eitaa logo
شاعرانه
21.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
87 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
بابا حسین! بعد تو دنیا تمام شد رفتی و روزهای خوش ما تمام شد آنجا که شمر آمد و بر سینه‌ات نشست زینب شبیه شمع همانجا تمام شد تو ظهر جان سپردی و رفتی عزیز من اما غروب بود که دعوا تمام شد نیزه عمیق بود، سه شعبه دقیق بود عُمر تو پیش دیده‌ی زهرا تمام شد یادت که هست موی مرا شانه می‌زدی؟ باباحسین گیسوی زیبا تمام شد باید رباب فکر جدیدی کند پدر دیگر گذشت، دوره‌ی لالا تمام شد 📜 @sheraneh_eitaa
شد غرق در غم روزگارت عمه جانم خیلی دلم شد بیقرارت عمه جانم در پیش چشمت زیر خنجر دست و پا زد در خاک و خون دار و ندارت عمه جانم بر روی تل، در غربتِ شام غریبان ایکاش بودم در کنارت عمه جانم تنها و بی محرم شدی دیگر ندیدی مرهم برای حال زارت عمه جانم جانم فدایت! عصرِ عاشورا به سختی دیدم گره خورده به کارت عمه جانم مانند قلبت چند جای چادرت سوخت در شعله هایِ پُر حرارت عمه جانم چشم عمو عباسمان را دور دیدند شد پیش چشمت خیمه غارت عمه جانم لعنت بر آنکه بست دست خسته ات را در بین آتش؛ با جسارت...عمه جانم بین تمام داغ هایی را که دیدی می سوزم از داغ اسارت عمه جانم! 📜 @sheraneh_eitaa
از صدای «الیّ...» گفتن تو جگرم از غمت کباب شده چند ساعت شبیه عمری رفت بدنم را ببین چه آب شده نیزه‌ها را یکی یکی ... ای وای از تنت ای برادرم ... ای وای چند تا تیر بد قلق اما ... جان شیرین مادرم ای وای سر نداری به پیکرت اما چند جمله ز خواهرت بشنو حرف‌هایی به قلب من مانده که نگویم به هیچکس جز تو خیمه‌ها را یکی یکی گشتم با همین حال زار و پر دردم همه را جمع کردم آخر، وای ... جز دو تا کودکی که گم کردم دست‌هاشان به هم گره کرده پای یک بوته خار خوابیدند عاقبت ترس ... یا نمی‌دانم آن دم آخری چه می‌دیدند من شنیدم که یک نفر میگفت زدن دختران مباح شده ... سپر کودکان شدم تو ببین صورتم را، چطور سیاه شده شعله‌ها را ز دامن همه‌ی کودکانت گرفته‌ام اما آنقدَر سوخت دستم آخر که ضعف سختی گرفت جانم را به خودم آمدم وَ دیدم که رفته بودم دقایقی از هوش دختری گفت زیر لب با بغض «عمه مویم نمی‌کنی خاموش؟» کودکان را چه سخت خواباندم ولی اما رباب را چه کنم هر دقیقه ز خواب میپرد و ناله‌ی آب آب را چه کنم 📜 @sheraneh_eitaa
ای ز داغ تو روان خون دل از دیده ی حور بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه ی صور خاک بیزان به سر اندر سر نعش تو بنات اشکریزان به بر از سوگ تو شعرای عبور ز تماشای تجلای تو مدهوش کلیم ای سرت سرّ انا الله و سنان نخله ی طور دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون که پس قتل تو منسوخ شد آیین سرور شمع انجم همه گو اشک عزا باش و بریز بهر ماتمزده کاشانه چه ظلمات چه نور پای در سلسله سجاد و به سر تاج یزید خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور تیر ترسا و سر سبط رسول مدنی آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده است که داده ست نشان میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بی تن که شنیده است به لب آیه ی کهف یا که دیده است به مشکات تنور آیه ی نور؟ جان فدای تو از حالت جانبازی تو در طف ماریه از یاد بشد شور نشور قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور گوش خضرا همه پر غلغله ی دیو و پری سطح غبرا همه پر ولوله ی وحش طیور غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح دست حیرت به دل از صبر تو ایوب صبور مرتضی با دل افروخته لاحول کنان مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه در شیون و شور انبیا محو تماشا و ملائک مبهوت شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور 📜 @sheraneh_eitaa
از زین فتاد و سر به سر خاک، بر گذاشت خاکم به سر؛ که شه به سر خاک، سر گذاشت هر جا که سر نهاد، بر آن ریگ‌های داغ از تاب رفت و، باز به جای دگر گذاشت اشکش ز دیده جاری و، از تاب تشنگی لب‌های خشک را به ره چشم تر گذاشت هر جا که درد داشت، بر آن می‌گذاشت دست ای درد بر دلم، که به دل بیشتر گذاشت از بس رسیده بود، بر آن تیر چار پر چون مرغ پر شکسته، سرش زیر پر گذاشت تا جای داشت؛ داد به تن، جای زخم تیر جز دل، که جای زخم فراق پسر گذاشت می‌خواست جای فرقت یاران، دهد به دل از غم نبود جا به دلش، بر جگر گذاشت جانش، هوای بارگه کبریا نمود تن را، برای دشمن بیدادگر گذاشت 📜 @sheraneh_eitaa
ظاهراً جد اطهرش هم بود پدرش بود مادرش هم بود وقتی افتاد روی گونه ي راست بین مقتل برادرش هم بود جای سالم نبود در بدنش زخم تا بود پیکرش هم بود زیر پایِ سنان و نیزه و تیر نه فقط سینه ، حنجرش هم بود بی کس و بی پناه از نزدیک سنگ میخورد و خواهرش هم بود خواهرش قبل قاتلش آمد تا نفسهای آخرش هم بود گرچه او را زدند اما چون چادرش بود معجرش هم بود از همه دلخراش تر اینکه دم گودال دخترش هم بود دخترش بود و ذبح را میدید همه دیدند همسرش هم بود آن زمان هم که غارتش کردند به روی دستها سرش هم بود 📜 @sheraneh_eitaa
برای دلخوشی نوکران این درگاه دروغ روضه بخوانم دروغ بسم الله دروغ روضه بخوانیم شمر آبش داد سنان رسید ولی با ادب جوابش داد دروغ روضه بخوانیم دست و پا نزده حسین، فاطمه را تشنه لب صدا نزده دروغ روضه بخوانیم زیر و رو نشده نخورده نیزه به او،نحر از گلو نشده دروغ روضه بخوانیم سر بریده نشد محاسنش به روی خاکها کشیده نشد دروغ روضه بخوانیم سر جدا نشده تنش سه روز روی خاکها رها نشده دروغ روضه بخوانیم پیرهن دارد که گفته است که عریان شده،کفن دارد دروغ روضه بخوانیم غصه او را کشت نه ساربان آمد،نه بریده شد انگشت دروغ روضه بخوانیم حرف بد نزدند شبیه فاطمه اصلا به او لگد نزدند دروغ روضه بخوانم نبود مادر او نرفت با کتک از قتلگاه خواهر او دروغ روضه بخوانم علم نیفتاده نگاه شمر به سمت حرم نیفتاده دروغ روضه بخوانم برای نوکرها نرفت دست حرامی به سمت معجرها دروغ روضه بخوانم سری نیفتاده ز ناقه نیمه ى شب دختری نیفتاده دروغ روضه بخو‌ان این دروغها خوب است نه اينكه دندان ،آنچه شكسته شد چوب است 📜 @sheraneh_eitaa
مشتاق و دل‌سپرده و ناآرام زین کرد سوی حادثه مَرکب را چون دوست داشت کشته ببیند دوست آن جان از شهود لبالب را در هرم آفتاب شکیبایی آن روح باطراوت دریایی هفتاد و یک پیاله عطش نوشید تا آب داد ریشۀ مذهب را از شوق سوخت سینۀ غمگینش وقتی که دید کودک شیرینش در اوج تلخ کامی و دلتنگی نگشود جز به شُکر مگر لب را تا داغ کربلا نرود از یاد در شامِ بی‌ستارۀ بی‌فریاد آن خطبه‌های روشن آتشگون بُرد آبروی تیرگی شب را رود است و بی‌قراری و حیرانی کوه است و ذره‌ذره پریشانی تا بادها به زمزمه می‌گویند پیغام صبر حضرت زینب را این واژه‌های غمزده از من نیست باور کنید طاقت گفتن نیست آمیخت شور عشق محرم باز با شرم و اشک چشم مُرَکّب را 📜 @sheraneh_eitaa
پیراهنت چون پرچمی در اهتزاز است بی پیکر و بی سر شد اما سرفراز است پیراهنت خالی اگر از بودن توست چون شیشه عطری پر از بوی تن توست پیراهنی که نقش کوفی مانده بر آن هر نانجیبی نعل خود کوبانده بر آن قربان آن پیراهنی که تابناک است آیینه آن پیکر صد چاک چاک است قربان آن پیراهن در خون نشسته پیراهنی که زینب(س) از آن دست شسته پیراهنی که پر شد از خون کبوتر پیراهنی که پر شد برگ صنوبر هم رنگ اصغر دارد و هم عطر اکبر هم ذکر زینب دارد و هم اشک مادر پیراهنی که شعله ور شد باد از او پیچیده در گوش جهان فریاد از او حرز خلیل الله شد پیراهن تو آتش فروکش کرد پیش گلشن تو پوشید آن را و گذشت از نیل موسی با تکیه بر تو می‌شود دل زد به دریا با تو همیشه می‌رسد عاشق به محبوب با جامه تو وصل شد، یوسف به یعقوب پیراهنت شد چلچراغی در سیاهی یونس درآمد از دل تاریک ماهی بر تیرها پیراهنت آغوش وا کرد در کربلا راز مگو را برملا کرد پیراهنت دشت شقایق گشت آن روز وقتی به سوی زینبت برگشت آن روز پیراهنت آن دم، بلاگردان ما شد در جان ما ا عشق تو شوری به پا شد کشتی تویی و بادبان پیراهن تو دست کسی کوته مباد از دامن تو تا عالمی روشن شود در سایه ماه با جامه سرخ تو منجی هست در راه مهدی(عج)می‌آید بر تنش پیراهن توست بار دگر دست جهان بر دامن توست 📜 @sheraneh_eitaa
روز دهم ز ماه محرم به کربلا ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی هرگز مباد روز چو عاشور در جهان کان روز بود قتل شهیدان به کربلا آن تشنگان آل محمد اسیروار بر دشت کربلا به بلا گشته مبتلی اطفال و عورتان پیمبر برهنه تن ازپرده رضا همه افتاده بر قضا فرزند مصطفی و جگر گوشه رسول سر بر سر سنان و بدن بر سر ملا عریان بمانده پردگیان سرای وحی مقتول گشته شاه سراپرده عبا قتل حسین و بردگی اهل بیت او هست اعتبار «و» موعظه ما و غیرما دل در جهان مبند کزو جان نبرده اند پرورده پیمبر و فرزند پادشا هرگه که یادم آید از آن سید شهید عیشم شود منغض و عمرم شود هبا ای بس بلا و رنج که برجان او رسید از جور و ظلم امت بی رحم و بی حیا در آرزوی آب چنوئی به داد جان لعنت برین جهان بنفرین بی وفا آن روزها که بود در آن شوم جایگاه مانده چو مرغ در قفس از خوف بی رجا باهرکسی همی به تلطف حدیث کرد آن سید کریم نکو خلق خوش لقا تا آن شبی که روز دگر بود قتل او می دادشان نوید و همی گفتشان ثنا گویند کاین قدر شب عاشور گفته بود آمد شب وداع چو تاریک شد هوا روز دگر چنانکه شنیدی مصاف کرد حاضر شده ز پیش و پس اعدا و اولیا بر تن زره کشیده و بر دل گره زده رویش ز غبن تافته پشتش ز غم دو تا از آسمان دولت او ماه گشته گم وز آفتاب صورت او گم شده ضیا در بوستان چهره و شاخ زبان او از گل برفته رنگ و ز بلبل شده نوا خونش چکیده از سرشمشیر بر زمین یاقوت درفشانده ز مینا به کهربا از بهر شربتی ببر لشکر یزید بر «من یزید» داشته جان گران بها لب خشک از آتش دل و رخ ز آب دیده تر دل با خدای برده و تن داده در قضا بگرفته روی آب سپاه یزید شوم بی آب چشم و سینه پر از آتش هوا از نیزه ها چو بیشه شده حرب گاهشان ایشان درو خروشان چون شیر و اژدها بر آهوان خوب مسلط سگان زشت بر عدل ظلم چیره شده بر بقا فنا اینها در آب تشنه و ایشان به خونشان از مهر سیر گشته و ز کینه ناشتا بر قهر خاندان نبوت کشیده تیغ تا چون کنندشان به جفا سر ز تن جدا آهخته تیغ بر پسر شیر کردگار آن باغیان باقی شمشیر مرتضا ایشان قوی ز آلت و ساز و سلاح و اسب و اینها ضعیف و تشنه و بی برگ و بی نوا میر و امام شرع حسین علی که بود خورشید آسمان هدی شاه اوصیا از چپ و راست حمله همی کرد چون پدر تابود در تنش نفسی و رگی به جا خویش و تبار او شده از پیش او شهید فرد و وحید مانده در آن موضع بلا افتاده غلغل ملکوت اندر آسمان برداشته حجاب افق امر کبریا بر خلد منقطع شده انفاس حورعین بر عرش مضطرب شده ارواح انبیا خورشید و ماه تیره و تاریک برفلک آرامش زمین شده چون جنبش سما زهرا و مصطفی و علی سوخته ز درد ماتم سرای ساخته برسد ره منتها در پیش مصطفی شده زهرای تنگدل گویان که چیست درد حسین مرا دوا تا کی ز امت تو به ما رنجها رسد دانم که ای پدر ندهی تو بدین رضا فرزند من که هست تو را آشنای جان در خون همی کند به مصاف اندر آشنا از تشنگی روانش بی صبر و بی شکیب گرمای کربلا شده بی حدو منتها او در میان آن همه تیغ و سنان و تیر دانی همی که جان و جگر خون شود مرا زنده نمانده هیچ کس از دوستان او در دست دشمنانش چرا کرده ای رها یک ره بنال پیش خداوند دادگر تا از شفاعت تو کند حاجتم روا گفتا رسول باش که جان شریف او زان قتلگاه زود خرامد بر شما ایشان درین که کرد حسین علی سلام جدش جواب داد و پدر گفت مرحبا زهرا ز جای جست و به رویش در اوفتاد گفت ای عزیز ما تو کجائی و ما کجا چون رستی از مصاف و چه کردند باتو قوم مادر در انتظار تو دیر آمدی چرا؟ کار چو تو بزرگ نه کاری بود حقیر قتل چو تو شهید نه قتلی بود خطا فرزند آن کسی که ز ایزد برای اوست در باغ وحی جلوه طاوس «هل اتی » در خانه نبوت و عصمت برای تو سادات را جمال شد اسلام را بها شاه امام نسل پیمبر نسب توئی کشته به تیغ قهر تو را لشکر جفا آب فرات بر تو ببستند ناکسان آمیختند خون تو با خاک کربلا بر جان تو گشاده کمین دشمنان کین باتو نمانده هیچ کس از دوست و آشنا نه هیچ مهربان که تولا کند به تو نه هیچ سنگدل که محابا کند تو را سینه دریده حلق بریده فکنده دست غلتان به خون و خاک سر از تن شده جدا بر سینه عزیز تو بر اسب تاخته ای هم چو مصطفی ز همه عالم اصطفا اندام تو چگونه بود زیر نعل اسب کز روی لعل تو نزدی گرد گل صبا رخت و بنه به غارت و فرزند و زن اسیر در دست آن جماعت پر زرق و کیمیا اولاد و آل تو متحیر شده ز بیم وز آه سردشان متغیر شده هوا 📜 @sheraneh_eitaa
حُسینون عشقینه، عشقی تاپولماز گول آچسا هر اُورکده، رنگی سولماز حُسین عاشق لری، عارف دی واللاه حُسینه خاطر هیچ واقت، ئویده قالماز حُسینون پرچمی، قِرمِز - یاشیل دی یقین، هیچ واقت، اونون رنگی، سارالماز حُسین عشقی کیمین فِکرینده اولسا حُسین آدی کیمین ذِکرنده اولسا بُتون نعمت لَرین شوکرونده اولسا اونون، دنیا و عُقباسی، قارالماز دارا دُشمَز - یقیناً، داردا، قالماز حُسینون شیعه سی فِکرین صاف ایلَر حُسینون شیعه سی ذِکرین صاف ایلَر تاپار اُلگو حُسینین شیوه سینَّن هامی اعمال و کردارین، صاف ایلَر حُسینون شیعه سی، ظُلمَه دایانماز اُزون، عاجِزلَدیب، ظُلم آتّدا قالماز بوی اَیمَز ظالِمَه هر حالدا اولسا مقام و عِزَّتین، دونیایِه ساتماز 📜 @sheraneh_eitaa
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور حال و هوای نافله پیداست در تنور دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست امشب نماز یار فُراداست در تنور هر ندبه عاشقانه به معراج می‌رود انگار شور مسجدالاقصاست در تنور! خاکستر است و شعله و پروانه‌ای که سوخت امشب تمام عشق همین جاست، در تنور اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم دست دعای فاطمه بالاست در تنور! این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟! از اشک‌های تب‌زده طوفان به‌پا شده‌ست ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور! با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست باغ شقایقی که شکوفاست در تنور این سَر که آفتاب سرافراز عالم است روشن‌ترین مفسّر فرداست در تنور دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور! 📜 @sheraneh_eitaa