بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹🌹
#درهیاهوی_جهان_یادتوأم_مهدی_جان❤️
#لبیک_یا_مهدی✋
#روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی
#کتاب_داستانهایی_از_امام_زمان_عج
#صفحه19
#تا_امروز_7جلدکتاب_یعنی_حدود1047ص_ازمعارف_مهدوی_را_مطالعه_کردیم_الحمدلله🙏
#لینک گروه در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366
👇👇
۲- وصال دوست
بُشر بن سلیمانِ برده فروش که از فرزند زادگان ابو ایوب انصاری، صحابی شریف پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم - یکی از شیعیان امام هادی علیه السلام و امام حسن عسکری علیه السلام بوده، و در سامرا نیز همسایه حضرت علیه السلام بوده است - میگوید:
کافور، غلام امام هادی علیه السلام، نزد من آمد و گفت: «مولای مان امام هادی علیه السلام تو را میخواند. »
من نزد حضرت علیه السلام شرفیاب شدم، هنگامی که در مقابل ایشان نشستم، فرمود: «ای بشر! تو از فرزندان آن گروهی هستی که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را یاری دادند، و این دوستی در شما هیچ گاه از بین نخواهد رفت، و نسل به نسل به شما به ارث میرسد، و شما همواره مورد وثوق و اطمینان ما اهل بیت علیهم السلام هستید. اکنون تو را بر آگاهی از رازی مفتخر میسازم که به واسطه آن از سایر شیعیان و دوستاران ما برتری و پیشی خواهی گرفت، و آن فرمان من، به توست که کنیزی را خریداری کنی. »
آنگاه نامه ای زیبا و لطیف به خطّ و زبان رومی نگاشت و با انگشتر مبارک خویش مُهر نمود، و بسته زرد رنگی را بیرون آورد که در آن دویست و بیست سکّه طلا بود.
سپس فرمود: این نامه را بگیر و به بغداد برو، بامدادان هنگام طلوع آفتاب فلان روز بر روی پل فرات حاضر باش. هنگامی که قایقهای فروشندگانِ شراب به کنار تو رسیدند و کنیزان را در آنها دیدی، به زودی گروهی از خریداران را مییابی که نمایندگان اشرافِ بنی عباس هستند، در میان آنها عدّه کمی نیز از جوانان عرب به چشم میخورد.
هنگامی که آنان را دیدی از دور شخصی به نام «عمر بن یزید» برده فروش را زیر نظر داشته باش، او از اوّل روز کنیزی را در معرض فروش نگه میدارد، کنیز دو قطعه حریر مندرس بر تن دارد که مانع از نگاه و دست درازی تماشاگران است، و خود را در اختیار کسی که بخواهد به او دست بزند قرار نمی دهد.
در این حال، صدای ناله او را که به زبان رومی است از پس نقاب نازکی میشنوی که میگوید: به فریادم برسید! میخواهند حرمتم را بشکنند و پرده حجابم را بدرند.
در این هنگام، یکی از خریداران حاضر خواهد شد تا با میل و رغبت، به خاطر عفّت او، برای خریدن وی سیصد سکّه طلا بپردازد، ولی آن کنیز به زبان عربی میگوید: اگر مقام و مُلک سلیمان بن داود را هم داشته باشی من رغبتی به تو ندارم، بیهوده مال خود را تلف نکن.
فروشنده خواهد گفت: چاره چیست؟ من ناچارم که تو را بفروشم.
آن کنیز خواهد گفت: چرا شتاب میکنی؟
من باید خریداری را انتخاب کنم که قلبم به او و وفا و امانت او آرام بگیرد!
در آن هنگام به سوی عمر بن یزیدِ برده فروش برو و به او بگو: من نامه سربسته ای دارم که یکی از اشراف آن را به خط و زبان رومی نوشته است، و در او کرامت، وفا، شرافت و سخای خود را شرح داده است. آن را به او بده تا در آن و نویسنده آن بیندیشد، اگر به او تمایلی یافت و تو راضی شدی من از سوی او وکیل هستم که این کنیز را از تو بخرم.
بشر گوید:........
بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹🌹
#درهیاهوی_جهان_یادتوأم_مهدی_جان❤️
#لبیک_یا_مهدی✋
#روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی
#کتاب_داستانهایی_از_امام_زمان_عج
#صفحه22
#تا_امروز_7جلدکتاب_یعنی_حدود1050ص_ازمعارف_مهدوی_را_مطالعه_کردیم_الحمدلله🙏
#لینک گروه در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366
👇👇
بشر گوید: من تمام اوامر امام هادی علیه السلام را اجرا نمودم. هنگامی که آن کنیز نامه را دید و خواند به شدّت گریست وگفت: ای عمر بن یزید! تو را به جان خودت سوگند! مرا به صاحب این نامه بفروش.
او پس از سوگندهای سخت و بسیار، گفت: اگر مرا به او نفروشی خودم را خواهم کشت.
من با فروشنده بر سر قیمت گفت و گوی بسیار کردم تا او به همان مبلغی که مولایم به من داده بود راضی شد. پولها را به او دادم و کنیز را در حالی که شاد و خندان بود تحویل گرفتم، و از آنجا به همراه کنیز به خانه کوچکی - که در بغداد برای سکونت اختیار کرده بودم - بازگشتم.
کنیز در مسیر راه آرام و قرار نداشت، همین که به منزل رسیدیم نامه را از گریبان خود بیرون آورد و آن را میبوسید و روی دیدگان و صورت خود مینهاد و بر تن خود میکشید.
به او گفتم: عجبا! نامه ای را میبوسی که صاحبش را نمی شناسی؟
فرمود: «ای بیچاره جاهل، که مقام فرزندان پیامبران را نمی شناسی!
گوش فرادار و دل به من بسپار، من ملیکه،دختر یشوعا - پسر قیصر روم - هستم، و مادرم از نوادگان - حواری و جانشین مسیح علیه السلام - شمعون است. داستانی عجیب دارم که اکنون تو را از آن با خبر میسازم.
جدّم، قیصر میخواست مرا به برادرزاده خود - یعنی پسر عموی پدرم - تزویج کند، من سیزده سال بیشتر نداشتم. برای برگزاری این مراسم، سیصدتن از حواری زادگان مسیح و رهبانان و بزرگان کلیسا، و هفتصد تن از اعیان و اشراف، و چهارهزار نفر از فرماندهان سپاه و سران لشکر و بزرگان گروههای مختلف و امیران طوایف گوناگون را دعوت نمود، و تختی آراسته به انواع جواهرات، بر روی چهل ستون در بهترین و بالاترین قسمت قصر خویش نصب کرد، و صلیبهای بسیاری از هر طرف برپا داشتند.
هنگامی که داماد را بر تخت نشاند و کشیشان بزرگ مشغول اجرای مراسم شده و انجیلها را گشودند، ناگهان صلیبها از جایگاههای بلند خویش بر زمین فرو ریختند، و پایههای تخت لرزیدند، و از محل استقرار خویش جدا شدند، و داماد از بالای تخت بر زمین افتاد و بیهوش شد. رنگ از رخسار اسقفها پرید، و بدنشان لرزید.
آنگاه اسقف اعظم به جدّم گفت: پادشاها! ما را از این کار معاف کن که این حوادث علامت از بین رفتن دین مسیح و مذهب بر حق آن پادشاه میباشد.
جدّم نیز این حادثه را به فال بد گرفت، در عین حال به اسقفها
گفت: ستونهای تخت و صلیبها را دوباره در جایگاههای خویش نصب کنید، و برادر دیگر این فلک زدهٔ، بخت برگشته را که مانند جدّش بدبخت است بیاورید تا این دختر را به او تزویج کنیم تا شاید نحوست برادر نخستین را با سعادت برادر دیگر دفع کنیم.
وقتی مجدداً خواستند مراسم را برگزار نمایند دوباره رویداد اوّل تکرار شد و مردم متفرّق شدند.
جدّم - در حالی که بسیار اندوهگین بود - برخاست و به حرم سرای خویش رفت، درها بسته و پردهها افکنده شد.
من آن شب در خواب حضرت مسیح علیه السلام و شمعون و گروهی از حواریان را دیدم که در قصر جدّم گرد آمده بودند، آنان منبری از نور که بلندای آن به آسمان میرسید در همان جایی که جدّم در آن، تخت بزرگ را نصب کرده بود، نصب نمودند.
در این حال، پیامبر اسلام محمّد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم، و داماد و جانشین او علی مرتضی علیه السلام و گروهی از فرزندانش وارد شدند. حضرت مسیح علیه السلام به پیشواز ایشان رفتند و با آنها معانقه فرمودند.
آنگاه حضرت محمّدصلی الله علیه وآله وسلم به ایشان فرمود: ای روح اللَّه! من برای خواستگاری ملیکه از شمعون، برای این پسرم آمده ام.
آنگاه با دست به سوی ابا محمّد حسن بن علی علیهما السلام، پسر صاحب این نامه، اشاره کرد.
حضرت مسیح علیه السلام به شمعون نگاه کرد و فرمود: شرف و سعادت به تو روی آورده، خاندان خود را به خاندان آل محمّدعلیهم السلام پیوند ده.
عرض کرد:....
بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹🌹
#در هیاهوی جهان یاد توام مهدی جان❤️
#لبیک_یا_مهدی✋
#روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی
#کتاب_داستانهایی_از_امام_زمان_عج
#صفحه24
#تا_امروز_7جلدکتاب_یعنی_حدود1052ص_ازمعارف_مهدوی_را_مطالعه_کردیم_الحمدلله🙏
#لینک گروه در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366
👇👇
....عرض کرد: آری پذیرفتم.
آنگاه پیامبراسلام صلی الله علیه وآله وسلم بر منبر رفت و مرا به فرزندش تزویج نمود و حضرت مسیح علیه السلام و فرزندان پیامبراسلام صلی الله علیه وآله وسلم و حواریان را شاهد گرفت.
از خواب بیدار شدم، ترسیدم که این خواب را به پدر و جدّ خویش بازگو کنم. چون ممکن بود مرا بکشند. به همین خاطر، آن را پنهان نمودم و به ایشان آشکار نکردم، و از سوی دیگر مهر و محبّت حسن بن علی علیهما السلام در دلم جای گرفت، به خوردن و آشامیدن بی میل شدم آن چنان که به شدّت، ضعیف، لاغر و بیمار گردیدم.
برای معالجهام پزشکی باقی نماند که جدّم از شهرهای روم به بالینم حاضر نکرده و داروی مرا از او نجسته باشد.
آنگاه که از معالجه من مأیوس شد گفت: نور چشمم، عزیزم! آیا در این دنیا آروزیی داری تا آن را، پیش از مرگت، برآورم؟ »
گفتم: پدر جان! تمام درهای امید به روی من بسته شده، اگر کمی از رنج اسیران مسلمان - که در زندان تو هستند - کم کنی، و آنها را به عنوان صدقه از بند جدا کرده و آزاد نمایی، شاید مسیح علیه السلام و مادر او حضرت مریم علیها السلام مرا شفا عنایت کنند.
چون جدّم خواسته مرا برآورد به ظاهر اظهار بهبودی کردم و کمی غذا خوردم. او نیز در رعایت حال اسیران بیشتر کوشید.
پس از چهارده شب، دوباره خوابی دیدم. این بار سروَر زنان جهان فاطمه علیها السلام همراه حضرت مریم علیها السلام و هزار فرشته به عیادت من آمدند.
حضرت مریم علیها السلام به من فرمود: ایشان سروَر زنان جهان و مادر شوهر تو - حسن بن علی علیه السلام - هستند.
من دامنِ مبارک ایشان را گرفته و گریستم، و از این که حسن بن علی علیه السلام به ملاقات من نیامده است، شکوه کردم.
حضرت فاطمه علیها السلام فرمود:......
بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹🌹
#در هیاهوی جهان یاد توام مهدی جان❤️
#لبیک_یا_مهدی✋
#روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی
#کتاب_داستانهایی_از_امام_زمان_عج
#صفحه25
#تا_امروز_7جلدکتاب_یعنی_حدود1053ص_ازمعارف_مهدوی_را_مطالعه_کردیم_الحمدلله🙏
#لینک گروه در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366
👇👇
.....حضرت فاطمه علیها السلام فرمود:
تا تو مشرک و در دین نصاری هستی، فرزندم به دیدار تو نخواهد آمد. این خواهرم حضرت مریم علیها السلام است و از دین تو بی زاری میجوید. اگر میخواهی رضای خدا و مسیح علیه السلام و مریم علیها السلام را به دست آوری و ابا محمّد حسن بن علی علیهما السلام به دیدار تو بیاید، باید بگویی:
«أشهد أن لا إله إلاّ اللّه، و اَنَّ أبی محمّد رسول اللّه صلی الله علیه وآله وسلم»
هنگامی که این کلمات را به زبان جاری کردم، مرا در آغوش کشیدند و احساس خوشی به من دست داد.
آنگاه فرمود: اکنون منتظر دیدار حسن بن علی علیه السلام باش، من او را به نزد تو خواهم فرستاد.
وقتی که از خواب برخاستم با خیال راحت منتظر دیدار حسن بن علی علیه السلام شدم.
فردای آن شب امام علیه السلام را در خواب دیدم و به او گفتم: جانا! این چه رسم وفاداری است که مرا نخست در آتش عشق خود سوزاندی، آنگاه به درد فراقم دچار نمودی؟!
فرمود: علّت تأخیر من به خاطر شرک تو بود، اکنون که مسلمان شده ای هر شب در خواب به دیدار تو خواهم آمد تا وقتی که به صورت آشکار به یکدیگر بپیوندیم. »
از آن شب تاکنون هرشب او را به خواب میدیدم.
بشر بن سلیمان گوید: به آن خاتون عرض کردم: چطور شد که در میان اسیران افتادی؟!
فرمود: شبی حسن بن علی علیهما السلام به من فرمود: جدّت فلان روز برای نبرد با مسلمانان، سپاهی روانه خواهد نمود، و در فلان روز نیز گروه دیگری را به دنبال آنها خواهد فرستاد، تو باید به شکل ناشناس، در شکل و لباس خدمه، همراه گروهی از کنیزان از فلان راه خود را به آنان برسانی.
من نیز چنین نمودم، از همان مسیر آمدیم تا به پیشقراولان سپاه اسلام برخورد نمودیم و کار من به اینجا که میبینی کشید، و کسی از آنها نفهمید که من دختر پادشاه روم هستم. اکنون تو تنها کسی هستی که از راز من آگاهی.
سرانجام من اسیر شدم و در سهم غنیمت پیرمردی قرار گرفتم، او نامم را پرسید. من آن را پنهان کردم، و گفتم: نرجس هستم.
او گفت: این اسم معمولاً اسم کنیزان است.
بشر بن سلیمان گوید: دوباره عرض کردم: جای بسی شگفت است که شما رومی هستید و به زبان عربی تکلّم مینمایید!
فرمود:.......
بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹🌹
#در هیاهوی جهان یاد توام مهدی جان❤️
#لبیک_یا_مهدی✋
#روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی
#کتاب_داستانهایی_از_امام_زمان_عج
#صفحه26
#تا_امروز_7جلدکتاب_یعنی_حدود1054ص_ازمعارف_مهدوی_را_مطالعه_کردیم_الحمدلله🙏
#لینک گروه در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366
👇👇
..... فرمود: آری! جدّم در تربیت من تلاش فراوان مینمود تا من آداب بزرگان بیاموزم؛ به همین خاطر زنی را که چندین زبان میدانست برای تعلیم من معین نمود. او هر صبح و شب نزد من میآمد و من از او زبان عربی میآموختم تا این که با ممارست فراوان به خوبی آن را آموختم.
بشر گوید: او را به سامرا منتقل نمودم، و به خدمت امام هادی علیه السلام شرفیاب شدم. حضرت فرمود: [ای ملیکه! ] عزّت اسلام و ذلّت نصرانیت و شرف محمّدصلی الله علیه وآله وسلم و اهل بیت او را چگونه دیدی؟
عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! چگونه وصف کنم چیزی را که شما از من بدان داناترید؟
امام علیه السلام فرمود: من میخواهم شایسته مقامت با تو رفتار کنم. بین این دو یکی را انتخاب کن، آیا دوست داری ده هزار دینار به تو دهم و یا مژده شرافت ابدی را؟
عرض کرد: مژده فرزندی به من بدهید.
امام علیه السلام فرمود: بشارت میدهم تو را به فرزندی که شرق و غرب دنیا را تسخیر کند، و زمین را - آنگاه که از ظلم و جور انباشته شده باشد - پر از عدل و داد نماید.
عرض کرد: از چه کسی؟
فرمود: از همان شخصی که پیامبر اسلام محمّد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم در فلان شب و فلان ماه و فلان سال، در سرزمین روم تو را به عقد او در آورد. آن شب حضرت مسیح علیه السلام و وصی او شمعون، تو را به چه کسی تزویج نمودند؟
عرض کرد: به فرزند شما ابا محمّد حسن بن علی علیه السلام.
فرمودند: آیا او را میشناسی؟ عرض کرد: از آن شبی که به دست سیده زنان، فاطمه زهراعلیهاالسلام مسلمان شدم، شبی نبوده است که او را
ملاقات نکرده باشم.
آنگاه مولای مان امام هادی علیه السلام فرمود: ای کافور! به خواهرم حکیمه بگو به نزد ما بیاید.
هنگامی که آن بانو - حکیمه خاتون - به خدمت امام علیه السلام مشرّف شد، حضرت فرمود: این همان زنی است که گفته بودم.
حکیمه خاتون او را مدتی طولانی در آغوش کشید، و از دیدار او بسیار شادمان شد.
آنگاه حضرت فرمود: او را به خانه خود ببر و واجبات دین و آداب زندگی را به او بیاموز که او همسر ابامحمّد و مادر قائم آل محمّد - عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف - میباشد. [۱]
ـ...................
[۱]: غیبة طوسی، ص ۲۰۴ - ۲۰۸، فی معجزات العسکری علیه السلام؛ بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۶، ح ۱۰.
بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹🌹
#در هیاهوی جهان یاد توام مهدی جان❤️
#لبیک_یا_مهدی✋
#روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی
#کتاب_داستانهایی_از_امام_زمان_عج
#صفحه28
#تا_امروز_7جلدکتاب_یعنی_حدود1056ص_ازمعارف_مهدوی_را_مطالعه_کردیم_الحمدلله🙏
#لینک گروه در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366
👇👇
۳- چرا او قائم آل محمّدعلیهم السلام نامیده شد؟!
ابوحمزه ثمالی میگوید:
از حضرت امام محمّدباقرعلیه السلام پرسیدم: ای فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نیستید؟
فرمود: بلی!.
عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان علیه السلام قائم نامیده شده است؟
حضرت فرمود: هنگامی که جدّم حسین بن علی علیهما السلام به شهادت رسید، فرشتگان آسمان به درگاه خداوند متعال نالیدند و گریستند و عرض کردند: پروردگارا! آیا کسی را که برگزیده ترین خلق تو را به قتل رسانده است به حال خود وامی گذاری؟
خداوند متعال به آنها وحی فرستاد: آرام گیرید! به عزّت و جلالم سوگند! از آنها انتقام خواهم کشید، هرچند بعد از گذشت زمانی باشد.
آنگاه پرده حجاب را کنار زده و فرزندان حسین علیه السلام را که وارثان امامت بودند، به آنها نشان داد. ملائکه از دیدن این صحنه بسیار مسرور شدند.
یکی از آنها در حال قیام نماز میخواند. حق تعالی فرمود: به وسیله این قائم از آنها انتقام خواهم گرفت. » [۱]
ـ...................
[۱]: علل الشرایع،ص۱۶۰،باب۱۲۹،ح۱؛ بحارالانوار،ج ۵۱،ص۲۸،ح۲۹
بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹🌹
#درهیاهوی_جهان_یادتوأم_مهدی_جان❤️
#لبیک_یا_مهدی✋
#روزی حدوداً یک صفحه مطالعهٔ مهدوی
#کتاب_داستانهایی_از_امام_زمان_عج
#صفحه29
#تا_امروز_7جلدکتاب_یعنی_حدود1057ص_ازمعارف_مهدوی_را_مطالعه_کردیم_الحمدلله🙏
#لینک گروه در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/754581712Cb26259c366
👇👇
۴- مهدی چه کسی است؟!
جابر جُعفی میگوید:
من در خدمت امام محمّدباقرعلیه السلام بودم که مردی به حضور ایشان شرفیاب شد و عرض کرد: خداوند شما را رحمت کند! این پانصد درهم را که زکات مال من است بگیرید و به مصرف برسانید.
حضرت فرمود: خود آن را بردار و به همسایگانت و ایتام و مساکین و برادران مسلمانت بده که وجوب سپردن زکات به [امام ]هنگامی است که قائم ما قیام کند*.و به مساوات تقسیم نماید و میان بندگان نیک و بد خداوند رحمان به عدل رفتار کند.
هر که از او اطاعت کند خدا را اطاعت نموده، و کسی که از او سرپیچی کند از فرمان خدا سرپیچی نموده است. او«مهدی» نامیده شده است، زیرا به امر پنهانی هدایت شده است.... [۱]
ـ.............
* تذکر:واجبات مالی به دو دسته زکات و خمس تقسیم می شود، که زکات را خود مکلف میتواند به فقرای واجد شرایط پرداخت کند، اما خمس را باید به امام یا نائب امام پرداخت کند.
[۱]:علل الشرایع،ص ۱۶۱،باب۱۲۹،ح۳؛بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۲۹