eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
سه شعبه خواست تو را هم به ميزبان بدهم از اين به بعد در آغوش آسمان بدهم چه خورده بد گره اي دست تير با دستم نمي شود كه علي جان تو را تكان بدهم ميان خيمه نگاهت به چشم من مي گفت اجازه اي بده بابا خودي نشان بدهم تو تشنه تر زعلي اكبري ولي پسرم خودت زبان نگرفتي به تو زبان بدهم اگر كه دفن شدي پشت خيمه علت داشت نخواستم كه بهانه به دستشان بدهم @shia_poem
اگرچه تو بی تابِ آبی، بمان تو آرام قلب ربابی بمان تو همنام با بوترابی بمان علی جان مبادا بخوابی، بمان تو دیگر دلم را نسوزان، علی چه کرده لب خشک تو با حسین که اینجا شده از وسط تا، حسین نگفتی تو یکبار: بابا حسین اگر خسته جانی بگو یا حسین تو آرام جانی نده جان، علی چونان گرگ از هر طرف می زنند عروسی گرفتند و دف می زنند برای کماندار، کف می زنند همیشه به قلب هدف می زنند گلی را به همراه گلدان، علی ببین مرگ من را دعا می کنند ببین حرمله را صدا می کنند چه تیر بزرگی رها می کنند علی جان سرت را جدا می کنند ذبیح من ای پور عطشان، علی حسودند و زنگ خطر می زنند تو از بس قشنگی نظر می زنند سه شعبه به قلب پدر می زنند گلوی تو را سر به سر می زنند گلوی خودت را بپوشان! علی مگر وقت هل من مبارز شده مگر کشتن طفل، جایز شده؟ چرا رنگ قنداقه قرمز شده؟ پدر پیش درد تو عاجز شده تو ای ماهی سرخ بی جان، علی اگر قلب من را تو راضی کنی بخندی و با خنده نازی کنی تو را می برم خیمه، بازی کنی به شرطی که کمتر تلظّی کنی دعا می کنم بهر باران، علی نباشی دل ما ترک می خورد و بر چهره آب، لک می خورد دل عرش سنگ محَک می خورد نباشی رقیه کتک می خورد تسلای قلب یتیمان، علی... @shia_poem
در قد و قامت تو قد یار ریخته در غالب تو احمد مختار ریخته به عمه های دست به دامن نگاه کن دور و برت چقدر گرفتار ریخته گفتی علی و نیزه دهان تو را گرفت از بس که در اذان تو اسرار ریخته معلوم نیست پیکرت اصلا چگونه است بهتر نگاه می کنم انگار ریخته دارد زِرِه ضریح تو را حفظ می کند بازش اگر کنند بالاجبار ریخته یک روز جمع کردن تو وقت می برد امروز بر سرم چقدر کار ریخته زیر عبا اگر بروم پا نمی شوم از بس به روی شانۀ من بار ریخته گیسوی تو همین که سرت نیمه باز شد از دو طرف به شانه ات ای یار ریخته آن کس که تشنگی مرا پاسخی نداد حالا نشسته بر جگرم خار ریخته @shia_poem
با سرِ نیزه تنت را چه به هم ریخته اند ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند سنگ ها روی لب خشک تو جا خوش کردند این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند تا به حالا نشده بود جوابم ندهی وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند چشم من تار شده به چه مداواش کنم یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند @shia_poem
خیری به جز از برکت کوثر ندیدیم ما جز کرم چیزی پسِ این در ندیدیم ما انتخاب دست زهرائیم، پس شکر ما که به جز خوبی از این مادر ندیدیم بعد از محمد هیچ کس را، هر چه گشتیم از اکبر لیلا پیمبرتر ندیدیم گشتیم ما، اکبرتر از حیدر ندیدم گشتیم ما، حیدرتر از اکبر ندیدیم از اکبر لیلا برای سفره داری بعد از حسن، ما هیچ کس را سر ندیدیم دیدیم ما، در خانه اش آقا زیاد است گشتیم ما در خانه اش نوکر ندیدیم آمد، لب جن و ملک غرق دعا شد یوسف شد و ماه رخش قبله نما شد گلخنده بر روی عمو پاشید اول اکبر همان اول مرید مجتبی شد هر کس که شد خاک درش، تا آسمان رفت فطرس شد و بال و پرش غرق شفا شد یک عمر خاک پای بابا بود و آخر شش گوشه ی اکبر همان پائینِ پا شد وقتی گره افتاد در کار گداها خاک قدم های علی مشکل گشا شد زائر دو رکعت عشق زیر قبه را خواند زائر همان پائین پا حاجت روا شد آئینه آئینه است کوچک یا بزرگش هر کس که شد عبد علی عبد خدا شد گفتم علی و سینه ام مست نجف شد تیر غمش را سینه ی عاشق هدف شد وقتی علی و فاطمه دریای نورند اکبر دُر و ارباب نوکرها صدف شد جنگاوری را از عموها ارث برده لرزید خاک دشت وقتی که به طف شد در صحنه های تن به تن خونش زمین ریخت هر کس که در این عرصه با اکبر طرف شد لشکر به هم پاشید وقتی رفت میدان تا گفت نام من علی ... نیزه به صف شد دارد تلاطم می کند باران نیزه وسعت گرفته تا کجا، میدان نیزه دور علی حلقه زده ابر سیاهی حالا گرفته دشت را طوفان نیزه حالا دل غم دیده ی بابای پیرش مثل تن اکبر شده مهمان نیزه صدها که نه بلکه هزاران بار پیکر بالا و پائین رفته بر دستان نیزه پس لااقل پیراهنش را پس بیارید حالا که گشته یوسف قرآن نیزه @shia_poem
دو جرعه آب ندیدی رباب را کُشتی سه جرعه تیر مکیدی رباب را کُشتی نگاه سمتِ حرم نه، به سویِ علقمه کن بگو عمو نرسیدی رباب را کُشتی برات رو زدم و رویِ من زمین اُفتاد تو خواهشم نشنیدی؟ رباب را کُشتی نشست ضربه ی تیر و کمی تو را چَرخاند زِ خوابِ ناز پریدی رُباب را کُشتی صدایِ حنجرِ تُردَت رسید زینب گفت سه شعبه را چو کشیدی رُباب را کُشتی بگو به تیر کمی جا برای بوسه نماند چرا عمیق بُریدی رُباب را کُشتی به رویِ دست چرا جمع کرده ای خود را زِ دردِ تیر خمیدی رُباب را کُشتی تو را نهان کنم اما من این عبا چه کنم از این لباس چکیدی رُباب را کُشتی امانتیِ ربابم،بگو به مادرِ من چه جایِ شیر چشیدی؟رباب را کُشتی همین که گریه نکردی حسین را کُشتی همین که آب ندیدی رباب را کُشتی @shia_poem
پدری آب شده تا پسری آب خورد ا"خون ز پیمانه ی خورشید جهانتاب خورد" ماهی تنگ عطش راه به جایی نبرد حنجرش آن قدری نیست به قلاب خورد به لبش آب رسد یا نرسد می میرد نوش دارو ست پس از مرگ که سهراب خورد پلک بر پلک نهاده است در آغوش پدر شاید او خواب ببیند که کمی آب خورد لعنت حق به کسانی که گمان می کردند که به نام پسرش کام پدر آب خورد سرخی خون علی شانه به مغرب زده است آسمان سرخی اش از جای دگر آب خورد @shia_poem
گریه مکن اِنَّ...اصطفایی را که می بوسی پیغمبر وقت جدایی را که می بوسی آهِ تو را آخر در آوردند، ابراهیم! در خیمه اسماعیل هایی را که می بوسی باور کن آهوی نجیبت بر نمی گردد بی فایده است این ردپایی را که می بوسی بگذار لبهایت حسابی توشه بردارند شاید بریزد جای جایی را که می بوسی تا چند لحظه بعد "بابا" هم نمی گوید این خوش صدای کربلایی را که می بوسی یاد شب دامادی اش یک وقت می افتی با گریه این زلف حنایی را که می بوسی یعنی کتاب توست ترتیبش بهم خورده؟! این صفحه های جابجایی را که می بوسی! تو در طواف کعبه ی پاشیده ات هستی پس پرده ی کعبه است عبایی را که می بوسی @shia_poem
من ناز را در چشم شهلایت کشیدم یک عالمی را مست و شیدایت کشیدم ای یوسف دنیا دل یعقوبمان را مجنون آن گیسوی لیلایت کشیدم عیسی بن مریم را کنار جانمازت مات نفس های مسیحایت کشیدم جبریل حتی در هوایت بی مجال است بالاتر از هفت آسمان هایت کشیدم تصویر سبز و کامل پیغمبری را وقتی که می¬کردم تماشایت کشیدم آلاله¬های سرخ آن هم سرخ یکدست از گیسوانت تا کف پایت کشیدم باید ضریح پهلویت بشكسته باشد وقتی تو را مانند زهرایت کشیدم از چه تمام نیزه¬ها بر تو حریصند از اینکه من خوش قد و بالایت کشیدم؟! @shia_poem
گاهی همه به دور پسر جمع می شوند گاهی همه به دور پدر جمع می شوند این هاکه دست وپای علی راگرفته اند هشتاد و چهار فاطمه سرجمع می شوند وقتی میان خیمه نشسته نشسته اند وقتی که میرود دم در جمع می شوند دارند این طرف چقدر می شوند کم دارندآن طرف چقدرجمع می شوند گیسوی خیمه ها همه آشفته می شود دور وبرش که چند نفر جمع می شوند وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت وای از حسین دورش اگر جمع می شوند یک طور میزنندعلی راکه بعدازآن شمشیرهای تیزدگر جمع می شوند خیلی تلاش می کند آقا چه فایده این تکه تکه هاش مگرجمع می شوند یک عده ای به دورپسرگریه می کنند یک عده ای به دورپدرجمع می شوند @shia_poem
ای زاده ی زهرا جگرت می رود از دست امروز که دارد پسرت می رود از دست ای کاش که بالای سرش زود بیایی گر دیر بیایی ثمرت می رود از دست بد نیست بدانی اگر از خیمه می آیی با دیدن اکبر کمرت می رود از دست ××× افتادنت از زین پدرت را به زمین زد برخیز و گر نه پدرت می رود از دست برخیز که عمه نبرد دست به معجر برخیز به جان من و این عمه ات، اکبر @shia_poem
زمان زمان عجيبي ست، امتحان سخت است طي زمانه ي بي صاحب الزمان سخت است ببخش عزيز خدا! جان ندادم از هجرت چقدر منتظرت جانعزيز و جانسخت است "و لا تُري و أري الخلق" اين چه تقديري ست تو را نديدن و ديدار اين و آن سخت است گريستم كه مشرف شوم به پابوست بدون گريه رسيدن به آسمان سخت است رسيده است شب اكبر و زمان نماز براي من چقدر لحظه اذان سخت است و روضه را پدر يك شهيد مي فهمد چقدر غصه ي دل كندن از جوان سخت است تو را قسم به غم "بعدك العفا..." ي حسين بيا... بيا و خودت روضه را بخوان... سخت است مرا زيارت پايين پا مبر امشب چرا كه پيش پدر خواندن از جوان سخت است @shia_poem
مثل بهار مثل غزل آفریدمت شعری شدی و با كلماتم خریدمت از دست التماس كنار دلم بمان مانند باد رفتی و دیگر ندیدمت می خواستم ببینم اذان صدات را اما چه دیر مثل همیشه رسیدمت پیش غروب مثل بلندیِ مأذنه بعد از غروب خوش قد و بالا ندیدمت آیینه ای و روی زمین پخش می شوی دستم شكسته باد، شكسته كشیدمت از لا به لای اینهمه پا جمع كردمت روی عبا شبیه ورق پاره چیدمت @shia_poem
زمان زمان عجيبي ست، امتحان سخت است طي زمانه ي بي صاحب الزمان سخت است ببخش عزيز خدا! جان ندادم از هجرت چقدر منتظرت جانعزيز و جانسخت است "و لا تُري و أري الخلق" اين چه تقديري ست تو را نديدن و ديدار اين و آن سخت است گريستم كه مشرف شوم به پابوست بدون گريه رسيدن به آسمان سخت است رسيده است شب اكبر و زمان نماز براي من چقدر لحظه اذان سخت است و روضه را پدر يك شهيد مي فهمد چقدر غصه ي دل كندن از جوان سخت است تو را قسم به غم "بعدك العفا..." ي حسين بيا... بيا و خودت روضه را بخوان... سخت است مرا زيارت پايين پا مبر امشب چرا كه پيش پدر خواندن از جوان سخت است @shia_poem
ای که بر روشنای چهره‌ی خود نور پیغمبر سحر داری نوری از آفتاب روشن‌تر رویی از ماه خوب‌تر داری تو کدامین گلی که دیدن تو صلواتی محمدی دارد چقدر بر بهشت چهره‌ی خود رنگ و بوی پیامبر داری هجرتت از مدینه شد آغاز کربلا شاهد سلوک تو بود کوفه چون شام ماند مبهوتت تا کجاها سر سفر داری باوری سرخ بود و جاری شد «اَوَلَسْنا عَلَی الحَق» از لب تو چه غرور آفرین و بشکوه است مقصدی که تو در نظر داری با لب تشنه بودی و می‌سوخت در تف کربلا پر جبریل وقت معراج شد چه معراجی، ای که از زخم بال و پر داری از میان تمام اهل جهان عرش پایین پا نصیب تو شد عشق می‌داند و جنون که چقدر شوق پابوسی پدر داری شوق پابوسی تو را داریم حسرت آن ضریح شش‌گوشه گوشه‌چشمی، عنایتی، لطفی، تو که از حال ما خبر داری در مدیح تو از مدایح تو یا علی هر چه بیشتر گفتیم با نگاهی پر از عطش دیدیم حُسن ناگفته بیشتر داری @shia_poem
ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد مشک می ریزد و چشم تَر تو می ریزد مژه های تو خودش لشکری از طوفان است تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد بهترین کار تو این است که دستت نزنم دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد شده اندازۀ قاسم بدنت از بس که قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد مادرم مادر تو، مادر تو مادر من گریۀ مادر من، مادر تو می ریزد @shia_poem
تو صبح امیدی علی اکبری سرفرازی رشیدی خدا خواست اما خودت را به دست خودت آفریدی چو دیدی خودت را خودت دستهای خودت رابریدی کلید است قاسم تو باب الحوائج تری شاکلیدی مراد است زینب تو در مکتب عمه جانت مریدی شبیه ابالفضل تو در رزم ماضی خیلی بعیدی به هنگام پیکار از اسم علی رونوشت جدیدی دوتا ابرویت را اگر کج کنی سر ز دشمن بریدی عجب جایگاهی که بین بنی هاشم اول شهیدی چنان پاکشیدی که اندازه ی کربلا قد کشیدی . شکسته نشسته پدر پیش نعش تو خسته نشسته گسستی تو،بابات؛ هم ازین جهان دل گسسته نشسته وتا دسته تیغ است که در جسم تو دسته دسته نشسته سنان ایستاده زنی روی تل چشم بسته نشسته چه کردی که بابات به سمتت می آید نشسته نشسته . خمیده بریده پدر تا به جسمت رسیده بریده نه دیده،ز جانش؛ توراهر کسی هم ندیده بریده خدا دست خود را؛ شبی که تو را آفریده بریده نفسهای بابا به دنبالت از بس دویده بریده شدی خوشه ای که تو را دشمن از سر نچیده بریده چنین بوده صحنه توراتیغ دیده ،پریده ،بریده ومقراض بعدش رسیده ،کشیده، جویده ،بریده شدی ارباً اربا بریده بریده بریده بریده @shia_poem
خبر آمد كه يلي مي آيد فاتح بي مثلي مي آيد   خبر آمد  قمري مي آيد روبهان ! شير نري مي آيد   تا نگشتيد در اين بيشه شكار بهترين راه ؛ فرارست فرار تا كه عطر خوش كوثر آمد همه گفتند پيمبر آمد   همه گفتند كه عيار آمد از نجف حيدر كرار آمد   همه گفتند كه اكبر آمد اسدالغالب ديگر آمد   ماتِ آن ماه منور گشتند چند گامي به عقب برگشتند از رب الشهداء...لب وا كرد رجزش ولوله اي برپا كرد   بانگ زد: باد به غبغب داريد بي جگرها ! دو سه مَرحَب داريد!؟   آمدم فاتح ِ ميدان باشم وسط ِ معركه طوفان باشم   غيرتم در ره دين مي كوشد در رگم خون علي مي جوشد    نه! حسين بن علي تنها نيست تشنه لب هست، ولي تنها نیست از شراب علوي لب تر كرد كربلا را جملي ديگر كرد   كفر را حمله ي او شاكي كرد خودمانيم چه كولاكي كرد!   تيغ در دست چه غوغا مي كرد! دشت را محشر كبري مي كرد   هنر طايفه را  از بَر بود كربلا آينه ي خيبر بود   كوفيان ماتِ قلندر بودند عَمرُوَد ها همه بي سر بودند   تيغ مي زد به عدو جانانه مثل عباس چه استادانه !   سبك جنگاوري اش مبنا داشت به اباالفضل شباهت ها داشت   درس خود، خوب و نكو پس دادش آفرين گفت به او استادش   ضربه ي تيغ به فتوا مي زد عوض سيلیِ زهرا می زد شاهد رنج و غم زهرا شد كوچه اي تنگ برايش وا شد   از چپ و راست به او ضربه زدند بي كم و كاست به او ضربه زدند    همه جا بویِ مدينه پيچيد شمر را شكل مغيره مي ديد   بي هوا نيزه به پهلوش زدند دشنه و تيغ به بازوش زدند   هر كه با هرچه دمِ دستش بود زد بر آن آينه ی خون آلود @shia_poem
ای تجلی صفات همه ی برترها چقدر سخت بُود رفتن پیغمبرها قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای چون که عشق پدران نیست کم از مادرها پسرم! می روی اما پدری هم داری نظری گاه بیندار به پشت سرها سر راهت پسرم تا درِ آن خیمه برو شاید آرام بگیرند کمی خواهرها بهتر این است که بالای سر اسماعیل همه باشند و نباشند فقط هاجرها مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست عمه ات هست به جای همه ی مادرها حال که آب ندارند برای لب تو بهتر این است که غارت شود انگشترها زودتر از همه ی آماده شدی، یعنی که: "آنچنان خسته نگشته است تن لشگرها آنچنان کهنه نگشته است سم مرکبها آنچنان کند نگشته است لب خنجرها" چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده چه کنم با تو و با بردن این پیکرها آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده علیِ اکبر من شد علیِ اکبرها گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم بر زمین باز بماند طرف دیگرها با عبای نَبَوی کار، کمی راحت شد ورنه سخت است تکان دادن پیغمبرها @shia_poem
قصد کرده است تمام جگرم را ببرد با خودش دلخوشی دور و برم را ببرد من همین خوش قد و بالای حرم را دارم یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد؟ دسترنج همه ی زحمت من این آهوست چقدر چشم نشسته، ثمرم را ببرد این چه رسمی است پسر جای پدر ذبح شود حاضرم پای پسرهام، سرم را ببرد تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش می شود باد برایش خبرم را ببرد نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد *** جان من، قول بده دست به گیسو نبری مقنعه ت باز شود، بال و پرم را ببرد تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم چه نیازی است کسی محتضرم را ببرد دست و پاگیر شدم، زود زمین می افتم یک نفر زود، تن دردسرم را ببرد همه سرمایه ام این است که غارت شده است هر که خواهد ببرد جنس حرم را...ببرد صد پسر خواسته بودم ز خدا، آخر داد صد علی داد به من تا که سرم را ببرد @shia_poem
انگار بنا نیست سری داشته باشی سر داشته باشی، جگری داشته باشی انگار بنا نیست که از میوه ی باغت اندازۀ کافی ثمری داشته باشی انگار بنا نیست که ای پیر محاسن این آخر عمری پسری داشته باشی ای باد به زلف علیِّ اکبرِ لیلا مدیون حسینی نظری داشته باشی می میرم اگر بیش از این ناز بریزی بگذار که چندی پدری داشته باشی تو از همه ی آینه ها پیش ترینی تكثیر شدی بیشتری داشته باشی رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است از من تو نباید خبری داشته باشی؟ بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم شاید بدن مختصری داشته باشی چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت تا پیکر پاشیده تری داشته باشی با نیم عبا بردن این جسم بعید است باید که عبای دگری داشته باشی @shia_poem
انگار بنا نیست سری داشته باشی سر داشته باشی، جگری داشته باشی انگار بنا نیست که از میوه ی باغت اندازۀ کافی ثمری داشته باشی انگار بنا نیست که ای پیر محاسن این آخر عمری پسری داشته باشی ای باد به زلف علیِّ اکبرِ لیلا مدیون حسینی نظری داشته باشی می میرم اگر بیش از این ناز بریزی بگذار که چندی پدری داشته باشی تو از همه ی آینه ها پیش ترینی تكثیر شدی بیشتری داشته باشی رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است از من تو نباید خبری داشته باشی؟ بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم شاید بدن مختصری داشته باشی چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت تا پیکر پاشیده تری داشته باشی با نیم عبا بردن این جسم بعید است باید که عبای دگری داشته باشی @shia_poem
نبریدم! پسر مادرم اینجا مانده پنج تن یک تنه بر دامن زهرا مانده هیچ کس نیست که بالای سرش گریه کند مونس بی کسی من تک و تنها مانده کاش میشد که لباسی برسانم به تنش آبروی همه عریان روى صحرا مانده بین یک گونی کهنه سر او را بردند ته گودال ولی پیکر او جا مانده ساربان داد مزن ما کس و کاری داریم ساربان راه مرو همسفر ما مانده چند باری شده گم کرده ام او را اصلاً بس که از دور تنش مثل معما مانده باز چشمش به که افتاد که غش کرد رباب؟ بازهم آمده این حرمله ى وا مانده برسانید خبر را به علمدار حرم چادر زینب تو زیر لگدها مانده ناقه زانو زده تا اینکه سوارش بشوم چشم من سمت علی اکبرم اما مانده @shia_poem
به نام او هوالباقی به میدان می روی ای اولین و آخرین ساقی من از ابروت فهمیدم که هم جبار و هم قهار و هم رحمان و رزاقی ابالفضلی و عباسی تو هم استاد پیکاری و هم استاد اخلاقی جهان دارالشفای توست که هم محشور هم مشهور در انفاس و آفاقی وفا٬غیرت٬ادب٬تنها؛ برای این همه مفهوم در یک تن تو مصداقی قواعد ریخته برهم تو هم مقصود زُهادی و هم منظور عُشاقی برای کشتن مردم خدا داده به چشم تو عجب ابروی خلاقی برای کربلا رفتن به ما خیل گنهکاران فقط مشغول ارفاقی برو اما بیا حتماً رسیده از علی اصغر برای تو چه ابلاغی بیا با مَشک یا بی مَشک رقیه بسته با دست تو در خیمه چه میثاقی به دستت دست میشویی ندیدم در کسی اینقدر مهجوری و مشتاقی به کف الاَیمَن و ایسَر دوتا دستت دوتا سروند افتادند در باغی غم مَشک و غم اصغر دوچندان می کند در سینه ات هر داغ را داغی تمام دشت می گویند أدر کأساً وناوِلها الا یا ایها الساقی . خبر پاشیده شد از هم سپاه دشمنان با یک نفر پاشیده شد از هم به دست یک نفر هم نه سپاه اینچنین با یک نظر پاشیده شد از هم دم رود آمد و آن رود دلش با دیدن قرص قمر پاشیده شد از هم به دورش حلقه کردند و گُلی در کنج گلدان با تبر پاشیده شد از هم رباب و اصغر و بابا پس از او بینشان تیر سه پر پاشیده شد از هم و او هم پهلویش انگار شده چون پهلویی که پشت در پاشیده شد از هم عمود خیمه٬ بر فرقش عمود آهنین افتاد و سر پاشیده شد از هم سرش پاشیده شد اما دل بابا برایش بیشتر پاشیده شد از هم @shia_poem
فلک گدای عنایات خاص و عامه ی تو سروده شد به روی نیزه ها اقامه ی تو تو بی نهایتی و روی نیزه زلفت گفت که نقطه چین بگذارد در ادامه ی تو من الغریب به ما نیز نامه ای بده چون حبیب ها بکند خلق ؛فیض نامه ی تو فقط تو امر بفرما چگونه جان بدهیم شبیه جون تو یا که ابوثمامه ی تو و یا امر بفرما شبیه ابربهار همیشه اشک بریزیم بر چکامه ی تو برای مرثیه خوانی آب بر عطشت میان روضه ی زهرا برای جامه ی تو برای روضه ی غصب فدک که زینب خواند برای غارت انگشتر و عمامه ی تو @shia_poem