سید حکیم بینش متولد سال ۱۳۵۵ در ولایت بامیان افغانستان است که از سال ۱۳۶۴، یعنی از دوران نوجوانی در مشهد مقدس رحل اقامت گزیده است. برای نام بردن از اولین استاد او در راه سرودن، باید از شاعر و پژوهشگر نامی افغانستان، سید ابوطالب مظفری نام برد، که سید حکیم از دوران نوجوانی با همراهی دوست خود سید محمد علوی، برای فراگیری فنون نویسندگی پیش او تلمذ میکردند و بدین طریق وارد دنیای بزرگ ادب پارسی شدند. اما شروع فعالیت ادبی او به صورت جدی از سال ۱۳۷۱ آغاز شد که تا اکنون ادامه دارد.
کتاب «بلخ و نیشابور» اثر سید حکیم بینش، شاعر افغانستانی مقیم ایران، مشتمل بر چهل غزل با مضامین گوناگون است که به تازگی، در قطع رقعی و در ۹۴ صفحه توسط «مؤسسه فرهنگی هنری شاعران پارسی زبان» در تهران به چاپ رسیده است. وجه تسمیه کتاب حاضر از دوازدهمین غزل این مجموعه با نام غزل «بلخ و نیشابور»، که برای پیوند همدلی میان مردم ایران و افغانستان سروده شده است.
در بیتی از این غزل می خوانیم:
تکهها را دوباره وصله بزن، هر چه درز است بخیه خواهم کرد
پل بزن بین بلخ و نیشابور هر دو اقلیم یک خراسان است
اشعار و غزلیات سید حکیم بینش دارای ساختاری محکم، روان، امروزی، و بدور از تکلف و پیچیدگیهای زائد کلامی است. بینش با بهره گیری از جوشش چشمه طبع و ذوق سرشار خود، برای عناصر موجود در آثارش، تعریفی ویژه را ارائه میدهد. به عنوان مثال در غزل «کشف» از مجموعه بله و نیشابور، سراینده با نجابتی شهودی «عشق» را در کشف تازه یک شاعر، در بوی گل سرخ، و در ذوق و طبعی میبیند که شعر بالنده و رشد یافته از دانه و بذر آن است.
بینش رشد کرده و پرورش یافته فضای مهاجرت است که در همین فضا نیز مسیر ادبی خود را پیدا و دنبال کرده است. لذا همانند دیگر شعرای این وادی، میتوان تصاویر درود و تعب دهههای اخیر مردم شریف و ارجمند افغانستان را در آثار او به وضوح مشاهده کرد. سید حکیم در این کتاب غزل «روزهای بد و خوب» را به شکریه دختر هفت ساله افغانستانی تقدیم کرده است که با پرپرشدنش جنبش تبسم راه افتاد.
#معرفی_شاعر #حکیم_بینش
📜 @sheraneh_eitaa
دوست دارم هر کجا افتد گذارت، بگذرم
کوچهها را یک به یک در انتظارت بگذرم
تا بیندازم نگاهی دزدکی بر روی ماه
مثل خیلیها یواشک از کنارت بگذرم
مثل توی فیلمها با چشم تعقیبم کنی
من ولی از پیش چشم بیقرارت بگذرم
با خودم گاهی دو دو تا چار تا هم میکنم؛
گاهگاهی از محل کسب و کارت بگذرم
بیخیال حرف مردم باید این را حل کنم
میتوانم بلخ من! از نوبهارت بگذرم؟
یک سفر گفتی مرا تا قندهارت میبری
بعد آیا مىتوانم از انارت بگذرم؟
دوست دارم مثل یک آرامش بعد از غروب
در دل یک نغمهای من بر سهتارت بگذرم
#حکیم_بینش #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | شعرخوانی آقای حکیم بینش
ما درختان سرو یک باغیم،
یا دو تا گل که در دو گلدان است
ما دو تا شعبه های یک رودیم
ما دو تا را دو جسم و یک جان است
📜 @sheraneh_eitaa
کاروانی همی از ری به سوی دسکره شد
آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد
گله دزدان از دور بدیدند چو آن
هر یکی زیشان گفتی که یکی قسوره شد
آنچه دزدان را رای آمد بردند و شدند
بد کسی نیز که با دزد همی یکسره شد
رهروی بود در آن راه درم یافت بسی
چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد
هرچه پرسیدند او را همه این بود جواب:
کاروانی زده شد کار گروهی سره شد
#شعر #لبیبی
📜 @sheraneh_eitaa
جز در هوای صحن تو گریان نمیشود
ابری که بغض کرده و باران نمیشود
در چشم زائران تو این اشک شوق چیست؟
حرف نگفتهایست که پنهان نمیشود
عالیجناب! این دل سرگشتهی غریب
تا نذر توست بی سر و سامان نمیشود
سرّ چهارده عددی ای کمال دین
بی حبّ تو کسی که مسلمان نمیشود
جز در حریم مِهر تو ای مهربانترین
جایی گدا مجاور سلطان نمیشود
مثل دخیل، بغض گره خوردهی دلم
جز بر ضریح، دست به دامان نمیشود
مادر! بدون ترس رهایش کن و ببین
کودک میان صحن هراسان نمیشود
قلبم کبوتری است که جلد حرم شده
دردیست درد عشق که درمان نمیشود
#رضا_ابوذری #شعر #امام_رضا #چهارشنبه_های_امام_رضایی
📜 @sheraneh_eitaa
باز یارب چونم از هجران دوست
باز چون گم گشته ام جویان دوست
تا همی خایم لب و دندان خویش
ز آرزوی آن لب و دندان دوست
دیدگانم ابر درافشان شده ست
زآرزوی لفظ درافشان دوست
من نخسبم بی خیال روی یار
من نخندم بی لب خندان دوست
من به جان با دوست پیمان کرده ام
نشکنم تا جان بود پیمان دوست
من چنینم یار گویی چون بود
آن خود دانم ندانم آن دوست
#شعر #فرخی_سیستانی
📜 @sheraneh_eitaa
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم دارم که تو با نرگسِ خواب آلوده
در دلِ شب به سراغ منِ بیدار آیی
شبتون در پناه حق🌙
#شعر
📜 @sheraneh_eitaa
خوشا صحرای عشق و وادی او
خوشا ایام وصل و شادی او
خوشا تاریکی شام جدایی
که بخشد صبحِ وصلش روشنایی
|صبحتون بخیر و پر نشاط🌸🍃
#شعر
📜 @sheraneh_eitaa
جان مرا غمت هدف حادثات کرد
تا عشق سوی من نظر التفات کرد
حال مرا و زلف پریشان خویش را
در راه عاشقی رقم مشکلات کرد
تا شاه خسروان سفر سومنات کرد
کردار خویش را علم معجزات کرد
آثار روشن ملکان گذشته را
نزدیک بخردان همه از مشکلات کرد
بزدود ز اهل کفر جهان را بر اهل دین
شکر و دعای خویشتن از واجبات کرد
محمود شهریار کریم آنکه ملک را
بنیاد بر محامد و بر مکرمات کرد
شطرنج ملک باخت ملک با هزار شاه
هر شاه را بلعب دگر شاهمات کرد
شاها تو از سکندر بیشی، بدانجهت
کو هر سفر که کرد بدیگر جهات کرد
عین الرضای ایزد جوئی تو در سفر
باز او سفر بجستن عین الحیات کرد
تو کارها به نیزه و تیر و کمان کنی
او کارها به حیله و کلک و دوات کرد
#شعر #عسجدی
📜 @sheraneh_eitaa
کردم ز دیده پای، سوی مشهد حسین
هست این سفر به مذهب عشاق فرضِ عین
خدام مرقدش به سرم گر نهند پای
حقا که بگذرد سرم از فَرق فَرقَدَین
کعبه به گرد روضه او می کند طواف
رَکْبَ الحَجیج! اَینَ تَروحون؟ اَین ؟ اَین ؟
از قاف تا به قاف پر است از کرامتش
آن به که حیله جوی کند ترک شَید و شَین
آن را که بر عذار بود جعد مشکبار
از موی مستعار چه حاجت به زیب و زین
جامی گدای حضرت او باش تا شود
با راحت وصال مبدل عذابِ بَین
می ران ز دیده سیل که در مشرب کریم
باشد قضای حاجت سایل ادای دین
#شعر #جامی #امام_حسین
📜 @sheraneh_eitaa
چو مادر دید ویسِ دلستان را،
به گونه خوار کرده گلستان را،
بدو گفت: «ای همه خوبی و فرهنگ،
جهان را از تو پیرایهست و اورنگ.
ترا خسرو پدر، بانوت مادر؛
ندانم در خُورَت شویی به کشور.
چو در گیتی تو را همسر ندانم،
به ناهمسرْت دادن چون توانم؟
در ایران نیست جفتی با تو همسر؛
مگر ویرو که هستت خود برادر.
تو او را جفت باش و دوده بفروز.
وزین پیوند فرّخ کن مرا روز.
زن ویرو بُوَد شایسته خواهر؛
عروسِ من بُوَد بایسته دختر.
ازآن خوشتر نباشد روزگارم،
که ارزانی به ارزانی سپارم.»
چو بِشْنید این سخن ویسه ز مادر،
شد از بس شرم رویش چون مُعَصْفَر.
بِجُنْبیدَش به دلبر مهربانی؛
نمود از خامُشی همداستانی.
نگفت از نیک و بد بر روی مادر؛
که بودَ انْدر دلش مِهرِ برادر.
دلش از مهربانی شادمان شد.
فروزان همچو ماهِ آسمان شد.
به رَنگی میشُدی هر دَم عُذارش.
به رو افتاده زلفِ تابدارش.
بدانِستَ ازْ دلش مادر همانگاه،
که آمد دخترش را خامشیْ راه؛
کجا، او بود پیرِ کاردیده؛
بد و نیکِ جهان بسیار دیده.
به بُرنایی همان حال آزموده؛
همان خاموشی او را نیز بوده.
چو دید از مهر، دختر را نکو، رای،
بِخواندَ اخْترشناسان را ز هر جای.
بِپُرسیدَ ازْ شمارِ آسمانی،
کزو کِی سود باشد کِی زیانی؛
از اختر، کِی بُوَد روزِ گُزیده،
بَدِ بَهرام و کیوان زو بریده؟
که بیند دخترش شوی و پسر زن؛
که بهتر آن ز هر شوی، این ز هر زن.
همه اخترشناسان زیج بُردند.
شمارِ اختران، یک یک بِکردند.
چو گردشهای گردون را بدیدند،
ز آذرماه روزی برگزیدند؛
کجا، آنگه ز گشتِ روزگاران،
در آذرماه بودی نوبهاران.
چو آذرماه روز دی درآمد،
همانَ ازْ روز شش ساعت برآمد،
به ایوانِ کیانی رفت شهرو؛
گرفته دستِ ویس و دستِ ویرو.
بسی کرد آفرین بر پاک دادار؛
چو بر دیوِ دُژَم نفرین بسیار.
سروشان را به نام نیک بِسْتود.
نیایشهای بیاندازه بِنْمود.
پس آنگه گفت با هر دو گرامی:
«شما را باد ناز و شادکامی.
نباید زیور و چیزی دلارای؛
برادر را و خواهر را به یک جای.
به نامه مُهر موبد هم نباید.
گوا گر کس نباشد نیز شاید.
گواتان بس بُوَد دادارِ داور،
سروش و ماه و مهر و چرخ و اختر.»
پس آنگه دستِ ایشان را به هم داد.
بسی کرد آفرین بر هر دوان یاد؛
که سال و ماهتان از خرّمی باد.
همیشه کارتان از مردمی باد.
به نیکی یکدگر را یار باشید.
وزین پیوند برخوردار باشید.
بمانیدَ انْدرین پیوند جاوید.
فروزنده به هم چون ماه و خورشید.
#شعر #فخرالدین_اسعد_گرگانی
📜 @sheraneh_eitaa
نیلوفر و لاله هر دو بیهیچ سبب
این پوشد نیل و آن به خون شوید لب
میشویم و میپوشم ای نوشین لب
در هجر تو رخ به خوان و از نیل سلب
#شعر #سنایی
📜 @sheraneh_eitaa