eitaa logo
📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
7.7هزار دنبال‌کننده
603 عکس
154 ویدیو
91 فایل
برای شرکت در کلاس های آموزش مداحی دکترحاج مجیدطاهری با این شماره ها تماس بگیرید: ۰۹۱۲۱۸۳۸۲۶۸ ۰۲۱۳۳۲۵۰۹۳۰ در ایتا به شماره ۰۹۹۰۵۲۸۶۲۰۰ پیام دهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
محور اهل کِسا --------- یا فاطمه ای صنوبر عشق بر اهل کِسا تو محور عشق ای نور رخت شرافت نور در آل عبا عبارت نور ای باعث افتخار احمد ای در همه جا قرار احمد در عرش یگانه بوده ای تو بانوی دو خانه بوده ای تو یک ، خانه ی عرشی پیمبر دو ، خانه ی غرقِ نور حیدر هم دختر مصطفی تویی تو هم همسر مرتضی تویی تو بر خاتم انبیا نگینی در بین زنان تو بهترینی وقتی ز تو می بَرد خدا نام قلب دو جهان بگیرد آرام در وصف تو ای عزیز احمد هُمْ فاطِمَةُ ، بیان ایزد ای روشنی سپیده  زهرا آئينه ی  بَعْلُها ، بَنیِها در نور نشسته گوهر تو زیرا که علی ست شوهر تو آباءِ تو آبروی دین اند دستان خدا در آستین اند در بحرِ تو اهل نور غرق اند اَبناءِ تو بهترینِ خلق اند تو گوهر زیِب و زِیْن داری یعنی حسن و حسین داری ای ماه رخت فروغ هر شب پرورده ی دامن تو زینب بانوی سرای رحمتی تو چون گوهر گنج خلقتی تو من در عجبم ز کار مردم دریای دو دیده در تلاطم در غربت فاطمه شناسی حیرت زده ام ز ناسپاسی آنان که ز حق همه گسستند افسوس که حرمتت شکستند ای دیده جفا ز قوم نجران ای دشمن تو یهود دوران ای برده مکان به سمت لاهوت دیدی تو ستم ز جبت و طاغوت از داغ تو قدسیان خمیدند پهلوی تو را شکسته دیدند ای وای چه کرد ظلم و تزویر با غنچه و گل غلاف شمشیر بر مادر خود به چشم خونبار فریادگرند آل اطهار آن ضرب غلافِ تیغ اعدا شد باعث قتل مادرِ ما ** ✍محمود تاری «یاسر»
صاحب این عید اهل کبریاست عیدفطراست و بگو عید خداست روزپاداش است و" احلی من عسل" روز مهمانیِ حیّ لم یزل اوست اهل عفو و اهل مغفرت بی قرین فرمانروای معرفت هدیه کرده عید را پروردگار تا شود در قلب ما فصل بهار آنچه قرآن خوانده ای جانانه شد بر وصال جانِ جان، پیمانه شد از دعا و ذکر و اعمالِ سحر یافتی طوبا و یک عالم ثمر هرنفس حتی اگر درخواب بود گنجهایی عالی و نایاب بود تا به کوی دوست گردد رهنمون چونکه گفت انا الیه راجعون زندگی باشد پس از این زندگی بعدازاین سختی بیاید سادگی اشکها بر فرق منشق ریختی با علی بر قرب حق آویختی قدرها گشته مقدر در حساب با دعاهایی که گشته مستجاب بیست و سوم وقف بر امر فرج بر رضای حجَت اللهِ حُجَج مومنانه همدلی ها می رسد بوی عطر خیرخواهی می دمد با وجودی که حرم ها بسته است در دل امید شفا بنشسته است نذر دل حاجات یار غایب است عید اصلی یک نظر از صاحب است ✍مجیدطاهری سروده۱۳۹۹ بیت یکی مانده آخر مربوط به ایام کرونا است.
می رسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است می فروشد زِرهی را که رفیق جنگ است چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد "إن یکاد" از نفس فاطمه بر تن دارد خبر از شوق به افلاک _سراسیمه_ رسید تا که این نیمهء توحید به آن نیمه رسید علی و فاطمه در سایهء هم... فکر کنید شانه در شانه دوتا کعبهء یک دست سفید عشق تا قبلِ همین واقعه مصداق نداشت ساز و آواز خدا گوشهء عشّاق نداشت کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام فاطمه... فاطمه با رایحهء گُل آمد ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد ابر مهریهء او بود که باران آمد نفَس فاطمه فرمود که باران آمد ناگهان پنجره ای رو به تماشا وا شد هر کجا قافیه "یا فاطمةالزهرا" شد مثنوی نام تو را برده، تلاطم دارد چادرت را بتکان، قصد تیمّم دارد می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام سیدحمیدرضابرقعی
من ای مدینه باقر علم خدایم من ای مدینه زائر کرب وبلایم از دل قرارم رفته و دل بی قرار است من آنچه میگویم یکی از صد هزار است منکه تماشای گل صد برگ کردم درکودکی من آرزوی مرگ کردم بر روی دست ماه من دیدم ستاره من دیده ام لبخند طفل شیرخواره باچشم خود دیدم خسوف ماه لیلا دیدم به پیش عمه ام شد اربا اربا پروانه ی خود را تماشا شمع می کرد دیدم پدر جسم پسر را جمع می کرد دیدم که قاسم در میان خون طپیده دیدم به زیر سم مرکب قد کشیده در کربلا من ظلم بی اندازه دیدم در قتلگه من اسب و نعل تازه دیدم مظلومه مادر، مادر خود را صدا زد در پیش چشم عمه من دست وپا زد
ای فروزنده ز رُخ، حسن خدات وی همه حُسن فروشان بفدات جلوه گر آینه ی ذوالممنی پای تا فرق حسن در حسنی مصطفی را تو فروغ بصری وصی دوم و اول پسری خلد گردی است ز خاک حرمت چرخ موجی است ز بحر کرمت مهر را جلوه ز پیرایه تو آفتابش همه از سایه تو رمضان سفره ی مهمانی تو مشعلش چهره ی نورانی تو روزه داری که بُود تشنه ی دوست آتش عشق تو افطاری اوست ای فدای رخ بهتر ز مَهَت روزه داران خدا خاک رهت ای به خلد غمت افسانه بهشت پیش رخسار تو زیبایی ، زشت گنج توحیدی و دل ویرانت روی نادیده همه حیرانت ای ز غمهای تو خون بر دل خاک پنجه ی صبر گریبان زده چاک صبر دیوانه شده از صبرت حلم خون خورده کنار قبرت صلح و جنگ تو درش سِرّ و سَری است هر دو را هر که بداند اثری ست پای صلح تو در آن آتش جنگ سر بیداد گران خورد به سنگ تو امامی به قعود و به قیام به قعود و به قیام تو سلام مرکب حکم ، تو میرانی و بس جنگ یا صلح ، تو میدانی و بس هر که با صلح و قیام تو نساخت بخدا مرتبه ات را نشناخت تو که مانند پدر در پیکار شعله ی مرگ زدی بر اشرار صف کفار ز هم پاشیدی فاتح جنگ جمل گردیدی راه تا قلب سپه طی کردی ناقه ی عایشه را پی کردی ا ی ز رزم آوریت در صفین بانگ تکبیر بلند از طرفین توکه نجل اسد اله استی تو که فرزند یداله استی نبود در دلت از دشمن بیم نکنی صلح که گردی تسلیم تو به هر حال ولی اللهی جنگ یا صلح کنی آگاهی مصطفی کو سخنش وحی خداست گفته در شان تو این گفته به راست حسنین اند دو پاکیزه امام همگان را به قعود و به قیام ای رُخَت شمع جوانان بهشت سید جمع جوانان بهشت وصی دوم بر حق رسول پسر اول زهرای بتول تو که هستی بر رغم دشنام خصم خود را کنی از لطف سلام صفت و خلق تو از بسکه نکوست شود از یک نگهت دشمن ، دوست ای فدای تو من و ام و ابم وی ثنای تو به لب روز و شبم ای تو بعد از پدر ، اول مظلوم سومین نور و چهارم معصوم مهر افلاک به حسنت خندان ماهی بحر بیادت گریان جگر صبر ز صبرت پرخون چهره حلم ز شرمت گلگون دل عشاق مزرات همه رشک آب باران بقیعت همه اشک سینه ها را به تمنای تو داغ قلب ها را ز مزار تو چراغ کاش گردی شوم و از کرمت بنشینم به کنار حرمت کاش چون ماه به شبهای دراز داشتم با حرمت روی نیاز کاش مانند چراغی سوزم تا شبی در حرمت افروزم کاش مانند نسیم سحری داشتم بر سر کویت گذری کاش چون اشک کنارت افتم بر روی خاک مزارت افتم روی جانها همه بر تربت تو سوز دلها همه از غربت تو غربت آن نیست که با ضربت سنگ چهره از خون جبین گردد رنگ غربت آن نیست که از داغ جوان قد بابا شود از غصه کمان غربت آن نیست که سر برسر نی ره کند با سپه دشمن طی غربت آن است که فردی مظلوم شود از کینه یارش مسموم غربت آن است که بعد از کشتن بارش تیر ببارد به بدن تیر بارید ز بس بر بدنت بدنت گشت یکی با کفنت سینه ها از الم فروخته شد تن و تابوت به هم دوخته شد ای بیاد تو دل هستی ، خون وی حساب غمت از حد بیرون قلب احمد که برایت خون بود به همه مردم عالم فرمود روز محشر که همه گریانند اشک ریزان حسن خندانند زین شرر سوخته "میثم" امروز بارالها تو به فرداش ، مسوز ✍️حاج غلامرضاسازگار
ورودحضرت معصومه(سلام الله علیها) سال‌ها شهر در اعماق سیاهی سخت است روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است نفس باغ به تکرار نیامد بالا آفتاب از سر دیوار نیامد بالا اینکه عمری فقط از سفره کپک برداری گندم و پنبه بکاری و نمک برداری خشکیِ باغچه‌ها روی زمین باقی ماند سال‌ها طی شد و این شهر چنین باقی ماند در فراموشیِ انجیر و انار و گندم ناگهان گفت نهیبی که هلا ای مردم آب در دست اگر هست زمین بگذارید تا خود صبح بر این خاک جبین بگذارید از تبار گل و آیینه کسی می‌آید «مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید» پس به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد دختری آمده از ایل و تبار حیدر از هر آنچه بنویسیم فراتر، برتر وصف اورا نتوان گفت به صد منظومه گفته معصوم به او «فاطمۀ معصومه» آفتابی‌ست که اعجاز فراوان با اوست باد سرمست شده، عطر خراسان با اوست از سفر آمده‌ای خستۀ راهی بانو زنده کن وادیِ ما را به نگاهی بانو ما اسیریم و فقیریم و یتیم ای مهتاب دختر حضرت موسی! دل ما را دریاب قم کویر است کویری که تلاطم دارد چادرت را بتکان قصد تیمم دارد آمد این‌گونه ولی هر چه که آمد نرسید عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویس قرنی هم به محمد نرسید عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید... قصه این بود و به وصفش قلم ما، درماند داغ دیدار برادر به دل خواهر ماند ماند تا پنجرۀ باغ اِرَم وا باشد حرم او حرم حضرت زهرا باشد ✍🏻سیدحمیدرضابرقعی
بگذار قلب دشمنان از کینه پر باشد بگذار اسرائیل دنبال ترور باشد مارا که از این دشمنی کردن هراسی نیست جز ما کسی که در مسیر حق شناسی نیست ما چشم مان بر دست آقای محرم هاست سرمایه مان ایمان "تهرانی مقدم" هاست در سنگر علم و عمل آزاده ها داریم مانخبگانی مثل "فخری زاده " ها داریم آسوده ایم اما به لطف پاسداری ها هستیم زیر دِین خون "شهریاری" ها داریم از علم و تدبر جوشن امروزه سنگر پر است از "احمدیِ روشن" امروزه در جبهۀ ما حرف ایثار است و جانبازی الگوی جانبازی ما "صیاد شیرازی" طی کرده این نهضت مسیر سرفرازی را نسل "حججی" پر کند جای "حجازی" را نقش لوای ما به جز الله اکبر نیست جز مکتب ما مکتبی "مغنیه" پرور نیست از جمع بسیار مجاهدهای لبنانی تا "زاهدی" ؛ "سیدرضی" ؛ "قاسم سلیمانی" تسبیح شیعه "ما رایت الّا جمیلا" بود آیین زینب راه و رسم لشگر ما بود نسل "بهشتی" وارثانی "باهنر" دارد فریاد ما در جبهۀ تبیین اثر دارد در بند زهرا فکر فردا بود در دنیا راه شهیدان راه زهرا بود در دنیا زهرا طریقش جز طریق پایداری نیست در مکتب او جای خفتن جای خواری نیست ما را به راه راست دعوت می کند زهرا با فعل و تقریرش هدایت می کند زهرا مدیون زهرا بود هر نسلی حسینی بود اندیشۀ زهرا در افکارِ "خمینی" بود تصویر ما از فاطمه تعریف قرآنی ست شاگرد درس مکتبش سردار لبنانی ست سید که خار چشم دشمن های غاصب بود فتح الفتوحش هر زمان صدر مطالب بود سید که سرباز امام عصر حاضر بود میراث روح الله بود و از نوادر بود سید "اشداء علی الکفار " را فهمید آموزه های حیدر کرار را فهمید غیر از خدا از هیچ کس اصلا نمی‌ترسید از زوزه های گلۀ دشمن نمی ترسید مانند شیر شرزه ای همواره غران بود از روز اول ذوالفقار شیعه برّان بود میراث سید لشگری در اوج باورهاست الگوی حزب الله لبنان حضرت زهراست رزمنده ها را نهضت زهرا به خط کرده مادر خودش سیدحسن را تربیت کرده ارزش ندارد جان اگر نذر ولایت نیست پایان راه شیرمردان جز شهادت نیست باید شناسایی کنیم اهداف دشمن را باید بشارت داد فرداهای روشن را سیدعلی مان فتح خیبر می کند فردا فرزند حیدر کار حیدر می کند فردا ما سر به داران مطیع رهبری هستیم آمادۀ دستور فتح خیبری هستیم با سر می افتد قوم فرعون زمان در نیل شیعه کمر بسته به نابودی اسرائیل از جبهۀ حق میرسد آوای پیروزی قطعاً تماشایی شود فردای پیروزی فردا همه راهی قدس از سمت لبنانیم در مسجدالاقصی نماز شکر می خوانیم در قدس اگر فردا نماز جمعه ای برپاست سید علی مان خطبه خوان مسجدالاقصی ست مشی و مرام صهیونیست از یاد خواهد رفت حیثیت پوشالی اش بر باد خواهد رفت راهی برای عده ای یاغی نمی ماند نامی از اسرائیل هم باقی نمی ماند فردا که شوق هر فلسطینی تماشایی ست بیت المقدس تا مدینه راهپیمایی ست دنیا به کام مهدی موعود خواهد شد صبح فرج وهابیت نابود خواهد شد ✍️علیرضاخاکساری
علیه السلام از افق تابید ماه مرحمت بر همه شد باز باب مغفرت آمده دریای بخشایش به جوش تا در این دریا بشویندت، بکوش خیز و راهی جانب یزدان بجوی با سرشک توبه، جان و دل بشوی قُرب حق جوی و قِرابت را نگر در دعا کوش و اجابت را نگر چون که این ماهی عطاگستر بُوَد ماه شعبان، ماه پیغمبر بُوَد ماه غفران خواستن از هر خطاست ماه جبران کردن بُگْذشته‌ هاست ماهِ پشت پای بر دنیا زدن دست خود در شاخه‌ی طوبی زدن ماه رفتن بر سر خوان حسین دست افکندن به دامان حسین ماه تقوا و تقدّس یافتن حکم آزادی چو فطرس یافتن ماه مُحرم در حریم دل شدن بنده‌ی کوی ابوفاضل شدن ماه مولانا علی بن الحسین انس بستن با علی بن الحسین ماه پرچم های نصر افراشتن جشن میلاد سه مولا داشتن ماه میلاد سه مرد روزگار در دبستان خِرد، آموزگار ماه میلاد سه روح انقلاب فُلک هستی را سه نوح انقلاب ماه میلاد سه خوش رفتار عشق دلبر و دل داده و بیمار عشق ماه میلاد سه نور عالمین سیّد سجّاد و عبّاس و حسین هر سه مست از باده‌ی "قالوا بلا" هر سه جان باز قیام کربلا از پیِ سرکوبی کاخ فساد هر سه را تا پای جان، عزم جهاد با اسارت، با شهادت، هر چه هست باید آخر داد دشمن را شکست گر شدندی یا اسیر و یا شهید عاقبت کندند بنیاد یزید در ره قرآن، ابوالفضل و حسین از شهادت خوش ادا کردند دیْن آن که بر پایش سعادت بوسه زد بندبندش را شهادت بوسه زد وز پی آنان پی احیای دین شد اسارت، سهم زین العابدین تا نماند دِیْن دین در گردنش گردنش را بست در غُل، دشمنش آن که او را هر نفس معراج بود از عبودیّت به فرقش تاج بود در نیایش باز فتح باب کرد تشنگان فیض را سیراب کرد در مصاف کربلا بیمار شد آن توان‌بخش جهان، تب‌دار شد آتش تب شعله زد بر پیکرش وز عطش می‌سوخت جان اطهرش آن خلیلِ عصرِ عاشورای عشق سوخته در آتش سودای عشق با بیانش کوفه را محکوم کرد حقّ خود را بر جهان معلوم کرد آن سکوت مرگ را در هم شکست پرده‌ی اوهام را از هم گسست خطبه‌ها در مسجد و بزم شراب خوانْد و برْانگیخت مردم را ز خواب خلق را آگاه کرد از مکتبش گاه گاهی او و گاهی زینبش در مسیر آن خدایی انقلاب ملّت ما راه او کرد انتخاب مرد آزادی ز نسل آن امام داشت بر دوشش لوای این قیام خلق را عشق حسینی زنده کرد مُلک را عزم خمینی زنده کرد آن که چون دریا برآوردی خروش تا صدای ظالمان سازد خموش از خدا خواهد "موید" هر زمان تا برآید سربلند از هر امتحان ✍️سیدرضاموید
هدایت شده از اشعارمجیدطاهری
صاحب این عید اهل کبریاست عیدفطراست و بگو عید خداست روزپاداش است و" احلی من عسل" روز مهمانیِ حیّ لم یزل اوست اهل عفو و اهل مغفرت بی قرین فرمانروای معرفت هدیه کرده عید را پروردگار تا شود در قلب ما فصل بهار آنچه قرآن خوانده ای جانانه شد بر وصال جانِ جان، پیمانه شد از دعا و ذکر و اعمالِ سحر یافتی طوبا و یک عالم ثمر هرنفس حتی اگر درخواب بود گنجهایی عالی و نایاب بود تا به کوی دوست گردد رهنمون چونکه گفت انا الیه راجعون زندگی باشد پس از این زندگی بعدازاین سختی بیاید سادگی اشکها بر فرق منشق ریختی با علی بر قرب حق آویختی قدرها گشته مقدر در حساب با دعاهایی که گشته مستجاب بیست و سوم وقف بر امر فرج بر رضای حجَت اللهِ حُجَج مومنانه همدلی ها می رسد بوی عطر خیرخواهی می دمد با وجودی که حرم ها بسته است در دل امید شفا بنشسته است نذردل حاجات یارغایب است عیداصلی یک نظر از صاحب است ✍مجیدطاهری سروده۱۳۹۹
می رسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است می فروشد زِرهی را که رفیق جنگ است چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد "إن یکاد" از نفس فاطمه بر تن دارد خبر از شوق به افلاک _سراسیمه_ رسید تا که این نیمهء توحید به آن نیمه رسید علی و فاطمه در سایهء هم... فکر کنید شانه در شانه دوتا کعبهء یک دست سفید عشق تا قبلِ همین واقعه مصداق نداشت ساز و آواز خدا گوشهء عشّاق نداشت کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام فاطمه... فاطمه با رایحهء گُل آمد ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد ابر مهریهء او بود که باران آمد نفَس فاطمه فرمود که باران آمد ناگهان پنجره ای رو به تماشا وا شد هر کجا قافیه "یا فاطمةالزهرا" شد مثنوی نام تو را برده، تلاطم دارد چادرت را بتکان، قصد تیمّم دارد می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام سیدحمیدرضابرقعی
من ای مدینه باقر علم خدایم من ای مدینه زائر کرب وبلایم از دل قرارم رفته و دل بی قرار است من آنچه میگویم یکی از صد هزار است منکه تماشای گل صد برگ کردم درکودکی من آرزوی مرگ کردم بر روی دست ماه من دیدم ستاره من دیده ام لبخند طفل شیرخواره باچشم خود دیدم خسوف ماه لیلا دیدم به پیش عمه ام شد اربا اربا پروانه ی خود را تماشا شمع می کرد دیدم پدر جسم پسر را جمع می کرد دیدم که قاسم در میان خون طپیده دیدم به زیر سم مرکب قد کشیده در کربلا من ظلم بی اندازه دیدم در قتلگه من اسب و نعل تازه دیدم مظلومه مادر، مادر خود را صدا زد در پیش چشم عمه من دست وپا زد
ای فروزنده ز رُخ، حسن خدات وی همه حُسن فروشان بفدات جلوه گر آینه ی ذوالممنی پای تا فرق حسن در حسنی مصطفی را تو فروغ بصری وصی دوم و اول پسری خلد گردی است ز خاک حرمت چرخ موجی است ز بحر کرمت مهر را جلوه ز پیرایه تو آفتابش همه از سایه تو رمضان سفره ی مهمانی تو مشعلش چهره ی نورانی تو روزه داری که بُود تشنه ی دوست آتش عشق تو افطاری اوست ای فدای رخ بهتر ز مَهَت روزه داران خدا خاک رهت ای به خلد غمت افسانه بهشت پیش رخسار تو زیبایی ، زشت گنج توحیدی و دل ویرانت روی نادیده همه حیرانت ای ز غمهای تو خون بر دل خاک پنجه ی صبر گریبان زده چاک صبر دیوانه شده از صبرت حلم خون خورده کنار قبرت صلح و جنگ تو درش سِرّ و سَری است هر دو را هر که بداند اثری ست پای صلح تو در آن آتش جنگ سر بیداد گران خورد به سنگ تو امامی به قعود و به قیام به قعود و به قیام تو سلام مرکب حکم ، تو میرانی و بس جنگ یا صلح ، تو میدانی و بس هر که با صلح و قیام تو نساخت بخدا مرتبه ات را نشناخت تو که مانند پدر در پیکار شعله ی مرگ زدی بر اشرار صف کفار ز هم پاشیدی فاتح جنگ جمل گردیدی راه تا قلب سپه طی کردی ناقه ی عایشه را پی کردی ا ی ز رزم آوریت در صفین بانگ تکبیر بلند از طرفین توکه نجل اسد اله استی تو که فرزند یداله استی نبود در دلت از دشمن بیم نکنی صلح که گردی تسلیم تو به هر حال ولی اللهی جنگ یا صلح کنی آگاهی مصطفی کو سخنش وحی خداست گفته در شان تو این گفته به راست حسنین اند دو پاکیزه امام همگان را به قعود و به قیام ای رُخَت شمع جوانان بهشت سید جمع جوانان بهشت وصی دوم بر حق رسول پسر اول زهرای بتول تو که هستی بر رغم دشنام خصم خود را کنی از لطف سلام صفت و خلق تو از بسکه نکوست شود از یک نگهت دشمن ، دوست ای فدای تو من و ام و ابم وی ثنای تو به لب روز و شبم ای تو بعد از پدر ، اول مظلوم سومین نور و چهارم معصوم مهر افلاک به حسنت خندان ماهی بحر بیادت گریان جگر صبر ز صبرت پرخون چهره حلم ز شرمت گلگون دل عشاق مزرات همه رشک آب باران بقیعت همه اشک سینه ها را به تمنای تو داغ قلب ها را ز مزار تو چراغ کاش گردی شوم و از کرمت بنشینم به کنار حرمت کاش چون ماه به شبهای دراز داشتم با حرمت روی نیاز کاش مانند چراغی سوزم تا شبی در حرمت افروزم کاش مانند نسیم سحری داشتم بر سر کویت گذری کاش چون اشک کنارت افتم بر روی خاک مزارت افتم روی جانها همه بر تربت تو سوز دلها همه از غربت تو غربت آن نیست که با ضربت سنگ چهره از خون جبین گردد رنگ غربت آن نیست که از داغ جوان قد بابا شود از غصه کمان غربت آن نیست که سر برسر نی ره کند با سپه دشمن طی غربت آن است که فردی مظلوم شود از کینه یارش مسموم غربت آن است که بعد از کشتن بارش تیر ببارد به بدن تیر بارید ز بس بر بدنت بدنت گشت یکی با کفنت سینه ها از الم فروخته شد تن و تابوت به هم دوخته شد ای بیاد تو دل هستی ، خون وی حساب غمت از حد بیرون قلب احمد که برایت خون بود به همه مردم عالم فرمود روز محشر که همه گریانند اشک ریزان حسن خندانند زین شرر سوخته "میثم" امروز بارالها تو به فرداش ، مسوز ✍️حاج غلامرضاسازگار