eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
554 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ا می کرد نه ابالفضل و نه اکبر ، و نه قاسم بخدا هر چه میکرد همان دست توانا می کرد روز محشر که همه بر کرمش محتاجند کاش پرونده ی ما را خودش امضا می کرد   @shia_poem كار وقتي در بلا بر باده و ساغر كشيد جور ما را شاه مردان ساقي كوثر كشيد اقتدا سلمان به حيدر كرد در روز الست جام مي را مخفي از چشمان زاهد سر كشيد لافتي الا علي،شاعر كمي نقاش شد نقش شمشير علي را گوشه ي دفتر كشيد اختياري نيست،از لطف اميرالمومنين مرغ دل تا گوشه ي ايوان طلايش پر كشيد لحظه ي بخشيدن خاتم به هنگام ركوع نعره ي ياهو برايش مسجد و منبر كشيد مرتضي درد محبان خودش بر جان خريد كار بر آنچه نبايد مي كشيد آخر كشيد جاي بيعت با علي شد هتك حرمت بر علي هر چه مولايم كشيد از ضربه ي آن در كشيد مي گذارد دست خود بر شانه ي چاه آن غريب بار سنگين غم صديقه را حيدر كشيد @shia_poem مرغ درمانده ام و بال و پرم افتاده قرعه ی خون جگری بر جگرم افتاده معصیت ریشه ی ایمان مرا سوزانده بی سبب نیست ز شاخه ثمرم افتاده یک نفر نیست به داد من تنها برسد؟! آنقدر دام گنه دور و برم افتاده دیر شد، آخرِ عمری به خودم آمدم و وسط معرکه دیدم سپرم افتاده همه ی دار و ندار دل رسوای من است این دوتا قطره که از چشم ترم افتاده حب زهرا من خسران زده را آدم کرد بر زبان همه، حالا خبرم افتاده دلخوشم سائلم و ریزه خور پنج تنم روزی ام دست خدایان کرم افتاده بی سبب نیست به لب نادعلی می خوانم به سرم شور نجف، شور حرم افتاده هر شب جمعه دلم سوخت از آن روزی که سوی شش گوشه ی دلبر نظرم افتاده تربت کرب و بلا با دل من کاری کرد باده ی ناب هم آخر ز سرم افتاده روزی ام کرب و بلا نیست ولی شکرِ خدا به سوی مجلس روضه گذرم افتاده مادری موی پریشان به حرم آمد و گفت: خنجری کند به جان پسرم افتاده چقدر چشم طمع بر زره و پیرهنِ تشنه ی در دلِ خون غوطه ورم افتاده @shia_poem من هستم آن اسیر نِگون در وَبال خویش چون طفل گم شدم به دلِ قیل و قال خویش آن بسملم که می تپد از بال بال خویش حالی نمانده است که پرسم ز حال خویش من بی جواب می گذرم از سوال خویش بَهر تو بسکه طاقچه بالا گذاشتم هر شب قرار خویش به فردا گذاشتم من بخت خویش کشته،تو را وا گذاشتم از خون خود حنا به کف پا گذاشتم چون من مباد خونِ کسی پایمال خویش آن کس که رو به روی تو اِستاده،آن منم آن ناتوان که داده ز دستش توان منم آن کس که قهر کرده از او آسمان،منم آن کس که جای مانده ز هر کاروان منم حتی نمی رسم پس از این بر وصال خویش دلبر کمند بَست و من آن را گُسیختم ای خاک بر سرم که ز یارم گُریختم بر سر نشسته خاک فراق تو بیختم سوغات چون نشد بخرم باز ریختم از خرده های دل به دلِ دستمال خویش ای داد ، کان شراره ی غیرت ز فرطِ ناز پروانه ی دُکان مرا سوخت بی جواز جایم نداد گوشه ای از پرده حِجاز الطاف تو به نیم نفس بسته است و باز من گیر کرده ام به دلِ ماه و سال خویش شد روی شانه این سر شوریده سر گران تیغی درآورید به رقص ای فرشتگان حجت تمام می کنم اکنون به دلبران قبل از غروب گر نَستانی ز بنده جان من خون خویش می کنم امشب حلال خویش مهرت به دل نیامده بی چند و چون نشست جاه و جلال تو به دل از بس فزون نشست بیچاره دل ز حشمتت از در برون نشست فالی زدم به حافظ و دستم به خون نشست دوشینه دیده ام جگرم را به فال خویش گفتی که عاشقان تو سادات عالمند گفتی که وحشیان غزال تو آدمند ره بُردگان وصل تو، هم بیش و هم کمند در آبگیر ذی حجه صید مُحَرَّمند این ماهیان خفته به آب زلال خویش ما را کسی به سوی بیابان نمی برد درد مرا کسی سوی درمان نمی برد کس زیره را به جانب کرمان نمیبرد این نامه را کسی سوی سلطان نمی برد کای محتشم مرا بپذیر از جلال خویش از بس که داغ دیده و از جا نرفته ام جایی چو شمس بهر تماشا نرفته ام بسیار رفته اند،من اما نرفته ام من تا کنون به خیمه ی آقا نرفته ام تا اشک من ز گونه بگیرد به شال خویش جُستیم،در تمام دو عالم جَنَم نبود ضایع تر از شکست جگر ها ستم نبود در هیچ خانه بر لب این رود نَم نبود در شهر کاغذی که شود محرمم نبود معنی نوشت نامه ی خود را به بال خویش @shia_poem با یا علی، خدا را با اشک چشم خواندم با فاطمه دعا را با اشک چشم خواندم وقت اذان مغرب، چشمم به سفره تا خورد آیات هل اتی را با اشک چشم خواندم دل مرده بودم اما زنده شدم دوباره تا ختم الانبیا را با اشک چشم خواندم دیدم دلم گرفته، ذکر حسن گرفتم با دوست ربنا را با اشک چشم خواندم وقتی در اوج گرما بی تاب و تشنه
كار وقتي در بلا بر باده و ساغر كشيد جور ما را شاه مردان ساقي كوثر كشيد اقتدا سلمان به حيدر كرد در روز الست جام مي را مخفي از چشمان زاهد سر كشيد لافتي الا علي،شاعر كمي نقاش شد نقش شمشير علي را گوشه ي دفتر كشيد اختياري نيست،از لطف اميرالمومنين مرغ دل تا گوشه ي ايوان طلايش پر كشيد لحظه ي بخشيدن خاتم به هنگام ركوع نعره ي ياهو برايش مسجد و منبر كشيد مرتضي درد محبان خودش بر جان خريد كار بر آنچه نبايد مي كشيد آخر كشيد جاي بيعت با علي شد هتك حرمت بر علي هر چه مولايم كشيد از ضربه ي آن در كشيد مي گذارد دست خود بر شانه ي چاه آن غريب بار سنگين غم صديقه را حيدر كشيد @shia_poem
وسط حجره كسي تشنه ي آب است هنوز دل هر ذره از اين داغ كباب است هنوز دادن آب به آن تشنه ثواب است هنوز حال ما از غم اين روضه خراب است هنوز جگرش آب شد و آب ندادند به او اصلأ انگار نه انگار نياورد به رو با غم بي كسي خود دم آخر سر كرد وسط روضه ي خود ياد علي اكبر كرد ياد افتادن بابا وسط لشگر كرد ديدن داغ و كف و هلهله را باور كرد دست و پا ميزد و از هم جگرش مي پاشيد اشك او خون شد و از چشم ترش مي پاشيد كار ملعونه به اينجا نشد انگار تمام عاقبت آنچه نبايد شود او داد انجام چقدر هلهله كردند در اطراف امام پيكر پاك امام من و تو برد به بام باز هم شكر خدا بر بدنش سر دارد سايه روي بدن از بال كبوتر دارد روضه سخت است ولي شكر خدا هر چه كه هست قاتل اينجا به روي سينه ي آقا ننشست سينه اش زير سم مركب لشگر نشكست محض انگشتر او دست نخورده است به دست شد شهيد عاقبت اما بدنش سالم بود هر چه شد لااقل او پيرهنش سالم بود @shia_poem
رو كرد به يك باره هنرهاي خودش را پوشاند رخ اهل نظرهاي خودش را با ديدن و با بودن آن لوءلوء و مرجان برجسته نمي ديد اثرهاي خودش را گرداند به دور سر خورشيد از اول با عشق تمامي قمرهاي خودش را او وقف عزيزان دل فاطمه كرده است از لحظه ي ميلاد ثمرهاي خودش را اول ادب آموخت به آن ها و سپس رزم با عشق درآميخت سپرهاي خودش را در روضه فقط ذكر حسين گفت و نمي برد بانوي ادب نام پسرهاي خودش را سوز جگرش خرج حسين ابن علي شد انگار نه انگار جگرهاي خودش را @shia_poem
دست فهم بشر از درك شما كوتاه است گر چه اندازه ي انفاس به سويت راه است جز در خانه ي تو محض طلب كردن رزق هر كه جاي دگري رفت يقين گمراه است نوه ي حضرت خورشيد شدي،سوره ي نور ذره اي كه شده روشن ز نگاهت ماه است ليله القدريتان ارثيه ي زهرا بود فقط از كنه مقام تو خدا آگاه است زير و رو ميكند اين جامعه را جامعه ات خط به خط جامعه تفسير كلام الله است سامرا رفته فقط حرف مرا ميفهمد اوج لذت بخدا سجده بر اين درگاه است @shia_poem