eitaa logo
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
512 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
739 ویدیو
65 فایل
"آن": یُدرک و لا یوصف: به گفت در نیاید! 🌸لطیفه‌ای است نهانی، که عشق از او خیزد (صفحه‌ای برای اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات) فاطمه شکردست دکترای زبان و ادبیات فارسی هیئت‌علمی دانشگاه پیام‌نور هنرجوی فوق‌ممتاز خوشنویسی ارتباط با من @fadak_shekardast
مشاهده در ایتا
دانلود
برخیز و اسیر عالم سِیرم کن چون هیچ شو! بی‌نیاز از غیرم کن ای دل سیمرغ خویش را پیدا کن القصه شبیه «منطق‌الطیر»م کن 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
و گفت : هيچ بنده سير نخورد که خداوند از او نبرد چيزي که هرگز بعد از آن، آن را نتواند يافت. و گفت: گرسنگي طعام خداي است در زمين، که تنها صادقان به‌ آن قوت يابد. و گفت: گرسنگي مريدان را رياضت است، تايبان را تجربت است، و زاهدان را سياست است، و عارفان را مکرمت است. و گفت: پناه مي گيرم به خداي تعالي از زاهدي که فاسد گرداند معده خود را از بسيار خوردن طعام‌هاي لون به لون توانگران. ذکر بایزید بسطامی 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
کفر، کافر را و دین، دین‌دار را ذره‌ای دردت دل عطار را کس چه داند تا در این بحر عمیق سنگ‌ریزه قدر دارد یا عقیق مرد می‌باید که باشد شه شناس گر ببیند شاه را در صد لباس ای دریغا هیچ کس را نیست تاب دیدها کور و جهان پر ز آفتاب گر نبینی این، خرد را گم کنی جمله او بینی و خود را گم کنی ای ز پیدایی خود بس ناپدید جملهٔ عالم تو و کس ناپدید جان نهان در جسم و تو در جان نهان ای نهان اندر نهان ای جان جان 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 خالقا! سر تا به راه آورده‌ام نان، همه بر خوان تو می‌خورده‌ام چون تو بحر جود داری صد هزار نان تو بسیار خوردم حق گزار جمله یک ذاتست اما متصف جمله یک حرف و، عبارت مختلف می‌نداند در درون پرده راز کی شود بر چون تویی این پرده باز ذره ذره در دو گیتی وهمِ تُست هرچ دانی نه خداست؛ آن فهم تست آنچ گویی و انچ دانی آن تویی خویش رابشناس صد چندان تویی کار عالم عبرت است و حسرتست حیرت اندر حیرت اندر حیرتست 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ۲۵ فروردین روز ملی بزرگداشت عارف و شاعر فارسی‌زبان، 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آنچه درباره عاقبت عجیب نمی‌دانید! 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
و گفت: عبودیت آن است که بنده‌ی او باشی به همه حال، چنان که او خداوند توست به همه حال. "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
حکایت عاشقی که خفته بود و معشوق بر او عیب گرفت عاشقی از فرط عشق آشفته بود بر سر خاکی بزاری خفته بود رفت معشوقش به بالینش فراز دید او را خفته وز خود رفته باز رقعه‌ای بنبشت چست و لایق او بست آن بر آستین عاشق او عاشقش از خواب چون بیدار شد رقعه برخواند و برو خون بار شد این نوشته بود کای مرد خموش خیز اگر بازارگانی سیم گوش ور تو مرد زاهدی، شب زنده باش بندگی کن تا به روز و بنده باش ور تو هستی مرد عاشق، شرم‌دار خواب را با دیدهٔ عاشق چه کار مرد عاشق باد پیماید به روز شب همه مهتاب پیماید ز سوز چون تو نه اینی نه آن، ای بی‌فروغ می‌مزن در عشق ما لاف دروغ گر بخفتد عاشقی جز در کفن عاشقش گویم، ولی بر خویشتن چون تو در عشق از سر جهل آمدی خواب خوش بادت که نااهل آمدی منطق الطیر، بیان وادی معرفت 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
و پرسیدند: یا شیخ! دلهای ما خفته است که سخن تو در دلهای ما اثر نمی‌کند. چه کنیم؟ گفت: کاشکی خفته بودی که خفته را بجنبانی بیدار گردد. دلهای شما مرده است که هرچند می‌جنبانی بیدار نمی‌گردد. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
47.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود؟ چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود؟ گر جمال جان‌فزای خویش بنمایی به ما جان ما گر در فزاید، حسن تو کم کی شود؟ دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده‌ای این چنین طراریت با من مسلم کی شود؟ عهد کردی تا من دل‌خسته را مرهم کنی چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود؟ چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود؟ غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود؟ خلوتی می‌بایدم با تو زهی کار کمال ذره‌ای هم‌خلوت خورشید عالم کی شود؟ نیستی عطار مرد او که هر تر دامنی گر به میدان لاشه تازد رخش رستم کی شود؟ 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
13.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد جولانگه جلالت در کوی دل نباشد جلوه‌گه جمالت در چشم و جان نگنجد سودای زلف و خالت در هر خیال ناید اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد در دل چو عشقت آمد سودای جان نماند در جان چو مهرت افتد عشق روان نگنجد پیغام خستگانت در کوی تو که آرد کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد دل کز تو بوی یابد در گلستان نپوید جان کز تو رنگ گیرد خود در جهان نگنجد آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد بخشای بر غریبی کز عشق می‌نمیرد وانگه در آشیانت خود یک زمان نگنجد جان داد دل که روزی در کوت جای یابد نشناخت او که آخر جای چنان نگنجد آن دم که با خیالت دل را ز عشق گوید عطار اگر شود جان اندر میان نگنجد 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast