#مولانا_امیر_المومنین_علی_علیه_السلام
#ولادت
#مدح
#غزل
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همان قدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
قلندرها و درویشان و حق گویان و عیّاران!
من از راهی خبر دارم که ذکرش قل هوالله است
ندارم آرزویی جز « مقام » عشق ورزیدن
که از دل آخرین حبّی که بیرون می شود، جاه است
خدایا عشق ما را می کشد یا زنده می سازد
هوای وصل، هر دم چون نفس، جانبخش و جانکاه است
سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا
شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است
کسی با چاه راز رنج خود را باز می گوید
چه تسبیحی است این؟! آه است، این آه است، این آه است
نمی خوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست
که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است
به سویش بس که مردم چون گدا دست طلب دارند
جوانمردان بسیاری گمان دارند او شاه است
به « سلطان جهان »، « شاه عرب » گفتند و عیبی نیست
به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است
#فاضل_نظری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#مدح
#غزل
شگفتا! کرامات ماهی تمام
چه ماهی؟ که خورشید صبح است و شام
چه ماهی؟ که فرزند امّ القری
چه ماهی؟ که لبخند بیت الحرام
چه ماهی؟ چه مردی؟ سلام علیه
چه مردی؟ چه ماهی؟ علیه السّلام
چه حسن شروعی است ماه رجب
چه حسن ختامی است ماه صیام
همه عمر او یک نماز است و بس
سکوتش قعود و خروشش قیام
دم از حق زده دم به دم تیغ او
اگر در مصاف است، اگر در نیام
چه ژرف است! آری؛ چه ژرف و شگرف!
کلامُ الامیرِ امیرُ الکلام
در اوصاف آن حُسن بیخاتمه
رسید این ترنّم به حُسن ختام
به لب دارم این نغمه را دم به دم
به سر دارم این سایه را مستدام
امیری حسینٌ و نعم الامیر
امامی علیٌ و نعم الامام
#سید_محمد_جواد_شرافت
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیر_المومنین_علی_علیه_السلام
#ولادت
#غزل_پیوسته
با خیالت غزلی در شُرف آغاز است
در هوای تو دلی منتظر پرواز است
طرح انگور ضریح تو یادم آورد
که در میکده ات رو به خلایق باز است
ما همه مست غدیر خم چشمت هستیم
مستی از دست تو یک مستی بی اندازه ست
باز هم نام تو را بر لبش آورده مسیح
به امید دم تو در صدد اعجاز است
هر طرف می نگرم روی تو را می بینم
دائم از مأذنه نام تو طنین انداز است
دل که با حال و هوای تو هوایی باشد
مقصد راه قرار است رهایی باشد
دوستت دارم و سلمان به همه ثابت کرد
عاشقت فرق ندارد که کجایی باشد
از تمنای وصال تو فقط باید گفت
راوی شعر اگر شیخ بهایی باشد
من به نادانی خود معترفم میدانم
محفل انس تو باید علمایی باشد
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ام
تا کجا بین من و دوست جدایی باشد
من فقط چشم به راهم که ببینم روزی
گنبد همسرتان نیز طلایی باشد
ای به الطاف تو اصحاب کرم وابسته
شده یک عمر به مدح تو قلم وابسته
وسط این همه وابستگی بی حاصل
شکر بسیار که هستم به حرم وابسته
هر غریبی که به ایوان نجف می آید
می شود با زدن چند قدم وابسته
جنس بازار تو عشق است و امید است و رضاست
شده ام سخت به این پند قلم وابسته
در دم و بازدم من جریان داری تواست
نفس های تو هستم همه دم وابسته
عاشقان تو به فقری ابدی خو کردند
تا نباشند به دینار و درم وابسته
ما از آن پاک دلانیم که آرامش ما
هست چون موج خروشان به عدم وابسته
ریشه در خاک عدم داشت که با حضرت نور
بینهایت شده بودید به هم وابسته
به تو مستان لقب ساقی کوثر دادند
بیخود از خود شده و نادعلی سر دادند
از شراب تو به جبریل تعارف کردند
شوق پرواز تو را هم به کبوتر دادند
جامی از عشق تو را حضرت سلمان نوشید
جرعه ای نیز به مقداد و ابوذر دادند
گاهی اوقات به این فکر می افتم که چرا
به یکی کم به یکی چند برابر دادند
کاش می شد که میان همه تقسیم کنند
ساغر معرفتی را که به قنبر دادند
معجزاتی که خدا داد به پیغمبرها
همه را جمع نمودند و به حیدر دادند
مستم از جام شرابی که پر از آگاهی ست
شعر من از سر سرمستی و خاطر خواهی ست
مستم آنقدر که دیوانه خطابم کردند
مستم آنقدر که گفتند علی اللهی ست
شرح این قصه بلند است بلند است بلند
در شگفتم که چرا عمر به این کوتاهی ست
تا در آغوش غزل های صغیر افتادم
روحم آشفته تر از وحدت کرمانشاهی ست
چاه ها بی خبرند از غم بی پایانت
راز اندوه تو در بغض کبوتر چاهی ست
جاده ای که به تو ای شاه نجف ختم نشد
آخرش دربدری، بی خبری، گمراهی ست
آبرومند تر از نام علی نامی نیست
چه کسی گفته که در نام تو ایهامی نیست
نام تو نام خدا، نام خود قرآن است
تو نباشی به خدا دینی و اسلامی نیست
قاضیان از تو بریدند که در این دوران
پرچم عدل برافراشته بر بامی نیست
روز و شب نامه نوشتیم برای تو ولی
دیرگاهیست که از سمت تو پیغامی نیست
ابر و چاه و مه و خورشید و فلک می دانند
که شب چشم تو اصلاً شب آرامی نیست
دوش دیدم که ملک بر در میخانه نوشت
که شرابی به جز از عشق تو در جامی نیست
خواجه لطف غزلش را به تو مدیون بوده ست
او خبر داشته بی لطف تو الهامی نیست
مولوی مست شد و از نفست وام گرفت
شهریار آمد و از دست خودت جام گرفت
عشقت آتش شد و در خرمن عمان افتاد
هر که مجنون تو شد بی سر و سامان افتاد
نیّر از نور وجود تو منور گردید
محتشم سوخت و آتش به نیستان افتاد
غربت و داغ تو را با دل و جانش حس کرد
چشم هر کس که به سالار شهیدان افتاد
بوستان شیفته ی آل محمد گردید
سعدی عاشق شد و راهش به گلستان افتاد
چارده بند به پروانه عنایت شد و بعد
کشتی شعر در امواج خروشان افتاد
یازده میکده در خوشه ی انگورت بود
که یکی نیز به دامان خراسان افتاد
چشم های تو به دنبال دو شاعر می گشت
قرعه ی فال به نام من و باران افتاد
سرخوشانی که در این میکده پیری دارند
مثل تو از غم دنیا دل سیری دارند
باید از میثم تمار و ابوذر پرسید
چه امیری چه امیری چه امیری دارند
دار برپاست و ریگ ربذه سوزان است
عاشقان تو عجب راه خطیری دارند
اهل بیت تو سر سفره ی افطاریشان
چه یتیمی چه فقیری چه اسیری دارند
دید محراب که در لحظه ی شق القمرت
ابروانت چه مراعات نظیری دارد
شعر ما تشنه ی نقد است تو نقادی کن
شاعران روحیه ی نقد پذیری دارند
باز در حلقه ی ذکر تو نشستیم علی
ما مسلمان شده ی روی تو هستیم علی
تا تو بر حقی و حق دور سرت می گردد
ما بر آنیم که جز حق نپرستیم علی
توبه کردیم نگوئیم خدایی اما
باز هم در حرمت توبه شکستیم علی
دست از هر چه به جز توست در عالم شستیم
به تو پیوسته و از خلق گسستیم علی
شیر در کاسه ما نیست ولی اشک که هست
ما یتیمان همگی کاسه به دستیم علی
دل نشین است در این جاده مسافر بودن
شعر چشمان تو را خواندن و شاعر بودن
به حریم حرم عشق پناه آوردن
در نجف ماندن و یک عمر مجاور بودن
یا علی گفتن و از هر دو جهان دل کندن
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#مدح
#غزل
بدون حُبِّ تو مولا ، صراط میلرزد
اگر اشاره کنی ، کائنات می لرزد
اگر نسیم تکانی به گیسویت بدهد
ز پیچ زلف تو راه نجات می لرزد
نبوده گَردِ تَغَیُّر به ذاتِ ثابتِ تو
که پیشِ پایِ تو ، پُشتِ ثبات میلرزد
«شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام»*
بدون حُبّ علی ، مُحکمات میلرزد
چه هیبت است خدایت نهاده در اسمت
که از نوشتنِ نامت ، دوات می لرزد
فقیه و صوفی و زاهد ، تمامْ مست تو اَند
هر آنکه آمده در این بساط می لرزد
ز شوقِ دیدنِ تو ، میلِ رقص پیدا شد
تنم اگر که به وقت ممات میلرزد
#علی_مقدم_عاصی_خراسانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیر_المومنین_علی_علیه_السلام
#ولادت
#غزل
ای هست من ز هست تو یامرتضی علی
دست خداست دست تو یا مرتضی علی
چشم كسی ندیده به هنگام کارزار
یك بار هم شكست تو یا مرتضی علی
اوج تمام بال و پر هر پرنده ای
باشد همیشه پست تو یا مرتضی علی
بیچاره دشمنت که به تیغت دو نیم شد
به به؛به ضرب شصت تو یا مرتضی علی
مشكل گشای خلقی و حل میشود فقط
كار همه به دست تو یا مرتضی علی
ساقی كوثری و دو دستت پیاله است
هستم خراب و مست تو یا مرتضی علی
#محمد_حسن_بیات_لو
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیر_المومنین_علی_علیه_السلام
#ولادت
#ترکیب_بند
سلام ای جوابِ سلامِ خدا
ظُهورت طلوعِ تمامِ خدا
تویی آفتابِ بلندِ زمین
تویی سایهیِ مُستدامِ خدا
تویی که به تعظیمِ تو امر کرد
تویی صاحبِ احترام خدا
تو نهجالبلاغه تو قرآن تو وَحی
کلامی بگو هم کلامِ خدا
صدایت صدایش به معراج بود
حدیثَت حدیثِ مُدامِ خدا
برایِ تو کعبه جگر چاک زد
بیا مَردِ بیتُالحَرام خدا
مرا کعبهی سینه چاکم کنید
فقط پایِ حیدر هلاکم کنید
علی ابتدا و علی انتهاست
علی مصطفیٰ و علی مرتضیٰ ست
علی اول است و علی آخر است
علی در ظهور و علی در خَفاست
علی ظاهر است و علی باطن است
علی لااِلهَ علی لافَتاست
علی در مَعارج علی در بُراق
علی اِنَما و علی وَالضُحیٰ ست
علی با حق است و علی بر حق است
علی کعبه است و علی در حَراست
علی نیست آن و علی نیست این
علی نه جدا و علی نه خداست
علی را بگو هرچه گویی کم است
که زهرا علی و علی فاطمه ست
اگر تیغِ تو سایه گُستر شود
همان ابتدا کارِ یکسر شود
غلط گفتم آقا ندارد نیاز
که تیغِ شما خرجِ لشگر شود
نیازی ندارد که میدان چو خاک
به یک ضربهیِ مالکاشتر شود
محال است جمعِ تمامِ سپاه
که با قنبرِ تو برابر شود
زمانِ شروعِ رجز خوانیات
زمین کَر شود آسمان کَر شود
خدا دوست دارد تماشا کند
کمی ذوالفقارِ علی تَر شود
بِبَندَد اگر دستمالِ نَبَرد
نباشد کسی را خیالِ نَبَرد
به کعبه بکو رازِ تنزیل را
بگو بِشکَنَد قلبِ قندیل را
تو و مادر و مصطفی و خدا
ببین دورِ خود جمعِ فامیل را
بخوان با فِصاهَت زِ با تا به سین
زبورانه تورات و اِنجیل را
کمی گَردِ نعلینِ خود را بریز
تَفَقُد نما بالِ جبریل را
برای یتیمان کمی کار کُن
بِکَن چاهِ آب و بزن بیل را
بکش طعنههای زن پیر را
بِبر روزها بارِ زنبیل را
تویی صاحبِ پینههای قدیم
تویی مَرکبِ کودکان یتیم
نگهدار ما را برای خودت
فقط بینِ مِهمانسَرای خودت
مرا آیِنه کُن به دردی خورَم
در آغوشِ ایوان طلای خودت
برای پدر مادرم کافی است
نخی ، ریشهای از عبایِ خودت
اگر پا گذارم به جا پایِ تو
مرا میبری تا خدایِ خودت
مرا میبرد گوشه ای از بقیع
فقط ردِ پا ردِ پایِ خودت
سَرَت مانده بر شانهیِ نخلها
بگو با من از ماجرایِ خودت
چرا استخوان در گلو ماندهای
که با روضههایی مَگو ماندهای
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_علی_علیه_السلام
#مدح
#ولادت
#مثنوی
«بدر» يادش مانده آن روزي که ميلرزاندياَش
آن رجزهايي که ميخواندي و ميترساندياَش
ذوالفقارت شکل «لا»، با دستهاي کوتاه بود
«لا اله» آن روز، در دستان «الا الله» بود
«لا اله» آن روز، جز سوداي «الا هو» نداشت
رويِ حق، بي تيغِ تو، بالاي چشم، ابرو نداشت
تيغ را بالا که بردي، آسمان رنگش پريد
تا فرود آمد، زمين خود را کمي پايين کشيد
حمزه، يک چشمش به ميدان، چشم ديگر سوي تو
تيغ را گم کرده است از سرعت بازوي تو
ذوالفقار آنگونه با سرعت به هر کس خورده است،
مدتي مبهوت مانده، تا بفهمد مرده است
خشمِ تو از رعدِ «يا قهّار» و «يا جبّار» بود
بعد از آن بارانِ «يا ستّار» و «يا غفّار» بود
بعد از آن باران، عجب رنگين کماني ديدهام
ديدهام نورِ تو را، از هر طرف چرخيدهام
در ازل تابیدی و دامن کشيدي تا ابد
من تو را باور کنم يا «ما لَهُ کفواً احد»
خطبههاي ناتمامت را، بيا، کامل بگو
بي الف، بي نقطه، اصلا بي حروف، از دل بگو
ساقي شيرين زبان! حالا که خامند اين لغات
اين تو و اين: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
در دلم «قد قامتِ» عشقت قيامت ميکند
قصهام را «بشنو از ني چون حکايت ميکند»
تو اگر ميخواهي از خورشيد روشنتر شوم
رخصتي فرما، غبار جامهي قنبر شوم
بازهم حس ميکنم، حوض دلم، دريا شدهست
مثل اين که «ياعلي» هايم، صد و ده تا شدهست
«ما رَمَيْت» ِ تير تو زيباست، بر دل ميزني
چون که از دل ميزني، يک راست بر دل ميزني
تير شعري ميزنم اما هدف در دست توست
پادشاها ! مُهرِ ايوان نجف در دست توست
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیر_المومنین_علی_علیه_السلام
#ولادت
#قصیده
روزگارم با غلامىِ "على" سر میشود
هر که را دیدم على را دیده نوکر میشود
بنده زاده بنده اى دارم که دارد مثل من
چاکرى از چاکران کوى حیدر میشود
جاى آن دارد بگیرم حلقه دارش کنم
حلقه اى را که ز گوش بندگى در میشود
شان او را نه قلم کافى ست نه دفتر نه فهم
شان سلمانش فقط صدجلددفتر میشود
نفس مثل خیبر است و هیچکس فتاح نیست
فتح این قلعه فقط با دست حیدر میشود
یا که اول هست و آخر نیست یا بالعکس آن
این چه موجودى ست هم اول هم آخر میشود
از همینجا میشود فهمید-با مهر على-
عاقبت این عاقبتها خیر یا شر میشود
محضر "یادعلى" و محضر "نادعلى"
هر که آدم میشود ازاین دو محضر میشود
ذات فیاض “امین الله” ” امینى” پرور است
هر که شد خورشید ذاتا ذره پرور میشود
قدر زر زرگر شناسد قدر "زهرا"را"على"
علتش این است داماد پیمبر میشود
بیشتر کار برادر را برادر میکند
حق بده پس باتو پیغمبر برادر میشود
کار خیر ما کنار حب تو می ایستد
دوبرابر, سه برابر….صد برابر میشود
معجزات چشمهایت خلق صاحب معجزه ست
دلدل ات رد میشود سنگ همه زر میشود
تو میان خانه هم باشى همه ذبح تواند
تو به خیبر هم نیایى فتح خیبر میشود
هر یک از پیغمبران اول میاید محضرت
با تو بیعت میکند بعدا پیمبر میشود
دوستى از دوستان دوستان تو اگر
در جهنم هم که باشد آخرش در میشود
طفل خود را بر سر شانه نجف آورده ام
کودک است امروز, در آینده قنبر میشود
این زمین خاصیتش این است قیمت میدهد
سنگ را اینجا بیندازند گوهر میشود
زان طرف سنگ نشانى هم ندارد "فاطمه"
زین طرف دارد کف صحن تو مرمر میشود
“باز با…..” نه , باز اینجا با کبوتر میپرد
شاه اینجا همنشین چند نوکر میشود
حال من چون حال بیماری است زیر دست تو
هر چه بدتر میشود انگار بهتر میشود….
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیر_المومنین_علی_علیه_السلام
#ولادت
دل بیقرار دارم ، سرِ بابِ دار دارم
هوس انار دارم، طلب از نگار دارم
لب سرخ و آبداری
شب سور و سات آمد، شب انبساط آمد
شب التفات آمد، شب مسئلات آمد
شب عشق و بوسهکاری
شب عشق بیکرانه، شب شعر عاشقانه
شب شور بی بهانه، شب مستی و ترانه
شب عاشقانه خواندن
شب بیقراری آمد، برکات جاری آمد
اجل خماری آمد ، شب میگساری آمد
شب شاعرانه خواندن
چه هوای دلپذیری، چه بهار بی نظیری
چه دل بهانه گیری، چه خوش است زخم تیری
ز کمان تک سواری
چه دلاور دلیری، چه نگار چشمگیری
چه خوش است این اسیری، و چه خوشتر اینکه شیری
برود پی شکاری
رجب المرجب است و، خم می لباب است و
رطب و لب و شب است و، شب شور یا رب است و
لحظات استجابت
دم پر شعف بگیر و، طربی ز دف بگیر و
سر خود به کف بگیر و، طرف نجف بگیر و...
بطلب! دهد شرابت
سبب نجات آمد، نفس حیات آمد
پل ارتباط آمد، مه ممکنات آمد
چه دلیل دلربایی
چه بشارت بشیری، چه نذیر بی نظیری
چه مراعات نظیری، چه شهی ؟! عجب وزیری
به جلال کبریایی
برو سوی طور سینا، بطلب نگاه اما ...
ارنی مگو چو موسی، که نیارزد این تمنا...
به جواب لن ترانی
دم یا علی بخوان و، برو سمت آسمان و
به هوای او بمان و، دل خسته را بخوان و
برهان ز سرگرانی
چه شکوه لایزالی، چه جمیل ذوالجلالی
چه جمالی و کمالی، چه کرامت زلالی
چه امیر دلگشایی
منشین خراب و غمگین، دل خود ز غیر برچین
"برو ای گدای مسکین" سر راه شاه بنشین
به بهانهی گدایی
بگو ای شه گرامی، نگران خاص و عامی
به تبسم سلامی، به عنایتِ پیامی...
برسان به عرش ما را
اگر عاشقِ نگاهی، ز جگر برآر آهی
بطلب هر آنچه خواهی "که نگین پادشاهی"
"دهد از کرم گدا را"
"علی ای همای رحمت" نفسِ رهای رحمت
دم دلربای رحمت، همه ی صدای رحمت
"تو چه آیتی خدا را"
شبی ای مه یگانه، بگذار روی شانه
سر سائل شبانه، بنواز دلبرانه
دل بیقرارها را
تو و رو گرفتن از ما ؟ من و دوری از تو حاشا
تو و قهر و کینه کلّا، نکند عزیز زهرا
بزنی ز ره کنارم
تو امید روزگارم، تو ترانهی بهارم
تو ... تویی و من غبارم، به خدا امیدوارم
که به پات سر گذارم
کرم کریم عالم! حَکَمِ حکیم عالم!
عَلَمِ علیم عالم، نباء عظیم عالم!
حَسنت ابوالکرامه
چه کنم ترانه سازم، گل نازدار نازم
بنگر تب نیازم، ز سرت مساز بازم
که برو... مع السَّلامه!
منم و نیازمندی، درِ میکده نبندی
به غریبی ام نخندی! تو چگونه میپسندی؟
که اسیر غم بمانم
نظری به دور دارم، گرههای کور دارم
دل غرق شور دارم، نه هوای حور دارم
نه هوای بوستانم
#مجتبی_روشن_روان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#ولادت
#مدح
#مسمط_مربع
عقل در مانده در روایاتش
جهل منکر شدست از بنیاد
در خدایی خویش هم بنده ست
جُمِعَتْ فی صِفاتهٕ اضداد
فکر نان شب یتیمان بود
حاتمی که گرسنه می خوابید
گرچه راه جنون به ما آموخت
بیشتر درس عقل را می داد
زور و زر را طلاق داد علی
سودِ او را همه ضرر دیدند
پیش قومی که کور و کر بودند
در سکوت ست معنی فریاد
قعر زندان علی علی می گفت
بر روی دار هم علی می گفت
میثم اینگونه در دل هر «بند»
با علی بود سر خوش و «آزاد»
ابر و باد و مه و درختان را
خاک و خورشید و حور و انسان را
کُلِّ مخلوق های یزدان را
چه کسی غیر او کُند امداد
ما اسیران کوی او هستیم
جام قالو بَلا به جان زده ایم
وطن ما اگر نجف باشد
قلب ما می شود علی آباد
باده ی ناب کوثری مارا
غرق در موج عشق او کرده
مانده ام در زلالی این جام
از چه رو شیخ می کند ایراد
کوه ایمان علی ست از این رو
عاشق او شدن چه «شیرین» است
هر کسی در طواف او باشد
در ره عشق می شود فرهاد
دست افتادگان غم را جز
لطف مولا کسی نمی گیرد
پای عشق علی و اولادش
تا دلم شد خراب شد آباد
#علی_اصغر_یزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#ولادت
#قصیده
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!...
شستشو میکند این ماه، زمین در باران
تا نباشد به کدورت نفسِ خاک، دچار
تا نیفتد نظر روشن نوروز به گَرد
تا نگیرد نفسِ سبزِ بهاران ز غبار...
چشم و گوش همه باز است در این ماهِ زلال
بیخبر نیست در این ماه کسی از اسرار
کَم کَمَک میرود از یاد، سکوتِ دیماه
خوش خوشَک میرسد از راه، هیاهوی بهار...
سال دیگر نکند سرد بیفتی؟ برخیز!
سال دیگر نکند زنده نباشی؟ هشدار!...
قُمری زمزمهخوان خیمه زده پُشت حصیر
هُدهُدِ پیر برون آمده از کُنجِ حِصار...
حیف باشد که در این ماه نخوانیم سرود
حیف باشد که در این ماه بگیریم قرار...
هیچکس نیست در این ماه گرامی آرام
هیچکس نیست در این ماه مطهّر، بیکار...
کیست آنکس که مرا میبَرد این ماه، به اوج؟
آنکه برداشته از خاطرِ مجروحم بار
این صدای نَفَسِ روشن و پاکیزۀ کیست
این صدایی که مرا میبرَد آن سوی حصار...
آنکه اینگونه مرا میکِشد از خویش، برون
آنکه انداخته این ماه، مرا از همه کار...
آنکه آمیخت مرا با نفَس روشن صبح
آنکه آموخت مرا در دلِ شب، استغفار
حیف باشد که در این ماه نگویم: حیدر
حیف باشد که در این ماه نگویم: کرّار
میکند شیر، مرا مدح علی در اسفند
بهتر از مدح علی چیست در این ماهبهار؟
با علی نیست مرا دلهرۀ تنگی گور
با علی نیست مرا دغدغۀ روزِ شمار...
از دلِ بیکَسم ای یار نبی! پای مکش
از سرِ خستهام ای دست خدا! دست مَدار
زندگی میکنم و زندگیام از تو پُر است
قسمتَم باد تو را موقعِ مُردن، دیدار...
#مرتضی_امیری_اسفندقه
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@Shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#ولادت
#مدح
#ترکیب_بند
قدمتی که شاه دارد را گداهم داشته
حکمتی که فقر دارد را غنی هم داشته
تازمین خوردیم با نام تو سرپا میشدیم
دردهامان از طفولیت دوا هم داشته
سجده بر پای تو کردن منشا توحید ماست
یاعلی در باطنش یا ربنا هم داشته
باز شد آغوش کعبه تا تورا دیده علی
پس بگو کعبه در اینجا اشنا هم داشته
رد شدی از کوچه و قومی مسلمانت شدند
کیمیای اصل را این خاک پا هم داشته
پیچش عمامه ات تا کهکشانها میرسد
یاعلی تنها به داد ناتوانها میرسد
یاعلی و یاعلی و یاعلی و یاعلی
مرتضی یعسوب دین کرار علی مولا علی
هرچه خوبی هست را دادست او یکجا به ما
هرچه خوبی هست را داریم یکجا با علی
انبیا را دیده هرکس که علی را دیده است
نوح ابراهیم یوسف یونس و عیسی علی
اسم اعظم را که میگویند بر لبهای ماست
السلام ای حق مطلق عالی اعلی علی
هرچه میبینم تفاوت نیست بین این دوتا
هم علی زهرا شده هم میشود زهرا علی
وصله ی روی عبایت آبروی خلقت است
به تماشای عباداتت عبادت دعوت است
برق چشمان تو گه جبراست گاهی اختیار
با سرانگشت تو میگردد مدار روزگار
وقت رد الشمس آمد تو فقط یک اخم کن
دست و پا گم میکند از هیبتت لیل و نهار
در نجف خاکی شدن یعنی که معراجی شدن
جلوه ی نورخدا دارند ذرات غبار
بی همای رحمتش آوازه ای دیگر نداشت
ای تمام آبروی شعرهای شهریار
لا کریم الا علی لا فیض الا نوکری
لا فتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار
نور پیشانیت نوری داد بر آفاق ما
دست خالی آمدیم ای حضرت رزاق ما
پشت تو هرکس که راه افتاد سلمان میشود
سائل خورشید هم یکروز تابان میشود
من نمیخواهم عقیقت را!فقط راهم بده
آنکه آمد زیر سقف تو سلیمان میشود
آخر معراج احمد هم تو پیدا میشوی
آخر معراج هم پیش تو مهمان میشود
من نمیگویم خدایی تو ولی آخر چرا
باصدای تو خدا حتی نمایان میشود
لطف اگر لطف تو باشد دست اگر که دست تو
قنبر بی خانمان یکروزه سطان میشود
از همان اول فقط دل برشما دادیم بس
تا که در بند توایم آزاد آزادیم و بس
ازهمین حالا هجوم غصه ها سر میرسد
روز شادی میرود روز عزا سر میرسد
هر سلامی میکنی بی اعتنا رد میشوند
طعنه مردم جدا غربت جدا سر میرسد
همسرت را پیش چشمت تازیانه میزنند
لحظه ی افتادن خیرالنسا سرمیرسد
آتش در میرود تا خیمه ها روز دهم
بعد بلوای مدینه کربلا سر میرسد
آنزمانیکه ته گودال می افتد حسین
یک نفر با کهنه خنجر بی هوا سر میرسد
شهر تو با دخترت افسوس بد تا میکند
آل عصمت را به چه وضعی تماشا میکند
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem