eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
564 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی* به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی تو آن همیشه امامی، من آن همیشه غلامم من آن همیشه غلامم، تو آن همیشه امامی مرا خیال نمازت شبی کشید به رویا عجب رکوع و سجودی عجب قعود و قیامی چه اشتراک قشنگی‌ست بین طوس و مزارت که از تو و پدرت هست در دو صحن مقامی نوشته اند به باب الرضا تمامیِ جودی نوشته اند به باب المراد جود تمامی شبی ز بخت بلندم به خانه‌ی تو رسیدم چه سفره دار کریمی چه خوانی و چه طعامی سوال داشتم از غربتت، زمان به عقب رفت نگاه بود جوابت، نه حرفی و نه کلامی عجب فراز عجیبی عجب غروب غریبی پس از سه روز هنوز آفتاب، بر لب بامی! تنت میان خرابه، دلت کجاست بمیرم کنار حضرت سجاد در خرابه‌ی شامی؟ *بوی تو را از مرقدت استشمام کردم مشامم دیوانه شد @shia_poem
این پسر محتضری که پدرش نیست فرق میان شب تار و سحرش نیست بسکه هلهله است زحجره خبرش نیست غیر شعله بر تمامی جگرش نیست بهر عطش آب بجز چشم ترش نیست پا به سن گذاشتنش فلسفه دارد سوختن و ساختنش فلسفه دارد زود خمیده شدنش فلسفه دارد غربت مثل حسنش فلسفه دارد سوخته و آب شده بیشترش نیست باز آفتاب دل ماه گرفته ست باز گریبان بی گناه گرفته ست دست روزگار به ناگاه گرفته ست پنجه ی بغض از نفسش راه گرفته ست حجره ی در بسته دوای جگرش نیست درد بی کسیش مداوا شدنی نیست ناله دوای تو نه تنها شدنی نیست در هجوم هلهله پیداشدنی نیست چشم بسته اش دگر واشدنی نیست منتظر هیچکسی جز پسرش نیست در به روی این غریب خسته نبندید آینه ی قلب او شکسته نبندید اشک راه دیده او بسته نبندید مادر او پشت در نشسته نبندید بسکه غریب است کسی دور و بر ش نیست حنجرش از ناله ی زیاد گرفته ست بسکه هوای دل جواد گرفته ست همسر او عشق را به بادگرفته ست اینهمه بی رحمی از که یاد گرفته ست؟ همسر این زندگی همسفرش نیست رفت دلش کربلا لحظه ی آخر شمرنشست و کشید خنجر و حنجر چوبه ی محمل براش شد لبه ی در  @shia_poem
لب مي زند كه مادر خود ذرا صدا كند  يا حق واژه ي جگرم را ادا كند او ناله مي زند جگرم سوخت؛ هيچ كس.... ... گويا قرار نيست به او اعتنا كند مي خندد ام فضل به همراه عده اي تا خون به قلب حضرت ابن الرضا كند يك ظرف آب ريخت روي زمين پيش او  نگذاشت تا كسي به لبش آشنا كند در حجره دست و پا زدنش يك بهانه بود تا روضه اي براي خودش دست و پا كند مي خواست با خيال غم جد بي كفن آن حجره ي ستم زده را كربلا كند واي از دقايقي كه به گودال يك نفر  بالاي سر رسيد كه سر را جدا كند بايد عقيله بعد برادر در آن ميان فكري به حال سوختن بچه ها كند حالا غروب يك نفس افتاد به خواهري لب مي زند كه مادر خود را صدا كند   @shia_poem
آه ای اسیرِ روضه‌‌یِ سربسته کیستی مردِ غریبِ حجره‌یِ دربسته کیستی این حجره هم به ناتوانی تو گریه می‌کند پیری بر این جوانیِ تو گریه می‌کند در خانه‌ی امام  چرا دست می‌زنند با ناله‌ات مدام  چرا دست می‌زنند ای یاکریم بال و پَرَت را زمین مزن آه ای جوانِ خانه سرت را زمین مزن اصلا صدای تو به صدایی نمی‌رسد این آب آب آب به جایی نمی‌رسد اُفتاده‌ای زِ دامن زهرا به رویِ خاک کمتر بکش محاسن خود را به روی خاک کِل می‌کشند گریه‌ی زهرا در آورند کف می‌زنند دادِ رضا را در آورند  تو هرچه می‌کنی جگرت را چه می‌کنی با حال و روزِ خود پسرت را چه می‌کنی با خود چه داشت زهر ، تنت را کبود کرد باور نمی کنم دهنت را کبود کرد جانم حسن شبیه حسن روضه‌های توست "نامرد بِینِ کوچه مزن" روضه‌های توست اما به این صدای غریبانه خنده کرد برناله‌ی تو کُلفَتِ این خانه خنده کرد می‌کوبد آه پا به زمین پیش مادرت می‌ریزد آب را به زمین پیش مادرت بُردند نیمه جان بدنت را به پُشت‌ِبام از پا کشانده‌اند تنت را به پشت‌ِبام   می‌رفت پیکرت به روی پله‌های تیز  می‌خورد هِی سَرَت به روی پله‌های تیز از سنگها برای تو اَبرو نماده است آقا چرا برای تو پهلو نمانده است رفتی به روی بام ولیکن هزار شُکر گیرم سه روز و شام ولیکن هزار شُکر گیرم به پشت بام ولی سایبان که هست چندین کفن برای تو با دوستان که هست گیرم سه روز و شب ولی آخر پسر رسید اینبار هم پسر به کنار پدر رسید شکر خدا عقیق تو را ساربان نبرد رنگ لبان خشک تو را خیزران نبرد آقا قسم که پیرهنت را نمی‌کِشند با نیزه‌ای شکسته تنت را نمی‌کِشند @shia_poem
گشته یکپارچه جانم همه پا تا سر آه که شده لاله ی تسبیح جگر، پرپر آه کوثرم بر دل سلطان خراسان اما خشک گشت از عطش زهر لب کوثر آه پاسخ ناله ی یک مرد الهی نشود رقص و آواز خوش و قهقهه ی همسر آه ایستاده به در حجره ببیند که چطور دست و پا می زنم از فرط عطش با هر آه تا که بر گوش کسی ناله و آهم نرسد مست رقصند کنیزان همه بر این در آه چون همان کودکی ام وقت شهادت با اشک بر زمین مشت زنان ناله زدم مادر آه می کشم پا به زمین، می کشد از غصه ی من چه جگرسوز جگرگوشه ی پیغمبر آه پدری از نفس افتاده به دنیا می گفت در بر پیکر صدچاک علی اکبر آه @shia_poem
از سوز زهر بال و پرم تیر می کشد از درد پای تا به سرم تیر می کشد خشک است کامم از اثر زهر آتشین از فرط تشنگی جگرم تیر می کشد افتاده گود پای دو چشمم از این عطش تا پلک می زنم نظرم تیر می کشد بالا نیاید از قفس سینه ام نفس سینه از آه محتضرم تیر می کشد کم بود عمر فاطمه وارم اگر، دلم یاد یتیمی پسرم تیر می کشد در بزم خنده های کنیزان به دور خود لبریز اشک چشم ترم تیر می کشد هر لحظه یاد سیلی و رخسار مادرم باز این زبان نوحه گرم تیر می کشد شد حجره کربلا و منم اکبر رضا از داغ من دل پدرم تیر می کشد تا درب حجره را پسرم وا کند به من بر در نگاه منتظرم تیر می کشد @shia_poem
نيش و كنايه هاست كه از يار مي خورم از دست يار زهر شرر بار مي خورم اصلا به جنگ و نيزه و لشكر نياز نيست وقتي ميان خانه ز دلدار مي خورم دارم ز همسري كه ز من جز صفا نديد چوب كدام تندي رفتار مي خورم شعله شود بلند از اين زخم بر جگر تا آب از دو چشم گهر بار مي خورم از اين صداي هلهله آزار مي كشم با جان خسته غصه ي بسيار مي خورم وقتي كه مي برند مرا روي پشت بام با صورتم به گوشه ي ديوار مي خورم پهلو شكسته مادر كم سن و سال من ديگر بيا كه حسرت ديدار مي خورم @shia_poem
مولای جود ، حضرت ابن الرضا سلام ای آشنای هر دل درد آشنا سلام باب المراد من در دولتسرای تو بسته دلم دخیل به لطف و عطای تو هر قفل با کلید تو وا می شود جواد سنگ از اشاره ی تو طلا می شود جواد خیر کثیر ، مثل تو کوثر نیامده مولود از تو با برکت تر نیامده تو آمدی مسیر ولایت بقا گرفت افتاده بود از نفس و با تو پا گرفت چشم زمان به علم و کمال تو خیره شد در ذهن دهر ، گوشه ای از آن ذخیره شد تو امتداد نور ، جواد الائمه ای سرچشمه ی حضور ، جواد الائمه ای تا کاظمین تو دل من پر گرفته است بر غربت تو زمزمه از سر گرفته است با تو چه کرد همسر نامهربان تو آمد به لب ز بازی تقدیر ، جان تو در بسته بود حجره و تو دست و پا زدی می سوختی و مادر خود را صدا زدی کف می زدند بر غم بی انتهای تو نشنید گوش هیچ کسی ناله های تو فریاد می زدی جگرم سوخت آب آب لبخند می زدند و نیامد جواب آب ارث عطش ز خون خدا شد نصیب تو پایان گرفت قصه ی عمر عجیب تو @shia_poem
خون شد از غم دلِ خدا جويم درد بسيار و نيست دارويم ميفشانم سرشك و ميگويم يا جواد الائمه ادركني سينه اي پُر شرار دارم من دل و جاني فكار دارم من دو جهان با تو كار دارم من يا جواد الائمه ادركني روزگارم ز غم تباه شده قلبم از معصيت سياه شده راهِ من منتهي به چاه شده يا جواد الائمه ادركني خسته و دلشكسته و زارم گره افتاده است در كارم جز به كويت كجا پناه آرم؟ يا جواد الائمه ادركني اي كه روح عبادتي مارا عذر خواهِ قيامتي مارا جانِ زهرا عنايتي مارا يا جواد الائمه ادركني تشنه ام تشنه بر من آب بده گنهم را ببر ثواب بده به گداي درت جواب بده يا جواد الائمه ادركني دردِ من را دوا كني چه شود؟ حاجتم را روا كني چه شود؟ قسمتم كربلا كني چه شود؟ يا جواد الائمه ادركني عزت عالمين ميخواهم نجف و كاظمين ميخواهم طوفِ قبر حسين ميخواهم يا جواد الائمه ادركني من كه چون شمع بر فروخته ام از غم غربت تو سوخته ام چشم بر رحمتِ تو دوخته ام يا جواد الائمه ادركني همسرت كرد نامراد تورا ساخت مسموم از عناد تورا اي كه خوانده پدر جواد تورا يا جواد الائمه ادركني @shia_poem
تو ضجه میزدی و حجره یکصدا رقصید تمام حجره به پای غم شما رقصید کنیزکی که سر سفره ات نمک میخورد کنار پیکر سرخت چه بی حیا رقصید صدای العطشت بین خنده ها گم شد واشک غربت تو روی گونه ها رقصید چکید نم نم اشکت،کبوتران دیدند درون ماَذن حلقومتان صدا رقصید دلت به مقتل خانه چه تلخ قربان شد به پای داغ عظیمت دل منا رقصید تنت سه شب به روی بام ماند و روح تو ازاین عروج غریبانه،تا خدا رقصید... @shia_poem
رسیده جان به لب اطهرت ؛ اَبَالهادی! نشسته پیک اجل در بَرَت ؛ اَبَالهادی! دوباره قصه ی زهر و دوباره نامردی کبود شد همه ی پیکرت ؛ اَبَالهادی! لباس شمر به تَن کرد و منع آبت کرد چه کرد با دل تو همسرت ؛ اَبَالهادی! شبیه فاطمه دستی گرفته ای به کمر مگر خدای نکرده پَرَت ... ؛ ابالهادی! میان حجره ی در بسته دست و پا زدی و… بریده شد نفس آخرت ؛ اَبَالهادی! مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد صدای خسته ی بی جوهرت ؛ اَبَالهادی! کنیزها بدنت را کِشان کِشان بردند گرفته بر لبه ی در سَرَت ؛ اَبَالهادی! سه روز بر تَن تو آفتاب می تابید ولی بریده نشد حنجرت ؛ اَبَالهادی! دگر به زیر سُم اسب های تازه نَفَس ندید جسم تو را دخترت ؛ اَبَالهادی! اگر چه دور و برت خیره سر فراوان بود ولی نظاره نشد خواهرت ؛ اَبَالهادی چه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسید برای غارت انگشترت ؛ اَبَالهادی! @shia_poem
آیات تشنگی است سرود زبان من مرثیه های داغ عطش ترجمان من جز آیه های درد، ترنم نمی کنم یعنی که زهر برده تمام توان من سوز عطش گلوی مرا زخم کرده است بیخود نشد شکسته شکسته بیان من از بس که تشنگی تب و تاب مرا ربود خشکیده ذره ذره زبان در دهان من این حُجره نیست مقتل جان کندن من است خود قاتل است همسر نا مهربان من آیا جواب آه غریب است کف زدن؟ هر هلهله ست خنجر تیزی به جان من این جا نفس به سینه من حبس می شود دشمن نشسته منتظر نیمه جان من گیرم چراغ عمر مرا هم کنی خموش خاموش کی کنی تو فروغ نهان من؟ از حجره تا به بام تنم زخمه زخمه شد این راه پله می شکند استخوان من افسوس قاتل پسر فاطمه شدی خیری کجا رسد به تو از دشمنان من کُشتی مرا به فصل جوانی خدا کند رحمی کنی بر پسر نوجوان من هادی بیا وقت جدایی نظاره کن بر بام خانه بی کفنی میزبان @shia_poem