅️1- برای خودم زندگی میکنم یا دیگران؟
ببین، واقعا داری کاری رو که خودت دوست داری انجام میدی، یا همیشه سعی میکنی بقیه رو راضی نگه داری؟ خیلی وقتا آدم خودش رو گم میکنه وسط توقعات بقیه. ولی تهش این زندگی مال توئه، بقیه که جای تو زندگی نمیکنن، پس چرا باید انتخابهات براساس نظر اونا باشه؟
✅️2- اگه امروز روز آخرم باشه، آمادهام؟
این سوال واقعا یه تلنگر سنگینه! اگه بدونی آخرین روزته، استرس میگیری که چقدر کار نکرده داری؟ یا میگی اوکی، تا همینجا هم هر چی تونستم کردم؟ زندگی اونقدر کوتاهه که نباید واسه چیزای بیارزش خودتو هلاک کنی.
✅️3- عمرمو دارم میگذرونم یا زندگی میکنم؟
تا حالا دقت کردی گاهی فقط منتظری روزا برن؟ مثلا “این هفته هم تموم شه راحت شم.” ولی سوال اینه: چرا زندگی اینطوری شده؟ داری ازش استفاده میکنی یا فقط داری ساعتای عمرتو میسوزونی؟ زندگی تو هر لحظهاش میتونه یه فرصت باشه.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌺حالا شده هنگام تماشای فیلم گریه کنین؟
🔴باید بگم گریه کردن هنگام تماشای فیلم نشونه قدرت عاطفی شماست و نه ضعفتون...!
💠طبق تحقیقاتی که دکتر پل زاک دانشمند و عصب شناس دانشگاه لوما لیندا انجام داده پی برده که...
🔸✴️دیدن فیلم هایی که ما رو قانع میکنن و احساس مارو درگیر میکنن باعث ترشح هورمون اکسی توسین» در بدن ما میشن.
🔸✴️سپس اکسی توسین با افزایش احساس همدلی و شفقت همراه میشه و احساس ارتباط اجتماعی رو تشدید میکنه...
🔸✴️در نتیجه ارتباط عمیق تری با شخصیت های فیلم شما برقرار کرده و سپس فوران عاطفی ناگهانی گریه کردن رو تجربه میکنین...!
🔸✴️در نهایت به گفته روانشناس دانیل گولمن گریه در پاسخ به یک فیلم نشان دهنده همدلی بالا آگاهی اجتماعی و ارتباط است و نه نشونه ضعف شما ...!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
؛╌╌╌╌╌╌╌╌╌╌╌╭
✸دو اصل خودمراقبتی موثر!❤️
؛╌╌╌╌╌╌╌╌╌╌╌╌╌╌╌
✸۱-مراقبت ذهنی
فعالیتی که ذهن یا قدرک درک شما رو به تحرک وادار میکنه به عنوان مراقبت ذهن درنظر میگیرند. به عنوان یک مزیت باعث میشه ذهن ما همیشه قوی بمونه.
✸فعالیت هایی که میتونید امتحان کنید:
خواندن کتاب حل کردن پازل بازی شطرنج
؛╌╌╌▾╌╌╌▾╌╌╌
✸۲-مراقبت شخصی
کارهایی که انجام میدید برای اینکه بهترین خودتون بنظر برسید و احساس کنید رو مراقبت شخصی در نظر میگیرند.
✸مراقبت شخصی شامل:
توجه شما به اینکه چطور بنظر برسید که احساس خوبی داشته باشید، میشه.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ترلان
#عاقبت_به_خیر
#پارت_چهل_نه
من ترلان هستم یه دختر آذری
سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم
کارد میزدی خونم در نمیومد،خانوم مجال حرف زدن به من نمیداد..با پررویی گفت؛ زود باش لباسها رو بشور بعدش پاشو بساط ناهار رو راه بنداز..از فرط خستگی نای حرف زدن نداشتم،بدون اینکه چیزی بگم، لباسهارو شستم و پهن کردم و خاطره رو شیر دادم و رفتم برای درست کردن ناهار..تازه پخت پز تو آشپزخونه رو تموم کرده بودم و زل زده بودم به تَلی از سبزی که باید پاکشون میکردم که یهویی با صدای در حیاط به خودم اومدم..وحیده اومد و یه جعبه شیرینی هم دستش بود و نیشش تا بناگوش باز بود..از حالِ خوشش فهمیدیم که تو راهی داره،خانوم ذوق زده بود و هر لحظه دنبال یه غذا یا میوهای بود که به خورد وحیده بده..با دیدن وحیده دلم به حال خودم میسوخت که هیچکسی هیچ کاری برام نمیکرد حتی وقتی حامله بودم...حال عجیبی داشتم و هر روز بدتر میشدم و صبح ها با حالت تهوع از خواب پامیشدم،اژدر چند روز بعد اومد و با خوشحالی گفت که کارش تو ارومیه درست شده و باید دوباره برگردند و تو خونهی سازمانی زندگی کنند..وحیده از اینکه قرار بود از دست مادرشوهر و خواهرشوهرهاش خلاص شه کم مونده بود بال دربیاره..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد