#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#وفات
#غزل
پس ازتوآب اگرخوردم ازاین چشمان ترخوردم
گلی هستم که از هر شش جهت به خار برخوردم
برای دلخوشی دختران نیمه جانت بود
دراین یکسال واندی لقمه نانی هم اگر خوردم
چه کارى برمى آمد از برادر مرده اى چون من
فقط زانو بغل کردم , فقط خون جگر خوردم
منی که سایه ام را مردم کوچه نمی دیدند
منی که شش برادر داشتم, حالانظرخوردم
به نان کوچه و خرمای مردم لب نزد زینب
میان کوفه هر چه خوردم از دست پدرخوردم
نمی دانم تو می بینی که جایی را نمی بینم؟
غروبی داشتم میرفتم از خانه به درخوردم
شب شام غریبانت از این خیمه به آن خیمه
برای هر یتیمی که سپرگشتم سپرخوردم
دليل تازيانه خوردن ما گريه ما بود
ز طفلان بيشتر گريان شدم پس بيشتر خوردم
من پرده نشين را محمل بى پرده اى دادند
به هر جا که گذر کردم چقدر از رهگذر خوردم
تو و پيراهن پاره , من و اين چادر پاره
تو سنگ از صد نفر خوردى, من از صدها نفر خوردم
ببين اين روزها پيراهنم هم رنگ عوض کرده
فقط گرما نخورده بودم آنهم آنقدر خوردم
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#وفات
#غزل
از کودکی خود به برادر نیاز داشت
با بودن حسین چه دیگر نیاز داشت؟
از التماس های دعای برادرش
پیدا است که حسین به خواهر نیاز داشت
آماده کرده است پسر های خویش را
هر وقت که حسین به لشگر نیاز داشت
در قتلگاه خواست بماند ولی نشد
بعد از حسین قافله رهبر نیاز داشت
حتی کفن برای رقیه نداشتند
در آن خرابه سخت به معجر نیاز داشت
پیراهن برادر خود را رها نکرد
او به حسین تا دم آخر نیاز داشت
ای کاش بود فاطمه او را بغل کند
در این دو سال سخت به مادر نیاز داشت
#آرش_براری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#وفات
#چارپاره
دست و پا می زدی و خواهر تو
بین گودال دست و پا گم کرد
تیغ ها در طواف جسم تواند
کعبه را بین اشقیا گم کرد
گفت زینب که سهم دارم من
از تنی که به خاک افتاده
جسم او را به خاک و خون نکشید
این چنین شد که او تو را گم کرد
شمر می گفت با تنش چه کنیم؟
پیرمردی عصا زنان آمد
بی حیایی به خیمه حمله نمود
و سنان بود که دعا گم کرد
قد زینب کمان شدست اگر
علتش شد کمان ابروی تو
تیر ها از کمان رها می شد
و تورا بین تیر ها گم کرد
روی تل دید زینب کبری
آن تنی را که غرق تیر شده
روی تل دید مادری را که
در جوانی ضعیف و پیر شده
روی تل دید عده ای نامرد
سمت گودال خون سرازیرند
دید بعد از عموی تشنه لبان
بزدلان در مصاف چون شیرند
دید زلفی که در کشاکش باد
نغمه ی ظلم را بنا کرده
دید آن خنجری که سر را از ،
پیکر شاه دین جدا کرده
دید شخصی که با صدای رسا
نعره می زد نبرد مغلوب ست
دید در قتلگاه بر سر آن
پیرهن کهنه ی تو آشوب است
دید انگشتر عقیق یمن
در نمی آید و درخشان است
دید یک جفت چکمه در دست
یک حرامی مست دیوانه ست
هر کسی از تن غریب حسین
یادگاری کمی به غارت برد
آی ...مردم به روی آن تل بود
که عقیله هزار مرتبه مرد
#علی_اصغر_یزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#وفات
#مربع_ترکیب
نخ روی نخ آمد که حیا داشته باشد
باتیرگی اش نورخدا داشته باشد
معجر شدو میخواست بها داشته باشد
تابرسر خورشید نما داشته باشد
آمد بشود سایه روی سر زینب
میخواست که نامش بشود معجر زینب
با نور نماز شب او نور گرفته
تا ستر شده رتبه مستور گرفته
درخلوت بی بی شرف طور گرفته
به به به چنین قرب که اینجور گرفته
از عطر نفس های علی تافته باشد
این تافته باید که جدا بافته باشد
هرچند حجاب است به سنگر زده کارش
تا حشر وقارست بدهکار وقارش
تقوا و حیا ریخته در تاربه تارش
از طایفه ی چادر زهراست تبارش
یک پارچه اما زره محکم پیکار
نه اینکه زره،معجره اعظم پیکار
الحق و الانصاف مهیای خطر شد
در بحبوحه ی فاجعه مردانه سپر شد
هرچند که خاکی شد و راهی سفر شد
در کوفه و درشام چو شمشیر دوسر شد
هرگز که به کوهی گذر کاه نیفتاد
یکبار به سویش نظر ماه نیفتاد
سوگند به این کوه گسستی نرسیده
به سوره توحید شکستی نرسیده
سوگند به او پنجه و دستی نرسیده
یا چشم بد مردم پستی نرسیده
باید که خلایق ز رخش دور بمانند
هرجاکه گذر کرد همه کور بمانند
هرچند که عمریست شده همدم زینب
دارد به دلش داغ ز قد خم زینب
گریان شده و سوخته پای غم زینب
انگار که او نیست دگر محرم زینب
امروز بنا کرده که آرام بماند
وقتش شده تا بی بی ما روضه بخواند
یکسال فراغت صد و ده سال گذشته
از زینب تو گفتن از حال گذشته
سخت است بگویم به چه منوال گذشته
با یاد تو و روضه ی گودال گذشته
من صابره ام باز ولی تاب ندارم
باور بکن از روز دهم خواب ندارم
رفتی و کسی خنده به این دیده ی تر کرد
امنیت این قافله احساس خطر کرد
کفر آمد و در شام به توحید نظر کرد
آیات حجاب از سر بازار گذرکرد
تا قرعه بی کس شدن افتاد به زینب
شهر پدری خوب محل داد به زینب
درشام چه داغی بروی قلب حیا خورد
اسلام معاویه به اسلام خدا خورد
سنگینی چشم همه بدجور به ما خورد
زینب وسط شهر کشیده دوسه جا خورد
من بت شکنی کردم و جایش دهنم سوخت
از ضربه ی شلاق تمام بدنم سوخت
حالا شده ام خیره به این در تو بیایی
خوبست که این لحظه ی آخر تو بیایی
خواهر شده ام تا که برادر تو بیایی
ای بی سر من کاش که با سر توبیایی
این پیرهن توست که برسینه فشردم
یک آب خنک بعد تو ولله نخوردم
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#وفات
#غزل
سینه های ما پریشان حسین و زینب است
درد ما دنبال درمان حسین و زینب است
زمزم و کوثر همیشه طالب چشمان ماست
دیده ی ما تا که جوشان حسین و زینب است
روح و جان مصطفا جان علی و فاطمه ست
جان زهرا و علی جان حسین و زینب است
در مسیر کربلا خوش آنکه محرم می شود
خوش به حال آن که سلمان حسین و زینب است
چون زهیر و چون وهب باید که سوی یار رفت
ای خوش آن کس که مسلمان حسین و زینب است
دست هر کس سوی دامان کسی گر شد دراز
دست ما عمری به دامان حسین و زینب است
یا من ارجوه لکل خیر ، روزی کن حرم
خیر نوکرها به دستان حسین و زینب است
گفت مولای رئوف ما که فابک للحسین
ای خوش آن چشمی که گریان حسین و زینب است
روضه ی سربسته ای که بسته باشد بهتر است
روضه ی موی پریشان حسین و زینب است
#ناصر_شهریاری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#وفات
#غزل
زینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت
زینب غروب بود ولی انتها نداشت
زینب رسول بود ولی مصطفی نشد
شهر نزول بود اگرچه حرا نداشت
زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود
زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت
زینب اگر نبود حسینی نمیشدیم
زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت
زینب هر آنچه گفت تماما حسین بود
اصلا به غیر نام حسین اعتنا نداشت
زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم
باور کنید ذکر حسین جان نداشتیم
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#مدافعان_حریم_اهلبیت
#قصیده
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
در ازدحام فلک، برقِ فجر پیدا شد
رها شدند از آن تیرگی هزار اختر
سپیده سر زد و با دست مهربانی خویش
کشید پردهای از نور روی قرص قمر
به دوش کوه بر آمد ملیکۀ مشرق
طلوع کرد و جهان را گرفت سرتاسر
به شکر فتح خودش بر سر زمین پاشید
بدون هیچ دریغی هزار سکّۀ زر
چه خلقتیست؟ شگفتا! چه آیهای؟ عظمی!
به فتح صبح قسم خورده خالق اکبر
قسم به صبح که خورشید شام، زینب بود
بزرگوار، شکوهآفرین، بلندنظر
به هوش باش که برخاست محکمات علی
بلند شد که قیامش به پا کند محشر
بلند شد، سخنش را نشاند بر کرسی
نیاز نیست که باشد خطیب بر منبر
بلند شد، همه بتها به لرزه افتادند
مگر که رفت علی روی دوش پیغمبر؟
کلام موجز او واژه واژه پر اعجاز
به گوش میرسد آیات سورۀ کوثر
شبیه بود به تسبیح، رشتۀ سخنش
به جای لفظ به هم وصل کرده دُرّ و گهر
مگر که روح الامین سورۀ قیامت خواند
که کاخ ظلم شد از این کلام زیر و زبر
خطاب کرد: «اَنا بِنتُ قامِعِ الکَفَرة
وَرِثتُ حُجبَ الکوثَر وَ مَنطِقَ الحیدر
منم همان که جگرگوشۀ نبی خداست
تویی نوادۀ آن زن که میدرید جگر
رسیده کار به جایی که همکلام توام
منی که همسخنم نیست از مَلَک کمتر
کنیزهای تو در کاخها نشسته به تخت
عزیزهای پیمبر اسیر کوه و کمر
اسیر در غل و زنجیر کودکان یتیم؟
ندای روح الامین میرسد: فَلا تَقهر!»
به پای خطبۀ غرّاءِ ذوالفقاری او
سپاه شبزده انداخت بیاراده سپر
هنوز میرسد از شام، برق خورشیدش
اگر مسافر صبحی، ببند بار سفر!
مرکّب و قلم و کاغذ و مضامین، سرخ
رسانده نامۀ خون را کبوتری بیسر
من الغریب میآید، نمانده وقت خضاب
حبیبهای حرم را خبر کنید، خبر!
مدافعان حرم بودهایم نسل به نسل
رسیده قبضۀ شمشیر از پدر به پسر
اگر چه سر بدهد، قصّهاش به سر نرسد
که شیعه حبّ علی را گرفته از مادر
چه میشود که علی جان! به ما سری بزنی
شهید چشم تو باشیم لحظۀ آخر
حکایت من و عشق تو همچنان باقیست
اگر چه باز به پایان رسید این دفتر
#محمد_مهدی_خانمحمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_پیامبر_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله_و_سلم
#مدح
#قصیده
عنـقــای طـبعم یـاد کـرد از قـلـّه قـاف قـِـدَم
روح القدس امداد کرد در هر نفس در هر قدم
کردم به آسـانی صعود ازعـالم غـیب و شهود
تا « قابَ قـوسـین » وجود٬ تا حدّ اقلیم عدم
گشتم چو از خود بى خبر نخل اميدم داد بر
زد آفتاب عقل سر،حتى إنجلّت عنّى الظلم
ديدم بعين حق عيان ، در مجمع روحانيان
ما ليس يحكيه البيان، ما ليس يحويه القلم
از نغمه خیل ملک ٬ خندان و رقصان نه فلک
ذرات عالم یک به یک در سلک عشرت منتظم
شـادان زماهی تا بـه ماه ازمـژده میلادشـاه
شاهـنـشه انـجـم سپـاه فرمـانـده لـوح وقلم
فیض نخستین٬ عقل کلّ٬ ختم نبیین و رسل
اربـاب انـواع و مثـل انـدر درش کــمـتـر خـدم
رفرف سوار راه عشق زیبا نگار شاه عشق
شاه فـلک خرگـاه عـشق سلطـان اقـلیم هـمم
عقل العقول الواسعه شمس الشموس الطالعه
بدر البدور اللامعه كشّاف استار الغمم
ديباچه ايجاد او ، سر حلقه ارشاد او
ميزان عدل و داد او، حرف نخست اوّل رقم
بـزم حـقـیقـت طور او، شمع طـریقـت نور او
یـک آیـه از دسـتـور او، مجــمـوعـه کــلّ حکم
تورات و انجیل و زبور ، رمزی از آن دستور نور
نور کلامـش در ظهور، بر فرق کیـوان زد عـلـم
خال و خطش ام الكتاب، لعل لبش فصل الخطاب
رفتار او معجز مأب ، گفتار او محيى الرمم
لولاک ، تشریف برش ، تاج " لعمرک" برسرش
از ذره کـم تـر در درش ، فـرّ فـریـدون جـاه جـم
گردون و مـهر و ماه او ، خـاک ره خـرگاه او
درگـاه عـالی جـاه او ،پـشـت فـلک را کـرده خـم
سرشار شد دریای عشق، یا ابر گوهرزای عشق
چـون درّه بـیضای عـشـق، تـابــیـد از کـان کـرم
از محفل غيب مصون ،شد شاهد هستى برون
يا از رواق كاف و نون، قد اشرق المجلى الاتم
لا هوت حىّ لم يزل ، از مطلع حسن ازل
بالحق و الصدق نزل ، ناسوت شد باغ ارم
شـد نقـطه حسن نگـار ، پرگـار وحـدت را مدار
توحید را کرد استـوار ، زد نقش کثرت را به هـم
عالـم سراپا نور شـد ، رشک فـضای طور شـد
ام الـقـری مـعـمـور شـد ، از مـقـدم صدر أمـم
بشـکسـت طاق کـسروی، بنیاد ایمان شـد قـوی
دسـت قــوای مـعـنـوی، شــد فـاتـح مـلـک عــجـم
آئــــیــنـه آئـیـن او ، جــــــام حــقــایـق بـیــن او
جـمع الـجوامع دیـن او ،شـد خـیـر ادیـان لاجـرم
گنج معارف را گشود ، سرّ حقيقت را نمود
افشاند هر درّى كه بود ، عمّ البرایا بالنعم
در بـارگـاه قـرب حق ، بر ما سوا بودش سبـق
بگذشت از هفتم طبق ، وز عرش اعظم نیز هم
چون همّتش بالا كشيد ، تا بزم أو أدنى كشيد
عقل از تصوّر پا كشيد ، فى مثله جفّ القلم
آدم صفى الله شد ، تشريف آن درگاه شد
نخليكه خاطر خواه شد ، بهر ثمر شد محترم
طوفان عشقش دل گرفت، از نوح تا ساحل گرفت
در سایه اش منزل گرفت ، تا شد ضجیع ابن عم
مـوسی کـلـیـم طور او ، دیـدار او مـنظـور او
عیسی یکی گنجور او ، او روح بخش و روح دم
از ماه کنعـانی مـگـو ، کـایـن جا نـدارد آبـرو
شد در ره عشقش فرو ،صد یوسف اندر چاه غم
سر خليل اهل الله او ، سرّ دل آگاه او
عالم رعيّت شاه او،بشنو ز من بى بيش و كم
شاها گدای این درم ، وز جان و دل مدحتگرم
هرگز از این در نگذرم ، خواهی بگو لا یا نعم
#آیت_الله_محمد_حسين_غروى_اصفهانى_كمپانى
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
"ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد"
آه از دمی که آید، دیگر برون ز زندان
مردی که در سیه چال، از یاد رفته باشد
از بس ز ضرب سیلی،او ناله زد"یازهرا"
از جوهر صدایش، فریاد رفته باشد
با تازیانه ی کین، آزرده کرده او را
هرگاه بر شکنجه، جلاّد رفته باشد
از ناسزا و طعنه، سِنْدیٖ نَبُرد بهره
از کظمِ غیظ آقا، ناشاد رفته باشد
ساق شکسته ی او، مرهم نمی پذیرد
آه از دمی که کار از، امداد رفته باشد
چون روی تخته ی در، باب الحوائج آید
جان از نهادِ شیعه، از داد رفته باشد
برروی جِسْر بغداد،جسمش سه روز مانده
این گوشه از غمش بر، اجداد رفته باشد
#وحید_دکامین
#شعر
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذیّت نكند پیرهنش را
اصلاً بگذارید رویِ خاك بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را
این ساق به هم ریخته كِتمان شدنی نیست
دیدند روی تخته ی در، تا شدنش را
این مرد الهی مگر اولاد ندارد
بردند چرا مثل غریبان بدنش را
این مرد نگهبان كه حیا هیچ ندارد
بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را
این هفت كفن روضه ی گودال حسین است
ای كاش نیارند برایش كفنش را
نه پیرهنی داشت حسین نه كفنی داشت
مدیون حصیرند مرتب شدنش را
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست
در دل اثر از شادی و امّید مجویید
از شاخه ی بشکسته ی امّید ثمری نیست
گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم
امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست
گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گویم؟
دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست
امّید رهایی چو از این بند محال است
ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست
ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی
در سینه دگر جز نفس مختصری نیست
تا بال و پری بود قفس را نگشودند
امروز گشودند قفس را که پری نیست
#استاد_علی_انسانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#چارپاره
گوشه ی دخمه خلوتی دارد
کوه طورش همین سیه چال است
نمکِ آخرِ مناجاتش
روضه های شهید گودال است
توبه می کرد جای مردم شهر
گریه می کرد جای ما و شما
پسر فاطمه دعا می خواند
نیمه شب ها برای ما و شما
هر دلی عاشق نگاهش شد
خالی از تیره گی و زشتی شد
در کنار ضریح چشمانش
زن بدکاره ای بهشتی شد
زن رقاصه را به راه آورد
عارف حق، جدا ز غیرش کرد
پشت آن میله های فولادی
این چنین عاقبت به خیرش کرد
با رکوع و سجود فاطمی اش
شیوه ی بندگی به او آموخت
با نگاه پر از محبت خود
حکمت زندگی به او آموخت
ساق پایش شکستگی دارد
داد می زد ز درد، سجاده
غل و زنجیرها اجازه دهید
در قنوتش به زحمت افتاده
درد تا مغز استخوان می رفت
با لب تشنه تا لگد می خورد
رسم این خانواده است انگار
چقدر بی هوا لگد می خورد
#وحید_قاسمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
ترسی از فقر ندارند گدایان كریم
دست خالی نروند از در احسان كریم
حاجت خواسته را چند برابر داده است
طیب الله به این لطف دو چندان كریم
كاظمینی نشدیم و دلمان هم پر بود
بار بستیم سوی شاه خراسان كریم
بی نیاز از همه ام تا كه رضا را دارم
به قسم های خداوند به قرآن كریم
طلب رزق نكردیم ز دربار كسی
نان هر سفره حرام است مگر نان كریم
هر كسی وقت مناجات ضریحی دارد
دست ما نیز رسیده است به دامان كریم
نا امیدم مكنید از كرمش فرض كنید
باز بدكاره ای امشب شده مهمان كریم
گر چه خوب است شود شیعه بلا گردانش
سپر درد و بلای همه شد جان كریم
ظاهرش «فقر» ولی باطن او عین «غنا»ست
ترسی از فقر ندارند گدایان كریم
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
رشتهی دلهای عاشق پشت این در بسته شد
رزق ما از سفرهی موسی ابن جعفر بسته شد
تا خبر آمد غروب از خانه بیرون میزند
با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد
مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم
مشت مسکین درش با کیسهی زر بسته شد
آنکه از کار پیمبرها گره وا میکند
دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد
ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟
در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد
یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد
یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد
تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت
تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد
آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست
بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد
#میلاد_حسنی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام
بهر حفظ دین و کسب و افتخار افتاده ام
در مقام سر نوشتم چاره جز تسلیم نیست
برگ زردم در مسیر جویبار افتاده ام
یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان
کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده ام
من حسینی مذهبم که از بهر ارشاد بشر
گوشۀ محبس حزین و بی قرار افتاده ام
من امام هفتمینم کز پی ترویچ دین
بی کس و تنها در این زندان تار افتاده ام
من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم
با رخ پژمرده ای در پای خار افتاده ام
محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست
کاین چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده ام
مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو
اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده ام
شد دل شوریده از این ماتم عظمی حزین
کاندر این محبس غریب و دل فکار افتاده ام
#ژولیده_نیشابوری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
هركجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد كنید
تا نمرده است، ز كنج قفس آزاد كنید
مُرد اگر كنج قفس، طایر بشكسته پرى
یاد از مردن زندانى بغداد كنید
چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید
از عزیز دل زهرا و على یاد كنید
كُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ
زین ستمكارى هارون، همه فریاد كنید
چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند
خاطر موسى جعفر، همه امداد كنید
تا دم مرگ، مناجات و دعا كارش بود
گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد كنید
پسرش نیست، كه تا گریه كند بر پدرش
پس شما گریه بر آن كشته ی بیداد كنید
نگذارید كه معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد كنید
"خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید
تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید
#خوشدل_تهرانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
هر پاره سنگی در دِلِ دریا که گوهر نیست
بیچاره آن چشمی که از داغ شما تر نیست
زندان عقول ناقص این اهل دنیا بود
زندان مکانی هست که موسی ابن جعفر نیست
حتی زن بد کاره هم ایمان به او آورد
تا صورتش را دید فهمید او ستمگر نیست
هر، روزه اش با تازیانه می شود افطار
در قعر زندان های هارون چیز بهتر نیست؟
زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند
آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست
خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند
تابوت او دست کم از زنجیر و خنجر نیست
در روز عاشورا برای اشک ثارالله
قطعا دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست
در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم!
این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟
اسلام را در روز روشن زیر پا بردند
شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست
زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی
می خواست در محمل رَوَد اما برادر نیست
#علی_اصغر_یزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
انیسِ این شب تاریک چهارده سالم
شب است و گریه به حالم کند سیه چالم
اگرچه رفته زِ دستم حسابِ این شبها
نرفته از نظرم خاطراتِ اطفالم
اُمیدِ دیدنِ رویِ رضا ندارم حیف
از این دو چشمِ نحیف و دو پلکِ بیحالم
چنان فشرده مرا در میانِ خود زنجیر
که حلقه حلقه فرو رفته در پَر و بالم
دوباره کعبه نِی امشب سری به من زد و رفت
دوباره طعنه گرفته سراغِ احوالم
به رویِ خاک مسیرِ کشیدنم پیداست
شکسته میروم و هر دو پا به دنبالم
رسیده سَندیِ شاهک ، دوباره میخندد
و من بخاطرِ مادر دوباره مینالم
حیا نمیکند و بعدِ زخمِ سیلیِ او
به یادِ داغِ مدینه به یادِ نُه سالم
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#مربع_ترکیب
قاضی حاجات همه موسی بن جعفر
شور عبادات همه موسی بن جعفر
عشق تو در ذات همه موسی بن جعفر
مهرت مباهات همه موسی بن جعفر
با مهر تو ایمانمان را پروراندیم
بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندیم
ای خانه ات آباد یا باب الحوائج
کارم به تو افتاد یا باب الحوائج
از دست دل فریاد یا باب الحوائج
داد آبرو بر باد یا باب الحوائج
اهل گناهیم و نکردیم اعترافی
بیدار کن ما را شبیه بُشر حافی
تو عاشق خلوت نشینی با خدایی
تو روح بخش رویش سبز دعایی
در سجده هایت مست ذکر ربنایی
وقت عبادت از همه عالم جدایی
هفت آسمان مشتاق ذکر یا مجیرت
در کنج زندان هستی و عالم اسیرت
تو در سیاهی های عالم نور هستی
در کنج زندان نه میان طور هستی
دُرّ امام صادقی مستور هستی
یک عمر هست از خانواده دور هستی
آقا همه دلتنگ دیدار تو هستند
یک عمر با گریه به پای تو نشستند
آقا خیال آمدن دارد؟ ندارد
آیا توانی در بدن دارد؟ ندارد
حتی رمق در پا شدن دارد؟ ندارد
جان لبی بر هم زدن دارد؟ ندارد
هر چند غرق جلوه های دوست مانده
از او فقط یک استخوان و پوست مانده
آقا بگو با ما از آن زندان آخر
شد دیده ها دریا از آن زندان آخر
خون شد دل زهرا از آن زندان آخر
خون می چکد از پا از آن زندان آخر
با تو چه کرده دشمن پست یهودی
خورده به روی صورتت دست یهودی
در کنج زندان ظلم ها تکرار می شد
با تازیانه روزه ای افطار می شد
آزارها دادند هر مقدار می شد
در نیمه ی شب با لگد بیدار می شد
دشمن ندارد بهر کار خود دلیلی
یا تازیانه می زند یا ضرب سیلی
آهسته آهسته خودش را جا به جا کرد
اول برای شیعیان خود دعا کرد
معصومه را با گریه های خود صدا کرد
افتاد بر روی زمین یاد رضا کرد
ای میوه ی قلبم ببین بابا چه حالی است
اینجا فقط جای تو با معصومه خالی است
روح تو را تا درگه محبوب بردند
هم زهر خوردی هم تو را مضروب بردند
جسم تو را بر تکه ای از چوب بردند
بد بود اما عاقبت شد خوب بردند
هر چند بر روی زمین مانده تن تو
غارت نکرده هیچ کس پیراهن تو
آقا خدایی بی کفن ماندی ؟ نماندی
در بین گرما پاره تن ماندی ؟ نماندی
آیا بدون پیرهن ماندی؟نماندی
در زیر دست و پا شدن ماندی ؟ نماندی
گرچه عزادار شهید کاظمینم
امشب پریشان پریشان حسینم
آیا کسی با مرکب از روی تو رفته؟
چنگ کسی آیا به گیسوی تو رفته؟
یا نیزه ای مابین پهلوی تو رفته؟
آیا سه شعبه روی بازوی تو رفته؟
قربان آن قامت که بر روی زمین خورد
قربان آنکس که عمود آهنین خورد
#مجتبی_شکریان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است
خو با بلا گرفتهام اما بلا بس است
قلبم گرفته باز ، جگر گوشهام کجاست
این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است
چشمی نمانده گوشهی تارِ سیاه چال
دردی نمانده آه که این دردِ پا بس است
زنجیر هم به شانهیِ من گریه میکند
در زیرِ حلقهها بدنی بی نوا بس است
صیاد آمده به تماشایِ مرگِ من
بیگانه کو که دیدنِ این آشنا بس است
رحمی نمیکند نَفَسم مانده در گلو
رحمی نمیکند که من و این جفا بس است
اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است
اینجا کسی نگفت که سیلی چرا؟ بس است
یک جمله گفتهام بزن که خوب میزنی
باشد بزن دوباره ولی ناسزا بس است
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
در این سیاه چال جلوه ی قمر نشسته بود
چو ناله ای که صبح و شام بی اثر نشسته بود
به وقت گریه کردنش زمان غصه خوردنش
قضا ز کار ایستاده و قَدَر نشسته بود
نفس که می کشید سرفه بی امان ادامه داشت
ز بسکه در سیاه چال محتضر نشسته بود
بلند میشد و ز خون بر زمین مشخص است
چه قدر رد تازیانه بر کمر نشسته بود
ز فرش ، خاک را به عرش می رساند ربناش
نماز های او اگر چه بیشتر نشسته بود
صدای بچه های کوچه آمد و دلش شکست
چه قدر منتظر به دیدن پسر نشسته بود
شکستگی ساق پای او به گردن قل است
به انزجار استخوان منکسر نشسته بود
کمال بندگیش را اسیر خویش کرده بود
تمام روز روزه بود و تا سحر نشسته بود
به جبرئیل گفته اند از این طرف نیا که او
بدون بال مانده و بدون پر نشسته بود
به روی تخته ی دری به سوگ مادرش نشست
به سوگ ضربه های پای چهل نفر نشسته بود
#حامد_خاکی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مناجات
#غزل
خواب بودم، در میانِ خواب دستم را گرفت
وقت غفلت "حضرت توّاب" دستم را گرفت
قبلِ توبه کردنم دل را به سوی خود کشید
من نگفتم که مرا دریاب، دستم را گرفت!
سر به زیر و دل شکسته، از همه رانده شدم
دید تنهایم خودش بی تاب دستم را گرفت
روز... نه... می خواست شرمنده نباشم پیش خلق
صبر کرد و در شبِ مهتاب دستم را گرفت
معصیت کردم... قساوت در دلم آمد ولی
اشک، این سرمایه ی نایاب دستم را گرفت
وقتِ معصیت عبایش را به دورِ من گرفت
آبرویم را خرید ارباب... دستم را گرفت
گفتنِ یک بار ذکر دلربای "یاحسین"
بیشتر از سجده در محراب دستم را گرفت
تشنه بودم، بالب تشنه به سویم آمد و...
... قبل از آنی که بگویم آب دستم را گرفت
روضه خوان بالای منبر از سر بر نیزه خواند
روضه ی خورشید عالم تاب دستم را گرفت
#محمد_جواد_شیرازی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
#غزل
تا ابد معتکف کوی حسینیم حسین
بسته دل در خم گیسوی حسینیم حسین
در پی جلوهی دنیا دل ما کی برود
عاشق طلعت دلجوی حسینیم حسین
گلرخان را به حریم دل ما راهی نیست
ما خریدار گل روی حسینیم حسین
صبح محشر که سر از خاک بر آریم برون
مست از رائحهی بوی حسینیم حسین
به لب خستهی ما زمزمه جز نامش نیست
شکر للله که ثناگوی حسینیم حسین
سالک کرب و بلائیم حرم خانهی ماست
فاطمه زاده و رهپوی حسینیم حسین
ما به میخانهی هیئت به نیاز آمدهایم
طالب ساغر مینوی حسینیم حسین
از در خانهی ارباب به جایی نرویم
ما گرهخوردهی بر موی حسینیم حسین
از ازل گریهکن نائبةالزهراییم
تا ابد سینهزن کوی حسینیم حسین
#سیدمحمد_میرهاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
#غزل
لبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است
پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ حُسین است
تَعریفِ مَن از عشْق هَمان بود که گُفتَم
در بَندِ کَسی باش که دَر بَندِ حُسین است
دَر مَعرکه اَز سَنگدلان حُرّ بِتَراشَد
این ویژگیِ چَشمِ هُنَرمَندِ حُسین است
شیرین تَر اَز این شور نَدیدیم هَمه عُمْر
شوری که خُدا دَر دلَم اَفکَنده حُسین است
آهَنگِ خوش و رَقصِ خوش و بویِ خوش اصلاً
طَبل و عَلَم و پَرچَم و اِسفَندِ حُسین است
بی روضه ی او حال خوشی نیست... ، اَگَرهست
از حال گُذَشتیم که آیَنده حُسین است
اَز بَس که (عَلی) نامِ قَشَنگیست عَجَب نیست
این نام اَگَر رویِ سه فَرزَندِ حُسین است
دَر جَنگ سَراَفکَنده نَبودیم و نَگَردیم
چون بَر سَرِمان یکسَره سَربندِ حُسین است
پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ دِلِ اوست
لَبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است
.
#محسن_کاویانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_زمان_عج
#غزل
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما جای چراغانیها
حالیا دست كریم تو برای دل ما
سرپناهیست در این بیسر و سامانیها
وقت آن شد كه به گل حكم شكفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گلافشانیها
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزلها و غزلخوانیها
سایهٔ امن كسای تو مرا بر سر، بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
چشم تو لایحهٔ روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانیها
#قیصر_امینپور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@Shia_poem