eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
به آسمان نرسم تا هوایی‌ام نکنی کجا روم من اگر سامرایی‌ام نکنی بگو میانِ گدایانِ خویش جایی هست نگاه بر مَن و بی دست و پایی‌ام نکنی بقیع پنجره فولاد کنجِ شش گوشه خوشم به این دوسه جا هرکجایی‌ام نکنی سرم به چوبه‌ی سرداب میزنم به سرم اسیر این شب سردِ جدایی‌ام نکنی هنوز از سفر اربعین مریضِ توام دوا ندارم اگر کربلایی‌ام نکنی نگاه کن به بزرگی خود ولی نظری به طرزِ نابلدیِ گدایی‌ام نکنی غریبِ شهر مرا کُشت آتشِ جگرت مرا ببر که بمیرم به خانه‌ی پدرت ۹۷/۰۸/۲۴ @shia_poem2
به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد آب می‌خوردی هِی ظرف به دندان میخورد پسرِ کوچک تو مانده چه سازد با تو زهر وقتی که بر این سینه سوزان میخورد آه میسوخت از این آه دوتا گونه‌ی او نفست تا که برآن چهره‌ی گریان میخورد فقط از کنده و زنجیر و فلک خالی بود ورنه این حُجره‌ی پُر درد به زندان میخورد بارها شد که تو پیچیدی و اُفتاد سرت بارها خاک بر این زلف پریشان میخورد پسرت اینطرف و مادرت آنسو افتاد دستهاشان به سر از آه حسن جان میخورد دیدی از بسترِ خود شام و سَر و آتش را آنهمه زخم که از بام به طفلان میخورد یک به یک با سرِ خود روی زمین میخوردند ضربِ شلاق که بر پشت و گریبان میخورد خیره بر چشمِ پدر بود نفهمید که سوخت آشتی را که بر آن دخترِ بی جان میخورد دخترک زد به لبش گفت که دندانش کو آنقدر سنگ که بر آن لب و دندان میخورد ۹۷/۰۸/۲۴ #@shia_poem2
یوسف، ای گمشده در بی‌سروسامانی‌ها! این غزل‌خوانی‌ها، معرکه‌گردانی‌ها سر بازار شلوغ است،‌ تو تنها ماندی همه جمع‌اند، چه شهری، چه بیابانی‌ها چیزی از سورۀ یوسف به عزیزی نرسید بس که در حق تو کردند مسلمانی‌ها همه در دست، ترنجی و از این می‌رنجی که به نام تو گرفتند چه مهمانی‌ها... «این چه شمعی‌ست که عالم همه پروانۀ اوست؟» این چه پروانه که کرده‌ست پرافشانی‌ها؟ یوسف گمشده! دنبالۀ این قصه کجاست؟ بشنو از نی که غریب‌اند نیستانی‌ها بوی پیراهن خونین کسی می‌آید این خبر را برسانید به کنعانی‌ها @shia_poem2
گاهي اگر با ماه صحبت كرده باشي از ما اگر پيشش شكايت كرده باشي گاهي اگر در چاه مانند پدر آه اندوه مادر را حكايت كرده باشي گاهي اگر زير درختان مدينه بعد از زيارت استراحت كرده باشي گاهي اگر بعد از وضو مكثي كني تا آيينه يي را غرق حيرت كرده باشي در سال هاي سال دوري و صبوري چشم انتظاري را شفاعت كرده باشي حتي اگر بي آن كه مشتاقان بدانند گاهي نمازي را امامت كرده باشي يا در لباس ناشناسي در شب قدر از خود حديثي را روايت كرده باشي يا در ميان كوچه هاي تنگ و خسته نان و پنير و عشق قسمت كرده باشي پس بوده يي و هستي و مي آيي از راه تا حق دل ها را رعايت كرده باشي پس مردمك هاي نگاه ما عقيم اند تو حاضري بي آن كه غيبت كرده باشي! @shia_poem2
قیامتـی است گمانم قیامت مهدی است جهـان محیط وسیع کرامت مهدی است زمان زمان شروع زعامت مهدی است غدیـر دوم شیعـه، امـامت مهدی است همه کنیـد قیـام و همـه دهید سلام امـام کـل زمان‌ها دوباره گشت امام بشـارت آمـده بهـر بشـر مبارک باد شب فراق سحر شد، سحر مبارک باد بهشت وصل خـدا را ثمر مبارک باد بـرای منتظـران این خبر مبارک باد خطاب نـور همه آیه‌های نصر شده ولـیِّ عصـر، دوباره ولیِّ عصر شده خطاب حضرت معبود را بخوان با من پیام قاصـد و مقصود را بخوان بـا من بیــا ترانـه داوود را بخـوان تـا مـن سرود مهـدی موعود را بخوان با من دوبـاره آیـه جاء الحق آشکار شده به یمن وصل، همه فصل‌ها بهار شده ز تیرگـی چـه زیان کوه نور نزدیک است رهی که بود به چشم تو دور، نزدیک است فـراق رفتـه و فیض حضور نزدیک است الا تمامــی یــاران! ظهـور نزدیک است فـرار ابـر و رخ آفتــاب را نگــرید سراب‌هـا همـه رفتنـد، آب را نگرید بشارت ای همه یاران که یار می‌آید نویــد رحمـت پــروردگار می‌آید محمـد از طــرف کوهسـار می‌آید علی گرفته بـه کف ذوالفقار می‌آید دعـای عهد و فرج را همـه مرور کنید سلام تازه بر آن تک سوار نور می‌آید ز مکـه سر زده صبح قیام ابراهیم رسد بـه عالـم هستی پیام ابراهیم امـام عصر که بر او سـلام ابراهیم قیـام کــرده، کنـار مقـام ابراهیم حـرم رسانه آوازه «انـا المهدی» است چهان پر از سخنِ تازه «انا المهدی» است جهانیان! همـه جا در کنار یار کنید دل خـزان زده خویش را بهار کنید یهودیـان همه جا در شرارِ نار کنید الا تمامــی وهابیــان فــرار کنید رها کنیـد حرم را، حرم، دیار علی است به دست مهدی موعود، ذوالفقار علی است #@shia_poem2
در ربیع شادمانی با خدا می نویسم شعر لبخند تو را می نویسم با بهشتی از سرور با قلم هایی که دارد رنگ نور ای ربیع آرزوهایم سلام! برگ سبز گفتگوهایم سلام! ذکر ما را با حضورت دم بده مژدگانی های ما را هم بده مژدگانی هایی از جنس حضور مژدگانی های ایام سرور اول از مدح تو می نوشم عسل کوزه ای از دست کندوی ازل آب زمزم را تو شیرین کرده ای کام آدم را تو شیرین کرده ای آسمان با نور تو تزیین شده با قدم هایت زمین سنگین شده ای تپش های زلال آسمان زندگی بی زوال آسمان جانشین مطلق آئینه ها ای امام جمعه ی آدینه ها بعد بسم الله رحمان رحیم نام تو برده است موسای کلیم خلوت سجاده های انبیاء گرمی حال و هوای انبیاء می وزی مثل نسیمی کو به کو با صدای دل نواز هو و هو می وزی و دشت را پر می کنی خارها را می بری حر می کنی راستی روز نهم عید شماست روز خوشحالی خورشید شماست تو که خوشحالی! خدا خوشحال تر فاطمه با مصطفی خوشحال تر ای ربیع شادمانی ها سلام عید اهل آسمانی ها سلام باید این جا سنگ بردارد غزل تا بکوبد بر رخ لات و هبل سنگ بر پیشانی شیطان بزن یک قدم در حج مظلومان بزن آری احساس برائت می کنم چون ولایت را قرائت می کنم با تولی می شوم مرغ سحر با تبری می پرم من بیشتر با تولی می شوم مثل بلور با تبری می رسم تا پای نور با تولی سرمه می سایم به چشم با تبری خوب می آیم به چشم گفته بودم سنگ بردارد غزل تا بکوبد بر رخ لات و هبل من چه گویم که خدا فرموده است در بیان شأن شان "بل هم ازل" کیست "شر" جز منکر فضل علی کیست جز مولای ما خیر العمل! گندم از گندم بروید جو ز جو این هم از آوردن ضرب المثل هر که با آل علی شد رو به رو زیر و رو شد، زیر و رو شد، زیر و رو ... @shia_poem2
مهـدی کــه عـالمند رهیـن کـرامـتـش سر زد طلوع صبح نخست امامتش همچون لباس کعبه که بر کعبه زینت است زیبا بود لباس امامــت به قامتش امروز شد امام ولی بوده است و هست تا صبح روز حشر به عالم زعامتش برخیز و از سرور جهان را به هم بزن از« انمــا ولیکــم الله » دم بـزن آتش به باغ دل همـه « بـردا سـلام » شــد صبح ستمگران همه از یاٌس شام شد وجد و سرور و شادی و عیش و خوشی حلال اندوه و درد و رنج و مصیبت حرام شد پیغــام بر تمــام ستمــدیــدگــان بـریــد مهــدی امام بود و دوباره امام شد خورشید عدل و داد جهان گستر آمده گویی دوبـاره بعثــت پیغمبـر آمده در چشم خلق نور هدایت مبارک است بر خاک خشک بحر عنایت مبارک است آیات نصــر بر ورق لاله هــا ببیــن در باغ عصر این همه آیت مبارک است آید ندا ز سامره بر عالـــم وجود با این بیان که عید ولایت مبارک است همت کنید در فرج آل فاطمــه بیعت کنید با پسر عسگری همه خیزید تا به گمشدگان رهبری کنیم بر خلق آسمان و زمین سروری کنیم اول صلا به خیل ستمدیدگــان زده آنگه ز اهـل بیــت پیـام آوری کنیم آریم رو به سامره آنگه ز جان و دل تجـدیــد عهد با پسر عسگری کنیم فرمان عدل و داد به خلق جهان دهیم تا دست خود به دست امام زمان دهیم پاینـده تا قیــام قیامـــت قیــام مــا گردون زده است سکه عزت به نام ما چون نور افتاب که تابد بر آنچه هست پیداست مجد و سروری و احتـرام ما مــا را خــدا ائمـه گیتــی قـراد داد گردید تا که یــوسف زهرا امـام ما (میثم) ، وجود غرق به دریای نور اوست هر چند غایب است جهان در حضور اوست @shia_poem2
سامره امشب تماشایی شده جنت گل هـای زهرایی شده لحظه لحظه، دسته دسته از فلک همچو باران از سمـا بارد ملک می زنند از شوق دائم بال و پر در حضـور حجت ثانـی عشر ملک هستی در یم شادی گم است بعثت است این، یا غدیر دوم است یوسف زهرا بـه دست داورش می نهد تاج امـامت بـر سرش عید «جاء الحـق» مبارک بر همه خاصـه بـر سـادات آل فاطمه عید آدم عیـد خاتم آمده عید مظلومـان عالم آمده عید قسط و عید عدل و دادهاست لحظه هـایش را مبـارک بادهاست عیـد قرآن، عید عترت، عید دین عیــد زهـرا و امیــرالمؤمنین عیــد یــاران فداکار علی است عید محسن، اولین یار علی است عیــد فتـحِ «میثـم تمار»هاست عید عمرو مالک و عمارهاست عید مشتاقان سرمست حسین عید ذبح کوچک دست حسین عید باغ یاسمن های کبود عید شادیِ بدن های کبود عید سردار رشیـد علقمه عید سقـای شهیـد علقمه عید ثـارالله و هفتـاد و دو تن عید سربازان بی غسل و کفن عید هجــده آفتـاب نـوک نی کرده نوک نی چهل معراج طی عید طاهـا عید فرقان عید نور عید قرص مـاه در خاک تنور عید عزت عیـد مجد و افتخار عید مردان بـــزرگ انتظـار آی مهدی دوستـان! عید شمـاست این شعاع حسن خورشید شماست آنکـه باشـد عـدل و داد حیدرش حـق نهـد تـاج امـامت بر سرش وعده فیض حضور آید به گوش مـژده روز ظهـور آیـد به گوش تا کنـد محکـم اسـاس کعبه را کعبـه پوشیـده لبـاس کعبــه را می کشد چون شیر حق از دل خروش می رســد از کعبــه آوایش بـه گوش می برد از دل شکیب کعبه را می کشد اول خطیب کعبه را روی او آیینه روی خــداست پشت او محکم به نیروی خداست پیش رو خوبان عالم، لشکرش پشت سر دست دعای مادرش بـر سـرش عمـامه پیغمبر است ذوالفقارش ذوالفقار حیدر است پرچمش پیراهـن خـون خداست نقش آن رخسار گلگون خداست رشته هایش از رگ دل پاک تر از گل پرپر شده صـدچاک تر حنجـر او نینـوای زینبین نعره او یا لثارات الحسین اشک چشمش خون هفتاد و دو تن چهره: تصویـر حسین است و حسن خیمـه اش آغـوش حی دادگر مقدمش چشمِ قضا، دوش قدر عدل از نـور جمـالش منجلی پــایتختش کوفـه مـانند علی آسمـان پروانـه ای دور سرش خلق پندارند خود را در برش آسمان چـون حلقه در انگشت او ملک امکان قبضه ای در مشت او فـرش راه لشکـرش بــال ملک جــای سم مـرکبش دوش فلک مکـه را بستانـد از نـا اهل هــا بشکند پیشانـی از بوجهل هــا شیعه گردد حکمران در آب و گل کــوری این بازهـای کــور دل عیــد موسا و عصا و اژدهاست عید مرگ فرقه باب و بهاست ای امـام عصـر عاشورائیـان ای امیــد آخـر زهرائیــان ای به عهد مهدویت مهـد مـا ای نفس هایت دعای عهد ما عمر ما بی تو بـه سـر آمـد بسی ای پنـاه شیعـه تـا کی بیکسی تـو بـه ما بینایی و ما از تو کور تو به ما نزدیکی و ما از تو دور ای ز چشـم مـا به ما نزدیک تر تـا دل دشمـن شـود تاریک تر چند میثم با تو نزدیک از تو دور؟ سیـدی مـولایی عجـل لظهـور @shia_poem2
به هر نگاه نگاهم که در نگاه تو آمیخت. دلم به چنگه ی مژگان چشم مست تو آویخت. دلم خوش است چنین گرم آرزوی نگاهت. وگرنه روی دلارای تو ندیده دلم ریخت. غمت به خون دل و اشک دیده ام شده سفته. به جای جای دلم مثل لاله داغ شکفته. به تنگ آمده ام از سکوت بغض گلویم. بیا که با تو بگویم هزار حرف نگفته. علاقه ام به شما کنج سینه کیل ندارد. دلم به غیر شما بر کسی میل ندارد. در انتظار تو خشکیده است چشمه ی اشکم. مرا ببخش که چشمم خروش سیل ندارد. غزل به سرخی لبهایتان نگفته کسی نیست. بدون حب شما بین سینه ها نفسی نیست. برای خلق هزار آرزوی دور و دراز است. ولی به سینه ی ما غیر دیدنت هوسی نیست. برای ما شده ای اشک شوق و شور و تمنا. که دست ما شده کوته ز عرش دامنت آقا. تو مقتدای تمام ستاره های سهیلی. حضور تو همه جا هست و نیست چشم تماشا. به ترس و دلهره ی عشق مبتلا و اسیرم. که قبل روز ظهورت خدا نکرده بمیرم. قسم به عهد چهل روزه ای که باتو نمودم. دعاکنید در آن لحظه سر زخاک بگیرم. دعا کنید که من هم یکی از آن همه باشم. دعا کنید کفن پوش عید فاطمه باشم. دعا کنید به روز ظهور و لحظه ی رجعت. که سر سپرده و سرباز شاه علقمه باشم. @shia_poem2
عالم امكان سراسر نور شد شیعه بعد از سال‌ها مسرور شد پور زهرا تاج بر سر می‌نهد بر همه آفاق فرمان می‌دهد حكم تنفیذش رسیده از سما نامه‌ای با مُهر و امضاء خدا می‌نشیند بر سریر عدل و داد آخرین فرمانروای ابر و باد پادشاه كشور آیینه‌ها تک‌سوار قصه‌ی آدینه‌ها امپراتور زمین و آسمان حُكمران سرزمین بی‌دلان پهلوان نامی افسانه‌ها تحت امرش لشگر پروانه‌ها لشگری دارد بزرگ و بی‌بدیل افسرانش نوح و موسی و خلیل عرشیان و قدسیان فرمان‌برش مردمان مهربان كشورش ساحران مصر مبهوت‌اند و مات از نگاه نافذ و افسون‌گرش ساقیان و می‌فروشان جملگی مست لایعقل شدند از ساغرش عالمان حوزه‌های علم عشق درس‌ها آموختند از محضرش نام‌های شاعران شیعه را ثبت كرده ابتدای دفترش خیمه‌ای سبز و محقر قصر او پایتختش شهر سبز آرزو خادمان بارگاهش اولیاء كاتبان نامه‌هایش اوصیاء یوسف مصری سفیر دولتش پیر كنعان هم وزیر دولتش در حریمش قدسیان هو می‌كشند فطرس و جبریل جارو می‌كشند خیمه‌اش دارالشفای خاكیان قبله‌گاه اصلی افلاكیان عطر سیب و یاس دارد خیمه‌اش گرمی و احساس دارد خیمه‌اش بیرق عباس پیش تخت او تكیه‌گاه لحظه‌های سخت او چادری خاكی درون گنجه‌اش گوشواری سرخ بین پنجه‌اش نیمه‌شب‌ها عقده‌ها وا می‌كند مخفیانه گنجه را وا می‌كند بوسه‌باران می‌شود با شور و شین گوهر انگشتر جدش حسین @shia_poem2
بي تو آواره ي شاميم، خودت را برسان آفتابِ لب باميم، خودت را برسان اي به تدبير تو محتاج، جنون منديِ ما! تيغِ گم کرده نياميم، خودت را برسان خُرد منگر به چموشي و حروني رمه را پيش فرمان تو راميم، خودت را برسان پرچم سبز تو بر خاک نخواهد افتاد سبز پوشانِ قياميم، خودت را برسان نفسي تازه کن، اي وارث اعجاز مسيح! زير دندان جذاميم، خودت را برسان کافر و مؤمن، آواره و شبگرد، همه همه محتاج اماميم، خودت را برسان @shia_poem2
تاج امامت است به روی سر شما خیل ملائکند به دور و بر شما قربان چهره ات که تجلی مصطفاست قربان آن صلابت چون حیدر شما ای کاش صبح روز ظهورت صدا کنند نام مرا عزیز خدا؛ یاور شما در زیر طاق صحن گوهرشاد حاضر است از بهر خطبه خوانی تان منبر شما نفرین فاطمه شده صدشکر مستجاب لبخند آمده به لب مادر شما آقا دعا کنید که در زندگی مان باشیم ای ذخیرۀ حق یاور شما ای چشمۀ زلال الهی ظهور کن ماتشنه ایم، تشنه لب کوثر شما فرموده ای که الگوی من مادر من است با این حساب فاطمه شد رهبر شما کی ریشه کن کنی تو تبار یهود را ای جان فدای طنتنه ء خیبر شما بیرون بکش زخاک دوتا غاصب فدک این انتقام گشته به حق باور شما روز ظهور نعره زنی جدی الحسین کرببلاست چون هدف آخر شما @shia_poem2
غزلی بخوان بشوَد عیان ، که امیرِ روز جزا علیست که حسابِ ما که عِقابِ ما ، که عذابِ ما همه با علیست نشد از غم ضُعَفا جدا ، و َ کسی که در پیِ هر گدا برَوَد شبانه و بی صدا ، ببَرَد لباس و غذا علیست همه رمز و راز جهان بدان ، شده در عبای علی نهان شد اگر کسی یَل و پهلوان ، به یقین که از دَمِ یا علیست همه دم بگو "بِکَ یا علی" ، که نفس علی که هوا علی که دوا علی که شِفا علی ، که دعای دفعِ بلا علیست ز علی کسی که جدا شود ، و اگرچه از خُلفا شود تو بِدان که یک شَبه "لا" شود ، به خدا که نونِ "لَنا" علیست بوَد اولین ، بوَد آخِرین ، شَهِ مسلمین ، شَهِ مومنین برو در صفاتِ خدا ببین ، نه علی خدا که خدا علیست بروَد فراتَر از آن چه که ، نرسیده بالِ ملائکه قَدَری که در دلِ معرکه ، درِ قلعه کنده ز جا علیست چه صلابتی و چه شوکتی ، چه شجاعتی و چه هیبتی به صفا و مروه چه حاجتی ، به صفا قَسم که صفا علیست نجف است و ساغَرِ تا لبه ... ، نجف است و مستی هر شبه نجف است و گیجی عقربه ، تب و لرزِ قبله نما علیست وَ به لطفِ پاکی مادرم ، نشدم حرامی و از سَرم نرود که بنده ی حیدرم ، سَنَد شرافتِ ما علیست @shia_poem2
الا طراوت سر سبز بوستان دلم شکوه بی مثل اوج آسمان دلم قلم به دست من امشب عجیب میلرزد و بند آمده پیش شما زبان دلم اگرچه هیچ کجا لایق قدومت نیست چه میشود که بیایی به جمکران دلم کدام جاده مرا می رساندم تا تو نشانی حرمت را بده نشان دلم به دست های تو دستم نمی رسد آقا چراکه بی تو شکسته است نردبان دلم نگاه کن به کویری ترین زمین خدا تو ای زلال ترین رود بیکران دلم در آخر غزلم عرض میکنم این طور که "السلام علیک صاحب الزمان" دلم من از تو غیر تورا آرزو نخواهم کرد تو در کنار منی جستجو نخواهم کرد به غیر آمدن تو مرا که حاجت نیست به غیر دست کریمت گل اجابت نیست هوای خیمه ی سبزت چقدر روحانیست که در بهشت خدا اینهمه طراوت نیست و هیچ کار دگر غیر انتظار فرج برای شیعه مهم تر و با فضیلت نیست تو مهربان تری از مادر و پدر بر من برای من کسی مثل تو با محبت نیست خدا کند که نصیبم شود زیارت تو خدا کند که بمیرم اگرکه قسمت نیست تو هاشمی تو حسینی تو فاطمی هستی کسی شبیه تو اینگونه با اصالت نیست تویی که در رگ تو غیرت اباالفضل است میان سینه ی پاک تو جز شجاعت نیست بگیر تیغ به دست و به انتقام بیا برای خاطر زهرا تو ای امام بیا @shia_poem2
دم به دم دم از ولای مرتضی باید زدن دست دل در دامن آل عبا باید زدن نقش حُب خاندان بر لوح جان باید نگاشت مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی گر نفس خواهی زدن با آشنا باید زدن روبروی دوستان مرتضی باید نهاد مدعی را تیغ غیرت بر قفا باید زدن لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار این نفس را از سر صدق و صفا باید زدن در دو عالم چارده معصوم را باید گزید پنج نوبت بر در دولت سرا باید زدن پیشوائی بایدت جستن ز اولاد رسول پس قدم مردانه در راه خدا باید زدن گر بلائی آید از عشق شهید کربلا عاشقانه آن بلا را مرحبا باید زدن هر درختی کو ندارد میوهٔ حب علی اصل و فرعش چون قلم سر تا به پا باید زدن دوستان خاندان را دوست باید داشت دوست بعد از آن دم از وفای مصطفی باید زدن سرخی روی موالی سکه نام علی است بر رخ دنیا و دین چون پادشا باید زدن بی ولای آن ولی لاف از ولایت می زنی لاف را باید که دانی از کجا باید زدن ما لوائی از ولای آن ولی افراشتیم طبل در زیر گلیم آخر چرا باید زدن بر در شهر ولایت خانه ای باید گزید خیمه در دارالسلام اولیا باید زدن @shia_poem2
در روزگاری که علی بر مرده جان می داد مریم به گهواره مسیحا را تکان می داد در بین آغوش علی خورشید می خوابید مهتاب را هر شب به دست آسمان می داد تا پلک می زد صد غزل، صد مثنوی می ریخت با چشم خود مضمون به دست شاعران می داد "در نجف" از عرش روی خاک می بارید وقتی علی خاک عبایش را تکان می داد با تیغ، زیبایی رزمش بیشتر می شد بس بود لشکر را اگر ابرو نشان می داد دشمن اگر جایی به روی خاک می افتاد تا این که برخیزد ز خاک او را زمان می داد از دشمنان در صلب هر فردی اگر می دید بوده محب مجتبی بر او امان می داد . روز دوشنبه، مجتبی، کوچه و اما بعد دستی بهارش را به سرمای خزان می داد آن خنده های کودکی جای خودش را به موی سپید و گریه و لکنت زبان می داد... @shia_poem2
هر نصر من الله به شمشیر علی بود هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود در خیبر و بدرش همه یکپارچه گفتند: پیروزی اسلام به شمشیر علی بود آن رعشه که بر کاخ معاویه درافتاد پیداست که از نعره تکبیر علی بود در سینه اگر بغض علی داشت عجب نیست چون سینه دشمن هدف تیر علی بود یک قوم در اندیشه تحقیر علی بود یک طایفه مشغول به تکفیر علی بود گفتند و نماندند ولی نام علی ماند الحق که علی شاهد تکثیر علی بود حتی به سکوتش کمر تفرقه خم شد این وحدت ما حاصل تدبیر علی بود صد رنگ عوض کرد بشر در طی ایام تاریخ کجا شاهد تغییر علی بود؟ فرمود که دوزخ چه بسا خلق نمی‌شد در هر دل اگر مهر فراگیر علی بود پیغمبر ما آینه حسن خدا بود در آینه هر آینه تصویر علی بود هنگام سحر فاطمه بر منبری از نور با یازده آیینه به تفسیر علی بود از خاک نجف شاخه انگور بر آمد این معجزه تاک به اکسیر علی بود ایوان نجف! هان تو شهادت بده فردا این دل همه عمر به تسخیر علی بود @shia_poem2
"...کشون یا شیعه کشون!" 🔹و قِیلَ لِلصَّادِقِ- عَلَیْهِ السَّلَامُ: «یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّا نَرَى فِی الْمَسْجِدِ رَجُلًا یُعْلِنُ بِسَبِّ أَعْدَائِکُمْ وَ یُسَمِّیهِمْ. فَقَالَ: «مَا لَهُ- لَعَنَهُ اللَّهُ- یَعْرِضُ بِنَا» بخدمت حضرت صادق (علیه السّلام) عرض شد که: یا ابن رسول اللَّه ما مىبینیم در مسجد مردى را که فاش دشنام به دشمنان شما میدهد و نامشان میبرد، آن حضرت فرمود: چه مرض دارد خدا لعنتش کند ما را در معرض اذیت میاندازد. [منبع: اعتقادات الإمامیه (للصدوق)، ص: ۱۰۷] داستانک: حضرت آیت الله العظمی مظاهری می فرمودند: روزی در هنگام درس استاد ما آیت الله مرعشی نجفی خاطره ای بیان کردند که: پدر من‌ از علمای‌ نجف‌ بوده‌ یک‌ شاگرد سنی‌ داشت، این‌ فرد می‌خواست‌ برود کردستان‌ و کرمانشاه، با پدر من‌ خداحافظی‌ کرد و رفت، پدر من‌ آمد ایران‌ و رفت‌ مشهد، در زمان برگشت‌ قافله‌ ما غروب‌ به کرمانشاه رسید، من‌ خیلی‌ وحشت‌ کردم‌ که‌ حالا چه‌ می‌شود، آن‌ وقت‌ وضع‌ کرمانشاه‌ و وضع‌ کردستان‌ به خاطر شیعه‌ و سنی‌گری‌ خیلی‌ بد بود، ناگهان‌ آن‌ شاگرد من‌ پیدا شد، خیلی‌ با من‌ گرم‌ گرفت‌ و بالاخره‌ با زور و رودربایستی‌ من‌ را خانه برد‌ خیلی‌ هم‌ خدمت‌ کرد به‌ من، بعد آخر شب‌ به‌ من‌ گفت:‌ آقا ما یک‌ جلسه‌ای‌ داریم‌ شما بیاید برویم‌ توی‌ این‌ جلسه، گفتم‌ می‌آیم، خلاصه مرا بردند توی‌ آن‌ جلسه، وقتی‌ نشستم‌ توی‌ جلسه، دیدم‌ این‌ سبیل‌ گُنده‌ها، سبیل‌ کشیده‌ها می‌آیند، تعجب‌ کردم، چه‌ خبر است، یک‌ وقت‌ مَنقَلی‌ پر از آتش‌ که‌ آتش‌ زغالی‌ که‌ اَلُو داشت، این‌را هم‌ آوردند، یک‌ مجمع‌ را هم‌ آوردند گذاشتند روی‌ این‌ آتش‌ها، روی‌ این‌ منقل‌. من‌ تعجب‌ کردم، ترس‌ هم‌ من‌را گرفته‌ بود که‌ این‌ها چه‌ کار می‌خواهند بکنند، یک‌وقت‌ دیدم‌ یک‌ جوانی‌ زیر غُل‌ و زنجیر، قیافه‌ای شبیه مردم‌ همدان‌ داشت، آوردند. یک‌ سفره‌ چرمی‌ هم‌ پَهْن‌ کردند، او را نشاندند روی‌ سفره‌ چرمی‌ و کسی‌ با یک‌ ضربت‌ گردنش ‌را زد، آن‌ مجمع‌ که‌ داغ‌ بود گذاشتند روی‌ گردن‌ این‌که‌ خون‌ بیرون‌ نیاید، غُل‌ و زنجیرها را هم‌ باز کردند این‌ هی‌ دست‌ و پا می‌زد این‌ها هم‌ قاه‌ قاه‌ می‌خندیدند. من‌ غش‌ کردم‌. بالاخره‌ قضیه‌ تمام‌ شد و من‌ در حال‌ غش‌ بودم، کم‌کم‌ مَرا به‌ هوش‌ آوردند اما آن‌ موقعی‌ که‌ نزدیک‌ بود به‌ هوش‌ بیایم‌ می‌دیدم‌ با هم‌ زمزمه‌ دارند، این‌ شیعه‌ است‌ این‌را هم‌ بیاورید دومی‌اش‌ باشد، آن‌ طلبه‌ می‌گفت:‌ نه‌ بابا من‌ درس‌ پیش‌ ایشان‌ خواندم، این‌ از آن‌ سنی‌های‌ داغ‌ است‌ معلم‌ من‌ بوده، بالاخره‌ من‌ را نجات‌ داد، آمدیم‌ خانه، وقتی‌ من‌ حال‌ آمدم، این‌ طلبه‌ به‌ من‌ گفت:‌ آقا من‌ سنی‌ هستم، اما مُرید شما هستم، می‌دانید شما را خیلی‌ دوست‌ دارم، نمی‌خواستم‌ ناراحتتان‌ کنم، اما بُردم‌ آن‌جا یک‌ پیام‌ بدهید به‌ علمای‌ نجف‌ و پیام‌ این، که‌ شما عُمَرکُشون‌ کنید ما هم‌ این‌جور می‌کنیم،‌ ما رسم‌مان‌ است‌ یک‌ شیعه‌ را یک‌ جایی‌ پیدا می‌کنیم‌ زندانی‌اش‌ می‌کنیم‌ غُل‌ و زنجیر می‌کنیم‌ تا شب‌ چهارشنبه، شب‌ چهارشنبه‌ همه‌ ما جمع‌ می‌شویم‌ برای‌ رضایت‌ خدا، قربه الی‌ الله این‌را می‌آوریم‌ و این‌ بلا را به‌ سرش‌ می‌آوریم‌ که‌ تو دیدی. [ منبع: درس اخلاق آیت الله مظاهری در تاریخ ۲۳ فروردین ۸۵٫ شماره درس ۳۰۰] @shia_poem2
...هر کوچه و هر خانه‌ای از عطر، چو باغی‌ست در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغی‌ست آویخته بر سر درِ هر خانه چراغی‌ست بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست از شوق، همه رو به سوی میکده دارند یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند کی یار سفر کردهٔ ما از سفر آید بعد از شبِ دیجورِ محبان، سحر آید از باب صفا، قبلهٔ ما کی به در آید بی‌بال و پران را پر و بالی دگر آید کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده کز رخ کند از اسب، دو صد شاه، پیاده ای عطر بهشت از رخ تو ای گل نرگس ای روشنی محفل و ای رونق مجلس ای راز غمت درس مدرّس به مدارس تو منعم کل هستی و ما فرقهٔ مفلِس جز تو، به زمان نیست کسی مصلح و صاحب یا مهدیِ بِن عسکری ای حاضر غائب! تو در پی خود، قافله در قافله داری در سلسلهٔ زلف، دو صد سلسله داری با آن‌که خود از منتظرانت گله داری سوگند به آن اشک که در نافله داری با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن ای گمشدهٔ مردم عالم به کجایی؟ کی از مه رخسارهٔ خود پرده گشایی؟ ما ریزه‌خوریم و تو ولی‌نعمت مایی هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد... بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما کس نیست در این قافله، وامانده‌تر از ما ما بی‌خبریم از تو و تو باخبر از ما ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی عشق ابدی و ازلی با تو بیاید شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید آرامش بین‌المللی با تو بیاید ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید عمری‌ست که در بوتهٔ عشقت به‌گدازیم هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم با دیدهٔ آلوده چه بینیم؟ که کوریم در کوه و بیابان ز چه رو دربدری تو؟ هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو... @shia_poem2
دیشب هوای «سامره» افتاد در دلم رد شد هزار پردهٔ شوق از مقابلم گفتم به دل، که گاه نیایش شب دعاست پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست آنجا که هست، آینهٔ شادی و سرور اشراق عشق و عاطفه و جلوه‌گاه نور آنجا که آفتاب، دلش گرم می‌شود مهتاب، غرق در عرق شرم می‌شود آنجا که انبیا همه هستند در طواف آنجا که عشق و عاطفه دارند اعتکاف آنجا که بوسه‌گاه تمام فرشته‌هاست در «سال نور» آینهٔ دل نوشته‌هاست آنجا که دیده‌ها، پلی از آب بسته‌اند یعنی دخیل اشک به «سرداب» بسته‌اند آنجا که جلوه‌گاه گل روی دلبر است «این عطر روح‌پرور از آن کوی دلبر است» چشم هزار ماه جبین، مشتری اوست نقش نگین وحی، در انگشتری اوست محبوب نازنین سراپردهٔ خداست در کائنات، رحمت گستردهٔ خداست چون روح، در تمامی اعصار جاری است جان جهان، ذخیرهٔ پروردگاری است سنگ بنای کعبه، سیاهی خال اوست وجه خدای جَلَّ جَلالُه جمال اوست جان بی‌فروغ طلعت او جان نمی‌شود او حجت خداست که پنهان نمی‌شود روزی که ظلم پر کند آفاق دهر را احلی من العسل کند این جام زهر را آن روز، روز سلطنت داد و دین رسد یعنی زمین، به ارث به مستضعفین رسد در عهد او جهان زِبَر و زیر می‌شود یعنی فروغ عدل جهان‌گیر می‌شود پر می‌کند ز عدل خود این خاک تیره را آیینهٔ بهشت کند، این جزیره را یوسف به بوی پیرهنش زنده می‌شود دل‌های مرده با سخنش زنده می‌شود ماه مدینه ـ آنکه بر او از خدا درود ـ با یازده ستارهٔ روشنگر وجود دادند مژده، آمدنش را به دیگران گفتند نور شب‌شکنش را به دیگران گفتند آسمان و زمین بی‌قرار اوست خورشید و ماه پرتویی از جلوه‌زار اوست گفتند: اوست محور منظومهٔ حیات گفتند: گردش دو جهان بر مدار اوست گفتند: کعبه چشم به راهش نشسته است صبح از دریچهٔ سحر آیینه‌دار اوست گفتند: روز جلوهٔ آن آخرین امام پیغمبری مسیح نفس در جوار اوست گستردن عدالت و قسط و برادری در جای جای گسترهٔ خاک، کار اوست نقش حدیث «اَفضَلُ اَعمالِ اُمَّتی» تصویر قدر و منزلت انتظار اوست یک نکته از هزار بگویم که منتظر خود در میان جمع و دلش بی‌قرار اوست در چارراه حادثه، در جاری زمان احساس می‌کند که کسی در کنار اوست تقواست شرط اول آیین انتظار هر بیدلی گمان نکند یار، یار اوست آن‌کس که دل به جلوهٔ موعود بسته است آفاق بی‌کران، همه در اختیار اوست وقتی که شاملش بشود لطف محضِ یار شاید که ادعا بکند، «مهزیار» اوست او را بخوان در آینهٔ ندبه و سمات فرزندی از سلالهٔ طاها و محکمات روی لبش تلاوت لبیک دیدنی‌ست آری دعای او به اجابت رسیدنی‌ست احیاگر معالِم دین خداست او شمس‌الضحای روشن و نورالهداست او الهام، کم گرفتی از آن فاطمی نَفَس با خود حدیث نَفْس کن، ای مانده در قفس یکبار خوانده‌ای، که جوابت نداده‌اند؟ آتش گرفته‌ای تو و آبت نداده‌اند؟ تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع ای دیدگان شب‌زده! «فَلْتَذْرَفِ الدُّموع» ای دل! که گفت با تو که غرق گناه باش؟ با ما به عزم توبه بیا، عذرخواه باش خورشید پشت پرده نه، ما پشت پرده‌ایم آیینهٔ تجلّی خورشید و ماه باش گر چشم پاک داری و آیینهٔ زلال تا دوردست عشق سراپا نگاه باش ماه تمام اگر طلبی، نیمه‌های شب در جذر و مدّ سلسلهٔ اشک و آه باش آن کس که هست چشم به راه قیام سبز «خواهی سپید جامه و خواهی سیاه باش» شرط حضور محضر او، پاکی دل است نزدیک شو به خیمهٔ او، مرد راه باش باید سلام کرد به تسبیح یاد او بر صبح و بر سپیده و بر بامداد او بر او درود و خیر کثیر وجود او بر حالت قیام و رکوع و سجود او عمرش، چو قامت ابدیّت بلند باد حزبش بلندپایه و پیروزمند باد ای حُسن مطلع همهٔ انتخاب‌ها تو آفتاب حُسنی و ما در حجاب‌ها مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی» فرزند اختران درخشان و روشنی ای یک اشارهٔ لب تو «سابِغَ النِّعَم» یک زمزمه دل شب تو «دافِعَ النِّقَم» چشمان ما غبار گرفت و نیامدی دامان انتظار گرفت و نیامدی دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک خواندم «متی ترانا» گفتم «متی نراک» «یا ایها العزیز» ببین خسته حالی‌ام چشمان پر ستاره و دستان خالی‌ام ماییم آن خسی که به میقات آمدیم شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم شام فراق سورهٔ والیل خوانده‌ایم یوسف ندیده «اَوفِ لَنا الکَیل» خوانده‌ایم یا ایها العزیز به زیبایی‌ات قسم بر حسن بی‌بدیل و دل‌آرایی‌ات قسم دل‌ها ز نکهت سخنت، زنده می‌شود عالم به بوی پیرهنت، زنده می‌شود صبح وصال تو، شب غم را سحر کند آفاق را نگاه تو زیر و زِبَر کند موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست شهر مدینه چشم به راه ظهور توست تنها نه از غمت دل یاران گرفته است چشم بقیع تر شده، باران گرفته است شعر «شفق» حدیث زبان دل من است تکرار نام تو ضربان دل من است @shia_poem2
"...کشون یا شیعه کشون!" 🔹و قِیلَ لِلصَّادِقِ- عَلَیْهِ السَّلَامُ: «یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّا نَرَى فِی الْمَسْجِدِ رَجُلًا یُعْلِنُ بِسَبِّ أَعْدَائِکُمْ وَ یُسَمِّیهِمْ. فَقَالَ: «مَا لَهُ- لَعَنَهُ اللَّهُ- یَعْرِضُ بِنَا» بخدمت حضرت صادق (علیه السّلام) عرض شد که: یا ابن رسول اللَّه ما مىبینیم در مسجد مردى را که فاش دشنام به دشمنان شما میدهد و نامشان میبرد، آن حضرت فرمود: چه مرض دارد خدا لعنتش کند ما را در معرض اذیت میاندازد. [منبع: اعتقادات الإمامیه (للصدوق)، ص: ۱۰۷] داستانک: حضرت آیت الله العظمی مظاهری می فرمودند: روزی در هنگام درس استاد ما آیت الله مرعشی نجفی خاطره ای بیان کردند که: پدر من‌ از علمای‌ نجف‌ بوده‌ یک‌ شاگرد سنی‌ داشت، این‌ فرد می‌خواست‌ برود کردستان‌ و کرمانشاه، با پدر من‌ خداحافظی‌ کرد و رفت، پدر من‌ آمد ایران‌ و رفت‌ مشهد، در زمان برگشت‌ قافله‌ ما غروب‌ به کرمانشاه رسید، من‌ خیلی‌ وحشت‌ کردم‌ که‌ حالا چه‌ می‌شود، آن‌ وقت‌ وضع‌ کرمانشاه‌ و وضع‌ کردستان‌ به خاطر شیعه‌ و سنی‌گری‌ خیلی‌ بد بود، ناگهان‌ آن‌ شاگرد من‌ پیدا شد، خیلی‌ با من‌ گرم‌ گرفت‌ و بالاخره‌ با زور و رودربایستی‌ من‌ را خانه برد‌ خیلی‌ هم‌ خدمت‌ کرد به‌ من، بعد آخر شب‌ به‌ من‌ گفت:‌ آقا ما یک‌ جلسه‌ای‌ داریم‌ شما بیاید برویم‌ توی‌ این‌ جلسه، گفتم‌ می‌آیم، خلاصه مرا بردند توی‌ آن‌ جلسه، وقتی‌ نشستم‌ توی‌ جلسه، دیدم‌ این‌ سبیل‌ گُنده‌ها، سبیل‌ کشیده‌ها می‌آیند، تعجب‌ کردم، چه‌ خبر است، یک‌ وقت‌ مَنقَلی‌ پر از آتش‌ که‌ آتش‌ زغالی‌ که‌ اَلُو داشت، این‌را هم‌ آوردند، یک‌ مجمع‌ را هم‌ آوردند گذاشتند روی‌ این‌ آتش‌ها، روی‌ این‌ منقل‌. من‌ تعجب‌ کردم، ترس‌ هم‌ من‌را گرفته‌ بود که‌ این‌ها چه‌ کار می‌خواهند بکنند، یک‌وقت‌ دیدم‌ یک‌ جوانی‌ زیر غُل‌ و زنجیر، قیافه‌ای شبیه مردم‌ همدان‌ داشت، آوردند. یک‌ سفره‌ چرمی‌ هم‌ پَهْن‌ کردند، او را نشاندند روی‌ سفره‌ چرمی‌ و کسی‌ با یک‌ ضربت‌ گردنش ‌را زد، آن‌ مجمع‌ که‌ داغ‌ بود گذاشتند روی‌ گردن‌ این‌که‌ خون‌ بیرون‌ نیاید، غُل‌ و زنجیرها را هم‌ باز کردند این‌ هی‌ دست‌ و پا می‌زد این‌ها هم‌ قاه‌ قاه‌ می‌خندیدند. من‌ غش‌ کردم‌. بالاخره‌ قضیه‌ تمام‌ شد و من‌ در حال‌ غش‌ بودم، کم‌کم‌ مَرا به‌ هوش‌ آوردند اما آن‌ موقعی‌ که‌ نزدیک‌ بود به‌ هوش‌ بیایم‌ می‌دیدم‌ با هم‌ زمزمه‌ دارند، این‌ شیعه‌ است‌ این‌را هم‌ بیاورید دومی‌اش‌ باشد، آن‌ طلبه‌ می‌گفت:‌ نه‌ بابا من‌ درس‌ پیش‌ ایشان‌ خواندم، این‌ از آن‌ سنی‌های‌ داغ‌ است‌ معلم‌ من‌ بوده، بالاخره‌ من‌ را نجات‌ داد، آمدیم‌ خانه، وقتی‌ من‌ حال‌ آمدم، این‌ طلبه‌ به‌ من‌ گفت:‌ آقا من‌ سنی‌ هستم، اما مُرید شما هستم، می‌دانید شما را خیلی‌ دوست‌ دارم، نمی‌خواستم‌ ناراحتتان‌ کنم، اما بُردم‌ آن‌جا یک‌ پیام‌ بدهید به‌ علمای‌ نجف‌ و پیام‌ این، که‌ شما عُمَرکُشون‌ کنید ما هم‌ این‌جور می‌کنیم،‌ ما رسم‌مان‌ است‌ یک‌ شیعه‌ را یک‌ جایی‌ پیدا می‌کنیم‌ زندانی‌اش‌ می‌کنیم‌ غُل‌ و زنجیر می‌کنیم‌ تا شب‌ چهارشنبه، شب‌ چهارشنبه‌ همه‌ ما جمع‌ می‌شویم‌ برای‌ رضایت‌ خدا، قربه الی‌ الله این‌را می‌آوریم‌ و این‌ بلا را به‌ سرش‌ می‌آوریم‌ که‌ تو دیدی. [ منبع: درس اخلاق آیت الله مظاهری در تاریخ ۲۳ فروردین ۸۵٫ شماره درس ۳۰۰] @shia_poem
به یمن نام شما می شوم حریف ردیف غزل بگویمت ایندفعه با ردیف ردیف ردیف شعر علی جز علی نمی بینم علی علی شنوم از لب شریف ردیف در آن زمان که تو بودی میان آن مردم بگو چگونه شده این همه خلیفه ردیف؟! ردیف و قافیه و شعر، ابتر است اگر_ که شاعرت نکند لعن بر سقیفه ردیف قسم به جان پیمبر، قسم به ظهر غدیر خدا نموده به مدح شما صحیفه ردیف ردیف کن نجفم را به جان فاطمه ات شود زیارتم از لطف آن عفیفه ردیف... @shia_poem
دوشین به شرابخانه اندر رفتم بزنم می مقرر با پیر مغان مجال صحبت گردید برای من میسر بر دست به لاله دادمش بوس بر پای به ناله سودمش سر گفتم ز تو بنده را سؤالیست ای خواجه ی راد بنده پرور گویند که چون ز گرد نعلین زینت ده عرش شد پیمبر بشنید و بدید اندر آنجا دست علی و کلام حیدر الله در آن میان کجا بود گر بود علی به پرده اندر؟ گفت از پی حل این معما کافی نبود هزار دفتر لیکن کنمت ز بیتی آگاه زین سّر نهفته ی مستّر در حالت مستی اندر این باب میخواند موافق قلندر در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله رفتم به طواف کعبه شاید بر دوست کسیام ره نماید دیدم به طواف خانه رندی این طرفه کلام میسراید کاین مولد حیدر است و آن را کز خلق طواف و سجده باید گفتم که بدین کلام شرحی برگو که دل از گمان برآید من آمده ام به دفع حیرت حرف تو به حیرتم فزاید این خانه ی حق بود در اینجا هر بنده خدای را ستاید مخصوص علیاش گر بدانی در مذهب مسلمین نشاید گفتا دگر این سخن نگویی زی وحدت اگر دلت گراید گفتم که ز وحدتم سخن گوی تا عقده ز کار من گشاید خندید و به پاسخ من آورد این بیت که زنگ دل زداید در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله گفتم به نصیری ؛ ای زمستی از اوج گرفته جا به پستی غالی به علی شدی و غافل از صانع کارگاه هستی چون شد که ز مغز تو برون رفت کیفیت بادهی الستی؟ در روز الست ربّ خود را گفتی تو بلی و عهد بستی امروز چه شد به دیگری دل بربستی و عهد را شکستی؟ گفتا مستیز با زبردست در حالت عجز و زیردستی پر طعنه مزن به من ، که چون من کس مینکند خداپرستی قائل به خداپرستی من گردی چو من ار ز خویش رستی گفتم ز خدا سخن چه گویی؟ آخر تو رهین حیدر استی آشف ز گفته ی من و کرد این بیت بیان به شور و مستی در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله گفتم به یکی ز اهل عرفان کی مشکل خلق از تو آسان با آن همه شور و شوق دیدار تسکین ز چه یافت پور عمران؟ زان ارنی و لن ترانی آخر برگو به کجا کشید پایان؟ محروم شد از سؤال یا دید دیدار خدای حی سبحان؟ گفتا که بجز به جذبهی حق موسی ارنی نکرد عنوان آموخت چو حق طلب به سائل بر او نکند چگونه احسان؟ گفتم که به بنده در دو عالم ممکن نشود لقای یزدان موسیش چگونه دید؟ گفتا: گردید علی بر او نمایان گفتم که من از خدای گویم گویی تو از آن ولی ذوشان؟! گفتا نشنیدای مگر تو این بیت که مرده را دهد جان در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله گفتم به محققی که از خاک چون کرد مسیح جا بر افلاک رفت آن گل باغ حق چگونه بیرون ز میان خار و خاشاک؟ گفت از پی قتل او مصمم گشتند چو آن گروه بیباک او برد سه ره ز ایلیا نام پس جا به فلک گرفت چالاک گفتم نشناسم ایلیا را گفتا که وصی شاه لولاک گفتم که مسیح باید آندم یاری طلبد ز ایزد پاک بر غیر پناه بردن او دور است ز رأی اهل ادراک گفت آنکه به حق دلیل خلق است بر غیر پناه برد؟! حاشاک گفتم که تو گفتی از علی جست امداد و بر آسمان شد از خاک! گفتا ز صغیر بشنو این نقل تا جان و دلت شود طربناک در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله @shia_poem
بگردون ابرش از رحمت برآمد از دل دريا که دريا شد از آن صحرا که صحرا شد از آن دريا .بخـار از دشت پيدا شد چو ترکان بخارايي زتير ترکشش سـوزد سر خـارا ز بُن خـارا زبان بگشود سوسن چون بشير از مژده ي يوسف زحسرت چشم نرگس همچنان يعقوب شد بينا پي معجز ز شاخ گل برآمد بلبل از شادي تجلي کرد بر هر شاخ گل صد معجز موسي عليِّ عاليِ اعلا، وليِ والي والا وصي سيدِ بطحا به حکمش جمله مـا فيها قوام جسم را جوهر، زماني روح را رهبر کلام نيک پيغمبر، وليّ ايزد دانا حديثي خاطرم آمد که مي فرمود پيغمبر به اصحابش شب معراج سرّ ليلة الاسرا بطاق آسمان چهارمين ديدم من از رحمت هزاران مسجدي اندر درون مسجد اقصي به هر مسجد هزاران طاق، بر هر طاق محرابي به هر محراب دو صد منبر، به هر منبر علي پيدا ز پيغمبر چو بشنيدند اصحاب اين سخن گفتند که ديشب با علي بوديم جمله جمع در يک جا تبسم کرد سلمان، اين سخن گفتا به پيغمبر بغير از خود نديدم هيچکس در نزد آن مولا اباذر گفت با سلمان به روح پاک پيغمبر نشسته بودم اندر خدمتش در گوشه اي تنها بگوش فاطمه خورد اين سخن گفتا علي ديشب که تا صبح از درون خانه پا ننهاد برون اصلا که ناگه جبر ئيل از حق سلام آورد بر احمد که اي مسند نشين بارگاه قرب اوادني اگر چه بر همه ظاهر شدم بر صورتي اما وليت از همه بگذشت، با ما بود در بالا جنابش خالقي باشد که بر خلقش دو صد عالم به هر عالم دو صد آدم بهر آدم دو صد حوا نه وصفش اين چنين باشد که مي گويند در عالم زخندق جست و مرحب کشت اندر بيشه ي هيجا علي سريست در وحدت که باشد سِر بي همتا علي خلقي است در خلقت که باشد خلقتش يکتا چو اين اوصاف را بشنيد از وصف کمال او گرفت انگشت حيرت بر دهانش بوعلي سينا @shia_poem
دامان او ز دستم، دامن کشان گذشت بر مشت خاک مرده بگو آسمان گذشت از دوری ات گذشت به دل نیت سرشک آب از سر من و چمن و باغبان گذشت ای من فدای پای تو، بگذر ز خون من خون ضعیف چیست که نتوان از آن گذشت زین پس سگم بخوان که ندارم سر گریز تیری که زد وفای تو از استخوان گذشت داغی است بر دلم ز فراقت که سالهاست هرکس گذشت بر من، شیون کنان گذشت از خانمان مپرس که ما را ز درد دوست همسایه نیز روز و شبش با فغان گذشت عمریست شرح دوست به آثار می دهیم شد پیر زینب و علی اکبر جوان گذشت ما ذره ایم و نام بلند تو آفتاب معنی به آفتاب توان زآسمان گذشت @shia_poem