eitaa logo
شعر شیعه
8.1هزار دنبال‌کننده
753 عکس
269 ویدیو
31 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد مشک می ریزد و چشم تَر تو می ریزد مژه های تو خودش لشکری از طوفان است تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد بهترین کار تو این است که دستت نزنم دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد شده اندازۀ قاسم بدنت از بس که قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد مادرم مادر تو، مادر تو مادر من گریۀ مادر من، مادر تو می ریزد @shia_poem
نیمه جان بود و پشتِ مركبِ خود بوسه ای سنگ ، بر جبینش زد نوبت تیر ِحرمله شده بود آه، از پشت زین زمینش زد ناله ای میرسد به هركس كه به تنش تیغ میكشد... نزنید مادرش چنگ میزند به رخش دخترش جیغ میشكد... نزنید نوبت یك حرامزاده شد و نوك سر نیزه اش به سینه نشست وزن خود را به روی نیزه نهاد آنقدر تكیه داد نیزه شكست داس هایی بلند را میدید بین دستِ جماعتی خوشحال از سرِ شیب پیكری را ، وای میكشیدند تا ته گودال تبر و داس و دشنه و شمشیر با تنی خُرد جور می آیند تا بدوزند بر زمین ، از راه نیزه های قطور می آیند شمر دستش پُر است و با پایش بدنش را به پشت میچرخاند نیزه ای را حرامزاده زد و نیزه را بین مشت میچرخاند این وسط چندتا حرامزاده بدنی ریز ریز میكردند با لباسی كه از تنش كَندند تیغشان را تمیز میكردند @shia_poem
تیر از بس که خورده بود حسین بر تنش مثل پیرهن شده بود نیزه هاشان تمام شد کم کم موقع سنگ ریختن شده بود نفسش بین راه بر میگشت موقع دست و پا زدن شده بود بودم اما جلو نمی رفتم شمر آنقدر بد دهن شده بود تکه ای را ربود هر کس که روبه رو با حسین ِمن شده بود هرچه کردند رو به قبله نشد یعنی آنقدر پاره تن شده بود زیر انداز خانه های دهات کفن شاه بی کفن شده بود @shia_poem
ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر زینب بیا ، این شمر با پا رفته منبر را ببر چون مادر خود بر کمر چادر ببند ای شیر زن از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست دامن کشان، دام‍ن بیاور با خودت سر را ببر ناله بزن ، فریاد کن ؛ اما همه ش بی فایده است این شمر- از اینجا نخواهد رفت ؛ مادر را ببر ای لشگر بی آبرو اینگونه عریانش مکن پیراهنش را بر زمین بگذار ، معجر را ببر انگشتری که ضربه خورده درنمیاید ز دست جایش النگوی من و این چند دختر را ببر من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده ام از بین نامحرم بیا عباس خواهر را ببر @shia_poem
بدون چون و بدون چرا نمی‌ماندند شبیه رود، شبیه صبا، نمی‌ماندند   چه کربلاست که عالم به‌هوش می‌آید پس از شنیدن چاووش‌ها نمی‌ماندند   به التماس، به خواهش، به هر چه که می‌شد خلاصه قافله می‌رفت، جا نمی‌ماندند   چقدر با سر زانو به کربلا رفتند از اشتیاق حرم روى پا نمی‌ماندند   فروختند النگوى نوعروسان را قدیم معطل این چیزها نمی‌ماندند   شب زیارتى اربعین، دهاتى‌ها به احترام تو در روستا نمی‌ماندند   فقط دو مرتبه باید به کربلا بروى بدین طریق بفهمى چرا نمی‌ماندند   خدا نبود اگر این «حسین، حسین» نبود و بندگان خدا، با خدا نمی‌ماندند @shia_poem
زخمیِ زنجیرم، کبودِ بی شمارم بر شانه هایم زخم های کهنه دارم همشیرۀ خورشیدم و بانوی نورم هر چند که در پنجه ی گرد و غبارم شامِ غریبانیِ عصر خیمه هایم آن چادر خاکیِ در حال فرارم نام مرا با خطّ نامحرم نوشتند یعنی اسیر کوچه های روزگارم دیگر نمی آید به دنبالم مغیلان دیگر ندارد آبله کاری به کارم من حضرت یعقوبم و یوسف پرستم بر سینه ام پیراهنت را می فشارم دسته گل یاسی ندارم بر مزارت امّا به جایش تا بخواهی لاله دارم انگار من خوابیده ام در این بیابان انگار تو افتاده ای روی مزارم من با نیابت از تمام خاندانم بر آستان خاکی ات سر می گذارم   @shia_poem
نگاهِ گریه داری داشت زینب چه گامِ استواری داشت زینب دلِ با اقتداری داشت زینب ببین چه اعتباری داشت زینب چهل منزل حسینِ مُنجلی شد گهی زهرا شد و گاهی علی شد ندیدم زینب کبری تر از این ندیدم زینت باباتر از این ندیدم دختر زهرا تر از این حسینی مذهبیُ غوغاتر از این اگر چه غصه دارد آه دارد به پایش خستگیِ راه دارد به گِردش آفتاب و ماه دارد به والله که ای والله دارد همین که با جلالت سر نداده به دستِ هیچ کس معجر نداده پس از آن که زمین را زیر و رو کرد سپاه کوفه را بی آبرو کرد به سمت کربلا خوشحال رو کرد کمی از خاک را برداشت بو کرد رسیدم کربلا ای داد ای داد حسین سر جدا ، ای داد ای داد چهل روز است گریانم حسین جان چو مویِ تو پریشانم حسین جان چهل روز است می خوانم حسین جان حسین جانم حسین جانم حسین جان تویی ذکر لبم الحمدلله حسینی مذهبم الحمدلله همین جا شیرخواره گریه می کرد ربابِ بی ستاره گریه می کرد گهی بر گاهواره گریه می کرد گهی بر مشکِ پاره گریه می کرد خدایا از چه طفلم دیر کرده؟ مرا بیچاره کرده ، پیر کرده ... همین جا دورِ اکبر را گرفتند زِ ما شبه پیمبر را گرفتند ولی از من دو دلبر را گرفتند هم اکبر هم برادر را گرفتند به تو گفتم که ای افتاده از پا ز جا بر خیز ور نه معجرم را ... همین جا بود که سقایِ ما رفت به سمتِ علقمه دریای ما رفت پناهِ عصمتِ کبرای ما رفت پی او گوشواره هایِ ما رفت ... فقط از علقمه یک مشک برگشت حسین بن علی با اشک برگشت همین جا بود که دل ها گرفتُ ... کسی رویِ تن تو جا گرفتُ ... سرت را یک کمی بالا گرفتُ ... و از پشتِ سرت سر را گرفتُ ... همین که بر گلویت خنجر آمد صدایِ نالۀ زهرا در آمد .... همین جا بود الف را دال کردند تنت را بارها پامال کردند ته گودال را گودال کردند تو را با سّم مرکب چال کردند اگر خواندم قلیلت علت این بود که یک تصویری از تو بر زمین بود تو ماندی و کبوتر رفت کوفه تو را کشتند و خواهر رفت کوفه خودم در راه و معجر رفت کوفه چه بهتر زودتر سر رفت کوفه و گر نه دردها می کشت ما را نگاه مردها می کشت ما را بهاری داشتم اما خزان شد قدی که داشتم بی تو کمان شد عقیق تو به دستِ ساربان شد طلایِ من نصیب کوفیان شد خبر داری مرا بازار بردند میان مجلس اغیار بردند همین جا بود افتادند تن ها همین جا بود غارت شد بدن ها تمامی کفن ها، پیرهن ها بدون تو کتک خوردند زن ها همین جا بود گیسو می کشیدند به هر سو دخترانت می دویدند همین جا بود تازیانه باب گردید رخ ما در کبودی قاب گردید ز خجلت خواهر تو آب گردید که معجر بعد تو نایاب گردید سکینه معجر از من خواست اما خودم هم بودم آن جا مثل آن ها ... ز جا برخیز غم خواری کن عباس دوباره خیمه را یاری کن عباس برای عزتم کاری کن عباس علم بردار علم داری کن عباس سکینه می کند زاری ابالفضل چه قبر کوچکی داری ابالفضل @shia_poem
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون چون و بدون چرا... نمی‌ماندند شبيه رود، شبيه صبا، نمی‌ماندند چه کربلاست که عالم به‌هوش می‌آيد پس از شنيدن چاووش‌ها نمی‌ماندند به التماس... به خواهش... به هر چه که می‌شد خلاصه قافله می‌رفت جا نمی‌ماندند چقدر با سر زانو به کربلا رفتند از اشتياق حرم روى پا نمی‌ماندند فروختند النگوى نوعروسان را قديم معطل اين چيزها نمی‌ماندند شب زيارتى اربعين، دهاتى‌ها به احترام تو در روستا نمی‌ماندند فقط دو مرتبه بايد به کربلا بروى بدين طريق بفهمى چرا نمی‌ماندند :: خدا نبود اگر اين "حسين، حسين" نبود و بندگان خدا باخدا نمی‌ماندند @shia_poem
در بین خانواده زهرای مرضیه باید شوند تمام علی زاده ها ؛ حسن زنجیره ی محبت زهراست دین من با یک حسین و چار علی و دوتا حسن @shia_poem
ای کاش در این جا مجالی دست می داد پای گلوی بی صدای تو بمیرم یک حجره و یک بستر و یک باغ لاله خیلی دلم می خواست جای تو بمیرم با چشم هایی که کبود و تار هستند روی پسر را بیش از این دیدن محال است ای تشنه لب با لرزش دستی که داری آب از لب این ظرف نوشیدن محال است وقتی لب این کاسۀ پر آب، آقا بر آستان تشنۀ دندانتان خورد از شدت برخورد این ظرف سفالی انگار لب های کبودت خیزران خورد  @shia_poem
در بین خانواده زهرای مرضیه باید شوند تمام علی زاده ها ؛ حسن زنجیره ی محبت زهراست دین من با یک حسین و چار علی و دوتا حسن @shia_poem
لب نگار که باشد رطب حرام بود زمان واجبمان مستحب حرام بود فقیه نیستم اما به تجربه دیدم بدون عشق مناجات شب حرام بود اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری به من معالجه ی در مطب حرام بود بر آنکه دشمن اولاد توست نیست عجب که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت عجم که هست برای عرب حرام بود تو را کمال نوشتند یا رسول الله بزرگ آل نوشتند یا رسول الله تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند تو را به سمت زمین با نسیم آوردند تو آمدی و ملائک خوش آمدت گفتند نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست اگر که "قّبه خضرا" به گنبدت گفتند تمام آل عبا "کُلنا محمّد" بود تو عین نوری و در رفت و آمدت گفتند اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری تو را محمّد و آل محمّدت گفتند شب ولادتت ای یار می کنم خیرات نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات برای خُلق تو باید کنند تحسینت نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی نوشته اند از این سو تو را نخستینت هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات گدای سفره ی هر سال چهارده سینت تو آمدی که علی را فقط ببینی و بس نداده اند به جز دیده ی خدا بینت یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی مرا اویس شدن در هوای تو کافی است اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم لبم رسید به خاک سرای تو کافی است چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش همینکه فاطمه داری برای تو کافی است همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی برای روشنی لحظه های تو کافی است تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت اگر علی تو باشد به جای تو کافی است قسم به اشهد ان لااله الا الله تو آمدی که بگویی علی ولی الله تو آمدی و ترحّم شدند دخترها چقدر صاحب دختر شدند مادرها تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت بدین طریق چه آقا شدند نوکرها خدای خوب به جای خدای چوب نشست و با اذان تو بالا گرفت باورها بگو: مدینه ی علمی، علی در آن است بگو: که واجب عینی است حرمت درها بریز شیره ی پیغمبری به کام حسین که از حسین بیاید علی اکبرها زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد حسین منی انا من حسین، اکبر شد هزار حضرت مریم کنیز مادر توست تو را بس است همینکه بتول، دختر توست به دختران فلان و فلان نیازی نیست اگر خدیجه ی والامقام همسر توست علی و فاطمه دو رحمت خداوندی برای عالم دنیا و صبح محشر توست به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض خدا برابر تو یا علی برابر توست تو با علی جریان ساز شیعه اید، اما شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست... @shia_poem