#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#رحلت
#مرثیه
#غزل
من که این گونه پدر محو تماشای توأم
دخترت فاطمه ام غمزده زهرای توأم
گریه ام را بنگر خنده بزن بر رویم
باغبانا نه مگر من گل زیبای توأم
دم آخر سخنی گوی تسلایم بخش
زان که افسرده چو آیینه ی سیمای توأم
بارها از شفقت دست مرا بوسیدی
وینت آواز که من ام ابیهای توام
حالیا دست به پیش آر که بوسم دستت
من که پرورده ی این دست توانای توأم
پاسخش داد نبی کای گل زیبای پدر
از همه بیش به فکر تو و غم های توأم
بعد من باز شود باب ستم بر رویت
سخت امروز در اندیشه فردای توأم
صبر کن زآن چه رسد بر تو و بر جان علی
بس جگر سوخته بهر تو و مولای توأم
بینم آن شعله و دیوار و در و اندر بین
شاهد زمزمه ی وا ابتاهای توأم
لیکن از عترت من زودتر آیی به برم
در جنان منتظر دیدن سیمای توأم
#استاد_سیدرضا_مؤید
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#رحلت
#مثنوی
مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت
چه غریبانه ، غریبانه ، غریبانه گذشت
چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم
پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم
ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو
از غریبانه ترین لحظه ی تشییع بگو
او غریبانه ترین لحظه ی رفتن دارد
روضه ی رفتن او گفتن و گفتن دارد
اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد
رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد
شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد
یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد
یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت
یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت
آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد
شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد
بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد
وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد
در عزای پدرش بود که سیلی را خورد
سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد
تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند
تا کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند
دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در
درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#رحلت
#مرثیه
#غزل
فلک را آبرو بخشیده عطر و بوی آوایش
ملک چهره مزین کرده با خاک کف پایش
وجاهت می دهد آیات را شیرینی لحنش
کلیمی که به قرآن تا همیشه نیست همتایش
دعا با حرمت دستار سبزش استجابت یافت
یتیمی که خدای آسمان می خواست آقایش
رسول مهربانی ها سفر در پیش رو دارد
مدینه خیس شد از گریه ی جانسوز زهرایش
دراین خانه که عزرائیل خاضع کرده دق الباب
معطل مانده تا احمد بفرماید بفرمایش
بروی سینه افتاده است زیب دوش پیغمبر
حسینش می شود در لحظه آخر مسیحایش
تمام فکر و ذکرش غربت آینده ی مولاست
گواهی می دهد دلشوره ها را چشم دریایش
علی را امر بر صبر و رضایت می کند وقتی
که سمت تیرگی ها می رود خورشید دنیایش
دوباره خیره شد بر کوچه ی تنگ بنی هاشم
امان از ازدحام وآتش و آسیب فردایش
نگاه میخ در با غصه هایش چشم درچشم است
کجای قصه بُغضی سر برون آورده از نایش
حسن را بی قرار مادر مضروبه می بیند
که مانند عصا بگرفته زیر قد و بالایش
امیرالمؤمنین بی تاب ختم المرسلین اما
سقیفه سخت دندان تیزکرده برسرجایش...
#علی_شکاری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem