eitaa logo
اشعار ناب آیینی
26.6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
965 ویدیو
40 فایل
✨#بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــمِ✨ ـ مدیریت: @Alihidari . تبلیغات پربازده مجموعه غدیر👇 https://eitaa.com/joinchat/1975058490C0233b308cd . . . 📳 مجموعه تبلیغاتی گسترده ایتا😍👇 https://eitaa.com/joinchat/4076535811Cc50237fe56 ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
مروت بر جهان میداد به عطر کهنه پیراهن، چنان جان غزل پیچید که با هر آه شعر تازه دست شاعران میداد به دامان که بود این دست نیلی لحظه آخر که اینگونه شمیم یاس و عطر ارغوان میداد نشانی از تن در خاک و خون پیچیده پیدا نیست دوباره غم گواه از یک مزار بی نشان میداد 🔸شاعر: ____________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 🏴 اشعار ________ ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم آنچنان دل بُرد از من بانگ "هَل مِن ناصِر" تو کآستینم را ز دست عمّه ام زینب کشیدم گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن عمو جان بر سر دست تو من قربانی شش ماهه دیدم کس نداند جز خدا کز غصّۀ مظلومی تو با چه حالی از کنار خیمه تا مقتل رسیدم تا بُرون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد تو به رفتن رو نهادی من ز ماندن دل بُریدم دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد سر چه باشد؟ تیر عشقت را به جان خود خریدم بانگ "وا اماه" سر دادم چو بازویم شکستند سوختم تا آه زهرا را دم آخر شنیدم جای بابایم امام مجتبی خالی است اینجا تا ببیند من به قربانگاه تو آخر شهیدم... 🔸شاعر: ___________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 🏴 اشعار ___________________  هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند  باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند  کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند  قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش  کیست این طفل که تفسیر کند مردن را  سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را  غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را  یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش   واژه ای نیست به مداحی این آزاده  چه مقامی است خدا داده به آقازاده  از کجا آمد و راهش به کجا افتاده  دامن پاک عمو بود از اول وطنش   بی زِرِه آمد و جان را زِ ره قرآن کرد  بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد  بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد  بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش  از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت  جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت  ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت  مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش  بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد  خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد  بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد  بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش  چه پذیرایی نابی است در این مهمانی  خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی  عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی  پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش  همچو بابا همه اسرار نهان را می دید  بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید  او لگد خوردن دندان و دهان را می دید  دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش   مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد  دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد  ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد  در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش  تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد  زودتر از همه کس رأس به دامانش داد  لب خندان پدر آمد و درمانش داد  مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش  🔸شاعر: _______________________ 👉 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
🏴 اشعار _________________ پی دریا شدن چون رود غم آواره می آیی به دست موج موج گریه از گهواره می آیی چرا اینقدر آشوبی، نکن اینطور بیتابی کمی دیگر در آغوش پدر آرام میخوابی کلامی از تو شیرین میکند تلخی دنیا را بیا و این دم رفتن زبان واکن بگو بابا! ببوسد زودتر ای کاش گلبرگ دهانت را که آتش میزند داغ تو قلب باغبانت را به بزم تیرها، مردانه، بی شمشیر می آیی تو که جنگی نداری بی کمان و تیر می آیی عبای باغبان دشت سرخ از ردّ بارانست گمانم غنچه نشکفته ای درگیر طوفانست گلو باید بگیرد کام جان از چشمه ای دیگر نمینوشد به جز خون آسمان از چشمه ای، دیگر سپاه شب به کام خون کشیده رنگ و رویت را بگو دیگر نمیبیند سپیدی گلویت را تویی که از زمین با آرزوی ماه دل کندی چرا در خواب نازت چشم هایت را نمیبندی به روی خاک سوزان چشم هایت را ببندی کاش میان سوختن، در خاک خوابیدن نخندی کاش به معراج بلا سرمیگذاری روی سرنیزه سرت آرام میگیرد به جای شانه بر نیزه 🔸شاعر: ____________________________ 🏴 اشعار ________________ صدای لالایی میاد از توی خیمه رباب کبوتر کوچیک من گریه نکن آروم بخواب بخواب شاید بارون دلش بسوزه یه کم بباره بباره و عمو نره تا که برات آب بیاره رقیه طاقت نداره ببینه اشکای تو رو با دستای مهربونش گرفته دستای تو رو الهی که من بمیرم تا تو رو اینجور نبینم طاقت ندارم ببینم هی میزنی چنگ به سینم سرباز کوچیکم بخواب بابا بیرون منتظره میخواد که همراه خودش تو رو به میدون ببره یادت باشه وقتی میری خنده نیاری رو لبت تا نبینن خنده هاتو آدمای دورو برت بذار ببندم رو سرت سربند یا فاطمه رو پشت و پناهت فاطمه حالا دیگه پسر برو 🔸شاعر: ___________________________ 🏴 اشعار ____________ از شبِ هفتم به اهل خیمه بستند آب را تشنگیِ کودک شش ماهه برده تاب را از دوچشمِ مادرش ، آری ، گرفته خواب را او دراورده به گریه ، از عطش ، مهتاب را کل خیمه در پیِ آبی برای این پسر ما همه بودیم تشنه ، لکن اصغر تشنه تر دشمنان با اشکِ چشمِ من ، تسبم میکنند بی علی هستند و قطعا قبله را گم میکنند شاید اینها بر منِ خسته ترحم میکنند این غدیرِ خونیِ مارا کمی خُم‌ میکنند بردمش من اصغرم را سمتِ میانِ نبرد هیچکس یک قطره آبی هم به ما هدیه نکرد تازه ، من دیدم که تیری هم به سمتِ ما زدند... کل لشکر تیر را دیدند و از خود جا زدند تا سفیدیِ گلو ، چون ماه ، شد پیدا ، زدند آب ، هیچ اصلا! چرا با تیر ، کودک را زدند؟ داشتم میگفتم از خشکیِ لب هایش ولی آه... ، بدجوری به خود پیچید یک دفعه علی گرچه لشکر خواستند آبی دهند ، اما نشد هیچکس بهرِ کمک کردنِ به کودک پا نشد اصغر از این همهمه حتی دو چشمش وا نشد گفتم: اصغر رو زدم! شرمنده ام بابا ، نشد... حال من ماندم میانِ خیمه و این دشمنان مانده ام حیران و سرگردان ، میانِ این و آن... کودکِ شش ماهه‌ی من ، سوخته بال و پرش بین قنداقِ پر از خون است ، جسمِ اطهرش روی یک دستم تنش ، برروی یک دستم سرش حال بفرستم کدامش را برای مادرش؟ تیر خورده جای شیر و خواب رفته اصغرم بهرِ خوابیدن ، علی را پشتِ خیمه میبرم آرزو دارم نبیند مادرش این صحنه را پیکرش در بین قنداق است و سر از تن جدا خاک میکردم علی را در زمین کربلا ناگهان هم مادرش آمد به پشتِ خیمه ها کاش وقتی که میانِ خون نشستم ، بی پناه مادرم هرگز نیاید گوشه ای از قتلگاه... 🔸شاعر: _____________________________ 👉 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
غروبی لخته لخته صبح را در خود به غارت برد چه پیش آمد که تاریکی، کواکب را اسارت برد بگو آن بی حیا از تو مگر غیر از کرامت دید که هم انگشت و هم انگشترت را با جسارت برد چه رزقی زرفروش پست از بازار گرمت داشت چقدر او گوشواره با خودش بهر تجارت برد چه بايد گفت با طفلت اگر از سرخي ات پرسد؟ گرفت آيينه را خون يا كه رنگت را حرارت برد؟ سرت انشگشترت پیراهنت عمامه ات را آه... یکی با فکر گندم دیگری حرص عمارت برد... از آن بالا که میبینی بگو طفلت کجا مانده ست که آرام دل از زینب نگاه بی قرارت برد به خون فریاد زد گر دین نداری باش آزاده سپاه کوفه اما آبرو از این عبارت برد غزل مصرع به مصرع واژه واژه قتلگاه توست من آن هیچم، نگاهت بود، شعرم را زیارت برد 🔸شاعر: ___________ 👉 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
‏ندارد گنبد و گلدسته ای اما چراغانیست مزار حضرت خورشید گرم نورافشانیست امان از ظلمتی که در پی تکفیر خورشیدست شب بیداد در دستان تارش نور زندانیست اگر چه خاکی ست آنجا پر و بال کبوترها هواي چشمهاي عاشقان هر لحظه بارانیست کجا تنهاست وقتی لشکر دلها سپاه اوست بدانید اهل عالم که حسن امروز تنها نیست تمام شیعیانش آشکارا عاشقش هستند اگرچه سهم آنها از زیارت بغض پنهانیست 🔸شاعر: _________________________ 👉 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
🏴 گل تو گم شد و زخمی، اگر هر بار پیدا شد شبیه لاله بین بوته های خار پیدا شد سر چنگی به گیسویم اگرچه معجرم گم شد ولی با زحمت و سوسوی چشمی تار پیدا شد خداراشکر پیدا شد، خداراشکر پیدا شد اگرچه بین آن نامحرمان دشوار پیدا شد عبایت کو؟ نشانت کو‌؟ عقیق دلربایت کو چرا انگشترت در دکه بازار پیدا شد پس از آنقدر گریه از غمِ گم گشته ام بابا نمیبینم درست اما، سرت انگار پیدا شد 🔸شاعر: سلام 👉 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7