eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
564 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
وا می کنم سوی تو تا بال و پرم را حس می کنم شیرینی طعم حرم را تا که حواسم پرت این و آن نباشد خالی کن از غیر خودت دوروبرم را در دفتر ثبت نذوراتت ببین که نذر تو کردم هم خودم هم همسرم را یک جلوه کن با پرتو شمس الشموسی از دامن خود جمع کن خاکسترم را حالا پر از بغضم که دارم می گذارم بر شانه ی گلدسته های تو سرم را آیینه کاری رواقت هم گواه است پر کردی از زو‌ار خود سرتاسرم را این چندمین باراست می آیم ولی کاش یک دفعه هم می شد بیارم مادرم را ایمان چشمانت مرا از شک در آورد لبریز عشقت کن تمام باورم را @shia_poem
ذكر پابوس شما از لب باران می‌ریخت ابر هم زير قدم‌های شما جان می‌ريخت هر چه درد است به اميّد دوا آمده بود از كفِ دست دعای همه درمان می‌ريخت عطر در عطر در ايوان حرم گل پاشید باد بر دوش همه زلف پريشان می‌ريخت نور در آينه‌های حرمت گل می‌كاشت از نگاه در و ديوار گلستان می‌ريخت روی انگشت همه ذکر دعا پَر می‌زد از ضريح لب تو آيۀ احسان می‌ريخت چشم در قاب مفاتيح تو را خط می‌برد روی اسليمی لب، نام تو طوفان می‌ريخت روز بر قامت خورشيد فلک، شب در ماه نور از چشمه خورشيد خراسان می‌ريخت @shia_poem
گِرِه‌ای سخت زد و بُغچه‌ی خود را برداشت دلش اینبار هوایِ حرمی دیگر داشت روستاییی فقیریست ولی باوَر داشت شوقِ دیدار غریبالغُرَبا بر سر داشت چوب دستی به کفِ دست و قدم بر سرِ صحرا زده و پشتِ سرش کاسه‌ی آبی به زمین ریخت زنی پیر و به او گفت که مادر بِرِسان از من اُفتاده سلامم به امامم وَ بگو قُوَتِ پا نیست بیایم به حضورت ، به شفا خانه‌ی نورَت ، بُرو فرزند گِرِه زن پرِ این پارچه را کُنجِ ضریحش به امیدی که  گُشایَد گره‌ها را دلِ ما را راه طولانی و پر خار و خَس اما می‌رفت در هوایِ حرم حضرت آقا می‌رفت زخمی و خسته و با تاولِ پاها می‌رفت تا خراسان نه بگو خانه‌یِ زهرا می‌رفت غرق در خویش قدم میزد و گاهی به لب آهی و گَهی روضه‌ی جانکاهی و اشکی و لبش خشک چو میشُد کفِ آبی و همان حال سلامی به فدایِ لب عطشانِ حسین ابن علی گفته و میرفت به صحرا گَرچه رنجِ سفر و راه بیابان را دید عاقبت تشنه‌ای آرامش باران را دید چشمش از فاصله‌ای قبله‌ی ایران را دید برقِ گلدسته‌ی سلطان خراسان را دید گرچه شب بود ولی با قدمِ عشق دوید و به درِ معبدِ گُم کرده رسید و سرِ خود را به رویِ خاک نهاد آه که با حال غریبانه و با سجده‌ی شُکرانه چه‌ها گفت سنگ فرش از مژه‌اش خیس کسی نیست پس از اِذن دخول آمد و در پای ضریح آب شد و سفره‌ی دل باز شد و... گفت : ببین پایِ من از آبله سوزان و تنم خسته و رنجورِ بیابان و نه جانی و توانی و رسیدم به امیدم که سلامی برسانم به تو از مادر پیرم به خدا هیچ نداریم ولی عشق تو داریم و فقط عشق تو مولا ساده حرف از خود و از مادر و از کویَش زد حرفها با حرمِ ضامن آهویش زد ناگهان زخم کسی بر دلِ دلجویش زد خادمی آمد و با پای به پهلویش زد گفت بر خیز و بُرو که مُژه‌هایم خسته‌اند نیمه شب آمد و در‌های حرم را بسته‌اند سخت آزُرده زِ جا خواست و نالید که این است پذیرایی تو ؟ خوانِ تماشایی تو ؟ شِکوه به تو می‌برم آزُرده‌ام از خادمِت آزرده ببین قلبِ گدا را  رفت بیرونِ حرم دلِ پُر غم ، خادم از آنجا سر بالینِ خودش آمد و تا رفت به خواب آه که انوار خدا دید ، سراپا همه شد غرق نماشا دید خادم که حرم نغمه‌ی هوهو دارد ازدحامی است و هر گوشه هیاهو دارد و رضا آمده و چشم به این سو دارد ولی ای وای چرا دست به پهلو دارد گفت خاکَم به سر آقا چه شده ای نَفَسِ حضرت زهرا چه شده؟ حضرت از آن سوی اَتابَش زد و فرمود که امشب زده‌ای ضربه به پهلوی من آزُردیَم و از نفس انداختیَم آه که امشب نه به مهمانِ رضا زائرِ دلخسته‌ی ما بلکه جسارت به خودم کرده‌ای برخیز مهمانِ مرا پیشِ من آور و بگویش که رضا قبلِ سفر کردنِ تو پیش تر از نیتِ تو منتظرت بوده به هر لحظه به هر اشک و قدم همسفرت بوده بیا وقتِ کَرَمهاست ، نه این مرقدِ من خانه‌ی زهراست بیا ای دل تنها بیا مستجاب است دعا قبل دعا ، نشنیده گوش این طایفه آوایِ گدا نشنیده ما هم امشب سرِ خود پیش شما آوردیم و دل خویش به ایوانِ طلا آوردیم یک کبوتر به شبستانِ رضا آوردیم رد مَکُن پیشِ خدا نامِ تو را آوردیم همه‌ی سر خوشی ماست ، همه دلخوشی ماست که در پیش شما در دل خویش بگوییم و بجوییم دل گمشده‌ی خویش همه اهل خرابات شمائیم دهاتی شمائیم خوشا آنکه چنین ساده به گلدسته‌ی تان ، گنبدتان خیره نظر می کند و هر مژه تر می‌کند و نام تو را می‌برد آقا : آخ که یادش میره هرکی تو دلش غم داره که نگاه تو هوای دلِ مارَم داره آقا جون راه درازی اومدم تا که بگم دل آواره‌ی ما یه کربلا کم داره خوش بحال اونیکه کار و بارش دستِ توِ خوشی و زندگی و اعتبارش دست توِ آقا جون تو سَرمهَ وقتی رسیدم پائینِ پای شما ، وقتِ تماشای شما روضه بخونم براتون تا که کمی کم کنم از غصه هاتون روضه‌یِ وقتی که نفس میزدی و چشم به راه پسرت بودی و از تشنگی آقا نَفَسَت چشمِ تَرَت بال و پرت سوخت ولی یادِ لب غنچه‌ی شش ماهه‌ی جدت جگرت سوخت و از یادِ رباب و دل ارباب دل محتضرت سوخت دیدنت در همه‌ی راه مهیا شده است تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است دیدنت سخت ولی سخت‌تر از آن این است باز هم حرمله سر گرمِ تماشا شده است حجمِ تیری که علمدار زمین گیرش شد باورم نیست که در حنجره‌ات جا شده است نیزه داری که تو را می‌برد این را می گفت باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است @shia_poem
با سوزن مسیح نمی آورم برون خاری که در ره تو به پایم شکسته است @shia_poem
امشب کبوترِ دل پَر می کشد هوایت با شوقِ جان نشیند بر گنبدِ طلایت بَه چِه صفایی دارد آن مشهد الرضایت نورِ خدا می بارد در صحنِ با صفایت امشب چه دلنشیه سازِ کبوترانت پَر می کشند دمادم بر بامِ آسمانت ای دل اگر تو سازی از نایِ نی بسازی در گلشنِ ولایت عشقِ که می نوازی آهنگِ دلربا را با سینه ات نوا کن تقدیمِ خاک راهِ گل مقدمِ رضا کن در لاله های زهرا یک لاله ای غریب است دست کرامت او بر مؤمنین عجیب است هر مشکلی که داریم پیش رضا بنالیم نام قشنگِ او را مشکل گشا بخوانیم هر که رضا رضا کرد حاجات او روا کرد آهو به دامِ صیدی افتاد و او رها کرد یا ثامن الائمه محتاج یک نگاهیم لطفی نما که ما هم آهوی بی پناهیم این دل به سمت و سویت دیوانه پَر گشاید بر آستانِ قدست با ناله سر بساید عطرِ خوش حرم را از عمقِ جان ببوییم این عقده های دل را آسان به تو بگوییم نذرِ طوافِ عشقت هر لحظه عاشقانت پای ضریح دارند عطرِ خوشِ اذانت تو سایه ی همایی ای حجتِ الهی چه می شود که امشب بر ما کنی نگاهی معصومه سویت آمد اما تو را ندید است از دوریِ فراقت در قامتش خمید است در آسمان عشقت مثلِ ستاره گم شد آخر تو را ندید و مدفونِ خاکِ قم شد این قاصد مدینه هم قاصدِ بهشت است بر بوستان قلبش یادِ تو را نوشت است یارب تو را به حقٌ خورشید و ماهِ ایران حاجات دردمندان امشب روا بگردان @shia_poem
میزند باران و حالم را دگرگون میکند صحن جمهوری خدایا لیلی مجنون میکند در خراسان قطره،اقیانوس و دریا میشود دلشکسته در حرم بهتر محیّا میشود آمدم جرات بگیرم چن صباحی یا رضا آمدم تا آبرو پیدا کنم من با رضا کنج ایوان حسرتی کل وجودم را گرفت نام زهرا بردم و کار دلم بالا گرفت خنده بر لب گریه ها از عمق جان سر می دهم من برا پرچم برا سبز رضا سر می دهم ای که توهین کرده ای،عقبا به ارزن داده ای دین خود دنیای خود دادی که اینک مانده ای نوش جانت میتوانی جام ناحق سر کشی روز و شب در نوشی و نامش نهادی سرکشی دست من دامانِ سلطان دست سلطان بر سرم با خیالم در حریمت چون کبوتر میپرم دانه از دستان سلطان روی گنبد خورده ام حاجتم را من تماماً سوی مشهد برده ام کربلا،قم،یا مدینه از حریمش می رسی می دهد،تعارف ندارد،تا بداند بی کسی چون زیارت آمدی حاجت روایت میکند روز محشر مشهدی آقا صدایت میکند قبل مشهد رفتنم دائم به یادت بوده ام بعد مشهد رفتنم با یاد تو آسوده ام من ندانستم اگر گاهی گناهی سر زده لطف ایزد شاملم شد حرفت آمد سر زده زینتم باش تا که زشتی ای رفیق نیمه راه توبه کن تا این دلت آسوده باشد از گناه در سراشیبی قبرت وعده دادم من تورا می رسد دستان من پرونده ات روز جزا سفره ام را با سیاهان من یکی کردم بدان چون خدایم با خداشان همنو باشد درکران مزد کاری را ز اول طی کنید با کارگر این چنین راضی شود باری تعالی دادگر زهر قاتل تارو پودم را جدا کرده ببین مثل جدم بی رمق افتاده ام من رو زمین من جوادم آمده بالا سرم اینجا ولی من بمیرم واسه جدم چون حسین ابن علی اکبرش در خاک و خون،جدم حسین بالا سرش اشک تنهایی چکد از چشم او بر پیکرش @shia_poem
از گنبدش نورِ کرامت ها سرازیر است خورشیدِ مشهد بر دِلِ عشّاق اکسیر است وقتی که از یک عکس،شیری او پدید آورد بالقوه آهو ی ضمانت کرده اش شیر است در قلب، صحن انقلابش «انقلاب»انداخت صحنی که خود یک شعبه ی تغییر تقدیر است هر کس که صحنش را کند جارو یقین دارد هر جای عالم غیر از این دربار دلگیر است خود را عوام الناس آنجا با نخی بستند دیوانگان را هم دخیل از جنس زنجیر است فرمود زائر را سه جا یاری کُنم از لطف پا بوسیش هر قدر هم زود آمدی دیر است عاشق به شهر خویش از مشهد رسید اما ذهنش کنار پنجره فولاد درگیر است در خواب دیدم : آب سقا خانه می نوشم گفتند مشهد، یک سفر ،شاهانه تعبیر است... @shia_poem
من با تو زندگی نکنم پیر می شوم  بی تو من از جوانی خود سیر می شوم من در شعاع پرتو شمس الشموسیت  بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم آیینه کاری حرمت ذره پروری است من در رواق چشم تو تکثیر می شوم در صحن کهنه سوی تو کردم نماز را اینجاست آنکه لایق تکبیر می شوم من در شمار سلسله راویان شدم چون با حدیث سلسله زنجیر می شوم من گریه ام گرفته کمی هم به من بخند دارم به پای خویش سرازیر می شوم یک شب نشد که بیگنه آیم زیارتت اما دوباره پیش تو تقدیر می شوم وقتی که آه میکشم از پرده ی نیاز  بی پرده با تو صاحب تصویر می شوم بیچاره من که نیست قلمدانم از طلا هر چند با نگاه تو اکسیر می شوم نقاره خانه ات ز کجا آب می خورد کز بانگ آن چو سیل سرازیر می شوم؟ آن نامه ام که از سر تعجیل و اضطراب بر بال کفتران تو تحریر می شوم این رنگ طوسی از دل سرخم نمی رود گرچه دورنگ،دور ز تزویر می شوم برداشت سیل گریه بساط زیارتم نم نم دوباره قابل تعمیر می شوم حوض حیاط تو بدهد مرده را حیات من نیز با تو عیسی تاثیر می شوم وقت ورود در حرم تو هوایی ام وقت خروج تازه زمین گیر می شوم بادا شلوغ دور و برت کعبه ی عزیز من حاجی توام که به تقصیر می شوم یک روز اگر که زینت دیوار تو شوم آیینه را گذاشته شمشیر می شوم @shia_poem
حقیقتی است که حج فقیر، بالاسر برای جنت اعلی،مسیر ،بالاسر نوشته بر در باب الجواد این درگاه عروج بنده ی زار و حقیر، بالاسر سحر روانه شدم در حرم،و فهمیدم که در تمام حرم، بی نظیر، بالاسر شب ولادت آقا چقدر دلچسب است نماز نافله، جوشن کبیر ،بالاسر برای اهل مناجات و عهد شب خیزی صفای زمزمه ی یامجیر، بالاسر جمال پیر مغان جلوه گر شود،آری چشیدن از می ناب غدیر، بالاسر برات کرببلا را گرفتم و دیدم تحقق دم نعم الامیر ،بالاسر برای هر که ارادت به آسمان دارد مسلم است که خیر کثیر، بالاسر اگر که طالب فیضی بیا و خود بنگر نجات از دل خشک کویر،بالاسر @shia_poem
نشان راه،به سمت خدایمان دادند که در حریم خراسان رضایمان دادند خوشم که باده ی عشقش به جام جان دارم کنار ساقی میخانه جایمان دادند به عشق دیدن رویش زیارتش رفتیم برای ذکر مدیحش نوایمان دادند به مادرش قسمش داده ایم،بالاسر که سوز فاطمه را در صدایمان دادند گرفته ایم جواز بهشت اعلی را به دست با کرمش کربلایمان دادند ادیب شهر سرود این کلام دلجو را مسیم و در حرم او طلایمان دادند جلال و جلوه ی او را به چشم خود دیدیم کنار مضجع پاکش جلایمان دادند غنی نیم که صفا مروه قسمتم گردد ولی به حج فقیران صفایمان دادند دودل شدم که بگویم ز درد خود یا نه که در حرم به نباتی شفایمان دادند @shia_poem
مثل سربازی که هستی اش به لشکر بسته است آبروی من به زوار تو آخر بسته است خط خطی هستم ولی بین جماعت مخفی ام مثل برگی که وجود او به دفتر بسته است من خُمی سرباز هستم مست انگور نجف درد دل هایم ولی در مشهدش سربسته است توی قم در مشهدش هستم شبیه جّدِ خود این برادر هم دل خود را به خواهر بسته است ای بنازم من به سلطانی که برعکس همه جای سگ در بارگاه خود کبوتر بسته است کمترین اعجاز او این است که زائر به طوس چشم خود را خشک وا کرده ولی تر بسته است بعد نوشیدن همیشه یاد زهرا کرده ام آب سقاخانه ات قطعا به کوثر بسته است من که نشنیدم گدایی از حرم برگردد و با رفیقانش بگوید دوستان در بسته است من دخیلم را به صحن و گنبدت بستم ولی آن که بر باب الجوادت بسته بهتر بسته است @shia_poem
از عالمی بریدم و اینجا رسیده‌ام یک عمر بال و پر زدم اما رسیده‌ام این قطعه با تمام زمین فرق می کند انگار من به عرش معلّی رسیده‌ام با قلب من تمام حرم حرف می‌زند شاید دگر به عالم معنا رسیده‌ام از این به بعد صحبت لب‌تشنگی خطاست وقتی به پای‌بوسی دریا رسیده‌ام کی بی شفای این دل درمانده می‌روم حالا که من به صحن مسیحا رسیده‌ام من از خدا به غیر تو چیزی نخواستم با یک نگاه خود بگو آیا رسیده‌ام؟ توفیق خاکبوسی تو لطف خواهری‌ست اینجا به فضل دختر موسی رسیده‌ام قلبم کبوتر حرم زینب قم است در هر سلام منتظر یک علیکُم است مهر تو را زلالی باران نوشته‌اند فردوس را، ز خاک خراسان نوشته‌اند با هر ترنمِ «وَ أنا مِن شُروطِها» حب تو را قبولی ایمان نوشته‌اند ای مهربان! تبسم هر روزهٔ تو را صبح سپید مردم ایران نوشته‌اند در سایهٔ تجلی شمس‌الشموسی‌ات خورشید را چراغ شبستان نوشته‌اند وقت طواف قبلهٔ هفتم رسیده است ما را، ز خیل گوشه‌نشینان نوشته‌اند بسته به چشم‌های تو شد سرنوشت ما یک خندهٔ رضایت تو شد بهشت ما هر کس به یک نگاه تو دل داد یا رضا از بند غصه‌ها شده آزاد یا رضا بار نخست از سوی آزادی آمدم اما دلم به دام تو افتاد یا رضا از مرقد کریمه رسیدم که شد دلم یک یا کریم صحن گُهرشاد یا رضا با هر فراز جامعه شد هم‌صدای من در صحن جامع رضوی، باد یا رضا من را بس است مرحمت گوشه‌چشمی‌ات در بین حجره‌های پریزاد یا رضا در صحن انقلاب تو، شد منقلب دلم از بس کنار پنجره فولاد یا رضا ـ حرف از زیارت و حرم و کربلا زدم گفتم ز عیدی و شب میلاد یا رضا من دست خالی آمده‌ام توشه دست توست اذن طواف مرقد شش‌گوشه دست توست بند آمده زبان ز شکوه زبانزدت بسته دخیل عالم هستی به گنبدت باب الاجابت همهٔ اهل عالم است حلقه به حلقه، پنجره فولاد مرقدت بر تار و پود فرش حرم خورده دل گره از بس گره‌گشا شده هر رفت و آمدت «باب الجواد راه ورودی به قلب توست» امشب شفیع ما شده جود محمدت تا هست روضهٔ تو به جنت چه حاجتی‌ست دارد بهشت، حسرت دیدار مشهدت بیت‌الحرام در نظرم جلوه می‌کند وقت طواف ارض و سما گرد گنبدت دارد زیارت تو ثواب هزار حج جانم فدای نام تو «یا ثامن الحُجج» ای آفتاب جود و سخا أیها الرئوف آئینهٔ امید و رجا أیها الرئوف تو ملجأ توسل هر دلشکسته‌ای امشب بگیر دست مرا أیها الرئوف دیدم به محضر تو رسیده‌ست شاعری حتی گرفت از تو عبا أیها الرئوف خود را به حلقه‌های ضریح تو بسته است درمانده‌ای برای شفا أیها الرئوف در این حرم ملائکه هم از نگاه تو دارند التماس دعا أیها الرئوف می‌گفت عارفی که خدا را قسم دهیم امشب همه به حق تو یا أیها الرئوف حالا کنار پنجره فولاد آمدیم با اشک و آه و شور و نوا أیها الرئوف اذن عروج تا ملکوتم به دست توست جا مانده‌ایم از شهدا أیها الرئوف ما را به روز حشر و جزا رو سپید کن این کشتگان عشق خودت را شهید کن @shia_poem