eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
دلیلی روشن و متقن ندارد ثوابی قدرِ یک ارزن ندارد نمازِ بی علی(ع) عصیانِ محض است اذان ِ بی علی(ع) گفتن ندارد! @shia_poem
بخشنده ای بخشیده ای نعلین پا را صاحب کرم هستی بگیری دست ها را رفتی و خوردی با جذامی ها غذایی عالم ندیده پیش هم شاه و گدا را هر کس که بوسیدست دستان کریمت والله بوسیدست دستان خدا را دردی اگر باشد که درمانی ندارد از دست تو حس میکند طعم دوا را رزاق عالم هستی و عالم مریدت لطف مدامت داده روزی ما سوا را اصلا کرم بی نام تو معنا ندارد نام تو زینت داده آقا هر کجا را الحق برازندست آقایی برایت میخواهم از دستت برات کربلا را @shia_poem
چو سبوی می پرستان که شود خمارِ دستت بکشم مدام ساقی به سر،انتظارِ دستت به همان محل که شیشه ز تهی شدن عرق کرد ز چه سربلند گردم منِ شرمسارِ دستت چو سبو دو دستِ خود را زده ام به سر که شاید سحری،شبی، بیایم نفسی، به کارِ دستت تو چه تاک آفرینی که بدون خونِ انگور چه شراب ها که ریزد به لب از فشارِ دستت سر زلف خود گرفتی و نگفتی،این دل مست گذرد چگونه سالم ز دو آبشارِ دستت به غدیر دین کامل شود از کفت نمایان چه بگویم و نویسم من از ابتکار دستت............... تو به تیغ آبدارت قدمی بزن به صحرا که هزار لاله روید سحر از بهارِ دستت بگذار خار باشم که به دامنت بچسبم نه چو خاتمی كه از لطف رود از دیارِ دستت در مسجدی گدایم که تو در رکوع باشی به خرابه ای خرابم که رسد انارِ دستت سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی مگر آنکه بازجوید رهی از حصار دستت چه گشاد شد کلاهی که به سر نهاد جبریل که هزار شه پرِ او نکند مهارِ دستت دل ما که چشمِ مستت بنموده مستِ چشمت چه تلاش کرده ای که شده هوشیار دستت نه چو صوفی ام ولیکن ز شراب مدح نابت سر من برون نیاید چو مه از مدارِ دستت قلمی که دفتر دل بپذیرد عاشقانه به خدا که نیست الا سر ذولفقارِ دستت دل تاب خورده من نشود ز زانویت صاف مگر آنکه مثل تیغت بشود دچار دستت ز چه رو کمان گرفتی ز چه در کمین نشستی كه به شوق چشم نازت شده ام شکار دستت منم آنکه ایستاده ز غمت چو شمع سوزان نکنم طلب خموشی مگر از شرار دستت به دل و به دیده ی من اثری نماند الا دوسه یادگار پایت، دو سه یادگار دستت مپسند همچو میثم بشوم به نخل راضی خوشم آن زمان که رقصد سر من به دار دستت چو یتیم بی نوایی بنشسته ام به راهی که به کوی مویم افتد نفسی گذار دستت چه خوش است دیده ای که ز نیاز بی نیازی به دو پای لنگ مژگان شده رهسپار دستت ز همان محل که زهرا (س) به دو دست تو دهد دست سر عمر و درب خیبر نشد افتخار دستت به غدیر خم دو دستت شده یار پاک دستی که به دفن همسرت شد به دو دست، یار دستت ز چه تا ابد نپیچد به خودش طناب از غم که نموده عالمی را همه سوگوار دستت اگر از فراق زهرا کمرت شکست، والله نشنیده و نبیند کسی انکسار دستت تو به شانه ی (غریبت) بگذار دست خود را که زمین و آسمان ها نکشند بار دستت من از عار بی کلاهی ز تو شرمسار بودم که گذاشت منتش را به سرم دوباره دستت به خدا ردیف شعرم شده بود چشمت اما چه کنم كه طبع وحشی شد امیدوار دستت @shia_poem
من حاضرم قسم بخورم خوب می شوم ای مهربان اگرکه خراسانی ام کنید تاریکم و به جلوه ی شمس الشموسی اش با هر فرازِ جامعه نورانی ام کنید @shia_poem
عاشق کوچک ترین کوره دهاتِ مشهدم کیش مال دیگران! عمریست ماتِ مشهدم یک حرم دارد طلا، آیینه باران، غرقِ نور تا قیامت محو موصوف و صفات مشهدم بیقرار روضه خوانی های صحن کوثر و عاشق جشن و سرور و سور و ساتِ مشهدم کاملا زائر مدار است و کرَم خیز است و من؛ سالیانی هست محوِ خُلقیات مشهدم حسرت پابوس دارم ای اجل مهلت بده جرعه جرعه تشنهٔ آب فرات مشهدم شخص ِ میکاییل بی منّت تبرّک برده است بارها از زعفران و از نبات مشهدم صبح جمعه، غرقِ «ندبه» کنج صحن انقلاب عصر جمعه عاشقِ بغضِ «سمات» مشهدم از کجا باید بگیرم؟! کربلایم پیشکش ... چند وقتی هست که گیرِ برات مشهدم! @shia_poem
بس که پر کرده فضای صحن را فرياد ها نيست پيدا در حريمت های و هوی باد ها کوربيناشد، فلج پا شد،گداروزی گرفت پشت هم رخ می دهد اينجا از اين رخداد ها جمله ای تکرار شد ، هرصحن را پرکرده است: «کار من با گوشه ی چشم تو راه افتاد» ها می شود حس کرد از فيروزه کاری های صحن حسرت ديوار ها را بر دل شمشاد ها از شفای درد پشت پنجره فهميده أم نرم شد از اشک زائرها دل فولاد ها دختری آمدبه گوهرشاد ، گوهرشاد شد ياعلی موسی الرضا گفتند گوهرشاد ها ضامن آهوشدی ، صياد آهو را رهاند شک نمی کردند در خوش قولی أت صيّاد ها شاعری پرسيد:من هم سهم دارم در حرم؟ پاسخش را داد آقا با حسن خوشزاد ها هرکسی دعبل نخواهد شد ولی اين شعر هم می تواند حک کند نام مرا در ياد ها پايتخت کشور دلهاست شهر مشهد و مانده حسرت در دل تهران و عشق آباد ها #@shia_poem
نا امیدان را دهد امّید این باب‌المراد میدهد حاجاتِ حاجتمند از لطف زیاد دل به دریای کریمی میزنم کز فرط جود در میان چارده معصوم خوانندش جواد بر در این خانه فیض نوکری هرکس نیافت ای خدا شکرت که هستم من غلام خانه‌زاد تا شود آرام، قلب خسته از بار گناه میدهم پر مرغ روحم را سوی باب‌المراد تا کنم دل را حریم عشق آن والا مقام میکنم از آن حریم کبریائی باز یاد کاظمینی گشته ام با بردن نامش، یقین حضرت زهرای اطهر بر من این توفیق داد فارغ از غم شد دل تنگم ز فیض نام او بردن نامش کند بازار غمها را کساد گر گرفتاری بگو ابن‌الرضا دستم بگیر کن صدا از عمق جان محبوب را با اعتقاد جان به قربان امامی که نه تنها دشمنش بلکه با او همسرش در خانه‌اش دارد عناد چون حسن مسموم شد از زهر کینِ همسرش لعنت دائم به ام‌الفضل همچون جعده باد دید کز سوز عطش دارد تقلا میکند قطره آبی بی‌حیای پست بر مولا نداد پیکر بی جانِ جانان از فراز بام بر خاک گرم کوچه‌ با مظلومی و غربت فتاد #@shia_poem
تا تیغِ زلفت ای پدر خاک! خورد تاب ما سرگذاشتیم بر این تیره ی تراب دوریست آن عذابِ الیمی که گفته اند میسوزد از فراق تو دوزخ در التهاب کج ذوقِ بد سلیقه کسی که بهشت را کرده ست با وجودِ نجف باز انتخاب ای آفتابِ حُسن! تو را گریه میکند یعقوب وار گوشه ای از آسمان، سحاب این "هفت" بار طوف که بر دورِ "بیتِ" توست یعنی "معلّقات" نمانده ست بی جواب انگار خلق محرم راز تو نیستند وقتی که هست کعبه چنین بر تنش حجاب "خاتم" صدا زدند نبی را، به شانه اش گشتی سوار، مثلِ نگینی که بر رکاب ای لنگر زمین و زمان! بی تو تیغِ موج با نوح آن کند که بسی کرده با حباب پیچیده داستان دخیلی که بسته است دورِ ضریحِ دستِ ترک خورده ات طناب حلقه زند اگر به عبایِ سخاوتت بسته شود دهانِ در از لطفِ بی حساب عالم تمام خندق اگر بود، لب به لب با دستِ ذوالفقارِ تو پُر میشد از ثواب بالا بگیر دست که آیند سوی تو بی برکه ی غدیر جهان چیست جز سراب ای یارِ عرش! از چه کنار تو با غرور هی غار غار میکند آن کمتر از غُراب بر گوششان روایتِ لولا علی بس است آنها که رفته اند پی قولِ ناصواب بیم است پای خطبه ات از مست بودنم همّام برنخواست، اگر خورد از این شراب نهج البلاغه ی تو و قرآنِ مصطفی هر دو گرفته اند ز یک چشمه انشعاب دستی برآب بردی و دیدند اهلِ دل دست خداست عکس خودش را گرفته قاب نان جوین هرآینه خوردی، ندیده است گندم میان خانه ی تو سنگِ آسیاب انداخت پرده دستِ عقیل از عدالتت کور است هرکه درک ندارد از آن عتاب قرآن به دست، بینِ صلاتینِ ظهر و عصر افتاد چشم من به همین آیه از کتاب: "نمرود اگر خداست، خلیل خدا! بگو کاری کند ز غرب برون آید آفتاب..." لبخندِ با کنایه نشاندم به روی لب ناگاه در خیال خودم کردمش خطاب: فرمانِ ردّ شمسِ علی را چه میکنی؟! خورشید برده است از آقای ما حساب اندیشه در دو ذات حرام است، ذات حق با ذاتِ در خدا شده ممسوسِ آن جناب خواندیم مَن یمُت یَرَنی...نصف جان شدیم شب های بی قرار، سپردیم دل به خواب پایِ دل است و چشم، ملک کاش مینوشت خیر مرا به سنگ و خطای مرا بر آب شکر خدا به ساحتِ مولای عالمین جُرمی به غیر شعر نکردیم ارتکاب #@shia_poem
هر كه دل بُرد،دلبر ما نيست هر كه نازي فروخت،ليلا نيست هر كه هويي كِشَد مسيحا نيست هر كسي با تو نيست با ما نيست دلبر محض، غير مولا نيست كيست مولا و فيه نور ِاله قد تجلي بنورهي الله گه خدا آينه ست و مولا گاه وسط و ابتدا و آخر راه ذره اي فرق بين آنها نيست عاشقان دف به كف ز حيراني صف كشيدند بر غزل خواني تا فِتد بر كه فال قرباني رحمت حق به قوم نصراني نزد آن شيعه كز تو شيدا نيست مستم از عشق و خُم به دوش تويي نُهمين بحر باده جوش تويي پسر سلسله فروش تويي حق تعالاي هر سروش تويي ورنه جبريل مرد اينها نيست اي پدر خوانده ي پياله و خُم هو تويي اي عزيز يازدهم اي امير عمارت مردم تو به "نحنُ "بناز و من "انتم" كه كتابت به شرح آتاني است اربعيني به شيشه مِي بوده كس نداند كه تاك كِي بوده مِهر يا اين كه تير و دِي بوده چون عروس علي ز ري بوده نيمي از اين شراب ايراني است شه به بزم جلوس مي آيد منكر او عبوس مي آيد جان سلطان طوس مي آيد يا انيس النفوس مي آيد جان دهيدش ، گهِ تماشا نيست جلوات تو مشرق سحر است خلوات تو فيض خونجگر است سكنات تو مو به مو پدر است حركات تو حيدري دگر است لمعات تو كم ز زهرا نيست اي غروب بهانه را مرآت گريه كم كن بخور ز آب فرات يافتي چون ز تشنگي تو نجات به علي اصغر و لبش صلوات بهتر از اين به آب معنا نيست @shia_poem
ای ریخته نسیم تو گل های یاد را سرمست کرده نفحه ی یاد تو باد را افراشته ولای تو در هشت سالگی بر بام آسمان علم دین و داد را خورشید، فخر از آن بفروشد که هر سحر بوسیده آستان امام جواد(ع) را خورشیدِ بی غروب امامت که جود او آراسته است کوکبه ی بامداد را جود و سخا جواز تداوم از او ستاند تقوا از او گرفت ره امتداد را آن سر خط سخا که به جود و کرم زده بر لوح آسمان رقم اعتماد را بیرنگ کرده بددلی دشمنان او افسانه ی سیاه دلی های «عاد» را تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر بوییم از امام نُهم عطر یاد را وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم عطر بهارِ وحدت و باغِ وداد را؟ جز آستان جود و سخایت کجا برم این نامه ی سیاهِ گناه، این سواد را؟ بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟ خط امان خویش به ما ده که بشکنیم دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را ای آنکه هرگز از درِ جودت نرانده ای دلدادگان خسته دلِ نامُراد را بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود جدت امام ساجد زین العباد را تا روز حشر یار غریبی شوی که بست از توشه ی ولای تو زادالمعاد را @shia_poem
پاى عشقى فتاده از نفسم کاروانى نهفته در جرسم مفلسى از تبار شوق توام دامن آلودهی تو در هوسم موج آهم، شکسته تر ز دلت غیر یار کریم نیست کسم نَفَسِ من مقیم سینه ی توست من صدایى شکسته در قفسم سایه مرحمت شدن چه خوش است نور تو مىرسد ز پیش و پسم تا مرا از تو یاد مىآید به لبم یا جواد مىآید پى وصلى شکسته بال توام منتسب بر توام که مال توام تا مگر لب نهم به لعل لبت گوئیا کوزه ی سفال توام جز تو را گر حرام مىدانم پى یک بوسه حلال توام صبغة اللَّه، روى دیدنی ات سائل رنگى از جمال توام نقص را مىکشم به پرده اوج ناقصم گرچه، با کمال توام گر جنون را به غیر، میلى نیست جز دل ما مزار لیلى نیست تا روم از دلم تو باز بیا مىکشم ناز با نیاز بیا خانمان سوز تر ز عشق تو نیست گل یثرب، مه حجاز بیا خانه ام را خراب ساز خراب با من خسته دل بساز بیا تنگ شد خانه معاش دلم دست کن زیر جانماز بیا دست بگشاى بر شفاى دلم تا هدایت شوم به راز بیا تا گریبان درم به حیرت عشق همتى لطف کن به غیرت عشق میتوان گر ز هجر ناله کشید باید از شوق بند عمر برید من عصاى توام که نطق نمود برگ زیتون، دلم که فیض چشید من کلامى فتاده از لب تو چشم من اشک چشم تو که چکید بیت و مسجد گذارى از قدمت منت کوفه از تو گشته مزید دست کوتاه و وصل یار بلند نقص کى جانب کمال رسید؟ حرز تو کار ساز و بنده اسیر مددى یا جواد دستم گیر قیمت من به حسن بودن توست دل من در پى ربودن توست رخصت لطف را مهیا کن دیده محتاج رخ گشودن توست دل به قید یقین خویش بگیر کاستى در پى فزودن توست گرچه رویت وسیع و آینه تنگ رزق آئینه ها ستودن توست تو اذان همیشه برپایى گوشها در پى شنودن توست «لا اله» از تو میشود « الا» که تو وجه اللهى و نور خدا نشود هیچ گه تلف، غم تو گیرد از هر سلف خلف، غم تو شأن تو شأن مرتضى باشد سیرت شاه لو کشف، غم تو جبرئیل است خاکسار درت مایه عزت و شرف، غم تو سینه چاک چاک شوق، صدف گوهر خالص صدف، غم تو مشهد و کربلا و سامرّا مکه و یثرب و نجف، غم تو چون دلت را کریم میدانم کرمت را قدیم میدانم در طریق غم است حکم خدا دوستدار تو اوفتد به بلا شرح معشوق مىکند هردم عاشق غم کشیده رسوا روى تو روى حیدر کرار بوى تو بوى اکبر لیلا گوش دل باز میکنم چو تو را العطش مىرسد ز کرب و بلا اربا ارباست آن یکى به زمین تو هم اینجا شکسته ی بابا این جواد و على است افتاده آن حسین و رضاست جان داده @shia_poem
دشمنانت یک طرف، آن آشنا از یک طرف بی وفایی یک طرف، زهر جفا از یک طرف کل عالم خون بگرید در عزای تو کم است ارضیان از یک طرف، اهل سما از یک طرف إرباً إرباً شد دلت از فتنه و نامردی اش زهر کاری یک طرف، رقاصه ها از یک طرف تشنه ای و طالبِ آبی و این ها یک طرف بر زمین می ریزد آب، آن بی حیا از یک طرف می کشد جسم تو را تا بام خانه، پیکرت... ... می خورد بر کنج پله، بی هوا از یک طرف خاطرات کوچه و گودال پیرت کرده اند داغ مادر یک طرف، کرب و بلا از یک طرف تشنگی تاب و توانش را ربود و ناگهان بر زمین افتاد از زین شاه ما از یک طرف پیر مردان آمدند و بهر قربت می زدند با لگد از یک طرف، چوب عصا از یک طرف کربلا بال کبوتر نیست، جانم را گرفت... ...باد داغ از یک طرف، زلف رها از یک طرف *** روزی ماه محرم از شما خواهم گرفت رزق اشک از یک طرف، سوز و نوا از یک طرف از سوی قم یا خراسان یا که از عبدالعظیم راهی ام کن اربعین کرب و بلا از یک طرف @shia_poem
اینها به جای اینکه برایت دعا کنند کف می زنند تا نفست را فدا کنند یا جای اینکه آب برایت بیاورند همراه نالهی تو چه رقصی به پا کنند باید فرشته ها، همه با بالهای خود فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند بال فرشته های خدا هست پس چرا؟ این چند تا کنیز تو را جابجا کنند حالا که میبرند تو را روی پشت بام آیا نمیشود که کمی هم حیا کنند تا بام میبرند که شاید سر تو را در بین راه، با لبهای آشنا کنند حالا کبوتران پر خود را گشوده اند یک سایبان برای تنت دست و پا کنند @shia_poem
از پشت درب بسته کسی آه می کشد یوسف دوباره ناله ز یک چاه می کشد در زیر پای هلهله ها این صدای کیست؟ این پای کوب و دست فشانی برای کیست؟ از ظرفِ آبِ ریخته بر این زمین بپرس از یک کنیز یا که از آن یا از این بپرس زرد است از چه گندمِ رویِ دلِ رضا بر باد رفته است چرا حاصل رضا زلف مجعد پسرش را نگاه کن آنگاه یاد یوسف غمگین چاه کن ای کاش دست کاسهی انگور می شکست تا چهره جواد به زردی نمی نشست ای کاش زهر قاتل و مسموم خویش بود ای کاش کشته اثر شوم خویش بود دیدند چند طایفه ای از کبوتران  با بال روی بام کسی سایه گستران @shia_poem
طائر عرشم ولى پر بسته ام  یاد دلدارم ولى دلخسته ام آسمانم بى ستاره مانده است  درد، من را سوى غربت رانده است نالهها مانده است در چاه دلم  قاتلى دارم درون منزلم من رضا را همچو روحى بر تنم  هستى و دار و ندار او منم   ضامن آهو مرا بوسیده است  خندهام را دیده و خندیده است   بر رضا هرکس دهد من را قسم  حاجتش را مىدهد بى بیش و کم لاله اى در گلشن مولا منم  غصه دار صورت زهرا منم زهر کین کرده اثر رویم ببین  همچو مادر دست بر پهلو، غمین در میان حجرهاى در بسته ام  بى قرارم، داغدارم، خسته ام این طرف با فاطمه باشد جواد  آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد این طرف درد و غم و آه و فغان  آن طرف هم دخترانِ کف زنان کس نباشد بین حجره یاورم  من جوان مرگم، شبیه مادرم ریشه ها را کینه ها سوزانده است  جاى آن سیلى به جسمم مانده است  حال که رو بر اجل آورده ام  یاد باباى غریبم کرده ام نیست یک درد آشنا اندر برم  خواهرى نبود کنار پیکرم  تشنه لب در شور و شینم اى خدا  یاد جدّ خود حسینم اى خدا @shia_poem
رسیده جان به لب اطهرت ؛ اَبَالهادی! نشسته پیک اجل در بَرَت ؛ اَبَالهادی! دوباره قصه ی زهر و دوباره نامردی کبود شد همه ی پیکرت ؛ اَبَالهادی! لباس شمر به تَن کرد و منع آبت کرد چه کرد با دل تو همسرت ؛ اَبَالهادی! شبیه فاطمه دستی گرفته ای به کمر مگر خدای نکرده پَرَت ... ؛ ابالهادی! میان حجره ی در بسته دست و پا زدی و… بریده شد نفس آخرت ؛ اَبَالهادی! مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد صدای خسته ی بی جوهرت ؛ اَبَالهادی! کنیزها بدنت را کِشان کِشان بردند گرفته بر لبه ی در سَرَت ؛ اَبَالهادی! سه روز بر تَن تو آفتاب می تابید ولی بریده نشد حنجرت ؛ اَبَالهادی! دگر به زیر سُم اسب های تازه نَفَس ندید جسم تو را دخترت ؛ اَبَالهادی! اگر چه دور و برت خیره سر فراوان بود ولی نظاره نشد خواهرت ؛ اَبَالهادی چه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسید برای غارت انگشترت ؛ اَبَالهادی! @shia_poem
مولای جود ، حضرت ابن الرضا سلام ای آشنای هر دل درد آشنا سلام باب المراد من در دولتسرای تو بسته دلم دخیل به لطف و عطای تو هر قفل با کلید تو وا می شود جواد سنگ از اشاره ی تو طلا می شود جواد خیر کثیر ، مثل تو کوثر نیامده مولود از تو با برکت تر نیامده تو آمدی مسیر ولایت بقا گرفت افتاده بود از نفس و با تو پا گرفت چشم زمان به علم و کمال تو خیره شد در ذهن دهر ، گوشه ای از آن ذخیره شد تو امتداد نور ، جواد الائمه ای سرچشمه ی حضور ، جواد الائمه ای تا کاظمین تو دل من پر گرفته است بر غربت تو زمزمه از سر گرفته است با تو چه کرد همسر نامهربان تو آمد به لب ز بازی تقدیر ، جان تو در بسته بود حجره و تو دست و پا زدی می سوختی و مادر خود را صدا زدی کف می زدند بر غم بی انتهای تو نشنید گوش هیچ کسی ناله های تو فریاد می زدی جگرم سوخت آب آب لبخند می زدند و نیامد جواب آب ارث عطش ز خون خدا شد نصیب تو پایان گرفت قصه ی عمر عجیب تو @shia_poem
اُفتاده است رویِ زمین و برابرش لبخند می زند به تقلاش همسرش اُفتاده است رویِ زمین دید مثلِ او اُفتاده است در وسطِ کوچه مادرش جُرعه به جُرعه آب زمین ریختند و او از بس که آب گفت تَرَک خورد حنجرش قسمت نبود آب بنوشد بجای آن خاکی شده است حیف لبان مطهرش باب الحوائج است ولی می توان شنید از بینِ حُجره ناله یِ موسی بن جعفرش این دفعه می زدند به دَف تا که جان دهد کَف می زدند وقتِ نفسهای آخرش از پا گرفته و بدنش می کشند...وای تا پشتِ بام ریخته گُلهایِ پرپرش خون گریه می کند لبه یِ تخته سنگ ها از بَس که خورد بر لبه یِ پله ها سرش این پشت بام گودی گودال نیست شُکر با پا نیامده است کسی رویِ پیکرش *** سخت است فکر این غم و سخت است باورش مردی که قاتلش بشود زخمِ همسرش @shia_poem
بی مهری اش کاشانه را دلگیر کرده غم را میان سینه ام تکثیر کرده غربت میان شهر، جای خود بماند غربت در این خانه دلم را پیر کرده خیلی برای قتل من زحمت کشیده خیلی برای کشتنم تدبیر کرده با تیغ... نه... اما به من زهری که داده کار هزاران ضربه ی شمشیر کرده مثل امام مجتبی چیزی نگفتم پاره جگر این زهر را تفسیر کرده سر روی پای خواهری باشد چه خوب است خواهر ندارم تا بگویم دیر کرده من آبرودارم دراین خانه نرقصید این سوت و کِل خیلی مرا تحقیر کرده فریاد من شد العطش، با خنده هایش فریاد من را سخت بی تأثیر کرده حرف از عطش شد یاد جدم می کنم باز داغش دل و جان مرا تسخیر کرده بستند، تنها آب را بر روی جدم آبی که گرگ تشنه را هم سیر کرده یاد وداع عمه ام از قتلگاهش این لحظه ها فکر مرا درگیر کرده زینب مدینه خواب هجران دیده و شمر در کربلا این خواب را تعبیر کرده عمه برادر را اگر نشناخت حق داشت وقتی که هر عضو تنش تغییر کرده بیرون کشید از پیکرش صد تیر و مانده سر نیزه ای که در گلویش گیر کرده @shia_poem
مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود گریه مکن بهانه به دست کسی مده با گریه هات هیچ مدارا نمی شود خسته مکن گلوی خودت را برای آب با آب گفتن تو کسی پا نمی شود این قدر پیش چشم کنیزان به خود مَپیچ با دست و پا زدن گره ات وا نمی شود گیسو مکش به خاک ؛دلی زیر و رو شود در این اتاق عاطفه پیدا نمی شود باور کنم به در نگرفته است صورتت؟ این جای تنگ و این قد و بالا...نمی شود! با ضرب دست و پا زدنت طشت می زنند جز هلهله جواب مهیا نمی شود با غربتی که هست تو غارت نمی شوی نیزه به جای جای تنت جا نمی شود خوبیِ پشت بام همین است ای غریب پای کسی به سینه تو وا نمی شود @shia_poem
عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند همچو بسمل شده ای دور خودش می پیچید به پریشان شدن بال و پرش خندیدند درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف دست میبرد به سوی کمرش،خندیدند آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین همگی جمع شدند دور سرش خندیدند یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد بر نفسهای بدون اثرش خندیدند زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند دست پا می زند و نیست کنارش پدری تا ببیند به عزای پسرش خندیدند کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود لشگری دور تن مختصرش خندیدند هر چه می گفت حسین یاولدی یاولدی... عده ای بی سر و پا دور و برش خندیدند @shia_poem
برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش بر تار گیسوان تو جای لب رضاست این گیسوی مطهر خود بر زمین مکش اسباب رقص و شادی زن ها شدی چرا صورت به پیش همسر خود بر زمین مکش اینان ز دست و پا زدنت کیف می کنند طاقت بیار و پبکر خود بر زمین مکش بر روی نازنین لب تو خاک و خون نشست پس آیه های کوثر خود بر زمین مکش شکر خدا که نیست تماشا کند رضا گوید دو دیده ی تر خود بر زمین مکش در کربلا پدر به پسر التماس کرد برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش بس کن حسین آبروی خویش را مبر زانو کنار اکبر خود بر زمین مکش کار عباست بردن این جسم زینبا با گوشه های معجر خود بر زمین مکش @shia_poem
میان هلهله سینه مجال آه نداشت برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت میان حجره کسی وقت احتضار نبود چرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشت بگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوست به تشنه ای نرسیدن مگر گناه نداشت سپاه حرمله در پشت در به صف بودند حسین بود و عطش ، یک نفر سپاه نداشت نبود نیزه به دیوار تکیه زد یعنی پناه عالمیان بود و خود پناه نداشت برای کشتن او زهر بی اثر می ماند میان سینه اگر داغ قتلگاه نداشت برای غربت او چشم هیچ کس نگریست! کبوتر حرمش اشک ذوالجناح نداشت @shia_poem
هرچه جوان از دست و پا افتاده باشد زشت است پیش چشمها افتاده باشد ای کاش با افتادنش طشتی نکوبند روی زمین بی سر صدا افتاده باشد تلخ است همسر زهر همسر را بنوشد مردی ز ظلم آشنا افتاده باشد انصاف اصلا نیست در بیرون برقصند در حجره اش آقای ما افتاده باشد در راه پشت بام میبیند مصیبت پیکر که بین پله ها افتاده باشد هرجا بیوفتد روزگارش کربلاییست فرقی ندارد که کجا افتاده باشد ای وای اگر در ازدحام سخت گودال روی تنی سرنیزه ها افتاده باشد این آبرودار قبیله ست و روا نیست عریان دراین صحرا رها افتاده باشد @shia_poem
بی مهری اش کاشانه را دلگیر کرده غم را میان سینه ام تکثیر کرده غربت میان شهر، جای خود بماند غربت در این خانه دلم را پیر کرده خیلی برای قتل من زحمت کشیده خیلی برای کشتنم تدبیر کرده با تیغ... نه... اما به من زهری که داده کار هزاران ضربه ی شمشیر کرده مثل امام مجتبی چیزی نگفتم پاره جگر این زهر را تفسیر کرده سر روی پای خواهری باشد چه خوب است خواهر ندارم تا بگویم دیر کرده من آبرودارم دراین خانه نرقصید این سوت و کِل خیلی مرا تحقیر کرده فریاد من شد العطش، با خنده هایش فریاد من را سخت بی تأثیر کرده حرف از عطش شد یاد جدم می کنم باز داغش دل و جان مرا تسخیر کرده بستند، تنها آب را بر روی جدم آبی که گرگ تشنه را هم سیر کرده یاد وداع عمه ام از قتلگاهش این لحظه ها فکر مرا درگیر کرده زینب مدینه خواب هجران دیده و شمر در کربلا این خواب را تعبیر کرده عمه برادر را اگر نشناخت حق داشت وقتی که هر عضو تنش تغییر کرده بیرون کشید از پیکرش صد تیر و مانده سر نیزه ای که در گلویش گیر کرده @shia_poem