ـــــــ « #خاطرات_شهید_خلیل_کریم» ـــــــ
🌷یک دفعه که شهيد كريم به مرخصی آمده بود به او گفتم: از #جبهه برایمان تعریف کن آنجا چه کار می کنید؟ او گفت: یک روز در سنگر نشسته بودیم #نفت_فانوس تمام شد و یکی از بچه ها فانوس را برد تا نفت کند همین که در پشت خاکریز سنگر دنبال نفت می گشت #ترکش_خمپاره به فانوس که در دست داشت اصابت مي کند و چراغ تکه تکه می شود ولی او سالم می ماند، وقتی که ایشان این لحظه را می بیند #ایمانش به خدا زیادتر می گردد.
یک روز در آشپزخانه مشغول درست کردن ناهار بودم، یک دفعه صدای گریه بلند شهید را شنیدم با عجله به اتاق رفتم ببینم چه شده؟ دیدم رادیو در #ماه_محرم، مراسم سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) نوحه پخش می کند و همسرم گریه می کند؛ من را که دید اشک هایش را پاک کرد و گفت: دلم هوای #کربلا را کرده است، دوست دارم #شهید شوم ولی خداوند این لیاقت را به من نمی دهد که سرانجام رفت و به #آرزویش رسید.🌷
✍ #راوی :همسر شهید
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃
🌹 #خاطره_ای_از_شهیدحمیدرضا_سازنده_چی
🌷آخرین باری که به مرخصی آمد، موقع رفتن #غسل_شهادت کرد و از همسایه ها #حلالیت طلبید. چند لقمه غذا بیشتر نخورد، گفتم؛ حمید جان چرا غذایت را نمی خوری. گفت: پدر وقت ندارم. باید زودتر برم و خداحافظی کرد و رفت.
یکی از همسایه ها که همرزمش بود می گفت: سه روز به عملیات مانده او را دیدم، آنقدر با من گرم گرفته بود که بقیه فکر می کردند که پدرش هستم.
در عملیات والفجر 5 حمید رضا #بی_سیم_چی بود و از #رمز_عملیات اطلاع داشت، همه آنها را روی کاغذی یادداشت کرده بود. به هنگام نبرد و شدت گرفتن حملات دشمن و حساس شدن منطقه برای این که رمز عملیات به دست دشمن نیفتد آنها را تکه تکه کرده و داخل دهانش گذاشته بود. که هنگام کفن و دفن متوجه این قضیه شدیم.
سه ماه از شهادت حمید رضا گذشته بود، در عالم رؤیا دیدم که #امام_خمینی
( ره ) به خانه ما آمده. به امام گفتم: " آقا چطور شده که به منزل ما آمدید؟"
امام نگاهی به من انداخت و گفت: " ما همیشه با شهداییم" و سپس عکسی را از جیبش بیرون آورد و گفت:" این عکس حمیدرضا است"
گفتم: " امام اگر می شود آن عکس را به من بدهید."
گفت:" مطمئن باشید حمید در نزد من است."🌷
✍ #راوی :علی آقا سازنده چی و همرزم شهید
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃
🥀🕊#لاله_های_زینبی
💐تولدحضرت فاطمه(س)بود.آقا سجاد مثل همیشه باروی خندون ازسرکاراومد. بعدازچنددقیقه گفت:خانوم اشکال نداره، توراضی هستی که من هدیه اےکه پادگان برای روز زن داده،بدم به بنده خدایی که لازم داره؟گفتم نه چه اشکالی داره.من از خدامه.من تازه چادرگرفتم فعلالازم ندارم. من اون روزنپرسیدم چادر رو برای کی میخای،تااینکه بعدازشهادت همسرم، یکی ازدوستانش بهم گفت که موضوع چی بوده.
🌷گفت که تودانشگاهمون یک دختر خانم بود که حجاب خوبی نداشت.آقا سجادبه دوستش میگه برو بااین خانم صحبت کن ببین چراحجابش اینجوریه. همسرمربه دلیل حیای زیادخودش با دخترخانم حرف نمیزنه.دخترخانمم گفته بودبه دلیل مشکلات مالی نمیتونم چادر تهیه کنم.که اتفاقا همون روزچادر رو به ماهدیه دادن.آقاسجادهم همون روز چادر رومیبره برای این خانم وخداروشکر از اون روز تاحالااستفاده میکنن. خوشحالم که تونستم قدمی ناچیزبرای چادری شدن یه دختر مسلمان بردارم.انشالا حضرت فاطمه(س)ما روشفاعت کنن😔
✍#راوی:همسر شهید
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_سجاد_دهقان
#سالـروز_شهـادت 🕊
🌹 شهدای مدافعان حرم🕊
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
✅#تصور_کن....
🌷رمضان در جبههها در اوج گرمای تابستان آن هم در منطقه خوزستان حال و هوای ویژهای داشت. سال ۶۰، ماه رمضان در اوایل مرداد ماه و گرمای بالای ۵۰ درجه خوزستان بسیار طاقت فرسا بود. رزمندگانی که از اقصی نقاط کشور به جبهه میآمدند حکم مسافر را داشتند و کمتر میتوانستند یکجا ثابت باشند. بعضی از آنها در یک منطقه میماندند و از مسئول یا فرمانده مربوطه مجوز میگرفتند و قصد ده روز کرده و روزهدار میشدند.
🌷روزهای طولانی بالای ۱۶ ساعت، گرمای شدید و سوزان، کار فعالیت نبرد با دشمن حتی در منطقه پدافندی، شدت یافتن تشنگی و ضعف و بیحالی از جمله مواردی بود که وجود داشت اما به لطف خدا در ایمان و اراده رزمندگان کمترین خللی ایجاد نمیشد. سال ۶۱ ماه مبارک رمضان در تیر ماه واقع شد. عملیات رمضان در همین ماه انجام گرفت.
🌷شب ۱۹ رمضان در حال و هوای خاصی رزمندگان آماده عملیات میشدند. گرمای شدید، باد و توفان شنهای روان و از همه مهمتر نبرد با دشمن آن هم برای کسانی که روزهدار بودند، بسیار سخت بود. انسان تا در شرایط موجود قرار نگیرد درک مطلب برایش سنگین است. در آن عملیات بسیاری از عزیزان به وصال حضرت حق پیوستند درحالیکه روزهدار بودند و لبهایشان خشکیده بود. اما به عشق اباعبدالله الحسین (ع) و عطش کربلا رفتند و به شهادت رسیدند.
#راوی: رزمنده دلاور سید ابراهیم یزدی
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
✾📚
📚✾
✍ #شهیدی_که_خبر_شهادتش_را_به_مادر_داد
علی اکبر سال 1362 به خدمت سربازی رفت. #دوره_آموزشی را در سیرجان گذراند و پس از یک سال و نیم او را به سردشت کردستان انتقال دادند.
یاد دارم آخرین بار خداحافظی کرد و راهی #جبهه شد. مدتی از او بی خبر بودیم. شب در خواب دیدم، در یک دریای بزرگ در قایقی نشسته است. #پرچم_ایران را در دست گرفته بود (و به نشان پیروزی) تکان می داد. خطاب به من گفت: مادر چرا ناراحتی ... #من_شهیدم_شهید...
سراسیمه از خواب پریدم. چند روز بعد #خبر_شهادتش را آوردند.
✍ #راوی : مادر شهید
🌷 #شهید_علی_اکبر_مسعودی🌷
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#غسل_شهادت_نکن_سرما_میخوری!!
🌷در سال ۱۳۶۵ من و عمو سلطان در عملیاتی با هم شرکت داشتیم. یک شب را در موضع انتظار ماندیم. هوا خیلی سرد بوده و عمو سلطان با آب سرد، غسل شهادت انجام داد. با خنده و شوخی به او گفتیم: «تو شهید نمیشوی، با آب سرد غسل نکن؛ سرما میخوری و نمیتوانی دفاع کنی.» در طول مسیر از موضع انتظار تا خط مقدم، شهید مدام به شهادت فکر میکرد و میگفت: اگر شهید نشدم دلم میخواهد یک جایی دور از همهی مردم و تعلقات مادی زندگی کنم.
🌷به خط مقدم که رسیدیم، در داخل چند سنگر که کاملاً در تیررس عراقیها بود. مستقر شديم. لحظاتی گذشته بود که متوجه شدم عمو سلطان از سنگرش خارج و به سمت سنگر ما میآمد و در بین راه پیکر شهیدی که قد و قوارهای مثل من داشت و صورتش بر اثر اصابت گلوله از بین رفته بود را در آغوش گرفت و شروع به صحبت با آن شهید کرده و اشک میریخت. من سریعاً خود را به او رساندم؛ که با دیدن من، همدیگر را به آغوش کشیدیم. عمو سلطان همانجا به من گفت: «اگر من زودتر شهید شدم و تو سالم بودی، پیکر مرا به عقب ببر و به خانوادهام برسان.»
🌷با هم به سنگر رفتیم. آتش دشمن خیلی شدید شد و من که آر.پی.جیزن بودم، بلند شدم تا به طرف دشمن شلیک کنم؛ که همزمان با بلند شدن من، تیر دشمن به من اصابت کرد و به داخل سنگر افتادم. عمو سلطان سریعاً چفیهای را روی زخم من بست؛ و به همراه دیگر مجروحین به عقب منتقل شدم. چند روز بعد، برادرم و شهید غلامحسن میرحسینی به عیادت من و جانباز اسفندیار میر، که در تخت کنار من بود آمدند. آنجا بود که از شهادت عمو سلطان با خبر شدم.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سلطانعلی آشوغ و شهید معزز غلامحسن میرحسینی
#راوی: رزمنده دلاور علیرضا جامی
📚 کتاب "عمو سلطان"
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودش بهم گفته...!
.
#شهید_مجید_قربانخانی🕊
.
#راوی حجت الاسلام والمسلمین داوود هاشم پور.
.
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#فرماندهای_که_خیلی_جوان_به_نظر_میرسید!
🌷سال ۶۲ در قرارگاه خاتم الانبیاء اولین روز آشنایی من با محمد باقری بود. یکی از فرماندهان ارشد به من گفت برای موضوعی با او جلسهای بگذارم. قرارگاه خاتم الانبیاء در راه اهواز - طلائیه در زیر زمین قرار داشت. اتاق او را پیدا کردم. در اتاقهای فرماندهان معمولاً دو قسمت بود، یک قسمت با میزی کوچک در جلو که منشیای مینشست و یک بخش هم در پشت او که در حقیقت دفترِ کار آن فرمانده بود. وارد که شدم جوانی پشت میز بود، به او گفتم که با برادر باقری کار دارم. گفت: بفرمایید. گفتم: با خودشان کار دارم، با ایشان هماهنگ شده و منتظر من هستند.
🌷باز گفت: امرتان را بفرمائید! باز هم گفتم که فقط با خودشان میتوانم صحبت کنم. خلاصه خیلی تحویلش نگرفتم، تا بیچاره به زبان آمد و گفت که من خودم محمد باقری هستم! دقت کردم، دیدم بله، خودش باید باشد. عین برادر شهیدش بود! صورت او به قول خارجیها Babyface بود و خیلی جوان بنظر میرسيد. خلاصه تا سالها هر وقت او را در جایی میدیدم یاد آن زمان میافتادیم و لبخندی میزدیم. امروز، قرار گرفتن او در چنین منصب خطیری، مایه خوشحالی است.
#راوی: رزمنده دلاور فردین اردوانی
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
🥀🥀🥀🥀🥀
❣#نان_کپکزدهای_که_اشتهایم_را_باز_کرد!!
🌷....خیلی ضعیف شده بودم هنوز لباس پرواز تنم بود. ۷۲ ساعت به ما هیچی ندادند، تا به زندان استخبارات رسیدیم. هر کدام از ما را داخل یک اتاق کوچک انداختند، در را بستند و رفتند. چشمانم سیاهی میرفت. متوجه شدم که نگهبان هم دم در هست. هیچی تو اتاق نبود. اتاقی که خاک گرفته بود و معلوم بود غیرقابل استفاده هست. به زحمت متوجه شیء سیاهی شدم که در گوشهای از اتاق افتاده بود. به سمتش رفتم و آن را برداشتم. پاکش کردم. نان کپک زدهای بود که سیاه شده بود. نان کپک زدهای که اشتهایم را باز کرد!! دیدن آن هم به من قوت داد. تا اینجا که آمدیم آب هم به ما نداده بودند!
🌷آب روی سرمان میریختند، اما به ما نمیدادند! در زدم، سرباز با آن لهجهی تند عربی چیزی گفت. دوباره در زدم با حال عصبانی در را باز کرد. گفتم به من آب بده، اعتنا نکرد دوباره در زدم بالأخره آنقدر زدم تا در را باز کرد. شاید هم دلش سوخته بود. دیدم یک لیوان آهنی در دستش هست. درحالیکه اطرافش را میپایید لیوان را به من داد و دوباره در را بست. آب را گرفتم. حالا هم تشنه بودم و هم گرسنه. نان کپک زده را انداختم داخل آب. اول آت و آشغالهاش آمد بالای آب و یواش یواش خیس شد. هنوز خوب خیس نشده بود که نگهبان در زد. باز کردم، میخواست سریع بخورم و لیوان را بهش بدهم. نمیدانست من یک تکه نان گیر آوردم.
🌷یکجوری بهش حالی کردم که باشد. و بعد آت و آشغالهای روی آب را با انگشت گرفتم و ریختم بیرون. دیدم نان پف کرد. درآوردم و تیکه تیکه با انگشت انداختم داخل دهانم. شاید باور نکنید هنوز مزه آن غذا داخل دهان من هست. لذتی که آن تکه نان داشت شاید هیچ غذایی برای من نداشت. این لذت شاید هیچوقت از بهترین غذایی که خورده بودم به من حاصل نشد. نان کپک زده به من نیرو داد. آنجا به یاد یکی از فیلمهای خارجی افتادم که یک زندانی در داخل زندان سوسک را برمیداشت و میخورد. من هم اگر آن روز سوسک گیر میآوردم، میخوردم...
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصرکاوه
#راوی: جانباز و آزاده سرافراز سرهنگ خلبان محمدابراهیم باباجانى
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات❣
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🇮🇷🚀﷽🚀🇮🇷
👁️🔥 مبارزه با تروریسم
🔹مقابله با تروریسم خط مشی نظام جمهوری اسلامی ایران از بدو تشکیل تا به امروز بوده است؛ چه زمانی که در داخل با #منافقین مبارزه میکرد و چه زمانی که در آن سوی مرزها در عراق و سوریه با داعش و سایر گروههای تروریستی پنجه در پنجه افکنده بود. مبارزاتی که سبب شده است تا ایران در میان آتش بزرگ و ناامنی سرسامآور غربآسیا، امنیتی مثالزدنی داشته باشد.
🔸حمله ضد تروریستی سپاه پاسداران که در چند روز گذشته به صورت دقیق و هدفمند مقرها و تروریستها را نشانه رفته است، موجب برخی موضعگیریهای سیاسی شده است. در این راستا، لازم است توجه شود که اقدامات ایران را میتوان در راستای توافقنامه همکاریهای مشترک امنیتی میان ایران و همسایگان و ذیل منشور سازمان بینالملل مبنی بر مبارزه با تروریسم در همه اشکال آن مورد تحلیل قرار داد.
🔹یکی از این توافقنامهها همکاریهای مشترک امنیتی میان ایران و عراق است؛ این توافقنامه عصر روز یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۱ به دست «السودانی» نخستوزیر عراق و «علی شمخانی» دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران امضا شد و طرفین موافقت کردند تا آخر شهریور ماه امسال سلسله اقدامات و همکاریهای امنیتی، همانند «خارج کردن گروههای تروریستی از مناطق نزدیک به مرزهای جمهوری اسلامی ایران»، «انتقال آنها به عمق خاک عراق در منطقه اقلیم کردستان جمهوری عراق» و «تلاش برای خلع سلاح کردن آنها» انجام گیرد.
🔸همچنین پس از حادثه تلخ عملیات تروریستی #کرمان و در بیانیه سازمان ملل آمده است، همه کشورها باید بر اساس تعهدات خود ذیل قوانین بینالمللی و قطعنامههای مربوط به شورای امنیت، با دولت جمهوری اسلامی ایران و سایر مقامات ذیربط در مبارزه با تروریسم همکاری فعال داشته باشند. بنابراین مبارزات جمهوری اسلامی ایران با تروریسم نه موضوعی جدید، بلکه مسبوق به سابقه بوده و این اقدامات به معنای همکاری منطقهای جمهوری اسلامی در مبارزه با تروریسم است.
🔹همچنان که جمهوری اسلامی ایران بارها به صراحت به همسایگان خود گوشزد کرده است که حسن همجواری و همسایگی ایجاب میکند تا از تروریسم پروری جلوگیری شود و همسایگان اجازه ندهند که مخالفان و معاندان جمهوری اسلامی علیه امنیت ملی ایران از این کشورها اقداماتی را انجام دهند. ناگفته پیداست که صبر استراتژیک نظام هم نباید به معنای انفعال جمهوری اسلامی انگاشته شود؛ بلکه این صبر راهبردی به معنای انتخاب زمان و محل و نوع هجمه از سوی جمهوری اسلامی است.
🔸امروز جبهه مقاومت و جمهوری اسلامی ایران تواناییها و ظرفیت و تجهیزات مورد نیاز برای مبارزه با تروریسم در منطقه را به نحو احسن دارد؛ لذا تأمین امنیت منطقه و مبارزه با تروریسم در منطقه از سوی کشورهای منطقه قابلیت اجرایی دارد و دیگر به حضور بیگانگان و کشورهای خارجی، به ویژه ایالات متحده در غرب آسیا نیازی وجود ندارد.
✍🏻 #تحلیلگر_انقلابی
#راوی
💔 یَا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 💔
🤲 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#پشت_این_نذر....
🌷در بیمارستان رزمندههایی بودند که با کارها و صحبتهایشان دل پرسنل را قرص میکردند. یک روز جوان بسیار رشید و برومندی آوردند که خضوع زائدالوصفی داشت. بلافاصله بعد از ورود به بخش از من مفاتیح خواست. با دیدن حال و روزش گفتم: شرایط شما طوری نیست که بخواهی دعا بخوانی. باید تا میتوانی استراحت کنی. ولی گردن نگرفت و با اطمینان جواب داد: نه! باید الان بخوانم. به صرافت افتادم کاری کنم که دعا خواندن از سرش بیفتد و کمی به خوراک و خوابش برسد؛ بنابراین آرام به او گفتم: شما برو اتاق عمل و برگرد، من به شما کتاب دعا میدهم.
🌷بالاخره بعد از جراحی به بخش منتقل شد و مرا صدا زد و گفت: الوعده وفا! خواهر به قولت عمل کن! کتاب دعا میخواهم. حیرت زده پرسیدم: این چه دعایی است که تا این حد مُصری بخوانی؟ با شرمساری گفت: من ۳۷ روز دعای عهد خواندهام ولی چهله دارم. در ابتدا سعی کردم با طرح موضوعات متفرقه توجه او را به سمت دیگری ببرم و او را به کمی استراحت وادار کنم ولی تدبیرم کارساز نشد. به ناچار رفتم و مفاتیح خودم را آوردم. میدانستم نای در دست گرفتن کتاب را ندارد. روی صندلی کنار تخت نشستم و شروع به قرائت نمودم. بلافاصله به دنبال هر کلمهای که میخواندم شروع کرد به تکرار.
🌷دلم میخواست بدانم پشت این نذر چه خواستهای خوابیده که این جوان در حالت اغماء نیز دست از آن برنمیدارد. فردای آن روز همکاران زحمت خواندن دعا را برایش کشیدند. روز سوم که چهله دعای عهد تمام شد، شنیدم که بعد از اتمام دعا دو چشمش را بسته و با لبخندی به یک خواب آرام فرو رفته است. تازه آن موقع دریافتم این چهله برای شهادت و لقاءالله بوده است. بعد از آن اتفاق شبها که در خوابگاه پلکهایم را میبستم چهره آن جوان در ذهنم جان میگرفت. با اینکه میدانستم طبق احادیث نخستین کسی که داخل بهشت میشود شهید است ولی مرتب با وجدانی ناآرام خودم را سرزنش میکردم و میگفتم: شهربانو کاش دعا را پسو پیش و درهم میخواندی تا نذرش ادا نمیشد!
#راوی: خانم شهربانو چگینی امدادگر جبهه
منبع: سایت نوید شاهد
🌷 #هر_با_شهدا_🌷
#احمد #احمد #رضا....
🌷شب اول عملیات بدر را به خوبی پشت سر گذاشتیم. صبح با آب دجله چای درست کرده نوشیدیم. تا شب نیز پشت خاکریزی که آن سوی ساحل دجله بود مستقر بودیم. شب دوم عملیات، رضا نورمحمدی که فرمانده محور عملیاتی بود نیروها را در یک کانال به ارتفاع ۱۷۰ و عرض ۷۰ سانتیمتر مستقر کرد در حال نشسته و تکیه زده مشغول استراحت و منظر صدور فرمان حمله بودیم. هوا خیلی سرد بود و بالاپوش بچهها کم. من و نورمحمدی هر دو زیر یک پتو استراحت میکردیم. دشمن که گویی متوجه ما شده بود به شدت کانال و اطراف آن را زیر آتش گرفته بود بهطوری که هر لحظه یک خمپاره داخل کانال یا روی لبههای آن منفجر شده چند نفر....
🌷چند نفر از بچهها شهید و مجروح میشدند ولی عزم ما برای ادامه عملیات جزم بود. رضا خواب بود و من هم داشتم به خواب میرفتم که خمپارهای نزدیک سرمان منفجر شد. رضا بیدار نشد. گفتم: آنقدر خسته است که خمپاره نیز حریفش نیست. لحظاتی بعد فرمانده لشکر با بیسیم رضا را صدا زد تا دستور آغاز حمله را به او بدهد. هرچه رضا را صدا زدم بیدار نشد. نگران شدم. پتو را که کنار زدم دیدم تمام لباسهایش غرق خون است و ترکشی به سینهاش اصابت کرده. البته در آن موقع سرش را ندیدم چون مغزش نیز متلاشی شده بود. درحالیکه دستانم از شدت ناراحتی میلرزید گوشی بیسیم را که مستمر میگفت: «رضا، رضا، احمد» برداشته با بغض گفتم: «احمد، احمد، رضا به میهمانی امام حسین علیه السلام رفت.»
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید رضا نورمحمدی
#راوی: سردار محسن رضایی فرمانده سپاه در دوران دفاع مقدس
🥀🥀🥀🥀🥀
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#پيمان_سيزده_شهيد!
🌷 سال ٧۴ یا ٧۵ بود که عراق اجازه داد، مناطقی را نزدیک سعیدیه و بستان که بسیار به نقطه صفر مرزی نزدیک است تفحص کنیم. ما گروهی از بچههاى سپاه را که اکثراً کارمند قدیمی شرکت نفت اهواز بودند؛ جمع کردیم. آنها زمان جنگ آشنا به بحث تخریب بودند و به همین دلیل میتوانستند به عنوان مینياب برای تفحص این مناطق به ما کمک کنند. تعداد زیادی جسد از آن منطقه کشف شد.
🌷مسئول گروه برای ما تعریف کرد که «یک شب در جایی گودالی پیدا کردیم که میدانستيم که در آنجا شهید مدفون است، اما انتهای کار بود که خسته شده بودیم و از تفحص دست کشیدیم. پس از ساعتها تفحص چند عدد پلاک و لباس بسیجی که در آن منطقه پیدا کرده بودیم نشان دهنده این بود که در آنجا پیکر شهید وجود دارد. از خستگی خوابیدیم در خواب دیدم شهیدی آمد و گفت:....
🌷....گفت: «چرا کار را ادامه ندادید، من بچه زنجان هستم، ما منتظر شما بودیم، آمدم؛ بگویم امشب باران شدیدی میآيد و منطقه را آب میگيرد. من به همراه ١٢ نفر دیگر که مجموعاً ١٣ نفر میشويم با هم به جبهه اعزام شدیم و پیمان بستهايم که یا همه با هم شهید بشویم یا همه همدیگر را شفاعت کنیم. اگر امشب ما را پیدا کردید هر ١٣ نفر را به شهرمان منتقل کنید و چنانچه نتوانستهايد؛ همه ١٣ نفر را پیدا کنید؛ مابقی را منتقل نکنید! زیرا طبق عهدی که بستهايم؛ باید همه با هم در یک منطقه باشیم.»
🌷از خواب بیدار شدم و بسیار متعجب از محتوای خواب بودم اما توجهی نکردم. صبح شد متوجه شدم نیمه شب باران شدیدی آمده و همه آن گودال را آب فرا گرفته است. وقتی به اهواز آمدم جریان را تعریف کردم، اما همگی در صحت این خواب شک داشتیم. اسم دو یا سه نفر از شهیدان در ذهنم مانده بود به همین دلیل تلفنی پیگیر نام این شهیدان شدیم از منطقه مورد نظر به ما گفته شد که این دو شهید به همراه ١١ شهید دیگر همه در یکجا بودهاند و همه با هم به شهادت رسیدهاند؛ به این ترتیب از صحت خواب اطمینان پیدا کردیم.»
#راوى: سردار علیاصغر گرجیزاده، فرمانده سپاه حفاظت هواپیمایی
🥀🥀🥀🥀🥀
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🌷 #درمحضرشهدا
#پای_نفوذیها_و_منافقها_در_میان_بود!!
🌷در عملیات کربلای ۴، ساعت ۱۲ شب کنار رودخانه بودیم. آرامش زیادی در فضا موج میزد. عملیات لو رفته بود، اما هنوز درگیری شروع نشده بود. این عملیات توسط عوامل متعددی لو رفت. تا آنجایی که من متوجه شدم، یکی از این نفوذیها فردی به نام عباس داوری بود که به عنوان پزشک میان بچههای پاسدار و رزمنده نفوذ کرده بود. خلاصه عراق میدانست قرار است عملیات کنیم و آماده بود.
🌷وقتی خطشکنهای ما وارد خط عراق میشدند و سر از آب بیرون میآوردند، بعثیها با قناسه آنها را میزدند. آنجا خیلی شهید دادیم. مثلاً از گردان مالک اشتر که همه خطشکن و غواص بودند، از ۴۰۰ نیرو فقط ۲۰ تا نیرو برگشت. بقیه شهید شدند. پیکرشان بعد از چند سال برگشت. یادم است وقتی درگیری شدت گرفت، دشمن آنقدر گلوله زد که انگار پایین رودخانه کلاً آتش گرفته بود. ما حتی سوار بر قایق تا آن طرف اروند رفتیم، ولی نگذاشتند پیاده شویم. عملیات چند ساعته لغو شده بود. بعثیها دوطرف محور را باز کرده بودند و وقتی رزمندهها داخل محور میشدند پشت محور را میبستند با دولول و تکلول ضدهوایی به طرف رزمندهها شلیک میکردند.
🌷ما در جنگ از نفوذیها و منافقها صدمات زیادی خوردیم. در عملیات پاتک شلمچه منافقین بالای سنگرهای دشمن میرفتند و به فارسی از بچهها میخواستند بالا بروند. رزمندهها فکر میکردند نیروهای خودمان هستند. تا بلند میشدیم پیشروی کنیم خاکریز را به رگبار میبستند. پاتک شلمچه یکی از سنگینترین پاتکهای دشمن در دفاع مقدس بود. آنجا شهدای زیادی دادیم، اما با همین جانفشانیها هشت سال مقابل تهاجم شرق و غرب ایستادیم.
#راوی: جانباز سرافراز ۲۵ درصد شیمیایی عباس فقیهان (یکی از همین ۱۳ سالههای جنگ که در سن نوجوانی به مقام جانبازی نائل آمد.)
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
🥀🕊🥀🕊🥀
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#حق_واکس!!
🌷همیشه دنبال پوتین بچهها بود. آنقدر واکس میزد که برق میافتاد. بعد پوتین را نشان طرف میداد و میگفت: خوب من پوتین شما را واکس زدم، حقی به گردن شما دارم، یا نه؟ طرف از همهجا بیخبر میگفت: بله.
🌷....تسبیحی از جیبش درمیآورد و میگفت: پس باید به نیت ۱۲۴هزار پیامبر ۱۲۴هزار صلوات بفرستی! طرف برق از سرش میپرید و میگذاشت دنبالش...!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسن اصغری
#راوی: سرهنگ بختیاری
منبع: سایت مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی
🥀🕊🥀🕊🥀
🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed