#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#غزل
قرار بود بیایی کبوترش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه پرستوی پرپرش باشی
«مدینه» شهر غریبی برای «فاطمه»هاست
نخواست گم شدهای مثل مادرش باشی
خدا تو را به دل تشنۀ زمین بخشید
که قاب روشنی از نور کوثرش باشی
به «قم» رسیدی و گم کرد دست و پایش را
چو دید آمدهای سایۀ سرش باشی
اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
و تا همیشه تو یاس معطرش باشی
کرامتت، همه را یاد او میاندازد
به تو چقدر میآید که خواهرش باشی
خدا نخواست تو هم با «جوادِ» او در طوس
گواه رنج نفسهای آخرش باشی
نخواست باز امامی کنار خواهر خود ...
نخواست «زینبِ» یک شام دیگرش باشی
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#مثنوی
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سالها منتظر روی برادر بودم
بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟
من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
اینهمه راه بیایم ،تو نیایی سخت است
یوسفم رفته واز آمدنش بی خبرم
سالها میشود واز پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته وبا قد خمیده رفتم
بنویسید همه دور ربرم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چقدر مردم این شهر ولایی خوبند
که سرم را نشکستند خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال وپرم سنگ نخورد
چادرم دور وبرم بود وبه پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود وبه جایی نگرفت
...من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه وبازار کجا؟
بنویسید که عشاق همه مال هم اند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند
گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید..
روی قبرش بنویسید برادر بوده
سالها منتظر دیدن خواهر بوده
روی قبرش بنویسید که عطشان نشده
بدنش پیش نگاه همه عریان نشده
بنویسید کفن بود،خدایا شکرت
هرچه هم بود بدن بود خدایا شکرت
یار هم آنقدری داشت که غارت نشود
در کنارش پسری داشت که غارت نشود
اوکجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟
اوکجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟
...
بنویسید سری بر سر نی جا میکرد
خواهری از جلوی خیمه تماشا میکرد
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#چارپاره
گرچه از دوریِ برادر خود
ذره ذره مریض تر می شد
عوضش میهمان مردم قم
لحظه لحظه عزیزتر می شد
تا بیایی تبرکی ببرند
همه درهای خانه ها وا بود
در میان اهالی این شهر
سر مهمانی تو دعوا بود
خوب شد پرده های محمل تو
هر کجا رفته ای حجابت شد
خوب شد با محارمت بودی
زانویی خم شد و رکابت شد
آب پاشیده اند و خاک مسیر
ذره ای روی چادرت ننشست
رد نشد ناقه ی تو از بازار
محمل چوبی ات سرت نشکست
کوچه ها ازدحام داشت اما
سرِ این شهر رو به پایین است
می روی کوچه کوچه می گویی
ضربِ شامی عجب سنگین است
می رسی و حواس مردم هست
آب در دلت تکان نخورد
از کنارِ خرابه رد نشوی
یا نگاهت به خیزران نخورد
دختری بود با شما یا نه؟
که اگر بود غصه ای کم داشت
جای زنجیر و خار و نامحرم
گرد خود چند چشم محرم داشت
معجرت احترام خود دارد
چه خیالی اگر برادر نیست
روی سرهایشان طبق آمد
ولی اینبار روی آن سر نیست
آه بیماری و همه بیمار
شهر قم شد مریضِ روضه ی تو
حرف دختر شد و دلت لرزید
شده وقت گریز روضه ی تو
عمه اش گفت خوب شد خوابید
چند شب بود تا سحر بیدار
کمکم کن رباب جای زمین
سر او را به دامنت بگذار
آمد از بین بازوان سر را
تا که بردارد عمه اش ای داد
یک طرف دخترک سرش خم شد
یک طرف سر به روی خاک افتاد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#مربع_ترکیب
دل شده راهی دوباره سوی قم
بر مشام جان رسیده بوی قم
پر زدم تا کعبه دلجوی قم
سائلم من سائل بانوی قم
فاطمه اینجا پناهم داده است
حضرت معصومه راهم داده است
این حرم بوی خراسان می دهد
بوی الطاف فراوان می دهد
بهترین ها را به مهمان می دهد
مردگان را خادمش جان می دهد
تا ابد قم خانه امید ماست
کاظمین و مشهد و کرببلاست
چون نگینی در جهان پیداست قم
مرکز فقه و اصول ماست قم
شعبه ای از عالم بالاست قم
یار ما در شادی و غم هاست قم
جای جای قم معطر گشته است
مرجع تقلید پرور گشته است
واشده از قم دری سوی جنان
گشته قم سنگ صبور عاشقان
دارد این شهر ملائک پاسبان
از مزار مخفی زهرا نشان
حضرت معصومه از روز الست
فاطمه در فاطمه در فاطمه است
اوست که اعجاز عیسی می کند
درد را نامش مداوا می کند
مثل بابایش گره وا می کند
دخت موسی کار موسی می کند
در قیامت هم قیامت می کند
خوب و بدها را شفاعت می کند
بود آن نور دو چشمان رضا
سخت دلتنگ و پریشان رضا
روز و شب دلواپس جان رضا
پیر شد از داغ هجران رضا
از مدینه تا به قم بی تاب بود
چشم او از غصه ها پر آب بود
گرچه بار غم روی شانه کشید
پای دوری رضا قدش خمید
جز ادب چیزی از این مردم ندید
پیش دنیا شهر قم شد رو سفید
خیره بر قم بود چشم آسمان
احترامش کرد هر پیر و جوان
حرف مهمان است و حرف احترام
آی مردم ! هست ناموس امام
واجب التعظیم چون بیت الحرام
داد قم مهمان نوازی یاد شام
قبر خانم بین ویرانه نبود
دفن و تشییعش غریبانه نبود
بین ویرانه رقیه پیر شد
با لگد ، با تازیانه سیر شد
خسته از زخم غل و زنجیر شد
غیر زینب از همه دلگیر شد
زنده کرد او داغ هجده ساله را
کشت غسل او زن غساله را
#محمد_حسین_رحیمیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#مدح
#وفات
#غزل
جود و کرامت از کرمش جاودان شده
هر چه دخیل هست به سویش روان شده
جبریل هم اگر برسد در حریم او
حس میکند که وارد صحن جنان شده
او ظاهرش بتول ولی باطنش علی است
در پشت آن جمال، جلالی نهان شده
از چه تمام فاطمه ها عمرشان کم است
دنیا چرا به "فاطمه " نا مهربان شده
خواهر حریف هجر برادر نمیشود
بیهوده نیست اینهمه قدش کمان شده
با احترام آمد و با احترام رفت
هر آنچه شأن اوست در اینجا همان شده
دور و برش فرشته نگهبان معجرش
پس ما فدای زینب بی پاسبان شده
گاهی میان محمل نامحرمان شهر
گاهی میان محمل بی سایبان شده
شکر خدا مقام تو زخم زبان نخورد
شکر خدا برادر تو خیزران نخورد
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#مدح
#وفات
#مثنوی
اى ازلیت به تربت تو مخمّر
وى ابدیّت به طلعت تو مقرّر
آیت رحمت زجلوه تو هویدا
رایت قدرت درآستین تو مضمر
جودت هم بسترا،به فیض مقدس
لطفت هم بالشا،به صدرمصدّر
پرده کشد گر که عصمت توبه اجسام
عالم اجسام گردد،عالم دیگر
جلوه تو ایزدى رامجلى
عصمت توسر مختفى را مظهر
گویم واجب ترا،نه آنت رتبت
خوانم ممکن ترا،ممکن برتر
ممکن اندر لباس واجب پیدا
واجبى اندر رداى امکان مظهر
ممکن امّاچه ممکن ،علّت امکان
واجب،امّاشعاع خالق اکبر
ممکن امّایگانه واسطه فیض
فیض به مهتررسدوزآن پس کهتر
ممکن امّانمودهستى ازوى
ممکن امّازممکنات فزون تر
وین نه عجب زآنکه نوراوست ززهرا
نوروى ازحیدراست واوزپیمبر
نورخدادرسول اکرم پیدا
کردتجلّى زوى به حیدرصفدر
وز وى تابان شده به حضرت زهرا
اینک ظاهرز دخت موسى جعفر
این است آن نورکزمشیّت کن ،کرد
عالم،آن کاودرعالم است منّور
این است آن نورکزتجلّى قدرت
دادبه دوشیزگان هستى زیور
شیطان عالم شدى اگرکه بدین نور
ناگفتى،آدم زخاک هست ومن آذر
آبروى ممکنات جمله ازاین نور
گرنبدى ،باطل آمدندسراسر
جلوه این خودعرض نمودعرض را
ظلّش بخشود،جوهرّیت جوهر
عیسى مریم به پیشگاهش دربان
موسى عمران به باگاهش چاکر
این یک چون دیده بان فراشده بردار
وین یک چون قاپقان معطّى بردر
یاکه دوطفلنددرحریم جلالش
ازپى تکمیل نفس آمده مضطر
این یک انجیل رانمایدازحفظ
وآن یک تورات رابخواندازبر
گرکه نگفتى امام هستم برخلق
موسى جعفر،ولىّ حضرت داور
فاش بگفتم که این رسول خداى است
معجزه اش مى بودهمانادختر
دخترجزفاطمه نیابداین سان
صلب پدرراوهم مشیمه مادر
دخترچون این دوازمشیمه قدرت
نامدونایددگرهماره مقدّر
آن یک امواج علم راشده مبدا
وین یک افواج حلم راشده مصدر
این یک ازخطابش مجلى
وین یک معدوم ازعقابش مستر
این یک برفرق انبیاشده تارک
وین یک اندرسراولیارامغفر
این یک درعالم جلالت کعبه
وین یک درملک کبریائى مشعر
لم یلدبسته لب وگرنه بگفتم
دخت خداینداین دونورمطهّر
این یک کون ومکانش بسنه به مقنع
وین یک ملک جهانش بسته به معجر
چادرآن یک حجاب عصمت ایزد
معجراین یک نقاب عفّت داور
آن یک برملک لایزالى تارک
این یک برعرش کبریائى افسر
تابشى ازلطف آن بهشت مخلّد
سایه اى ازقهر این جحیم مقعّر
قطره اى ازجودآن بحارسماوى
رشحه اى ازفیض این ذخایراغبر
آن یک خاک مدینه کرده مزیّن
صفحه قم رانموده این یک انور
خاک قم این کرده ازشرافت جنّت
آب مدینه نموده آن یک کوثر
عرصه قم غیرت بهشت برین است
بلکه بهشتش یساولى است برابر
زیبداگرخاک قم به عرش کندفخر
شایدگرلوح رابیایدهمسر
خاکى عجب خاک ،آبروى خلایق
ملجأبرمسلم وپناه به کافر
گرکه شنیدندى این قصیده«هندى»
شاعرشیراز و آن ادیب سخنور
آن یک طوطى صفت همى نسرودى
اى به جلالت زآفرینش برتر
وین یک قمرى نمط هماره نگفتى
اى که جهان ازرخ توگشته منوّر
#امام_خمینی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#مسمط_مربع
آیهی انتظار معصومه
عزت پایدار معصومه
مایهی افتخار معصومه
همه جا سفرهدار معصومه
دختر و خواهر امامت بود
خانهاش معدن کرامت بود
چه قَدَر حامیِ ولایت بود
از پدر یادگار معصومه
دستهای گرهگشایی داشت
تا سحر ذکر ربنایی داشت
سجده میکرد و هایهایی داشت
عبد شب زندهدار معصومه
روضه میخواند با خودش هرشب
اینچنین بود روضهاش بر لب
السلام علیک یا زینب
عاشق بیقرار معصومه
نیمه شب ناقه را سوار شد و
مثل زینب چه باوقار شد و
به بلا هم کمی دچار شد و
غربت بیشمار معصومه
در دلش عکس ماه افتاده
از مدینه به راه افتاده
در پیِ سر پناه افتاده
دل برید از دیار معصومه
بین راه از دلش هوار کشید
ناله از دل بیاختیار کشید
آه، از هجر روی یار کشید
بارها زد هوار معصومه
غربتش داشت بیشتر میشد
لشکر کفر حملهور میشد
و به زینب شبیهتر میشد
زینب روزگار معصومه
لشکرش روی خاک افتادند
با تن چاک چاک افتادند
بینشان و پلاک افتادند
شد به غمها دچار معصومه
چشمهایش هماره دریا شد
شاهد جسم ارباً اربا شد
کربلایی دوباره بر پا شد
اشک بیاختیار معصومه
حاجتش دیدن امامش بود
یارضا یارضا کلامش بود
خنده این روزها حرامش بود
خواهر غمگسار معصومه
حیف حاجت روا نشد خانم
دردهایش دوا نشد خانم
از روی خاک پا نشد خانم
به رضا جاننثار معصومه
بین بستر دلش قرار نداشت
غیر اوضاع سوگوار نداشت
غیر یک نامه یادگار نداشت
هست ابر بهار معصومه
حال که من نیامدم، تو بیا
نصفی از راه آمدم، تو بیا
من زمینگیرتر شدم، تو بیا
قلب او گشته زار معصومه
گرچه در غربتی رضاجانم!
من هم از راه دور گریانم!
پس به فکر غریب عطشانم
روضهی آشکار معصومه
بدنت زیر و رو نشد هرگز
با سنان روبرو نشد هرگز
نیزه سهم گلو نشد هرگز
هست در احتضار معصومه
#رضا_باقریان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#مدح
#غزل_پیوسته
دلم برای خودم تنگ میشود با تو
چقدر فاصله افتاده بین من تا تو
کویر خشک پر از خار و خاک من بانو
بزرگ و پاک و مطهر شبیه دریا تو
همیشه وقت گرفتاری ام امیدی هست
پناه من وسط مشکلات تنها تو
هوای شهر تو مثل نجف گنه سوز است
نجات بخش من از هرچه رنگ دنیا تو
عقیلة العرب شاه طوس معصومه
یگانه دختر ناز جناب موسی تو
چقدر با نفست مرده زنده شد بانو
امید هر چه دل مرده بعد عیسی تو
گوئیا شان نزولش می شود ایران ما
هرچه بر "موسی بن جعفر"سوره نازل می شود
پای او "شاه چراغ "ودستها "عبدالعظیم"
چشم ایران چون که مشهدگشت-قم=دل می شود
خاک مشهد نسخه ی ایرانی کرب وبلاست
حضرت معصومه زینب را معادل می شود
رتبه ها بر عکس دنیا می دهد اینجا جواب
شاه باترفیع در صحن تو سائل می شود
درحریمت شعر گفتن کار خودرا می کند
"شاطر عباس قمی" هم گاه "دعبل "می شود
هرکسی طرز ارادت را به تو توضیح داد
صاحب یک جلد توضیح المسائل می شود
حرمت مثل نگینی ست در انگشتر شهر
که در اطراف خودش فاضل و بهجت دارد
هزار مرتبه شکر خدا، به بسم الله
کنار واژه رحمان، رحیمه ای داریم
شبیه آیه ی «إحسانک القدیم» خدا
نعیم جاری و لطف قدیمه ای داریم
به خاندان علی بعد زینب کبری
عقیلة العربیّ و علیمه ای داریم
#حسین_ایزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#مدح
#وفات
#مثنوی
اى دختر و خواهر ولایت
آیینه ی مادر ولایت
بر ارض و سما ملیکه در قم
آرام دل امام هفتم
معصومه به کُنیه و به عصمت
افتاده به خاک پایت عفت
در کوى تو زنده ، جان مرده
بر خاک تو عرش سجده برده
در قصر تو جبرئیل حاجب
زُوّار تو را بهشت واجب
گفتند و شنیده اند ز آغاز
کز قم به جنان درى شود باز
حاجت نبُوَد مرا برآن در
قم باشدم از بهشت بهتر
قم قبله ی خازن بهشت است
این جا سخن از بهشت ، زشت است
قم شهر مقدس قیام است
قم خانه یازده امام است
قم تربت پاک پیکر توست
اینجا حرم مُطهَّر توست
گر فاطمه(س) دفن شد شبانه
نَبوَد ز حریم او نشانه
کى گفته نهان زماست آن قبر
من یافته ام کجاست آن قبر
آن قبر که در مدینه شد گم
پیدا شده در مدینه ی قم ...
مریم به بَرَت اگر نشیند
این منظره را ، مسیح بیند
سازد به سلام سَرو قد خم
اول به تو ، بعد از آن به مریم ...
روزى که به قم قدم نهادى
قم را شَرَفِ مدینه دادى
آن روز قرار از مَلک رفت
ذکر صلوات بر فلک رفت
تابید چو موکبت ز صحرا
شهر از تو شنید بوى زهرا(س)
درخاک رهت ز عجز و ناله
مى ریخت سرشک ، همچو لاله
با گریه ی شوق و شاخه ی گل
بُردند به ناقه ات توسل
دل بود که بود ، محفل تو
غم گشت به دور محمل تو
آن پیر که سید زمان بود
رویش همه را چراغ جان بود
گردید به گردِ کاروانت
شد پاى برهنه ساربانت
بردند تُرا به گریه هودَج
تا خانه موسى اِبن خِزرَج
ازشوق تو اى بتول دوم
قم داد ندا به مردم قم
کاى مردم قم به پاى خیزید
از هر در و بام گل بریزید
آذین به بهشت قم ببندید
ناموس خدا مرا پسندید
قم شام نبود تا که در آن
دشنام دهد کسى به مهمان
قم شام نبود ، تا که از سنگ
گردد رخ میهمان ز خون رنگ
قم کوفه نبود تا که خواهر
بیند سر نى ، سر برادر ...
حاشا که قم این جفا پذیرد
مهمان به خرابه جاى گیرد ...
بستند به گرد میهمان صف
قم با صلوات و - شام با کف ...
قم مهمان را عزیز خوانند
کى دخت و را کنیز خوانند؟ ...
«میثم» همه عمر آن چه را گفت
در مدح و مصیبت شما گفت
#استاد_غلامرضا_سازگار
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#مدح
#غزل
مست صحن تو یقین می شکند خم را هم
خوب می دانم اگر بی تو شوم گمراهم
عالم از نور شما روشن و ما مدیونیم
به کرم خانه ی تو روشنی قم را هم
آینه کاری ایوان تو مبهوتم کرد
زین سبب برده ام از یاد تکلم راهم
باید از پاکی سنگ حرمت حکم کنند
بعد هر بار وضو امر تیمم را هم
در میان دو برادر حرمت بر پا شد
رد نکردی ز ادب حد تقدم را هم
هر کبوتر که به صحن تو پناهنده شده
می خورد از کرم دست تو گندم را هم
آمدی قم همه اکرام نمودند تورا
بر لبان تو نشاندند تبسم را هم
فاطمه هستی و در آخر شعرم باید
قدر یک واژه بگویم در و هیزم را هم ...
#علی_اصغر_یزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#قصیده
چه حیف شد، نشد آخر به دلبرش برسد
دوباره باز به وصل برادرش برسد
به سرنوشت نوشتند از ازل ،در قم....
شکوه تربت زهرا به دخترش برسد
علاقه ای که پیمبر به دختر خود داشت
نوشتهاند به موسیابنجعفرش برسد
کنار محملش آهستهتر قدم بزنید
مباد گرد و غباری به معجرش برسد
ندید دیده نامحرمی عبایش را
خدا کند که به گوش برادرش برسد
ز پا فتاد و نیفتاد یا رضا زلبش
امید داشت که ساعات آخرش برسد
تنش کفن شد و اما برادرش نرسید
برای دفن تنش کاش بر سرش برسد
شبیه عمه خود ماند بین نامحرم
رضا کجاست به فریاد خواهرش برسد
ز ره رسید برادر،نخواست دست کسی
پس از وفات به جسم مطهرش برسد
همیشه روضه معصومه ستمدیده
به عمهجان گرفتار و مضطرش برسد
.......
به وقت ناقهسواری زشش برادر او
یکی نبود به فریاد خواهرش برسد
نه قاسمی نه علی اکبری نه عباسی
نه یک پسر که به یاری مادرش برسد
نگه به پیکر صدپاره حسینش کرد
سری نداشت که آن سایه سرش برسد
فتاد لرزه به پایش چو دید نزدیک است
که شمر داد زنان در برابرش برسد
نگاهی از روی حسرت به سمت علقمه کرد
امید داشت علمدار لشکرش برسد
صدا زد ای کس و کارم بلندشو عباس
گره فتاده به کارم بلندشو عباس
میان این همه دشمن غریب افتادم
کفیل زینب حورا برس به فریادم
#عبدالحسین_میرزایی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#مسمط_مربع
این تجـلّیِ زینـبِ کـبراست
کوثرِ بی نظیرِ کشورِ ماست
سایه یِ لطفِ او رویِ سرِ ماست
حـرمِ او حـریمِ مادرِ ماست
حضرتِ ذَالحجابِ وَ العِصمَه
اِشفِعِی یا کریمه فیِ الجَنـّه
دختر وُ خواهرِ ولی هستی
ذکـرِ نادِ عـلی عـلی هستی
تو سَراپا سَیَنجَـلی هستی
در حرم وَحیِ مُنزَلی هستی
علّتِ قطـره هایِ بارانی
دردهایِ نگفته می دانی
گـرچـه مانند عمّـه اَت زینب
سوختی بینِ بستَرت در تب
دیده ای با دو چشمِ خود یک شب؟؟
که بِتازد به پیکـری مـَرکب
دیده ای رویِ نیزه سَر؟! هرگز
دامن وُ مویِ شعله وَر؟! هرگز
گوشواره...شکسته دیدی؟! نَه
کودکی دست بسته دیدی؟! نَه
پایِ زخمی وُ خسته دیدی؟! نَه
تَنِ در خون نشسته دیدی؟! نَه
پیش زینب به زُلف چَنگ زدند
به سـرِ رویِ نیـزه سنگ زدند
به غم وُ اشکِ عمّه خندیدند
پایِ سر پایِ نیزه رقـصیدند
چه بساطی به دور سَر چیدند
هـمگی مِیْ زدند وُ پاشیدند ....
به سَر وُ صـورتِ نگارِ ما
ندبه خوان قلبِ بی قرارِ ما
#حسین_ایمانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem