eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
564 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب شب نزول تمام ملایک است باور کنید بخت، به کام ملایک است هم کوثـر ولایـت و هم بادۀ بهشت پیوسته بحربحر به جام ملایک است بــارد بـرات عفــو الهـی ز آسمـان صبح قیامت است، قیام ملایک است بر هـر ملک کـه می‌نگرد از چهارسو چشمش به ماه روی امام ملایک است -امشب ز صدهزار شب قدر، بهتر است -قنداقـۀ حسین بـه دسـت پیمبر است ملک وسیـع حـق، یـم عفو عنایت است لبریــز، آسمــان ز فـروغ ولایـت است هر سوره‌ای که می‌نگرم صورت حسین هر آیـه در ولادت او یـک ولایت است نور حسین، ارض و سما را به بر گرفت این نور، همچو نور خدا بی‌نهایت است دوران تیـرگی و ضلالت بـه سر رسید امشب شب طلوع چراغ هـدایت است -این شمع جمع محفل اولاد آدم است -این کشتی نجـات غریقان عالم است پیغمبـران همـه شـده محو نظاره‌اش صف بسته‌انــد دور و بـر گاهـواره‌اش این است آن سپهر ولایت که وقت صبح خورشید و ماه گشته به دور ستـاره‌اش خلـق زمیـن و اهـل سمـاوات، تـا ابد مرهون لطف و مرحمت بـی‌شماره‌اش بالله عجیب نیست که در روز رستخیز دوزخ بهشت گـردد بـا یـک اشاره‌اش -در روز حشر با کَرَم خود چه‌ها کند -ترسـم ز نار، قاتل خود را رها کند ملک وجود بسته به یک تار مـوی او گل کرده بوسه‌های محمّد به روی او این است کعبـه‌ای که تمامی کائنات بگرفته‌انــد دست توسـل به سوی او صورت نهد به خـاک قدم‌هـاش آبرو تـا کسب آبــرو کنــد از آبــروی او هرجــا کـه انبیـا بنشیننـد دور هـم باشد چراغ محفل‌شان گفت‌وگوی او -باید نـدا دهیم کـه عالم حسینی است -بالله قسم!رسول خدا هم حسینی است خرم کسی که در دو جهان با حسین زیست گمراه، آن کسی که امامش حسین نیست این است آن امـام شهیـدی که همچنان بایـد شـب ولادت او هـم بـر او گریست ایـن کشتـۀ خـداست وگرنــه بــرای او بعد از چهارده صده این‌ های‌وهو ز چیست؟ داده نشـان بـه قاتل خود هم ره بهشت یالعجب!خدای بزرگ!این حسین، کیست؟ -یک بنده و هـزار خصـال خدایی‌اش -در عین بندگی‌ست جلال خدایی‌اش خوبــان روزگـار همـه خـاک راه او آزادگی‌ست عبــد غــلام سیــاه او فرهنگ ما نتیجـۀ صبـر و مقـاومت دانشگــه تمــام مــلل قتلگــاه او مـن منکـر شفــاعت او نیستم ولـی کافی‌ست بر نجات همه یک نگاه او تنهاترین امام بزرگی که بود و هست در عین بی‌کسـی همـه عالم سپاه او -بی‌ او غریب و بی‌کس و تنهاست عالمی -یـارب!مبـاد سایـۀ او کـم شــود دمـی پوشیده شد به پیکر توحید، جوشنش قرآن مـاست مصحف صدپارۀ تنش خواهیـد دیــد روز قیــامت ز چـارسو ریــزد بــرات عفــو الهــی ز دامنش در روز حشــر، زخـم شیهدان عالم‌اند گل‌های سرخ روی خدایـی ز گلشنش از بس از او کرامت و قدر و جلال دید کفو کریم خوانـد بـه گودال، دشمنش -کی غیر او که داغ عطش بود بر لبش -با کام تشنه آب خورانـد بـه مرکبش؟ ما بی‌قـرار او شده‌ایم ایـن قــرار ماست هرجا که هست خـاک ره او مزار ماست تا بر حسین، سینۀ خـود سـرخ کرده‌ایم فـردا لبـاس سینه‌زنـی افتخــار ماست چون دعبل و کمیت و فرزدق تمام عمر فریاد یاحسین همـان چـوب دار ماست بر سنگ قبـر مـا بنویسید و حک کنید ذکر حسین تا صف محشر شعار ماست -روز ازل کـه آب و گل ما سرشته‌ شد -نامش به صدر لوح دل ما نوشته شد نــام حسیـن نـزد خـدا اسـم اعظم است خـون گلـوی تشنــۀ او اشــک آدم است خواهـی اگـر درست بدانی حسین کیست قــرآن روی قـلب رســول مکــرم است بـر خـون پـاک او که نیفتد دمی ز جوش تنهـا خـدای عزوجــل صــاحب دم است خون‌نامـۀ شهــادت او بــاغ لاله‌هــاست یک برگ آن به لطف خدا نخل «میثم» است @shia_poem
ما که هستیم ؟ انتخابِ حسین از دعاهایِ مستجابِ حسین گَردِ راهی در آفتابِ حسین پرِ کاهی در التهابِ حسین  گِلی از خاکِ بوترابِ حسین ما که هستیم ؟ یک صواب حسین دورِ مَجنون گذشت ، نوبتِ ماست قرنها می‌شود که صحبتِ ماست چهارده قرن حرف حیرتِ ماست  قصه‌یِ قِدمَتِ رفاقتِ ماست عشق فرمود آنکه قیمتِ ماست نیست غیر از دلی خرابِ حسین در میانِ دلم حرارتِ کیست؟ شده‌ام عاشق ، این عنایت کیست ؟ سوختم آتشِ محبت کیست ؟ بویِ سیب است بویِ تربتِ کیست ؟ محشرِ کیست این ، قیامتِ کیست کیست ارباب جُز جنابِ حسین ای تمام شکوهت تمامِ علی پدر سه علی امام علی نور ای نورِ مُستدامِ علی می‌تَپد سینه‌ات به نامِ علی چیست رویِ لبت سلام علی جز علی نیست در کتابِ حسین رنگ سبزِ سیادت زهرا عطر و بوی قداست زهرا نورِ صبح عبادت زهرا آفتابِ سعادت زهرا جان حسین است عادت زهرا خود زهراست بازتابِ حسین کیست زینب جز انعکاسِ علی کیست زینب همه حواسِ علی کیست خانوم ؟ انبعاث علی باغبانِ حسین یاسِ علی کیست زینب علی شناسِ علی حضرت فاطمه به قابِ حسین جلوه‌ی اعتبارت عباس است جذبه ذوالفقارت عباس است سایه‌ی اقتدارت عباس است در شب بعد کارَت عباس است همه‌ی کارو بارت عباس است مستم از ساقیِ شرابِ حسین   سرِ سال است و این شبِ جمعه آمدم با یقین ، شبِ جمعه تا شَوَم خوشه چین شبِ جمعه حاجتم را همین شبِ جمعه داد ام‌البنین شبِ جمعه مادری از بَنی کِلابِ حسین  ذکر ما کربلا امام رضاست لطف آقایِ ما امام رضاست اثرِ ذکر یا امام رضاست دستِ ما نیست با امام رضاست کَس و کارِ گدا امام رضاست گفته‌ام بارها رضا به حسین   از دعایِ نماز مادرها حَرَمَت پُر شد از کبوترها خوشبحال من و پیمبر ها سجده داریم رویِ مرمرها ما که بُردیم صد برابرها تاکه رفتیم در حسابِ حسین از تو داریم سَروَری‌ها را آبروها و نوکری‌ها را بینِ روضه برادری‌ها را بشمارید آخری‌ها را نتکانید پادری‌ها را کُلُّ خیر است تا به باب حسین جلوه‌ات تا نصیبِ غیر تو شد سائلی آمد و زُهیر تو شد جُون شد عابِس و ، بُرِیر تو شد وَهَبَت شد ، حبیبِ دِیرِ تو شد حُر شد و عاقبت بخیرِ تو شد همه سر داده در رکابِ حسین میکُشیَم سزایِ دل این است پشتِ در دستهایِ مسکین است حاجتم گیرِ یک ، دو آمین است پایِ شش گوشه گریه تسکین است وایِ من نامِ تو چه شیرین است می‌چکد از لبم گلابِ حسین آه از شام هول آورِ قبر ما و تنهایی مقدر قبر در شب تنگی و مکدرِ قبر بینِ تاریکی مکررِ قبر در سوال نکیر و منکر قبر ما چه داریم جز جوابِ حسین منم و این سلام و این تسلیم تو و زلفی گشوده دستِ نسیم منم و باز هم هوای قدیم گوشه‌ای در حرم کنارِ کریم کاش می‌شد شبیه ابراهیم می‌شدم در شبی مُجابِ حسین پایِ ایوانِ تو خلیل اُفتاد پشتِ سر باز جبرئیل اُفتاد پدری پیر آمد و  عَلیل اُفتاد مادری خسته با دخیل اُفتاد در شفایش چه قال و قیل اُفتاد چاییِ روضه است یا شرابِ حسین تشنه بودی بگو که آبت داد؟ آب گفتی کسی جوابت داد؟ آب بر کودکِ ربابت داد؟ کمکی وقتِ اضطرابت داد؟ یا‌که با چکمه‌ای عذابت داد گریه‌ام هست از آب آبِ حسین @shia_poem
هرچه بادا باد اما عشق باد عشق بادا عشق بادا عشق باد جوهر این عاشقی‌ها عشق باد کارِ دنیا کارِ فردا عشق باد عقل رفت وگفت تنها عشق باد عین و شین و قاف یعنی جان حسین عشق یعنی جان سَنَ قربان حسین عشق حسی زیرِ باران خداست "عشق اسطرلاب مردان خداست"۱ اولین ابیات دیوانِ خداست عشق آری شورِ طوفان خداست حا و سین و یا و نون جان خداست ای ظهورِ ذات بی پایان حسین جانِ ما ای جان سن قربان حسین "عشق یعنی جلوه‌ای در آبگین"۲ عشق یعنی دست حق در آستین عشق یعنی عقل اما با یقین عشق یعنی نیست غیر از او همین عشق یعنی یا امیرالمومنین یا علی گفتیم و بعداز آن حسین جان ما ای جان سَنَ قربان حسین اینهمه غارتگری‌ها را ببین از دلِ ما دلبری‌ها را ببین زیر پایت پادری‌ها را ببین شور و شوقِ نوکری‌ها را ببین یا حسینِ آذری‌ها را ببین سالدی قَلبیم د َعجب طوفان حسین جان ما ای جان سن قربان حسین ما خرابیم و شراب آلوده‌ایم تربتت خورده تراب آلوده‌ایم خواب تو دیدیم و خواب آلوده‌ایم ما به این احساس ناب آلوده‌ایم ما به نور آفتاب آلوده‌ایم دست ما بادا بر آن دامان حسین جان ما ای جان سن قربان حسین روز اول که دلم را ساختند با همین دلها حرم را ساختند بعد آن شادی و غم را ساختند از نوکِ مژگان قلم را ساختند نقش شد نامت عَلَم را ساختند نعره زد میرِ علمداران حسین جان ما ای جان سن قربان حسین تو حسینی و سلامت شد حسن خوش بحالت که امامت شد حسن آمدی و همکلامت شد حسن آفتاب رویِ بامت شد حسن استلامت احترامت شد حسن "شد حسن با هیبتت حیران حسین"۳ جان ما ای جان سن قربان حسین نام آقازاده هایت تا علی است با همین سه کارهامان با علی است یادمان دادی فقط آقا علی است با شما شیرینی دنیا علی است یاعلی و یاعلی و یاعلی است گفت ایوان نجف : سلطان حسین جان ما ای جان سن قربان حسین مادرم من را به دستش تا گرفت ماجرای ما همانجا پا گرفت کربلایت در دلِ ما جا گرفت کار عشق و عاشقی بالا گرفت دست ما را حضرت زهرا گرفت درحرم گفتیم آقا جان حسین جان ما ای جان سن قربان حسین ای دل از این زخم پنهانی بخوان چند بیت عمان سامانی بخوان یاد زینب از پریشانی بخوان از وداعی سخت بارانی بخوان رفت پیراهن ، زِ عریانی بخوان من کی‌اَم عمان بی سامان حسین جان من ای جان سن قربان حسین "خواهرش بر سینه و بر سر زنان رفت تا گیرد برادر را عنان در قفای شاه رفتی هر زمان بانگِ مَهلاً مَهلَنَش بر آسمان اهل دل را آتش اندر جان زنان"۴ بی تو ای وای من و طفلان حسین صبر کن ای جان سن قربان حسین ۱.تضمینی از مولوی ۲.اشاره ای به آیه مبارکه نور ۳.حدیثی از امام مجتبی علیه السلام ۴.ابیاتی از گنجینه ی اسرار عمان سامانی @shia_poem
قلبی که یاد تو به میانش نشسته است جاریِ عشق در شریانش نشسته است خونِ محبت تو به رگ های عالم است تا نام تو به روی لبانش نشسته است از اوج مستی اش به جنون می رسد اگر جامی ز تو به روح و روانش نشسته است هر کس که مهر فاطمه دارد به قلب خود حب علی به لوحه ی جانش نشسته است با مهر مجتبی همه الفت گرفته ایم ما از حسین درس محبت گرفته ایم قلب و دلی که خلق برای حسین شد روز ازل اسیر ولای حسین شد بی مهر او نگشته به پا خیمه ای ز عشق این حکم واجبی ز خدای حسین شد فیض وجود ما ز مناجات هر شبش ما زنده ایم اگر ، با دعای حسین شد آغاز هر صلات به تکبیر سَبعه اش تعقیب هر نماز نوای حسین شد گر چه ز نام او دلِ هستی شکسته است مهرش ولی به هر دل شادی نشسته است بر سینه نقش نام علی را کشیده اند یعنی به غیر او ز همه دل بریده اند از خاک پای فاطمه دل را سرشته و ما را برای عشق حسین آفریده اند سرمست ذکر و یاد حسین اند عرشیان تا نام او به گوش دل خود شنیده اند ذرات این جهان همه سرمست او ولی در این میان خوشا دل ما بر گزیده اند هستیِ آسمان همگی خاک پای اوست دار و ندار اهل دو عالم فدای اوست ای جلوه گاه حضرت داور خوش آمدی ای امتداد نسل پیمبر خوش آمدی ای قبله گاه جان تمامی انبیا ای از تبار حضرت حیدر خوش آمدی ای نور و هستی همه دنیا و ماسوا ای اشک و خنده ی لب مادر خوش آمدی ای کعبه ی وجود و دل و جان اولیا ای روشنی چشم برادر خوش آمدی دل برده ای ز قبل ولادت ز جان ما یعنی که عشق تو شده نام و نشان ما گویا خدا به اشک تو پیمان گرفته است دل در هوای یاد تو باران گرفته است راهش نمی دهند مگر از درِکریم وقتی که سائلی ره سلطان گرفته است یعنی علی و آل علی از طریق لطف ما را اسیر مهر تو جانان گرفته است هرکس که مهر تو ز دل ما جدا کند گویا ز قلب ما همه قرآن گرفته است تا نام تو به گوش دل خود شنیده ایم نقشی ز یا حسین به دل ها کشیده ایم @shia_poem
امشب از تشنگی سخن دارم که از آن آب در دهن دارم همه جویای آب و من عطشم جز می تشنگی دگر نچشم چه اگر آب راز نعمت هاست تشنگی نیز فوق لذت هاست هرکس از آب تا سخن راند لذت تشنگی نمی داند فلک در دست نوح تشنگی است شب میلاد روح تشنگی است کیست آن نوح تشنگی عباس چیست آن روح تشنگی عباس شده امشب ز نور این اختر آسمان مدینه روشن تر وه ز ام البنین که با لبخند کرده تقدیم حیدر این فرزند لب شیر خدا ثنا گویش مست ازبوسه های بازویش نیست معصوم و پورمعصوم است عمر را در حضور معصوم است عبد و مجذوب جلوه ی خالق بر امام زمان خود عاشق پرچم عشق تا حسین افراشت از رجال و نسا دو عاشق داشت آن دو حق باور و حسین شناس که یکی زینب و یکی عباس سنجش عقل با ابالفضل است نغمه ی عشق یاابالفضل است نیست عباس جز سوای حسین که بود خلقتش برای حسین غیرت جاودانه ی تاریخ درشجاعت یگانه ی تاریخ چون علی درجدال بدروحنین شاهد قهرمانیش صفین برسرآسمان علم زده است صف صفین را بهم زده است اندر آن رزمگاه رعب آور پیش چشمان مات دو لشکر نوجوانی نقاب بر صورت بوسه ی آفتاب بر صورت قامت او به اعتدال علی رجز و حمله اش مثال علی اسب اورا هلال بسته نعال عمر او در حدود هفده سال همه را محو ترک تازی کرد بس که باتیغ و نیزه بازی کرد صحنه را چون برای رزم آراست بانگ هل من مبارزش برخواست همه از آن دلیر ترسیدند مرگ راچون به چشم خود دیدند زد معاویه زآن میان آوا برشجاعی به نام بوشعثا که بلرزید بند از بندش آن نگون بخت وهفت فرزندش رفته در جنگ و برنگردیدند همه در خون خویش غلطیدند بعدازآن کس به صحنه پانگذاشت چون کسی جرات جدال نداشت دشمن و دوست در تماشایش همه محو دلاوری هایش کآن جوانمرد سرفراز آمد به میان سپاه باز آمد در کنار پدر قرار گرفت پدرش نیز در کنار گرفت ازرخش تا علی نقاب افکند وز رخ ماه او حجاب افکند دیده ها خیره گشت در عباس کس نبود آن جوان مگر عباس عظمت های حیدری اورا شد نمایان به ظهرعاشورا کزحرم بانگ العطش بشنفت خوانداورا به برامامش و گفت ای علمدار من برادر من ای توپشت و پناه لشکرمن تشنگی از حرم گرفته مجال روبه میدان ولی نه بهر جدال به سوی علقمه شتاب آور بهر طفلان تشنه آب آور آن زمان بود کآن زغیرت مست مشک بردوش و رایت اندر دست تاخت سوی شریعه توسن را منهزم کرد خیل دشمن را گام درساحل فرات نهاد مهر بر چشمه ی حیات نهاد درجهادی که جسم وجان میداد باز هم باید امتحان میداد امتحانی که فوق باور بود چون کمال جهاد اکبر بود در دو دنیایش آبرو دادند بهترین نمره را به او دادند دست درآب و پای بر سر نفس گه در عشق کوفت گه در نفس نفس گفتا برای خیر و صلاح آب خوردن برای تست مباح عشق گفت این ثواب را بگذار تشنه برگرد و آب را بگذار نفس گفتا بنوش آب و بمان تابگیری ز جان خصم امان هان بیا ترک ترک اولی کن تشنگی را به آب سودا کن او در آن گیرو دار عقل وجنون که ز دریا چسان روم بیرون زآن طرف روح انبیاء عزیز قدسیان عرشیان ملائکه نیز همچو مقداد و بوذر و عمار حمزه و زید و جعفر طیار نگران جمله تا که او چه کند از پی حفظ آبرو چه کند آب چون ریخت بر زمین عباس همه گفتند آفرین عباس @shia_poem
گريه كردم مُطَهّرم كردند پاكْ مانند ساغرم كردند اسم تو آمد و دلم پَر زد به گمانم كبوترم كردند با نگاهي ز چشم شهلايت خاكْ بودم ولي زرم كردند پدر و مادرم همان اول نذرِ اولاد حيدرم كردند تا كه گفتم مُحبِّ عباسم دلِ آلوده را حرم كردند شخص بي آبرو چنان من را پيشِ مردم چه محترم كردند شك ندارم كه اين محبت را به دعاهاي مادرم كردند سالياني است آبرو دارم ساليانيست نوكرم كردند يَابْنَ امُّ البنين دعايم كن باز در علقمه صدايم كن دست بر سينه رو به كرب و بلا السلام عليك يا سقا قمر خانوادة خورشيد صدقه دارد اين قد و بالا پسر چهارمِ امير حُنين دست بر سينة بني الزهرا چشم و ابروي تو سپاه حسين كاشف الكرب سيد الشهدا سيزده ساله فاتح صفين سومين بچهْ شيرِ ، شيرِ خدا ارمني ها مُريد نام تواند شاهدم سفره هاي تاسوعا نامِ تو هم رديف يا فَتّاح چشمهايت مُفَرِّجُ الغَمّاء تو كه هستي ، حسين هم آخر شد پناهنده بر تو عاشورا سايبانِ مُخَدّراتِ حرم پشتْ گرميِّ زينب كُبري إعطِني يا كريم ، انا سائل مستجيرٌ بِكَ ابوفاضل دست گيرِ همه خدايِ ادب دست پروردة امير عرب نسلْ در نسلْ خاك پايِ توايم به تو داديم دلْ نَسَبْ به نسبْ سفره ات بهر سائلان پهن است صورتت شير و خالِ تو ، چو رطب مي كند زنده ياد حيدر را چين پيشاني ات به وقت غضب اسدالله كربلا ، عباس بِنِشين با وقار بر مركب قد كشيدي همينكه روي اسب لشكر كوفيان كشيد عقب مي شود روضه را تجسم كرد با كمي فكر ، رويِ اين مطلب تا تو بودي سفر به خير گذشت اي نگهبان محمل زينب تا تو بودي رباب اصغر داشت غرق بوسه سپيدي غب غب تا تو بودي نديد يك مادر طفلش از تشنگي كند لب لب تا تو بودي رقيه معجر داشت روي دوش تو خواب بود هر شب تا تو بودي كسي اجازه نداشت بزند چوب خيزران بر لب رفتي بر غرورها برخورد دست نامحرمان به معجر خورد واي از لحظه اي كه غوغا شد رفتي و در خيام بلوا شد دختري مشك آب دستت داد بر دعا دست عمه بالا شد سايه ات بين نخلها گم شد پسر فاطمه چه تنها شد تا رسيدي كنار نهر فرات علقمه در مقابلت پا شد تا قيامت خجل ز لبهايت خنكي هاي آب دريا شد جانب خيمه راه افتادي فكر و ذكرت لبان آقا شد در كمينت چهار هزار نفر تيرها در كمان مهيّا شد قدُّ و بالات كار دستت داد چند صد تير در تنت جا شد بي هوا دستِ راستت افتاد دست چپ هم شكارِ اعدا شد حرمله در شكارِ چشم آمد هدفش چشم هاي شهلا شد نوكِ تير از سرِ تو بيرون زد تا پرش بين ديده ات جا شد خواستي تير را برون بكِشي گردنت خم به سوي پاها شد از سرِ تو كلاه خود افتاد يك نفر با عمود پيدا شد آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت تا سر چينِ ابرويت وا شد واي بي دست بر زمين خوردي سجده گاه تو خاكِ صحرا شد تيرهايِ كمي فرو رفته خوب بر جسمِ اطهرت جا شد بعدِ سي سال يا اخا گفتي عاقبت مادر تو زهرا شد دورتر از تنت حسين افتاد همه ديدند قامتش تا شد گفت عباس خيز و كاري كن رويِ لشگر به خواهرم وا شد دَمِ خيمه زمان غارت ها سرِ يك گوشواره دعوا شد سند ارث بُردن از زهرا با كف پا به چادر امضا شد پاسخ اَيْنَ عمّيَ العباس سيلي چند بي سر و پا شد @shia_poem
آرزوهای مرا یکسره بر باد مده غیر عشقت به دل غمزده ام یاد مده غصه ی دوری خود بر من ناشاد مده وعده ی نور به این کور خداداد مده ابتدا پیرهنی بهر شفایم بفرست پس از آن وعده ای از وصل و عطایم بفرست دل من بنده ی عشق تو خدای ادب است نور رخساره ی تو مهر و مهِ روز و شب است نام زیبای و خوشت دلبر زیبا نسب است بودنت بودنِ زیبایی و دل را سبب است زمزم یاد تو شادی و نشاطم باشد نام تو رونق هر روزِ بساطم باشد یاد سیمای تو صدها دل عاشق برده دل ز هر لاله و هر یاس و شقایق برده حُسن رویت دل هر عاشق صادق برده صولت نام تو زَهره ز خلایق برده هیبت چشم تو را خصم اگر که می دید لشکر دشمن از این صحنه ز هم می پاشید تویی آن که همه دم لطف دمادم داری عاشقانی به همه پهنه ی عالم داری در مسیحی و یهود این همه آدم داری آسمانی به همه بارش نم نم داری باب حاجاتی و دل ها همگی یار تواند هر چه هستند همه عاشق و بیمار تواند چه شود از خم ابرو گرهی باز کنی کمتر ای یار دل آرا به همه ناز کنی پلک بر هم زنی و دلبری آغاز کنی بگشایی لب و با خسته دلان راز کنی گره کور دل غمزدگان را وا کن ساقیا نیمه نگاهی به منِ شیدا کن کعبه سویی و تو یک علقمه داری عباس کِی به جز حق ز کسی واهمه داری عباس روی لب نام حسین زمزمه داری عباس مُهر فرزندی ات از فاطمه داری عباس دست را هدیه بر او بهر شفاعت کردی تو از این گونه شفاعت چه قیامت کردی ساقیا تشنه لبم جام مِی ناب بده تاب رفته ز دلم قلب مرا تاب بده مشک خالی خودت را بگشا آب بده صله ای از کرم حضرت ارباب بده صحبت از مشک میان آمد و دلبر ای وای وای از طفل رباب و لب اصغر ای وای چشم ما جانب بین الحرمین است هنوز دل ما یکسره در یاد حسین است هنوز یاد جمع شهدا پیر خمین است هنوز آن خراسانی ما نور دو عین است هنوز پرچمی را که به دستان علمدارت بود می دهد دست امامی که دل ما بِربود @shia_poem
بايد حسين دم بزند از فضائلت وقتي حسيني است تمام خصائلت تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست در شرح بي کراني اوصاف کاملت بي شک در آن به غير جمال حسين نيست آئينه اي اگر بگذاري مقابلت اي کاشف الکروب عزيزان فاطمه غم مي بري ز قلب همه با شمائلت در آستانه تو گدايی بهانه است دلتنگ ديدن تو شده باز سائلت با زورق شکستة دل سال هاي سال پهلو گرفته ايم حوالي ساحلت بي شک خدا سرشته تو را از گل حسين سقاي با فضيلت و دريا دل حسين تو آمدي و روشني روز و شب شدي از جنس نور بودي و زهرا نسب شدي در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت الگوي بندگي و وقار و ادب شدي هم چشمهاي روشنت آئينة رجاست هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدي بايد که ذوالفقار حمايل کني فقط وقتي که تو به شير خدا منتسب شدي در هيبت و رشادت و جنگاوري و رزم تو اسوة زهير و حبيب و وَهب شدي در دست تو تلاطم شمشير ديدني ست فرزند لافتايي و شير عرب شدي فرماندة سپاهي و آب آور حسين اي نافذ البصيره ترين ياور حسين بي شک تو صبح روشن شبهاي تيره اي خورشيدي و به ظلمت اين شام چيره اي تسخير کرده جذبة چشم تو ماه را بي‌خود که نيست تو قمر اين عشيره اي عصمت دخيل تار عباي تو از ازل جز بندگي نديده کسي از تو سيره اي قدر تو را کسي نشناسد در اين مقام وقتي براي امر شفاعت ذخيره اي ما را بس است وقت عبور از پل صراط از تار و پود بيرق تو دستگيره اي چشم اميد عالم و آدم به دست توست باب الحسين هستي و پرچم به دست توست فردوس دل هميشه اسير خيال توست حتي نگاه آينه محو جمال توست تو ساقي کرامت و لطف و اجابتي اين آب نيست زمزمه هاي زلال توست ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر تنها بيان مختصري از کمال توست در محضر امام تو تسليم محضي و والاترين خصائل تو امتثال توست فردا همه به منزلتت غبطه مي خورند فردا تمام عرش خدا زير بال توست باب الحوائجي و اجابت به دست تو تنها بخواه، عالم هستي مجال توست اي آفتاب علقمه: روحي لک الفدا اي آرزوي فاطمه: روحي لک الفدا اي آفتاب روشن شبهاي علقمه سرو رشيد خوش قد و بالاي علقمه داده ست مشک تشنة تو آب را بها اي آبروي آب، مسيحاي عقلمه وقتي که چند موج عليل شريعه را کرده ست خاک پاي تو درياي علقمه لب تشنة زيارت لبهات مانده است آري نگفته اي به تمناي علقمه امروز دستهاي تو افتاد روي خاک تا پا بگيرد از دل صحراي علقمه با وعده هاي مادرت آسوده خاطريم چشم اميد ماست به فرداي علقمه اين عطر ياس حضرت زهراست مي وزد از سمت کربلاي تو ، سقاي علقمه شبهاي جمعه نالة محزون مادري مي آيد از حوالي درياي علقمه ام البنين و فاطمه با قامتي کمان اينجا نشسته اند و شده آب روضه خوان فرصت نداد تا که لبي تر کند گلو دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو مي آيد از کنار شريعه شهاب وار بسته ست راه را به حرم لشکر عدو طوفان تير مي وزد از بين نخلها حالا شنيدني شده با مشک گفتگو: « بسته ست جان طفل صغيري به جان تو تو مشک آب نه که تويي جام آبرو اي مشک جان من به فداي سر حسين اما تو آب را برسان تا خيام او » اما شکست ساغر و ساقي ز دست رفت جاري ست خون ز بادة چشمش سبو سبو با مشک پاره پاره به سوي حرم نرفت تا با امام خود نشود باز رو برو تنها پناه اهل حرم بر نگشته است مي بارد از نگاه سکينه : عمو عمو در خيمه اوج بي کسي احساس مي شود خورشيد نيزه ها سر عباس مي شود @shia_poem
دِلی دارم و خانه‌یِ بوتُراب است سَری دارم و خاکِ عالیجناب است عوض کرده روز و شَبَم جایِ خود را که ماهی دمیده پُر از آفتاب است مرا قبله بابُ الحُسینِ حسین است مرا نامِ عباس فَصلُ الخِطاب است حساب و کتابی ندارد دلِ ما که دیوانه‌اش بی حساب و کتاب است نوشته به ایوانِ میخانه‌ی او که در بزمِ ساقی دعا مستجاب است من از تاکِ انگورهایِ ضریحش چنان مست کردم که حالم خراب است چنان بی خودم کرده بویِ سَبویَش که پایم هوا و سرم در شراب است - از امشب بهشت آفرین است زهرا که مهمانِ ام البنین است زهرا - خدا گِرد گِردَت مداری کشیده به هر یک صفِ بی شماری کشیده و در طاقِ عرشش به تصویر سبزی عَلَم را به دوشِ سواری کشیده که نصرُمِن الله بر بیرقِ اوست و در قبضه‌اش ذوالفقاری کشیده شَبیهِ علی رویِ دُل دُل نشسته و در زیرِ پا تار و ماری کشیده نه اَبرو بگو ذوالفقاری دو پیکر نه گیسو بگو آبشاری کشیده اگر حالتِ چشمِمان التماس است برای حریمش خُماری کشیده نیازی ندارد به غیر از ضریحت کسی که به چشمش غباری کشیده - رسیدم مرا زیرِ بالَت بگیری امیری حسین وَنِعمَ الامیری - نگاه تو جُز شورِ دریا ندارد طَنینَت به جز لحنِ مولا ندارد تو مثلِ حسن کوچه هایت شلوغ است که بی تو مدینه تماشا ندارد برای تماشات یوسف رسیده مدینه ولی بیش از این جا ندارد من از ارمنی‌های شهرم شنیدم که پیش تو رنگی مسیحا ندارد پسرهای او جایِ خود ، می‌شود گفت که مانندِ عباس زهرا ندارد گره‌های کورِ همه ، صَف کشیدند که کارَت اگر ، شاید ، اما ندارد - اگر کار داری تو هَم با ابالفضل بگو یا حسین و بگو یا ابالفضل - تو مهتابِ نوری برایِ سحرها تو خورشیدی اما میانِ قَمرها تو را روزِ اول برایِ حسینش سوا کرده زهرا برایِ پسرها مرا منصبِ تو به شاهی رساند اگر جا دَهی در صفِ رُفتگرها نقابی بزن وقتِ رزمت به صفین که ذُوخرالحسینی ...امان از نظرها از آن دور لشگر تو را خیره دیدند نیازی ندارد بِپیچَد خبرها به میدان بیا تا به پایت بریزند عرق‌ها جگرها و سرها و پرها جوابِ رَجزخوانیِ تو سکوت است فقط می‌رسد صوتِ این المَفَرها - عَلَم را بِزن وقتِ طوفانی توست علی عاشقِ این رجز خوانی توست - کسی چون تو بر قلب لشگر نمیزد کسی چون تو فریادِ حیدر نمیزد تو در سیزده سالگی‌ات به دشمن چنان می‌زدی مالک اشتر نمیزد چنان گِرد بادی به پا می‌شُد از تو که جبریل در پیش تو پَر نمیزد فقط زانویَت جایِ پایِ عقیله است که خواهر قدم جایِ دیگر نمیزد اگر دستهایت نباشد که زهرا قدم بر شفاعت به محشر نمیزد فقط خاطرِ فاطمه بود وَر نه به آقا خطابِ برادر نمیزد به مدح علی زَر شود دفتر شعر سه بیت از فؤاد آورم آخر شعر *نبودی حَصینِ حِصنِ دین گَر زِ مردی قدم بَر درِ حِصن خیبر نمی زد چنان کَند در را از آن حِصن سنگین که گَر حِلمِ او حلقه بر در نمی زد زمین را هم از جا بِکَند و فِکَندی به جایی که مرغِ نظر پر نمی زد @shia_poem
آسمان جلوه ای اگر دارد از نماز شب قمر دارد شب ميلاد تو همه ديدند نخل ام البنين ثمر دارد آمدی و حسين قادر نيست از نگاه تو چشم بر دارد كوری چشم ابتران حسود چقدر فاطمه پسر دارد ای رشيد علی نظر نخوری شهر چشمان خيره سر دارد باب حاجات ، كعبه ی خيرات بر تو و قدو قامتت صلوات ای نسيم پر از بهار علی ماه در گردش مدار علی چقدر مشكل است تشخيصت تا كه تو می رسی كنار علی با تو يک رنگ ديگری دارد شجره نامه ی تبار علی دومين حيدر ابوطالب صاحب غيرت و وقار علی به شما ميرسد ذخيره ی طف همه ی ارث ذوالفقار علی ای علمدار و سر پناه حسين حضرت حمزه ی سپاه حسين كاشف الكربی و تمنا من دستهای هميشه بالا من تو بر اين خاكها بكش دستی اگر اين خاک زر نشد با من سر سال است مرد مسكينم مكش از دست خاليم دامن چقدر فاصله است ای دريا از مقام ظهور تو تا من تو بزرگ قبيله ی آبی تو غديری ، فراتی اما من خشكسالم ، كوير بی آبم روزگاری است تشنه ميخوابم كمرت جايگاه شمشير است لب تو جايگاه تكبير است سر ما را بزن همين امروز صبح فردا برای ما دير است هيچ كس روبه روت نيست مگر آن كسی كه ز جان خود سير است سيزده ساله حيدری كردی پسر شير بيشه هم شير است گيرم افتاده است روی زمين دست تو باز هم علمگير است پسر شاه لافتی عباس ای جوانی مرتضی عباس از نگاه كبوتری وارم به مقام تو غبطه ميبارم سر من را اگر بگيری باز به دو ابروی تو بدهكارم ارمنی هم اگر حساب كنی دست از تو بر نميدارم بده آن مشک پاره ی خود را تا برای خودم نگهدارم بی سبب نيست گريه ی چشمم حسرت صبح علقمه دارم با تمامی شور و احساسم آرزومند كف العباسم زلف ما را ز مشک وا نكيند لب ما را از آن جدا نكنيد پای ما را به جان خالی مشک در حريم فرات وا نكنيد دست بر زيرتان نمی آرد آبها اينقدر دعا نكنيد تيرها روی اين تن زخمی خودتان را به زور جا نكنيد تازه طفل رباب خوابيده جان آقا سر و صدا نكنيد تا كه از مشک پاره آب چكيد رنگ از چهره ی رباب پريد @shia_poem
قلم در صفحه وصف یاس بنویس شب عید است از عبّاس بنویس رقم زن وصف یار نازنین را گل نورسته ی امّ البنین را قلم بنویس ماه انجم است این ولایت را حسین دوّم است این قلم بنویس با میلاد خورشید رخ ماه بنی هاشم درخشید قلم بنویس خیر النّاس آمد گل امّ البنین عبّاس آمد برای یار حقّ یار آفریدند ابوالفضل علمدار آفریدند مدینه بار دیگر گشته گلشن امیرالمؤمنین چشم تو روشن خداوند تعالی گوهرت داد تعالی الله حسین دیگرت داد که مِهر و مه به یک دیدار دیده؟ دو یوسف بر سر بازار دیده به خورشید ولایت ماه دادند به ثارالله، ثارالله دادند زآغوش پدر، دامان مادر دلش پر می زند سوی برادر برادر گشته محو چشم مستش پدر گل بوسه بنهاده به دستش قمر پیش رخ آن ماه پاره قمر نبود بود کم از ستاره علی با فاطمه زآن گشت همسر که آرد مثل عبّاس دلاور در او می دید کو هستِ حسین است به خود می گفت این دستِ حسین است به چشم خویش دید آقائی اش را علم بگرفتن و سقّائی اش را به خود می گفت شیر از شیر باید به دست این پسر شمشیر باید ادب از دامن امّ البنینش شجاعت از امیرالمؤمنینش دل مادر به نورش منجلی بود نگاهش بر حسین بن علی بود زبس آن فاطمی خو را ادب بود کلامی با حسینش زیر لب بود به او می گفت عبّاسم فدایت گل زهرا گل یاسم فدایت پسر آورده ام یار تو باشد تن تنها علمدار تو باشد مهی آوردم ای شمس ولایت که دورت گردد و گردد فدایت لب جان بخش خود را باز کرده به گهواره سخن آغاز کرده که من یار وفادار حسینم علمدارم علمدار حسینم الهی اوست عشقم، اوست دردم پر و بالم بده دورش بگردم سلام ای یوسف مصر ولایت سرم، چشمم، تنم، دستم، فدایت غلام نجل زهرای بتولم قبولم کن، قبولم، کن قبولم تو را عبدو سپاهت را امیرم اگر چه طفل شیرم طفل شیرم مرا شیر شجاعت داد مادر وجودم را حسینی زاد مادر منم شعله غم تو پنج و تابم منم تشنه تویی دریای آبم مرا بر تو فدایی خوانده مادر مرا دور سرت گردانده مادر به شیری تشنه ی جام بلایم بود دل در هوای کربلایم وجودم از ولادت همدم توست دو چشمم عاشق تیر غم توست الا ای شیر زاد شیر داور حسین دوّم زهرا و حیدر کثیر السّجده ای و اشجع النّاس تو عبّاسی تو عبّاسی تو عبّاس تو جندالله اکبر را امیری تو در شب عابد و در روز شیری علمداری، سقّایت، پاسداری ادب، ایمان، شجاعت، بردباری مروّت، عشق آقائی ست از تو علمداری و سقّائی ست از تو تو ماه دامن امّ البنینی تو فرزند امیرالمؤمنینی تو پرچمدار احباب الحسینی تو جان زینبی باب الحسینی تویی دستی ولی دست خدایی زپا افتاده پا بست خدایی تو ذبح عید قربان حسینی تو پاره پاره قرآنن حسینی ولایت بوسه بر دست تو داده محبّت بر روی پایت فتاده عرب دیوانه ی ماه جمالت ادب یک لاله از باغ کمالت نیایش عاشق و دلداده توست نماز شب گُل سجّاده ی توست شفاعت سجده بر خاک تو آرد شجاعت انس با تیغ تو دارد چراغ آسمان گلدسته هایت وفا خشتی زایوان طلایت جوان مردی غلام آستانت تمام کربلا در داستانت تو رفتی پای در دریا نهادی مروّت را، ادب را، درس دادی به دریا قصّه ی تاب تبت ماند به قلب آب هم داغ لبت ماند تو در آیینه ی دریا، چه دیدی که آتش در دل آب آفریدی سرشک از دیده در دریا فشاندی دو دریا را به یک دریا نشاندی نخورده آب، چشمت بود بر آب گمانم عکس اصغر بود در آب جهاد و جنگ تو با نفسِ سرکش شراری گشت و دریا را زد آتش فدای همت و ایثار و صبرت که گردد آب دریا دو قبرت نه تنها اشک «میثم» تشنه ی توست تو دریایی و عالم تشنه ی توست @shia_poem
حیدری در خانه ی حیدر به دنیا آمده یا که امشب حمزه ای دیگر به دنیا آمده لرزه افتاده به جان دشمنان اهل بیت حامی اولاد پیغمبر به دنیا آمده ای فدائیان دربار حسین و مجتبی چشمتان روشن که سر لشکر به دنیا آمده رفت دوران سراب و عالمی سیراب شد تشنگان سقای آب آور به دنیا آمده درد بی درمان ندارد جا به عالم بعد ازین سر پناه سائل این در به دنیا آمده ای پریشان ، ای گرسنه ، ای گرفتار ، ای فقیر آمده باب الحوائج ، هر چه می خواهی بگیر السلام ای زاده ی آزاده ام البنین ای مسیح سفره های ساده ی ام البنین چشم وا کردی به دنیا عاقبت شد مستجاب آن دعاهای سر سجاده های ام البنین روز میلادت علی آن قدر از تو گفت که شد زمین و آسمان دلداه ام البنین عالمی را مست کردی ساقی مشکل گشا بس که گشتی مست مست از باده ام البنین مستجاب الدعوه بودن روزی ما نیز شد تا به تو گفتیم ، آقازاده ام البنین دشمنت هم دست خالی برنگشته از درت هر چه خوبی می رسد لطف تو هست و مادرت تو که هستی ؟ که علی زد بوسه بر دستان تو تا ابد هم اولیا هم انبیا حیران تو ما چه باید وقت ابراز ارادت رو کنیم گفته وقتی که امامت ، 《جان من قربان تو》 تو چه کردی مرزها را عالم عشقت شکست تو چه کردی ارمنی شد بی سر و سامان تو می زند تا روز محشر هر فرشته بوسه بر دست هر کس که گره خورده است بر دامان تو بین عالم هر کسی را بهر کاری ساختند تو بلاگردان زینب من بلا گردان تو ای ابالغوث ، ای ابالقربه ، امیر علقمه من تو را دارم فقط ، پس بی نیازم از همه ای ستون کربلا ، ای قرص مهتاب حسین حضرت صاحب علم ، ای یار نایاب حسین آن قدَر نزد امامت تو ادب کردی شدی از همه محبوب تر در بین اصحاب حسین ای کسی که کاشف الکرب امامت می شوی نام زیبای تو گشته نقش محراب حسین با نگاهی هر که را خواهی حسینی می کنی بعد زینب نیست کس مثل تو بی تاب حسین ای خداوند کرم با تو رفاقت کرده است هر که نوشیده در عالم از می ناب حسین اعتقادم این بُوَد فردا که روز محشر است غم ندارد در دلش هر کس ابالفضلی تر است ای که لب تشنه ترین سقای این دنیا شدی با همه نیروت حامی بنی الزهرا شدی تا قیامت داده ای درس ادب بر شیعیان تو سپهسالار لشکر بودی و سقا شدی ای حلالت شیر مادر ! پهلوان با وفا آخرین ساعات هم گریه کن آقا شدی بشکند دستی که پاره پاره کرده مشک را از همه شرمنده تر در روز عاشورا شدی فکر فرداهای زینب عاقبت جانت گرفت تو همانی که کفیل زینب کبری شدی تا خبر پیچید افتاده عموی خیمه ها حرمله با لشکرش آمد به سوی خیمه ها @shia_poem