eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ماه شب چارده، ابالفضل مهرست حسین و مه ابالفضل فرمود خدا اذا تلاها تا رفت کنار شه ابالفضل آن قِسم قَسَم که عاشقان راست گه نام خداست گه ابالفضل برخاست ندا بنفسی انت تا زد به دل سپه ابالفضل شمشیر به کف نمی نهد شیر آمد غران ز ره ابالفضل صف می شکند به تیغ ابرو باری که کند نگه ابالفضل چون اوست فلک اگر قدم داشت چون اوست قمر اگر علم داشت دریا نبرد به ذات او راه کوه است کنار او پر کاه وقتی که علم به شانه میبرد می شد قدِ آفتاب کوتاه آری به غلط نگفت شاعر در مذهب عارفان آگاه الله علی، علیست عباس جانم به تجلیات آن شاه یادم آمد ز خطبه ی او الله از آن خطابه الله ذی الحجه ی سال شصت هجری میرفت به بام کعبه آن ماه میرفت چنان عقاب بر اوج از بهر شکار فوج تا فوج میرفت به حکم شاه عالم آنسان که علی به دوش خاتم ساقی چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد فرمود خدای کعبه را شکر میریخت ز خطبه سربه سر سکر بر خانه ی کعبه قبل ایجاد خاک قدم علی شرف داد گر سرّ خدا نبود هرآن مانند پرنده ای شتابان پا میشد و پرزنان از این دشت کعبه دور حسین می گشت دل را ز خطابه زیر و رو کرد وانگاه به قوم فتنه رو کرد چون عزم شکار کرد آن باز یک بیت بگویمت به ایجاز: آنجا که عقاب پر بریزد از پشه ی لاغری چه خیزد؟ خورشید جمال او برآشفت با بانگ بلند این چنین گفت: ای ذره چه ات به خودنمایی؟ بسم الله اگر حریف مایی عباس که در مصاف باشد شمشیر عرب غلاف باشد ای ملک سخن همه به نامت تیغ دو دم علی کلامت آگاه ز جهل و وهمشان کرد شمشیر تو شیر فهمشان کرد یاد آنکه دل از علی ربودی بر چهره نقاب بسته بودی سن تو قریب سیزده بود محو تو نگاه مهر و مه بود صفین صف بست بر تماشات هیهات از آن نگاه، هیهات مالک آمد ولی چنان بید تا دید تو را به خویش لرزید تیغ تو رسید بی محابا مبهوت تو بود ابن شعثا از نسل علیست گرچه شک نیست پرسید کسی که این جوان کیست قربان تو ای نقاب بر رخ بگذار بگویمش به پاسخ عباس علی کارزار است عباس، غریو ذوالفقار است عباس تمام افتخار است عباس امام اقتدار است عباس مه طلایه دار است عباس بلندی وقار است عباس بلاغت شعار است عباس شکوه آشکار است عباس چه گویمت ز عباس حبس است مرا به سینه انفاس حبس است مرا به سینه انفاس لب بستم و گفت شیخ عباس: این شعرِ به سینه نقش بسته هستم سگگی ز حبس جسته از مدح تو با قلاده ی زر زنجیر وفا به حلقم اندر خود را به قبول رایگانت بستم به طویله سگانت افکن نظری بر این سگ خویش سنگم مزن و مرانم از پیش @shia_poem
شبیه حیدر کرار دریا دل ابوفاضل که با هر ضرب تیغش فتح شد حاصل ابوفاضل کسی که خنده‌اش آئینه‌ی آیات رحمت بود و با خشمش عذابی سخت شد نازل، ابوفاضل همانکس که جلال از هیبت چشمش مجلل شد همانکه شد کمال از خلقتش کامل أبوفاضل به لطف گوشه‌ی چشمش مسلمانیم و آنکس که به طاق ابروانش قبله شد مایل ابوفاضل میان موج غم با دیدنش ارباب میخندید به دریای حسین بن علی ساحل ابوفاضل به عشق او دلم با هر تپش در سینه میگوید أبوفاضل ابوفاضل أبوفاضل أبوفاضل شبیه مجتبی وقت کرم یکدفعه هم حتی نرفته نا‌امید از خانه‌اش سائل، ابوفاضل مسلمانان چه غم دارید وقتی اینچنین بوده برای ارمنی ها حل هر مشکل أبوفاضل @shia_poem
مگر یک عشق رایج نیست عباس؟ مگر بر غم معالج نیست عباس ؟ چرا غم میخوری ای دل...؟ ببینم مگر «باب‌الحوائج» نیست عباس ؟ @shia_poem
السلام ای فکر فرداهای من پیشواز روز عاشورای من السلام ای غمزه ی کاری شده عشوه ی از قبل معماری شده ای خدای زارعان کشت ها ای به مسجدهای مردم خشت ها کیستی ای داغ عرفان بر جبین در تحرّک اولین کوه زمین من تو را دیدم که در نذری قدیم برتری می یافت نامت بر کلیم از رُعایا چون وکیلان یاد کن کدخدایی در حسین آباد کن آه ای ستر نوامیس علی کیستی ای مرد قدّیس علی ای بلندای «اُحامی» را ابد تیغ بازِ قل هو الله احد جز تو بعد از چهارده یکتا که شد؟ زیر این هفت آسمان دریا که شد؟ ای سر زلفت خم اندر خم ترین ای جدا و از همه درهم ترین ای ازل قدّ ابد بالای من ای غروب روز تاسوعای من ای علاج دردهای لا علاج دردها دارند بر تو احتیاج بی تو نذری های ما ته می گرفت روضه خوان هم شور کوته می گرفت ای کلیم الله ممتد آمده «فوق کُلّ ذی یدٍ ید» آمده چون به چشمانت نظر انداخته موسی از دستش سپر انداخته ای نمازت در فلک ذوقبلتین گه به سوی زینبی گاهی حسین تا که بالای سرت مولای توست شاخص قبله قد رعنای توست ای همه قدها نگونسار سرت هرچه پیشانی است بر خاک درت ای به موقوفات زهرایی نخست برترین موقوفه ها دستان توست ای دعای مستجاب فاطمه ای سحاب بی حساب فاطمه بازی طفلان حَکَم دارد، تویی داوری کردن قسم دارد، تویی دجله بازی کار مشک دوش توست دجله پیراهن سر کوی تو شست نبض دریا زیر انگشت تو زد آسمان هم تکیه بر پشت تو زد بوتراب آب ناب قاب چشم حکمران دست ها، ارباب چشم خاک من در روز فهم خوب و بد زیر پای تو دهن وا می کند پس قیامت شور احساس من است صور من عباس عباس من است ای بلور اختصاص فاطمه ای صحابیِ خواص فاطمه ای غرور دختران سوخته عصمت بی معجران سوخته ای به مضمون های نو تدوین شده ای همه خوبان ز تو تضمین شده مزرع سبز فلک مال تو بود هرچه سبزی بود در شال تو بود تو ملائک را ادب آموختی آدمی را هم تو تب آموختی عشق بی تو پاری ای تلبیس بود آدمی دور از ادب ابلیس بود بی تو ملک غبطه آبادی نداشت اینچنین جعفر شدن شادی نداشت تا ثریا راست شد دیوار تو آفرین ها بر تو و معمار تو مادر تو سالها پیش از غزل آفرینش درس می داد از ازل جانمازش معبر جبریل بود چادرش از بال میکائیل بود حضرت مریم به پابوس درش وقت قبلی می گرفت از نوکرش مادر تو انعکاس فاطمه است ظرف تکریم و سپاس فاطمه است ای دو دستت مثل طوبی سربلند اولیاء مداح دستان تواند یاد حمزه می کنند از یاد تو از جگر سوزند با اولاد تو حمزه و عباس! از این تعبیر پاک یک عمو بودن نباشد اشتراک بین صدها نذر رایج تر تویی از همه باب الحوائج تر تویی ای نمکدان های پای روضه ها شورهای انتهای روضه ها ای بلوغ شورهای هیئتی ای دف و تنبورهای هیئتی من یقین دارم که طوفان کار توست سیل در خشم و غضب ابزار توست مرکز ثقل تکامل ها تویی قبضه دار جان کاکل ها تویی بادها فرمانبر انگشترت مملکت ها خانه های بی درت عرض اندام تو ای ثانیِ اب موی می ریزد ز شیران عرب گرچه ماهی، یک دو دم هم سیل باش روز من! بر قوم کافر لیل باش تیغ تو جولان فروش عرصه هاست تیغ تو در اصل شمشیر خداست جز تو خشم الله را ابرو که شد؟ جز تو جسم الله را بازو که شد؟ جز تو عید تیربارانی که داشت؟ غیر تو پینه به پیشانی که داشت؟ کی به چشم خود پناه تیر شد؟ کی دعاگوی لب شمشیر شد؟ سجده ی بی دست غیر از تو که کرد؟ رکعتی بدمست غیر از تو که کرد؟ یا ابالغوث ای ولی بن ولی کاشف الکرب حسین بن علی ای یل ام البنین پور نجف دولت محمود و منصور نجف تو به تنهایی بنین مادری عونی و عثمانی و هم جعفری چون تو را دادند دست مرتضی خیس مِی شد چشم مست مرتضی پس دو دستت را ضریح کام کرد یعنی اول شرح سر انجام کرد عکس حیدر را دو چشمانت گرفت شیر حق جا در میان جام کرد با صدا بوسید دستان تو را ملک خود را شیر حق اعلام کرد گفت با برّ زمان ربّ زمین دل پریشان و غمین ام البنین ای عزیز قوم، میر عاطفه ای دل قرص تو قرص عاطفه ای به پایت جای لبهای شعیب دست نوزادم گمانم داشت عیب گفت آن دید بلند روزگار حضرت سبّوح قدّوس اعتبار عیب با اطفال ما بیگانه است کی دهد کامل به دست نقص، دست؟ من تبرک می کنم احساس را شاخه ی طوبی و عطر یاس را کودک تو حضرت عباس ماست شیرخوارت شیرخوار کربلاست ما به تو دریای بی حد داده ایم ساقیِ آل محمد داده ایم من نمی بوسم مگر آداب را در شفاعت جامع اسباب را پس تو ای مهمور لب های خدا جمع شد در تو سبب های خدا چونکه لب نشر عواطف می کند در بدن لب کار عارف می کند بوسه ای کالم به داد من برس جز دو دستت بهر چیدن نیست کس نابلد هستم نشانم را بگیر بی ادب هستم دهانم را بگیر *** ای خطیب نهر سرد روز داغ از چه از منبر نمی گیری سراغ؟ آبهای پست را «ارشاد» کن چون «امالی» اولیا را یاد کن
به شام تیره ی ما صبحِ روشنا عباس سفینه عشق حسین است و ناخدا عباس تو آن طریقِ نجاتی که می‌رود تا عرش مسیرِ روشنِ توحید تا خدا عباس شروع منقبت توست، انتهای کلام ورای مرتبه ی عشق تا فنا عباس خوشا به آنکه کناره گرفت از دنیا غریبه با همه شد، با تو آشنا عباس به زخمِ خویش نمک گرچه می زنم شادم که دردِ خسته دلان را کند دوا عباس برو به خاکِ حریمش به سجده طوفی کن که بهرِ چشم دلِ ماست توتیا عباس بشوی لوح دل و رو به قبله ی جان کن ز سوز سینه بخوان و بزن صدا عباس بگو تو یکصد و سی و سه مرتبه باعشق به نامِ نامی سلطانِ اولیا عباس مخواه از کرمش کم که لطفِ بسیارش کند به سائلِ خود کیمیا عطا عباس تویی که طعم خجالت چشیده ای آقا اراده کن به نجاتِ من از بلا عباس . گرفت تا به کف آب از شریعه، بر هم ریخت که مستِ عشقِ حسین است هر کجا عباس اگرچه دست ندارد کسی حریفش نیست به تیرِ غمزه بگیرد شکار را عباس میانِ علقمه از هجمه ی کمانداران رسید از همه سو بر سرش بلا عباس دمی که خواست در آرد به زانوانَش تیر عمود از طرفی خورد بی هوا عباس "بلند مرتبه ماهی ز صدر زین افتاد" نمود حقِّ وفا را چنین ادا عباس همین که گفت به مولا أَخا مرا دریاب حسین هم به لبش دم گرفت أَخا عباس عمودِ خیمه ی او را کشید ثارالله به خیمه ناله بلند است: عمو، بیا، عباس #@shia_poem
عکسِ او در آب اُفتاد آب را بیچاره کرد ماهِ زیبایِ حرم مهتاب را بیچاره کرد یک عشیره منتظر بودند  اما بیشتر... رفتنِ او مادری بی خواب را بیچاره کرد خوش قد و بالاییِ او دستِ زینب کار داد دیدی آخر خواهری بی‌تاب را بیچاره کرد  هرکه او را دید از دشمن  فقط میگفت وای کوه بود و سینه‌اش سیلاب را بیچاره کرد دستهایش بر زمین  دستِ مردی بَر کمر این سپاهِ غرق خون ارباب را بیچاره کرد یک نفر زد با عمود و بِینِ اَبرو جاگذاشت یک حرامی نیزه‌اش را بِینِ پهلو جاگذاشت -     -     - از میانِ تیغ و تیر و نیزه قرآن را کشید آه در آغوشِ خود جسمی پریشان را کشید خَم شد و بوسیدش اما قامتِ خَم برنگشت تشنه‌ای بَر دامنش امیدِ طفلان را کِشید کاش میشُد تیر را بیرون  نمی‌آورد او با خودش تیرِ سه‌شعبه وای مژگان را کشید تیرها از پشتِ‌سر بر قامتِ او خورده‌اند پس چرا از سینه‌اش صد تیرِ سوزان را کشید با سَراَنگشتش به رویِ خاک عکسی از حرم..‌. در میانِ شعله‌ها شامِ غریبان را کشید هلهله می‌آمد و دیدند آقا داد زد مَشک را از رویِ  سینه کَند آقا داد زد -      -      - در مسیرِ علقمه بال و پَرَش را جمع کرد زود آمد بر سرش  اما سرش را جمع کرد خوب شد اُم‌البَنین هم حال و روزش را ندید جایِ او پیشِ برادر مادرش را جمع کرد دختران جیغی کشیدند و رُباب از هوش رفت سمتِ او  زینب دوید و اصغرش را جمع کرد تا پدر را دید  رویش را سکینه زخم کرد با همین پشتِ شکسته دخترش را جمع کرد بسکه سر وا بود می‌اُفتاد هِی از نیزه‌ها خواهرش با کُهنه معجر حنجرش را جمع کرد هیچ‌کس مانندِ زینب زار و سرگردان نشد هیچ سر مانندِ او از مرکب آویزان نشد* در مقاتل آمده این سرِ مبارک در منازلی  از دهانه افسار  مرکب آویزان بود. @shia_poem
در حرم چشم انتظارانِ فراوان داشت حیف علقمه بی تاب بود آنروز  مهمان داشت حیف سهم آبش را سه روزی سهمِ طفلان کرده بود روی لبها از ترک زخمی نمایان داشت حیف رفت سمت خیمه‌ها  اما هوا تاریک شد علقمه از تیر و تیغ و نیزه باران داشت حیف خَم شده بر مَشک اما دستها را جا گذاشت این پناه خیمه‌ها ردی شتابان داشت حیف یک سه‌شعبه آمد و درجا سه جایش را شکست حیف شد ماه حرم انبوهِ مژگان داشت حیف مَشک را وقتی به دندان داشت چشمش را زدند مَشک را وقتی به دندان داشت دندان داشت حیف کم‌کم از قد رشیدش در مسیرش ریخت ریخت کاشکی این ضربه‌های سخت پایان داشت حیف با سه‌شعبه ناگهان اُفتاد با صورت زمین بین صدها درد ، این دردی سه چندان داشت حیف خورد با صورت زمین  پهلویش اما درد کرد خورد پیش مادری که دست لرزان داشت حیف می‌زدند و دور می‌گشتند و هِی می‌آمدند لشگری که چند‌صد قاری‌ِقرآن داشت حیف تا تکان می‌خورد  جمعیت به هرسو می‌دوید لشگری که تیغ عریان داشت او جان داشت حیف خواهری از  خیمه دارد روسری می‌آورد مادری بی شیر هم  طفلی به دامان داشت حیف دخترک کنج خرابه دست بر مویش کشید با خودش می‌گفت روزی هم عمو  جان داشت حیف @shia_poem
کشید چشمِ تو خورشید کامل ما را گرفته وسعتی از نور ، محفل ما را به سمت جَذْبه‌ی داغ تو جذب خواهد شد هر آنکه خوب ببیند دلایل ما را همه، بنی اَسَدِ بوریا‌به‌دستِ توائیم به گُودِ عشق کشاندی قبایل ما را همیشه پرچم تو روی دوشِ این خانه است غمت حسینیه کرده ست منزل ما را هزار روزَنِ اُمّید را در آن وا کن لباس کهنه ی خود فرض کن دل ما را چِقَدر تیغ فراقِ تو کُشته‌مُرده گرفت... خودت قصاص کن این‌بار قاتل ما را قسم به دامن آتش گرفته ی طفلت شرارِ هجر تو سوزانده حاصل ما را منِ نشسته دمِ در..،غذا نمی خواهد به کربلا برسان دست سائل ما را اواخر همه ی ما کنارِ جز تو مباد! تویی که خاطره کردی اوایل ما را فرات؛ مِلکِ سند خورده‌ی اباالفضل است سپرده اند به عبّاس ساحل ما را همین که خورد زمین..،دستگیر عالم شد هزار مرتبه حل کرده مشکل ما را ▪️ ▪️ نوشته اند سرش روی نیزه بند نشد همین به ضَجّه رسانده مقاتل ما را عقیله بعد علمدار رو به علقمه گفت: خدا بخیر کند وضع محمل ما را سنان یکی دو قدم مانده تا بمن برسد تو نیستی بِکِشی حدِّ فاصل ما را @shia_poem
چکنم ماهِ حرم این قمرِ ریخته را تا به آغوش کشم برگ و بر ریخته را دست بر سر بگذارم نگذارم ...ماندم چکنم این بدنِ مختصرِ ریخته را دخترم چشم به راه است جوابش با تو با چه رویی ببرم بال و پرِ ریخته را خم شدم پیشِ دو دستت ، کمرم راست نشد آمدم پیش تو دیدم کمرِ ریخته را دست دارم به کمر ، یا که به سر یا به جگر که نشد جمع کنم چشم ترِ ریخته را مادرم هست ولی اُم‌بنین شکر که نیست خوب شد نیست ببیند پسرِ ریخته را اینهمه تیر به یاد حسن انداخت مرا یادم انداخت لبِ تو جگر ریخته را یک به یک می‌کشم از سینه فقط داد نکش یک به یک تیغه و تیر و تبر ریخته را تو تکانی بخوری کار به غارت نکشد جمع کن جانِ حرم بال و پرِ ریخته را بعدِ ما از دوطرف کاش  سرت جمع کنند که نبندند به سرِ نیزه سرِ ریخته را @shia_poem
چگونه وصف کنم یک جهان شجاعت را چگونه نقش زنم چشمه ی عبادت را چگونه ثبت کنم لحظه های طاعت را چگونه رسم کنم راه رسم غیرت را اگر تمام ادیبان زتو قلم بزنند به اذن حیدر کرار از تو دم بزنند تویی که برهمه ی خلق مقتدا هستی توی که درادب و فضل منتها هستی تویی که قوت بازوی مرتضی هستی تویی که ساقی و سقای کربلا هستی وزیر  کشور  عشقی و شاه علقمه ای تو نورچشم علی و عزیز فاطمه ای کیم من آن که شدم ریزه خوار احسانت کیم من آنکه که همیشه اسیر وحیرانت کیم من آنکه کنم جان خویش قربانت کیم من آنکه که بود دست من به دامنت حوائج همه ی خلق را روا کردی مرا زبدو تولد شما دعا کردی گدای کوی توام بی پناه آمده ام به شوق دیدن نیمه نگاه آمده ام به خاکبوسی تو سر به راه آمده ام دلم شکسته ببین  روسیاه آمده ام بیا و روز قیامت مرا شفاعت کن دوباره مثل همیشه بیا عنایت کن دلم هوای تو کرده هوای آن حرمت هوای سینه زنی زیر بیرق و علمت هوای روضه آن دست و بازوی قلمت چو شمع آب شوم از گدازه های غمت به قفل بسته دل ها فقط کلید تویی شفیع محشری و بر همه امید تویی عمود خیمه ی زینب چرا شکسته شدی چو فرق خونی حیدر زهم گسسته شدی چنان خسوف قمر، باز  بازو بسته شدی زغصه های  مدینه تو زار و خسته شدی زند شراره به قلبم صدای غمگینت ببین که فاطمه آمد  کنار بالینت @shia_poem
ریخت بر هم با زمین افتادنت دنیای من دیدی آخر چشم خوردی خوش قد و بالای من! پیشمرگ من شدی و پیشمرگ خواهرم تیرخوردی نیزه خوردی جای زینب جای من قید مشکت را بزن با من سوی خیمه بیا بعد ازین هرکس که حرف از تشنگی زد پای من مسجد کوفه ست اینجا یا کنار علقمه؟! فرق عباس است یا فرق سر بابای من انقدر بازو زمین کوبیدی آبم کرده ای داغ تو پشت مرا خم میکند دریای من هیچکس اینگونه در بین اراذل هو نشد.. گریه کن خون گریه کن عباس بر غمهای من این خجالت چه بلایی بر سرت آورده است قدّ  یک طفل است اینجا قامت سقای من دارد از امروز خولی فکر معجر میکند وای بر امروز من ای وای بر فردای من در شلوغی سر بازار بین مستها رو‌نگردان روی نی از دختر تنهای من! @shia_poem
تمام عرش با هفت آسمان افتاده بر پایش شبانه روز می چرخد زمین دورِ قدمهایش نگاهش نافذ و گیراست مخصوصا دم ِ پیکار صلابت پرور است و مردِ میدان! مثلِ بابایش أباالفضل(ع) است و زانو میزند پیشَش فضیلت ها به میدانِ جوانمردی و غیرت نیست همتایش همینکه راه می آید فراری میشود دشمن أشِدٌاءُ علَیَ الکفّار یعنی قدّ و بالایش مبادا لحظه ای وقتِ غضب شمشیر بردارد که عزرائیل می آید به همراهِ بلایایش دخیلِ دستهایش بود اهل عالمی اما علمدارِ همه عالم؛ رقیه(س) بود دنیایش برای دردمندان یک نخی از چادر زینب(س) به دورِ نسخه می پیچد؛ فدایِ این مداوایش شنیدم از حسین بن علی(ع) دل برده هر لحظه تبرّی و توَلّایش ، تولّی و تبرّایش بنا شد در مصافِ کربلا؛ باشد فقط سقّا به رویِ هر دو چشمش بود دستوراتِ آقایش همین شد که نخورد آب و به جایش تیرِ بی وجدان اصابت کرد بر آن چشم ِ از عصیان مُبرّایش برایش نیزه ها را کاملا با زهر آغشتند زدند و کِل کشیدند و مهیّا شد تماشایش دو دستش شد قلم در علقمه باب الحوائج شد به دستِ حضرتِ زهرا(س) محوّل شد تسلّایش! @shia_poem
خبر در علقمه در بین لشکر تواَمان پیچید خبر هولی به راه انداخت بینِ این و آن پیچید خبر آمد دوباره علقمه رفت آرزوی آب همین که آب دورِ دست‌های پهلوان پیچید فرات اُفتاد پیشش  التماسش کرد قدری نوش صدای التماسِ آب در گوش زمان پیچید جمالش روی آب اُفتاد  حیران کرد عالم را برای تشنگی‌اش ناله‌ی آبِ روان پیچید نهیبی زد به آب و مَشک از دستان او نوشید تمام انبیا مبهوت، حرفش در جهان پیچید خبر بینِ سپاه آمد اگر این مَشک برگردد... دگر باید بساط جنگِ‌مان را بی‌گمان پیچید خبر آمد فقط دارد علَم... شمشیر اما نه خبر در بین نخلستان میانِ شامیان پیچید هزاران تیر آماده است اما هیبتش از دور چه کرده که زبان از دیدنش بین دهان پیچید خبر آمد که دارد می‌رسد... از دور باید زد که ناگه از شریعه نعره‌ی صدها کمان پیچید هزاران تیر  صدها تیغ  ده‌ها نیزه باریدند تنش وقتی که شد نِی‌زار تیغی آن میان پیچید علَم محکم به مُشتش بود اما بازویش اُفتاد جماعت شیر شد  فریادهاشان بعد از آن پیچید به دندان مَشک را دارد ، تمام آبرویش بود عموی خیمه دورِ مَشک با کلِ توان پیچید بمیرد حرمله وقتی که اسمش هست ، یعنی وای بمیرم که سه‌شعبه بین مژگان آنچنان پیچید عمودِ نانجیبی این وسط آمد ، زبانم لال چنان زد بی‌مروت که ترَک خورد اَبروان پیچید تنش روی زمین اما به سمت او نمی‌رفتند خبر اما به شمر آمد خبر سوی سنان پیچید حرامی‌ها پس از آن آمدند و تا حسین آید میان حلقه‌هاشان  ضربه‌های بی‌امان پیچید سنان زد نیزه‌اش را، ساقه‌اش را هم شکست و رفت گمانم درد آن با زور بین استخوان پیچید علی آنجا نشسته بود وقتی که کَمش کردند صدای ناله‌ی زهرا میان آسمان پیچید خبر آمد دوید از خیمه سمتِ علقمه زینب دوید و دورِ پایش چادرِ او ناگهان پیچید رُباب از هولِ دشمن بچه را برداشت در خیمه سریعاً چادرش راه دورِ طفل بی‌زبان پیچید حسین آمد  همه رفتند  زد صیحه به طوری که مدینه گریه‌ی ام‌البنین ناله کنان  پیچید عمو جانِ رشیدی داشت این خیمه  خدایا رفت صدای طفل ساکت شد صدای خیزران پیچید خبر آمد که زینب دستِ خود را بر سرش بگذاشت صدای ناله‌ی عمه که می‌گفت الامان پیچید «خبر داری که بعد از تو به کوچه گردی اُفتادم » خبر داری که گیسویی به دست ساربان پیچید فقط یک دفعه پیشِ زجر طفلی از عمویش گفت چنان سیلی به دختر زد صدا در کاروان پیچید عمو شرمنده بود و جای او بابا به پیشش رفت همین‌که دید سر را، در خرابه بوی نان پیچید @shia_poem
روزِ زینب(س) شب شد از دلشوره؛ بر لب آه رفت از میانِ آسمانِ خیمه وقتی ماه رفت با حسين(ع) از "ضاق صَدري"گفت و دیگر إذن خواست آه از قلبِ حسین بن علی(ع) ناگاه رفت بی سپاهیِ برادر طاقتش را طاق کرد غربتش را بینهایت دید، پس آنگاه رفت مشکِ خالی را نگاهی کرده و شرمنده شد هرچه که این روزها پیش رقیه(س) راه رفت میرسید از کودکان هرآن صدایِ "العطش" پس علَم برداشت و با ذکر بسم الله رفت مشک را برداشت و شد مقصدش آبِ فرات حضرتِ سقایِ-مان با هیبتی دلخواه رفت موج زد در مشکِ تشنه سِیلی از آب فرات خود نخورد آب و دوباره با عطش همراه رفت عاقبت چشمش نظر خورد و به خون آغشته شد تیرِ نحسی از کمانِ عده ای بدخواه رفت بیهوا تیری اصابت کرد بر پهلویِ مشک ریخت آب و خنده بر لبهایِ صد گمراه رفت نالهٔ "أدرِک أخا"پیچید در گوش حسین(ع) مُنکسِر شد! داغ دید و با غمی جانکاه رفت اشک را با آستینِ گرد و خاکی پاک کرد از نهانِ علقمه تا عرش اعلی آه رفت! @shia_poem
امید خیمه‌های ناامید است بریده دست‌وپای این‌شهید است بگو با زائران؛ این قبر کوچک مزار یک علمدار رشید است @shia_poem
سلام کردم و گفتم  سلامِ ما عباس قنوت بستم و خواندم که  آتنا عباس سلام حضرتِ سجده  سلام حضرتِ فضل سلام سیدنا سیدالبُکاء عباس چراغ خانه‌ی ام‌البنین  کفیل حرم خیال فاطمه راحت شده است با عباس دخیلِ دست من ای دست‌گیرِ بی دستم بگیر دست مرا بین دست‌ها عباس رسیده‌ام به حرم تا که جبرئیل شوم که بالِ من ببری  بام کبریا عباس زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی مدد زِ غیر تو ننگ است نزد ما عباس چه جلوه‌ای است که باب‌الحوائجِ همه‌ای که ارمنی ندهد دل به جز شما عباس در امتداد علی آمدی ، زمانه شنید صدای حیرت مرحب که مرحبا عباس میان جمع سلحشورها رساندی تو کلاس رزم علی را به انتها عباس بزن به صحنه صفین با نقاب ولی مباد چشم زنندت تورا تورا عباس به رزم مالک‌اشتر چه دیده می‌گوید اگر غلط نکنم  این علی است یا عباس به بام کعبه قدم زن که منبرت بشود که خطبه‌ی تو شود شرح مرتضی عباس چقدر نام علی می‌بریم با نامت که دیده‌ایم  علی را در این نما عباس قسم به وعده شیرین من یمت یرنی چه می‌شود که علی با حسین با عباس... به جز حسین نگفتی به جز علی حاشا به جز حسین ندیدی به جز خدا عباس نفَس بده که نفس پای این علم بزنیم که آخرین نفس ماست  سیدا عباس چه غم برای گره‌های کور ما ، وقتی گره زدیم به شالی گره‌گشا عباس غریب نیست که در کشتی نجات حسین بگویم اینکه فقط بوده ناخدا عباس ضریح تو زره‌ات شد که ما دخیل شویم که روی ما بشود رو به کربلا عباس هنوز  علقمه سوزان  فرات سرگردان  هنوز  پرسش آبی  چراچرا عباس هنوز مَشک و سکینه هنوز اشک و رُباب هنوز ناله‌ی برگرد خیمه‌ها عباس همین‌که دید که اصرار می‌کنی بروی حسین زیر لبی گفت که:  کجا عباس؟ تویی بهانه‌ی این معرکه بنفسی انت فقط حسین به تو گفت که بنفسی انت @shia_poem
کشیده‌ام زِ تنت نیزه‌ای حلالم کن که تکیه‌گاه کنم تا حرم مرا  ببرد بیا خدای ادب، پیش جمع بی‌ادبان بلند شو که کسی محترم مرا ببرد قرار بود به دستت کنیم تکیه همه قرار نیست که دست قلم مرا ببرد پس از تو صبرِ حُسینت به لب رسیده بگو سپاه نیزه بریزد سرم  مرا ببرد به روی دامن پهلو شکسته اُفتادی منم شکسته مگر مادرم مرا ببرد صدای خواهرمان پیش ناقه بعد از توست که شمر آمده دور و برم مرا ببرد سکینه داد زند آمده مرا بخرد... عمو کجاست که با خواهرم مرا ببرد @shia_poem
شب بود و از خون‌گریه‌هایش ماه می‌سوخت عکس علی در چاه بود و  چاه می‌سوخت تنهاست...، دارد می‌کشد آب، آب نه اشک تا پیش زهرا آب هم در راه می‌سوخت از بس‌که آتش داشت در سینه عرق داشت می‌خواست تا آهی کشد که آه می‌سوخت تنها خیالی را میانِ خانه می‌شست طوری که پیش او رسول‌الله می‌سوخت اسما بریز آب روان باید بشوید آن خانمی را که در آن درگاه می‌سوخت عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان از بسکه با  اُماه یا اُماه  می‌سوخت در بینِ دندان  آستین را داشت زینب خود را حسینش گاه می‌زد گاه می‌سوخت دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار از زخمهای همسری همراه می‌سوخت دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ... می‌زد نفُس می‌گفت: یافتاح  می‌سوخت خون می‌چکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت در زیر کوهِ داغ گویا کاه می‌سوخت * * از علقمه هم آب را می‌بُرد عباس در بین گهواره لبی جانکاه می‌سوخت با مَشک، سقا در میان راه می‌ریخت بی آب سقا  در میان راه می‌سوخت با سر عمو اُفتاد زهرا بود و می‌دید در شعله  زُلفِ خیمه‌های شاه می‌سوخت آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی گیسوی طفلی رو به قربانگاه می‌سوخت وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه زینب تمام راه  با این ماه می‌سوخت @shia_poem
تو سوختی دل مادر کباب باقی ماند چرا که جسم تو در آفتاب باقی ماند لبم به آب خنک بعد تو نخواهد خورد برای چشم ترم اشک ناب باقی ماند تو رفته ای و به جز آه در بساطم نیست برای من فقط این مشک آب باقی ماند قسم به سوره ی کوثر که شرم، آبت کرد فقط برای تو شرم از رباب باقی ماند میان همهمه ی «أینَ عَمی العَباس» به دست نیزه، هزاران جواب باقی ماند تو رفتی و همه ی گوشواره ها رفتند ... برای اهل حرم اضطراب باقی ماند به روی نیزه سرت _ پیش محمل زینب _ هزار شکر که پا در رکاب باقی ماند هزار روضه ی مکشوفه خوانده ام اما هزار روضه ی بین حجاب باقی ماند سرت شکست، ولی تا تنور برده نشد تنور گفته شد اما شراب باقی ماند ... @shia_poem
به تیغی حیف گیسویت گُسستند دو بازویت دو بازویت گسستند از آنجایی که من بوسیده بودم بمیرم هر دو اَبرویت گسستند انیس گریه‌هایم را گرفتند توانِ دست و پایم را گرفتند کمانی تر شدم از زینب افسوس سرِ پیری عصایم را گرفتند بهارم را چِسان پاییز و کردند دلم را از غمت لبریز و کردند سرت ای کاش رویِ نیزه می‌ماند تو را از مرکبی آویز و کردند غمت راهِ نفس بر سینه بسته تَرَک بر چهره‌ی آئینه بسته زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من ببین عباس دستم پینه بسته از آن سرو علی بنیاد و صد حیف از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف دو دستی که عصای پیریم بود خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف @shia_poem
تو سوختی دل مادر کباب باقی ماند چرا که جسم تو در آفتاب باقی ماند لبم به آب خنک بعد تو نخواهد خورد برای چشم ترم اشک ناب باقی ماند تو رفته ای و به جز آه در بساطم نیست برای من فقط این مشک آب باقی ماند قسم به سوره ی کوثر که شرم، آبت کرد فقط برای تو شرم از رباب باقی ماند میان همهمه ی «أینَ عَمی العَباس» به دست نیزه، هزاران جواب باقی ماند تو رفتی و همه ی گوشواره ها رفتند ... برای اهل حرم اضطراب باقی ماند به روی نیزه سرت _ پیش محمل زینب _ هزار شکر که پا در رکاب باقی ماند هزار روضه ی مکشوفه خوانده ام اما هزار روضه ی بین حجاب باقی ماند سرت شکست، ولی تا تنور برده نشد تنور گفته شد اما شراب باقی ماند ... @shia_poem
تو سوختی دل مادر کباب باقی ماند چرا که جسم تو در آفتاب باقی ماند لبم به آب خنک بعد تو نخواهد خورد برای چشم ترم اشک ناب باقی ماند تو رفته ای و به جز آه در بساطم نیست برای من فقط این مشک آب باقی ماند قسم به سوره ی کوثر که شرم، آبت کرد فقط برای تو شرم از رباب باقی ماند میان همهمه ی «أینَ عَمی العَباس» به دست نیزه، هزاران جواب باقی ماند تو رفتی و همه ی گوشواره ها رفتند ... برای اهل حرم اضطراب باقی ماند به روی نیزه سرت _ پیش محمل زینب _ هزار شکر که پا در رکاب باقی ماند هزار روضه ی مکشوفه خوانده ام اما هزار روضه ی بین حجاب باقی ماند سرت شکست، ولی تا تنور برده نشد تنور گفته شد اما شراب باقی ماند ... @shia_poem
بسم الرب النوع دریای عطش اعتبار عشق معنای عطش قاب قوسینی که او ادنای عشق گفتگو دارد از او فردای عشق آبروی اشک و مشک و انتظار قدرت شمشیر اوج اقتدار منشاء شور آفرین دلبری قبض و بسط نعرها ی حیدری خرقه پوش خرقه ی نعم الوکیل حسبُنا گویی همای بی بدیل نشعه ی نوش غروب آخرین آیت الایات اعجاز مبین سوره والنصر را شرح کلام او که دارد در دل کوثر مقام خالق دیبای رحمت فتح باب درج غیرت نصرت ابن کلاب با سطبر قدرتش فتح آفرید با غرور و غیرتش غم آرمید ماه خورشیدی که در فجر طلوع عاشقی با مقدمش گشته شروع آمده از درگاه اگر وقت ورود در نزول خود به دل کرده صعود ادعای بنده گی دارد مدام غیرت از چشمان او بگرفته وام آمده تا خالق غیرت شود تشنگی بیچاره ی ذلت شود سربلندی که بلندای غرور کرده از دروازه ی چشمش عبور غیر از او یعنی چه کسی دریا شود زانوانش خیمه ی سقا شود غیر ممکن ها از او ممکن شده یک نظر عباس او محسن شده بعد از آن روز سیاه پشت در ماجرای آتش و زخم و سپر موقع بی تابی شاه حنین کیست تا باشد سپر بهر حسین آنکه گردیده بلاگردون او کاشف کرب از دل پرخون او آنکه سقایی به نامش جان گرفت با نگاهش رعشه بر طوفان گرفت آنکه در میعاد غم زد بر کمین نعره زد با ناله ی هل من معین دانش آموز وقارش بوده است در خزان غم بهارش بوده است گرچه زهرایش صدا زد دل غمین ای نگار عزت ام البنین ای قیامت منزلت وقت غروب غیر تو کاشف نبوده بر کروب مادرت ام البین گل آفرید عاشقی آنجا که چشمان تو دید سر به دامان بلا داد و نوشت اشجع الناس است سلطان بهشت گر چه در غرق آب خونی لاله رو غیرتت داده به غیرت رنگ و بو هر چه داری اعتبار مادری ست قدرتت از اقتدار مادری ست مادرت یعنی تمام آبرو مادرت یعنی عیار ذکر هو مادری کرده که هنگام مصاف عشق گردد مُحرم تو در طواف هر چه داری در دل ای شور آفرین بوده وصف مادرت ام البنین @shia_poem
در میان کوچه های شهر نور مادری دلخسته در حال عبور در میان کوچه با اشکی روان می رود سوی بقیع دامن کشان در بساطش ناله بود و آه بود در کنارش کودکی چون ماه بود راه می افتاد بین کوچه ها در ترنّم بود با ذکر خدا هر کجا می رفت حال زار داشت در مدینه روضۀ سیار داشت مثل طوفان بود اما با وقار تا بقیع می رفت روزی چند بار اول باب البقیع با احترام زیر لب می گفت یا زهرا سلام بعد از آن در حال ذکر و زمزمه می گرفت اذن دخول از فاطمه تا که در خاک بقیع می زد قدم اشک او می ریخت آنجا را به هم روی خاک و زیر برق آفتاب تشنه بود اما نمی زد لب به آب گریه ها می کرد در حال عطش گاه بین ناله ها می کرد غش ای مدینه قرص ماهی داشتم بعد حیدر تکیه گاهی داشتم ای مدینه بود فرزندی مرا با مرام و با حیا و با وفا حیف شد در کربلا دست ستم دلخوشیّ و هستی ام را زد بهم دست غم نیروی پایم را گرفت در دم پیری عصایم را گرفت بود فرزندم علمدار حسین روز بی یاری هوادار حسین یک سپاه و یک علمدار جوان یک أباالفضل و تمام دشمنان من همین دیشب شنیدم روضه را از لب زینب شنیدم روضه را مستمع من بودم و او روضه خوان روضه طفلان و سقای جوان گفت:ساقی رفت تا آب آورد آب بهر طفل بی تاب آورد از غم طفلان پریشان حال او آب می آمد به استقبال او آب در مشک و لبی خشکیده داشت مشک را چون طفل بر سینه گذاشت ماه بود و جلوه ی خورشید داشت مشک نه! با خود هزار امید داشت چید دشمن شاخه های یاس را دید عالم غیرت عباس را... خویش را از بهر طفلان حفظ کرد مشک را فوری به دندان حفظ کرد حیف شد تیر بلا از ره رسید رشته امید سقا را برید مثل خونی که زِ رگ آید برون آبِ مشکش ریخت بین خاک و خون ناامیدانه کشید آه از جگر کرد از این زندگی صرف نظر ای مدینه قدر او نشناختند با عمود او را زمین انداختند لب به طعنه دشمن اینگونه گشود ای عمود خیمه ها خوردی عمود حال بهر من خبر آورده اند جای سوغاتی سپر آورده اند @shia_poem
به یُمن اشک پر و بال من کجاها رفت شبیه رود به آغوش امن دریا رفت دمِ حسینیه لالی بلند گفت: حسین! شنید معجزه ات را ، دل مسیحا رفت کنار منبر تو لاتِ کوچه‌گَرد نشست... زمان رفتنِ از روضه ، کوه تقوا رفت شراب جنت من چای بعد هیئت هاست خوش آن لبی که پِی این مِی طهورا رفت حیاط خانه‌ی ما صحنی از حرم شده است همین که سردَرِ آن پرچم تو بالا رفت برای نذر عزای تو خرج می کرده چه سودها که به دخل دکان بابا رفت هنوز رفتن مادر بزرگ یادم هست... سلام داد به سمت حرم..، ز دنیا رفت لباس مشکی من کادویی ز مادر توست همیشه در تن من هدیه های زهرا رفت عَنان نوکرِ تو دست شخصِ سلطان است غلامِ تو به رضاجان سپرد خود را..،رفت قوای دوش علم‌کِش مدد اباالفضل است همان یَلی که به سوی فرات ، تنها رفت خبر رسید علمدار در کمین افتاد خبر رسید به خیمه...، توان زن ها رفت برای شرح تنش گفته اند: کَالْقُنفذ!... چقدر تیر به تشییع جسم سقّا رفت رشید علقمه را نیزه قدّ اصغر کرد بببن چه بر سر آن پهلوان رعنا رفت! حسین بعد اباالفضل بی زره..، افتاد... به روی مُصحَف توحید ، شمر با پا رفت @shia_poem