#میلادامامحسنمجتبیعلیهالسلام
شیرینی نام تو که در کام من افتاد
شهد عسل و طعم رطب از دهن افتاد
از پیکر گلپوش غزل پیرهن افتاد
تا قرعه در این شعر به نام حسن افتاد
این شعرِ متنتن، پُرِ الله شد امشب
در بیت علی، حوض پُر از ماه شد امشب
ماهی به جهان سر زده زیباتر از این؟ نه
نوشیده کسی آب گواراتر از این؟ نه
هر چار فلک دیده مسیحاتر از این؟ نه
دنیا به خودش دیده شکیباتر از این؟ نه
شکرانهی میلاد تو در روزه نگنجد
این بحر همانست که در کوزه نگنجد
امشب که وزید از طرف عرش شمیمی
بی تاب دلم رفته به دنبال نسیمی
دنبال مسیحایی و دنبال کلیمی
افتاده عنانِ غزلم دست کریمی
آیات غریبیست شکوه حسنی را
من عاشقم این سورهی مکّی مدنی را
حُسنش همه جا نُقل محافل شده امشب
"یارب بحسن" ذکر نوافل شده امشب
قرآن غریبیست که نازل شده امشب
از ماه بپرسید که کامل شده امشب
از روی گُلَش، خانهی زهرا شده گلشن
ای نیمهی ماه رمضان! چشم تو روشن
حُسنی متولد شده در حصن حصینی
بر خاک رسیده قدم عرش نشینی
بَه بَه! چه جلال و جبروتی! چه جبینی!
اَلعِزّةُ لِله! چه نقشی! چه نگینی!
نازل شده بر خلق، عجب خیرکثیری!
ُای شعر برقص آ... چه مراعات نظیری!
حق ریخته در میکدهی چشم تو مستی
پیدا شده از مستی چشمان تو هستی
بی حوصلهای شیعهی حیدر! چه نشستی؟
دامان کریم است بچسبید دو دستی
والله که یک عمر به جایی نرسیدهست
هرکس مزهی عشق حسن را نچشیدهست
چشم تو شرابیست که میخانه پسند است
این بادهی نابیست که پیمانه پسند است
زنجیر سر زلف تو دیوانه پسند است
تنها نه فقط دوست، که بیگانه پسند است
ای کاش که بی عشق تو معنا نشوم من
از جمع شهیدان تو منها نشوم من
واللیلِ اذا عسعسَ از موی تو گفته است
والصّبح تنفّس، غزل روی تو گفته است
حافظ چقَدر از شب گیسوی تو گفته است
گل کرده اگر شعر من، از بوی تو گفته است
تنها نه غزل راهِ خیالِ تو گرفتهست
جبریل هم امشب پَر شال تو گرفتهست
در حُسن، تویی مثل خداوند وحیدا
روی تو بهشتیست که وَعداً و وعیدا
محتاج نگاه تو شقیّاً و سعیدا
مَن ماتَ علی حبّ تو، قد ماتَ شهیدا
ای ماه! تو را یک شب اگر بدر ببیند
باید همهشب خواب شب قدر ببیند
روز و شب ما بسته به لا و نعم توست
ماه رمضان هم سر خوان کرم توست
ما را غم خود نیست که اینگونه غم توست
با این همه، دلهای محبان حرم توست
در سینهی ما، گوهر ما بودی از اوّل
تنها غزل ناب خدا بودی از اوّل..
#عباس_شاه_زیدی
#شعرکده
@sherkade_mgh
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و، من از آن میترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
#شاطر_عباس_صبوحی
#شعرکده
@sherkade_mgh
50.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞یادگار
🏴پیشکش به آستان مَلَک پاسبان آقا و مولایم اميرالمؤمنين
🎤ملودی و صدای:محمد شهریاری
🖋شعر: محسن قاسمی(غریب)
🎹تنظیم کننده: حسن دینا
📽تصویر و تدوین: جواد هاشمی
#شعرکده
@sherkade_mgh
34.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امیرالمومنین_علی
بگذار خار باشم که به دامنت بچسبم
نه چو خاتمی كه از لطف رود از دیار دستت
#محسن_قاسمی
#شعرکده
@sherkade_mgh
شعرکده
#امیرالمومنین_علی بگذار خار باشم که به دامنت بچسبم نه چو خاتمی كه از لطف رود از دیار دستت #محسن_قا
#امیرالمومنین_علی
چو سبوی می پرستان که شود خمارِ دستت
بکشم مدام ساقی به سر،انتظارِ دستت
به همان محل که شیشه ز تهی شدن عرق کرد
ز چه سربلند گردم منِ شرمسارِ دستت
چو سبو دو دستِ خود را زده ام به سر که شاید
سحری،شبی، بیایم نفسی، به کارِ دستت
تو چه تاک آفرینی که بدون خونِ انگور
چه شراب ها که ریزد به لب از فشارِ دستت
سر زلف خود گرفتی و نگفتی،این دل مست
گذرد چگونه سالم ز دو آبشارِ دستت
به غدیر دین کامل شود از کفت نمایان
چه بگویم و نویسم من از ابتکار دستت
تو به تیغ آبدارت قدمی بزن به صحرا
که هزار لاله روید سحر از بهارِ دستت
بگذار خار باشم که به دامنت بچسبم
نه چو خاتمی كه از لطف رود از دیار دستت
در مسجدی گدایم که تو در رکوع باشی
به خرابه ای خرابم که رسد انارِ دستت
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
مگر آنکه بازجوید رهی از حصار دستت
چه گشاد شد کلاهی که به سر نهاد جبریل
که هزار شه پرِ او نکند مهارِ دستت
دل ما که چشمِ مستت بنموده مستِ چشمت
چه تلاش کرده ای که شده هوشیار دستت
نه چو صوفی ام ولیکن ز شراب مدح نابت
سر من برون نیاید چو مه از مدارِ دستت
قلمی که دفتر دل بپذیرد عاشقانه
به خدا که نیست الا سر ذولفقارِ دستت
دل تاب خورده من نشود ز زانویت صاف
مگر آنکه مثل تیغت بشود دچار دستت
ز چه رو کمان گرفتی ز چه در کمین نشستی
كه به شوق چشم نازت شده ام شکار دستت
منم آنکه ایستاده ز غمت چو شمع سوزان
نکنم طلب خموشی مگر از شرار دستت
به دل و به دیده ی من اثری نماند الا
دوسه یادگار پایت، دو سه یادگار دستت
مپسند همچو میثم بشوم به نخل راضی
خوشم آن زمان که رقصد سر من به دار دستت
چو یتیم بی نوایی بنشسته ام به راهی
که به کوی مویم افتد نفسی گذار دستت
چه خوش است دیده ای که ز نیاز بی نیازی
به دو پای لنگ مژگان شده رهسپار دستت
ز همان محل که زهرا (س) به دو دست تو دهد دست
سر عمرو و درب خیبر نشد افتخار دستت
به غدیر خم دو دستت شده یار پاک دستی
که به دفن همسرت شد به دو دست، یار دستت
ز چه تا ابد نپیچد به خودش طناب از غم
که نموده عالمی را همه سوگوار دستت
اگر از فراق زهرا کمرت شکست، والله
نشنیده و نبیند کسی انکسار دستت
تو به شانه ی (غریبت) بگذار دست خود را
که زمین و آسمان ها نکشند بار دستت
من از عار بی کلاهی ز تو شرمسار بودم
که گذاشت منتش را به سرم دوباره دستت
به خدا ردیف شعرم شده بود چشمت اما
چه کنم كه طبع وحشی شد امیدوار دستت
#محسن_قاسمی
#شعرکده
@sherkade_mgh
@mohsenghasemi110
اگر چه خالی از اندیشه ی بهارنبودم
ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم
یقین نداشتم اما چرا دروغ بگویم
که چشم در رهت ای نازنین سوار نبودم؟
به یک جوانه ی دیگر امید داشتم اما
به این جوانی دیگر ، امیدوار نبودم
به شور و سور کشاندی چنان مرا که بر آنم
که بی تو هرگز از این پیش ،سوگوار نبودم
خود آهوانه به دام من آمدی تو وگرنه
من این بهار در اندیشه ی شکار نبودم
تو عشق بودی و سنگین می آمدی و کجا بود
که در مسیل تو ، ای سیل بی قرار نبودم
مثال من به چه ماند ؟ به سایه ای که چراغت
اگر نبود ، به دیواره های غار نبودم
#حسین_منزوی
#شعرکده
@sherkade_mgh
سلام
دوست داشتم یک درد دل شاعرانه با شما داشته باشم
رفقای شاعر و شعر دوست که
کانال شعری میزنید خیلی کار ناپسندی میکنید که اسم شاعر را فاکتور میگیرید.
@sherkade_mgh
دمی از خاک با شوق تجلّی سر برآوردن
نمیارزد به عمری خاک عالم بر سر آوردن
من از شرمندگی چون لالههای واژگون عمریست
به سوی آسمانم نیست روی سر برآوردن
کسی باور نخواهد کرد اعجاز تو را ای عشق!
برای "خودپرستان" تا به کی "پیغمبر" آوردن
تو خضر واقف از غیبی و من موسای بیصبرم
چه دشوار است از کار تو ای دل سر درآوردن
بپرسید از کمانداران ابرویش چرا باید
به قصد کشتن یک نیمهجان صد لشکر آوردن
به غیر از وعدهء پاییز معنایی نخواهد داشت
برای باغ پیغام بهاری دیگر آوردن
یکی از پیلهها لرزید، چشم شمعها روشن!
مبارک باد! از پروانهها خاکستر آوردن
#فاضل_نظری
#شعرکده
@sherkade_mgh
همین، تا پر گشودم از قفس ها سر در آوردم،
غلط کردم به شوق باغ ، گویا پر در آوردم
دهان تا باز کردم مُنکرانم طعنه ها کردند
غزل گفتم، گمان کردند پیغمبر در آوردم
اگر شمشیر عریان پیشِ رویم بود خندیدم
چو بودا در جواب از جیب ، نیلوفر در آوردم!
درختی ساده ام، آری جفای باغبانم را،
هرس پنداشتم، پس شاخه ای دیگر در آوردم!
به خود آرایشِ "بَزمی" گرفتم تا بیاسایم
غم از هرسو که آمد بر سرم، ساغر در آوردم
جهانِ سخت را آسان گرفتم، شعرِ تَر گفتم
به مضمون ، موم از دکانِ آهنگر در آوردم
ندارم عادتِ منت کشیدن، حالِ من خوب است
زِ بس با دستِ خود از پُشتِ خود خنجر در آوردم
زِ عُمرِ رفته آهی ماند، بر آیینه ی جانم
طلا در کوره کردم، مُشتِ خاکستر درآوردم!
#حسین_جنتی
#شعرکده
@sherkade_mgh
گریه به حال دل کلیم این همه از چه میکنی؟
اشک مریز اینقدر، شور مکن کباب را
#کلیم_کاشانی
#شعرکده
@sherkade_mgh