مرثیه شام🥀
آه، یاران روزگارم شام شد
نوبت شرح ورود شام شد
شام شهر محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سختتر از کربلا
شام یعنی مرکز آزارها
آل عصمت را سربازارها
شام یعنی از جهنم شومتر
اهل بیت از کربلا مظلومتر
شام یعنی ظلم و جور بی حساب
اهل بیت عصمت و بزم شراب
در ورود شام، از شمر لعین
کرد خواهش ام کلثوم حزین
کای ستمگر بر تو دارم حاجتی
حاجتی بر کافر دون همتی
ما اسیران، عترت پیغمبریم
پرده پوشان حریم داوریم
خواهی ار ما را بری در شهر شام
از مسیری بر که نبود ازدحام
بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند
خنده و زخم زبان و کف زنند
آن جنایت پیشه، آن خصم رسول
بر خلاف گفتۀ دخت بتول
داد خبث طینت خود را نشان
برد از دروازۀ ساعاتشان
پشت آن دروازه خلقی بی شمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار
بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دسته گل
ریختند از هر طرف زنهای شام
آتش و خاکستر از بالای بام
زینب مظلومه بود و گرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی
هیجده آئینۀ حق الیقین
هیجده صورت زصورت آفرین
هیجده ماه به خون آراسته
با سر ببریده بر پا خواسته
رأس ثارالله زخون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب
آن سوی محمل سر عباس بود
روبرو با رأس خیرالناس بود
ماه لیلا جلوهگر بر نوک نی
گه به عمّه گه به خواهر چشم وی
بس که بر آل علی بیداد رفت
داستان کربلا از یاد رفت
خصم بد آئین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودیهای شام
کاین اسیران عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند
این سر فرزند پاک حیدر است
روز، روز انتقام خیبر است
طبق فرمان امیر شهر شام
جمله آزادید بهر انتقام
این سخن تا بر یهود اعلام شد
شام ویران شامتر از شام شد
آن قدر آل پیمبر را زدند
دختران ناز پرور را زدند
خندههای فتح بر لب میزدند
زخمها بر قلب زینب میزدند
آن یکی بر نیزهدار انعام داد
این به زین العابدین دشنام داد
پیر زالی دید در شام خراب
بر فراز نیزه قرص آفتاب
آفتابی نه سری در ابر خون
لب کبود اما رخ او لاله گون
بر لبش ذکر خدا جاری مدام
سنگها از بام گویندش سلام
از یکی پرسید این سر زآن کیست
گفت این رأس حسین بن علی است
این بود مهر سپهر عالمین
نجل احمد یوسف زهرا، حسین
وای من ای وای من ای وای من
کاش میمردم نمیگفتم سخن
آن جنایت پیشه با خشم تمام
زد بر آن سر سنگی از بالای بام
آن سر آن آئینۀ حق الیقین
اوفتاد از نیزه بر روی زمین
ریخت زین غم بر سر خورشید خاک
گشت قلب آسمانها چاک چاک
✍️حاج غلامرضاسازگار
#شعر_سبک_مرثیه_مداحی
#شهر_شام
#ماه_صفر
#مرثیه
آتش دل
#مرثیه
#تضمین_حافظ
#مسمط_مخمس
غم گل در دلم آتش به پا کرد
مرا از باغبان خود جدا کرد
غم دل را شنید و این ندا کرد
« سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق گل به ما دیدی چها کرد »
مرا گردون به راه مشکل انداخت
به دستم ریسمان باطل انداخت
سر و کار مرا با قاتل انداخت
« از آن رنگ رخم خون در دل انداخت
ازآن گلشن به خارم مبتلا کرد »
چُنان زینب حزین و دلغمینم
که بوده در سفر یار و معینم
اگرچه دخترم اما چنینم
« غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد »
شب است و می درخشد روی ماهی
ز داغ لاله دارم اشک و آهی
پدر آمد به دیدارم الهی
« خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد »
به پایان آمده صبر و تحمل
به لب دارد ز ماتم نغمه بلبل
که می آید نسیم از جانب گل
« نقاب گل کشید و زلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد »
چه غوغایی شده در کنج ویران
فتاده زورقی در موج و توفان
بسوزد دختری چون شمع سوزان
« به هر سو بلبل بی دل در افغان
تنعم در میان باد صبا کرد »
من از هجر پدر همچون هلالم
شکست از تیر ماتم هر دو بالم
نکرده داغ او رحمی به حالم
« من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد »
دلم بر عشق بابا مبتلا بود
من اینجا بودم و آن سر کجا بود
تمنای من از خصم دغا بود
« گر از سلطان طمع کردم خطا بود
که از دلبر وفا جستم وفا کرد »
به بار ای دیده چون ابر خروشان
نیاید ناله زین خانه بدوشان
بگو «یاسر» ازین آتش خموشان
« بشارت بر به کوی می فروشان
که «حافظ» توبه از زهد و ریا کرد »
**
✍️محمود تاری «یاسر»
#شعر_سبک_مرثیه_مداحی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
شور🎙
#یا_زینب
یازینب یا زینب...
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#مدح
#شام
#کوفه
#مسمط_مسدس
شمس حجاب کبریا زینب است
تجلی شرم و حیا زینب است
روح مناجات و دعا زینب است
شان نزول انما زینب است
فاطمه کرببلا زینب است
دوای درد بی دوا زینب است
ای نفس حضرت ختمی مآب
دختر آسمانی بوتراب
در صدف بحر شرف درناب
روی تو حسرت دل آفتاب
موی تو شب ندیده حتی به خواب
مصحف مستور خدا زینب است
بیا و جلوه ی پیمبر ببین
شیرزنی چون یل خیبر ببین
ادامه سوره کوثر ببین
حُسن حَسن نیز مکرر ببین
دوباره یک حسین دیگر ببین
پنج تن زیر کسا زینب است
شمس چراغ در این خانه ات
ماه غبار در کاشانه ات
ارض و سما گر شده پروانه ات
یافته این گونه شفاخانه ات
تهمت عقل است به دیوانه ات
دوای ما نعره ی یا زینب است
دانه تسبیح تو شمس ضحی
چادر تو، پرچم حجب و حیا
به زیر سایه تو عرش خدا
نه فلک از خاک رهت شد بنا
خانه تو مطاف ارض و سما
کعبه سیار خدا زینب است
هیبت روی تو سر ا پا علی
فاطمه ای به شکل مولا علی
نیست کسی مثل توالا علی
میوزد از نطق تو هرجا علی
لعن علی عدوک یا علی
کوری چشم خصم با زینب است
کرببلا دیده که پیغمبری
فاطمه ای و یک تنه لشگری
فاتح هر رزم چنان حیدری
نیست اگر چه مثل تو خواهری
حسین را برادر دیگری
حسن به دشت کربلا زینب است
پلک بزن شام و سحر خلق کن
چشم بچرخان و قمر خلق کن
حماسه ای بار دگر خلق کن
به بانگ اسکوتو جگر خلق کن
خطبه بخوان تیغ دو سر خلق کن
آیینه دار مرتضی زینب است
گرمی عشق و هُرم این تب یکیست
تا به سحر مسیر هر شب یکیست
هر چه نوشتیم مرکب یکیست
چنان که نام خالق و رب یکیست
نام حسین و نام زینب یکیست
جان میان هر دوتا زینب است
روز قیامت که جهان مضطر است
بی سر و سامان صف محشراست
عرصه حشر از نم گریه تر است
هر که خودش مانده و بی یاور است
غم نخورد آن که تورا نوکر است
سایه روی سر ما زینب است
در کف تو چرخ چو دستاس بود
با نفست دهر پر از یاس بود
خاک رهت گوهر و الماس بود
بس که به اکرام تو حساس بود
پله منبر تو عباس بود
ستون خیمه سما زینب است
سیل کرم لحظه ی باریدنت
گل بکشد منت گل چیدنت
یاس در آرزوی بوییدنت
هیچ گلی ندیده خندیدنت
مگر به لحظه ی حسین دیدنت
حسین را چهره گشا زینب است
ازنگهت نور خدا منجلی
هرچه خدا خواست تو گفتی بلی
هیبت تو قصه هر محفلی
خواست که غم دست تو بندد ولی
غم که بود در بر دخت علی
حیدر صحرای بلا زینب است
آمده بر جنگ تو غم از الست
کرببلا غم به بلا داد دست
جنگ تورا حق به تماشا نشست
قامت تو قامت غم را شکست
دخت علی را نتوان دست بست
فصل خطاب خطبه ها زینب است
✍️موسی علیمرادی
#شور_عمومی
#شعر_و__سبک_مداحی
غزل مناجات🎙
اول مجلس
من کيستم که طالب ديدار او شوم
يا چيست نقد من که خريدار او شوم
او يوسف عزيز و مرا دست بس تهي
شرم آيدم که بر سر بازار او شوم
در مصر عشق طوطي شيرين سخن منم
تا طعمه جو ز لعل شکر بار او شوم
او پادشاه مملکت حسن و من گدا
يارب چگونه محرم اسرار او شوم
ياري که در زمانه بخوبيش يار نيست
هست آرزوي خام که من يار او شوم
بر بوي پرسشي ز لب آن مسيح دم
آن دولت از کجاست که بيمار او شوم
با اينهمه فداش کنم جان خويشتن
باري ز مخلصان هوادار او شوم
در باغ وصل همچو مني را مجال نيست
از دور بلبل گل رخسار او شوم
آزادي دو کون چو از بندگي اوست
خواهم که چون حسين گرفتار او شوم
✍️منصورحلاج
#شعر_و_سبک_مداحی
#امام_زمان_عج
#امام_حسین_علیه_السلام
#مناجات
#حاج_مهدی_سماواتی
غزل مناجات
اول مجلس🍃
چرا آواره کوه و بیابانم، نمی دانم
چه می خواهد غم عشق تو از جانم، نمی دانم
به سمت آسمان رو می کنم هر جمعه می پرسم
کجایی ماهِ پشت ابر پنهانم؟ نمی دانم
تو که هر هفته امضا می کنی پرونده مارا
نمی مانم چرا بر عهد و پیمانم، نمی دانم
در این عصر غم و تردید آقا با ظهور تو
به جا می ماند آیا دین و ایمانم؟ نمی دانم
نمی دانم که هستم آن زمان پای رکاب تو
چه هستم؟ کافرم گبرم مسلمانم، نمی دانم
فدای قلب پر مهرت که این شب ها پر از درد است
محرَم مثل تو ناحیه می خوانم، نمی دانم
چه می شد اینکه مانند شما خون گریه می کردم
خدا می کرد چون زینب پریشانم، نمی دانم
شبیه حُر سرم زیر است پشت خیمه ارباب
نگاهش می کند امروز مهمانم؟، نمی دانم
شاعر: عباس احمدی
#امام_زمان_عج
#امام_حسین_علیه_السلام
#مناجات_با_امام_حسین_علیه_السلام
#شعر_و_سبک_مداحی
#مرثیه
#اول_مجلس
#جمعه