#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#چارپاره
یک سال می شود که تو هم پر کشیدهای
من هم به سوگ پر زدن تو نشستهام
شاید به جا نیاوریام آشنای من
میبینی از فراق تو خیلی شکستهام
چون آفتاب بر لب بامم که مثل تو
مانده به زیر صورت خورشید پیکرم
ای تشنه لب به یاد ترکهای لعل تو
لب تشنه ماندهام به نفس های آخرم
بی تو تمام باغ تو رنگ خزان گرفت
بی تو پری برای پریدن نمانده بود
صحرای داغ، پای برهنه، لباس خشک
نایی دگر برای دویدن نمانده بود
چندی ست رفته قوت دیدن ز دیدهام
بنگر به راه رفتن خواهر که دیدنی ست
دارم هنوز بر تنم از آن مسافرت
یک باغ پر بنفشه برادر که دیدنی ست
دل پاره پاره از همهٴ طعنههایشان
پایم هنوز آبله دار از شتاب ها
جا خوش نموده بر بدنم جای سلسله
ردی ست بر تمام تنم از طناب ها
پیراهنی که خون تو آغشته اش بود
هرگز نَشُستهام نرود عطر و بوی تو
دارم هنوز با خودم از کوچههای شام
سنگی که خورد بر سر نیزه به روی تو
#محسن_عرب_خالقی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#غزل
هفتاد و دو شهید به صحراى زینب است
پایین نامه همه امضاى زینب است
می میرم و دم تو مرا زنده می كند
قارى من صدات مسیحاى زینب است
از سربلندى تو سرافراز می شوم
بالاى نیزه ها سرت آقاى زینب است
جاى مرا گرفته اى و پس نمی دهى
جاى تو نیست بر سر نى، جاى زینب است
امروز که مشاهده کردى مرا زدند
عین همین مشاهده، فرداى زینب است
در طول زندگانى پنجاه ساله ام
این اولین نماز فراداى زینب است
این جلوه هاى مختلف روى نیزه ات
از"ما رایت الا جمیلا"ى زینب است
طورى قدم زدم که همه باخبر شدند
کاخ یزید زیر قدم هاى زینب است
دارند سمت من صدقه پرت می کنند
خرماى نخل ها جلوى پاى زینب است
هر چه زدند سنگ، سرش آخ هم نگفت!
آخر حسین گرم تماشاى زینب است
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#مثنوی
ای كه روی دوش منه تا به قیامت علمت
دست خدا پشت سرِ مدافعان حرمت
روبه روی گنبد تو همیشه تعظیم می كنم
برا دفاع از حرمت جونمو تقدیم می كنم
روزای من با حسرت زیارت تو شب میشه
شهادتینم آخرش لبیك یا زینب میشه
چیكار كنم كه خاك غم نشینه رو مرقد تو
باد مخالف نزنه به پرچم گنبد تو
رو خون این همه رفیق مگه میشه پا بزاریم
مگه میتونیم حرمو یه لحظه تنها بزاریم
اون كه با سنگ تفرقه نورِ چراغ و می زنه
پاش برسه با تبرش ریشه ی باغ و می زنه
دلم می خواد هر جا میرم عشق تورو جار بزنم
تو دهنِ دشمنا با دست علمدار بزنم
اونا كه هر دفه میام بهم میگن دیگه نرو
یه روز رو سنگ قبرمن می نویسن اسم تورو
#محسن_عرب_خالقی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#غزل
امشب سری به خلوت پروانه ها بزن
با یک دل شکسته خدا را صدا بزن
امشب بیا به روضه یک خواهر شهید
طعنه به غربت دل آیینه ها بزن
با اشک لقمه ای ز سر سفره عزا
با نیت تقرب محض و شفا بزن
و بعد در میان عزادارهای عشق
خود را شبیه اهل سماوات جا بزن
وقت عزای حضرت زینب رسیده است
حرف غریب بودن یک تشنه را بزن
با یاد خاطرات خودش خواهری گریست
یاد غمی که گفت کسی: بی هوا بزن
تا می زدند طفل یتیم سه ساله را
می گفت عمه: بس کن و اصلاً مرا بزن
در لحظه های آخر خود بی قرار بود
زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#غزل
ای برادر، من جهانی را به خود دیوانه کردم
سوختن در عشق را تعلیم هر پروانه کردم
دید چون پروانه از من عاشقی، در حیرت آمد
زان فداکاری که در راه تو ای فرزانه کردم
آن زنم من کز اسارت با دلیری و شهامت
بهر تکمیل شهادت همّتی مردانه کردم
بهر اثبات حقیقت با بیان آتشینم
تا ابد رسوا به عالم زاده مرجانه کردم
تا که آثاری بود از نهضتت در شام ویران
گنج پر اجر تو پنهان گوشه ویرانه کردم
گر به خون اصغرت معلوم شد مظلومی تو
من هم اثبات صبوری را بدان دُردانه کردم
گر چه در ظاهر به زندان و خرابه جای گرفتم
لیک در معنی درون سینه ها کاشانه کردم
گوید «انسانی» که من خادم به دربار حسینم
فخر بر شاهان من از این منصب شاهانه کردم
#استاد_علی_انسانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#مربع_ترکیب
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود
پارهگریبان ، بی سر و سامان شدن بود
اول قرار ما دو تا قربان شدن بود
رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود
یکسال و نیم آتشگرفتن سهم من بود
تقدیر پروانه از اول سوختن بود
یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم
با هر نخ پیراهن تو گریه کردم
خیلی برای کشتن تو گریه کردم
با خندههای دشمن تو گریه کردم
هرشب بدون تو هزاران شب گذشته
دیگر بیا آب از سر زینب گذشته
آخر مرا با غصّهی ایّام بردند
با خاطرات سیلی و دشنام بردند
بین همان شهری که بزم عام بردند
این آخر عمری مرا در شام بردند
پروانه ها خاکسترم را جمع کردند
از زیر سایه بسترم را جمع کردند
گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن
این آخر عمری مرا رو به وطن کن
من را میان کهنه پیراهن کفن کن
با قاسم و عباسم و اکبر بیائید
من را بسوی کربلا تشییع نمائید
حالا دگر بال و پری دارم، ندارم
در آتشت خاکستری دارم، ندارم
من سایهی بالاسری دارم، ندارم
چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم
آنقدر بین کوچهها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت
باور نخواهی کرد با اغیار رفتم
با چادر پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچهها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزهدار رفتم
یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم
با آستینم با چه وضعی رو گرفتم
یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تو را پامال کردند
دیدم تنت را زندهزنده چال کردند
یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم
در گوشهی مقتل تو را گم کرده بودم
دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت
عمّامهی پیغمبرت دست کسی رفت
هم یادگار مادرت دست کسی رفت
هم روسریِ دخترت دست کسی رفت
هم خویش را پهلوی تو انداختم من
هم چادرم را روی تو انداختم من
#محمد_جواد_پرچمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#مسمط_مخمس
به مدینه خبرِ سوختنش را نبَرید
آه در سایه بیایید تنش را نبرید
پیشِ او نامِ حسین و حسنش را نبرید
از روی سینهیِ او پیرهنش را نبرید
بگذارید که راحت بدهد جان زینب
هرچه کردند نسوزد دَمِ آخر که نشد
یا کمی کم بشود گریهیِ خواهر که نشد
یا به عباس نگوید غمِ معجر که نشد
یا نخواند نَفَسی روضهیِ حنجر که نشد
چه پریشان شده امروز ، پریشان زینب
بی نَفس مانده و بالایِ سرش نیست کسی
رو به قبله شده و دور و برش نیست کسی
تا بگیرند زیرِ بال و پَرش نیست کسی
یا بگیرند خبر از جگرش نیست کسی
زیرِ لب داشت حسینیم سَنَ قوربان زینب
یادش اُفتاد خودش دید پرش را بُردند
دیر آمد سرِ گودال سرش را بُردند
با سرِ نیزهیِ سرخی پسرش را بُردند
زودتر از زن و بچه خبرش را بُردند
میدَودَ در وسطِ خیمهی سوزان زینب
یک طرف داشت سنان باز سنان را میزد
یک طرف حرمله هم پیر و جوان را میزد
همهی قافله را دخترکان را میزد
جای شلاق به تن چوبِ کمان را میزد
تک و تنها شده با جمعِ یتیمان زینب
چه کند ، مادری از طفل نشان میخواهد
کودکِ بی رَمَقی تکهیِ نان میخواهد
دختری آمده از عمه توان میخواهد
راه رفتن به رویِ آبله جان میخواهد
میرود تا برسد گوشهی ویران زینب...
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#غزل_پیوسته
خون دلی که خورده ای آغاز راه بود
پرواز آسمانی ات از دودِ آه بود
خورشید خردسالی ات اندوه ابر داشت
وقتی ز داغ مادر تو تیره ماه بود
می دید موج مدّ نگاهت که همچو ماه
دریای ناله های علی رو به چاه بود
از روزهای زخم که بر مجتبی گذشت
خون لخته های طشت فقط عذرخواه بود
مثل تو شوق نیزه و شمشیر بوسه خواست
وقتی دلت به گوشه ای از قتلگاه بود
می سوختی که در تب حمله به یوسفت
کاری اگر ز دست تو آمد نگاه بود
رو کرده ای به سمت مدینه که ای رسول
این پاره تن، حسین تو روحی فداه بود
اندوه های قلب تو از سرمه رنگ داشت
از زخم صبح آینه ات شام زنگ داشت
خون بود لخته لخته به چشم تو می نشست
لختی اگر وداع برادر درنگ داشت
از روی تل برای پیمبر سخن بگو
این گیسوان کیست که قاتل به چنگ داشت؟
دیدی که از دلت عطش بوسه می چکید
از آن گلو که از شفق و لاله رنگ داشت
خطبه شکن شده است کسی که به نیزه ها
آیات وحی بر لبش آغوش تنگ داشت
سر را بزن به چوبه ی محمل که روی نی
پیشانیِ برادرت، اندوه سنگ داشت
تو صبح شبنمی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام، با خبر از تار مو کنی
طوفانی و حماسه، اگر سر بر آوری
آتشفشان دردی، اگر سر فرو کنی
عطر حسین در همه جا می پراکنی
همچون نسیم تا سفر کو به کو کنی
پنهان شده است گل، پس خاشاک قتلگاه
باید که خاک را به تمنّاش، بو کنی
گاه وداع آمده با پاره های دل
یک بوسه وقت مانده که نذر گلو کنی
با سر برای چوبه ی محمل سخن بگو
سخت است از کجاوه به نی گفتگو کنی
پرده مزن کنار ز محمل، که باز هم
آئینه را به آینه ای روبرو کنی
سبز است باغ آینه از باغبانی ات
گل کرده شوق عاطفه از مهربانی ات
از بس که خار خاطره بر پای تو نشست
چشم کسی ندیده گل شادمانی ات
حتی در آن نماز شبی که نشسته بود
پیدا نشد تشهّدی از ناتوانی ات
آنجا که روز کوفه ز رزم تو شام بود
شوق حماسه می چکد از خطبه خوانی ات
اما شکست خطبه ی پولادی تو را
بر نیزه آیه های گل ناگهانی ات
با آن سری که در طَبق آمد شبی بگو
لبریز بوسه باد لب خیزرانی ات
عمر سه ساله صبر دل از لاله می گرفت
آتش نمی زنیم به داغ نهانی ات
#جواد_محمد_زمانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#مربع_ترکیب
زینبم نائبة الزهرایم
مادرم گفته که بی همتایم
بشنوید ارض و سما! آوایم
این حسینی که بُوَد، آقایم ...
... تا که دیده به روی من وا کرد
مهر خود را به دل من جا کرد
کوثر حضرت کوثر هستم
زین اَب هستم و زیور هستم
زیور فاتح خیبر هستم
خطبه ام گفت: که حیدر هستم
همه دیدند هنر دارم من
مثل عباس، جگر دارم من
ذوالفقار سخنم برّان است
یکی از لشکر من طوفان است
دشمن از «مردی» من حیران است
بی سبب نیست که سرگردان است...
... دیده هر بار، حریف همه ام
پروش یافته ی فاطمه ام
ای برادر! به دلم غم دارم
دل سوزان و قدی خم دارم
دم آخر شده ماتم دارم
خاطراتی ز محرّم دارم
لرزش دستم اگر جلوه نماست
همه اش زیر سر عاشوراست
همه جا پای به پایت بودم
دائماً زیر لوایت بودم
مثل یک کوه برایت بودم
شاهد کرب و بلایت بودم
من که بازیچه ی تقدیر شدم
از غم تو به خدا پیر شدم
روضه ی باز شنیدن سخت است
بار بر دوش کشیدن سخت است
تلخی آه چشیدن سخت است
سوی گودال دویدن سخت است
دیدم آن جا که چه غوغا کرده
بی حیا، کار خودش را کرده
حنجری سوخته شد بعد از آن ...
جگری سوخته شد بعد از آن ...
مادری سوخته شد بعد از آن ...
معجری سوخته شد بعد از آن ...
زیر و رو شد بدنت با نیزه
تا که شد در تن تو تا نیزه
وای از آن سفر شام، حسین!
وای از آن ملأ عام، حسین !
وای از طعنه و دشنام، حسین !
وای از سنگ لب بام، حسین !
آن دیاری که پر از بیداد است
شام نه، کشور کُفر آباد است
ذرّه ای رحم در آن ناس نبود
بینشان عاطفه بشناس نبود
حرفی از غیرت و احساس نبود
کاش آن جا سر عبّاس نبود ...
... تا نبیند سر بی معجر را
پای پر آبله ی خواهر را
#محمد_فردوسی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#غزل
هوای وصل دلبر را به سر دارم در این شبها
رسیده جان من برلب دگر سیرم از این دنیا
حسین جان بعد تو دیگر خمیده قامت خواهر
بمیرد از غمت زینب همین امروز یا فردا
اگر مویم سپید است و اگر من تار می بینم
دلیلش هجر تو بوده ، کجایی ماه بی همتا ؟
در این یکسال و نیم از بعد عاشورا شده کارم
بگیرم مجلس روضه ، کنم بزم عزا برپا
لباس خونی ات را باز روی سینه ام دارم
دوباره یادم افتاده غروب روز عاشورا
به زور ضربه ی نیزه ز روی اسب افتادی
سپاهی حلقه زد دورت شدی در قتلگه تنها
خودم دیدم که قاتل خنجری را دست و پا می کرد
خودم دیدم که می آمد به روی سینه ات با پا
خودم دیدم ز روی تل که می لرزید دستانش
جدا می کرد رأست را به پیش مادرم زهرا
برادر جان پس از تو خیمه هایت سوخت در آتش
عدو خوشحال و طفلانت فراری در دل صحرا
به دست دشمنت عمامه و انگشترت دیدم
میان عده ای بوده سر پیراهنت دعوا
مرا با کعب نی از کوفه میزد دشمنت تا شام
به زیر تازیانه ناله ی من بوده : “واجدّا..”
به روی نیزه تا دیدم جبینت غرق در خون است
به پای چوبه ی محمل شکستم من سر خود را
ز بام خانه های شام آتش بر سرم افتاد
ولی دستان بی جان و کبودم بسته بود آنجا
جسارت شد به دختر ها میان بزم و محفل ها
به پیش دیدگانِ خونی و شرمنده ی سقا
عدو ما را میان کوچه های شام می گرداند
شکسته شد غرور ما میان آن یهودی ها
**
" گدایی می کنم هرشب ، سر کویِ تو یا زینب
گدایی می کنم تا کربلای من شود امضا "
#مهدی_علی_قاسمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#غزل
حسین خواهر تو بر غمت دچار شده
دلم هوای تو کرده که بی قرار شده
تمام موی سرم ، پینه های دستانم
خودت بیا و ببین که چه گریه دار شده
مگر نگفتم عزیزم که بی تو می میرم
همیشه قاتل عاشق غم نگار شده
در احتضار کنار تمامتان بودم
برس به داد دلم وقت احتضار شده
اگر تو کشته ی اشکی دو دیده ی تر من
برای روضه ی تو سفره دار شده
ز خاطرم نرود خاطرات کرببلا
دوباره دور و بر من پر از غبار شده
به روی چادر من جای پای قاتل توست
لگد به روی لگد بر تنم نثار شده
دم غروب به آتش گرفته ای گفتم
بدو عزیز دلم موقع فرار شده
میان آن همه نامحرمان خودت دیدی
چگونه خواهری بر ناقه ها سوار شده
سر تورا سر بازار بس که رقصاندند
گلوی خشک تو دیدم که تار تار شده
زنان کوفه همه سنگ باز قهارند
چقدر راس تو با سنگها شکار شده
رباب موی سرش کند و داد زد زینب
ببین سر پسرم سهم نیزه دار شده
میان بزم شراب آمدم به دنبالت
یکی به طعنه صدا زد ببین چه خار شده
حرامزاده ای از دختران کنیزی خواست
از آن به بعد سکینه گلایه دار شده
#قاسم_نعمتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهادت
#مثنوی
مادر گریه! مادر غم ها! جان از غصه آمده بر لب!
روضه دار شبانه روز حسین! السلام علیکِ یا زینب!
چشم های تو از نجابت و نور، چشم های تو جنس باران است
گریه های زیاد آبت کرد، بس که زخم دلت فراوان است
بین بستر که روضه میخوانی، وسط گریه میروی از حال
وسط روضه ی در و دیوار، وسط روضه ی سر و گودال
رو به کرببلا بکن بانو، لحظه های وداع سنگین است
درد دل کن تو با برادر خود، روضه بی شک دلیلِ تسکین است
خاطرم مانده ای برادر من، زلف هایت به چنگ گرگ افتاد
گره در بین زلف تو می خورد، روی سینه نشست یک صیاد
حرمتت را حرامیان بردند، غارت پیکر تو یادم هست
دست و پا می زدی مقابل من، شمر بالا سر تو یادم هست
نیزه ای میخ را به یاد انداخت، ناله ی مادر تو درآمد
آن قدر سعی کرد خواهر تا، نیزه از پیکر تو در آمد
ازتو سر ولی زخواهرتو ،پیش چشمت غرور میبردند
دل من را که خوب سوزاندند، سر تو تا تنور می بردند
#محسن_حنیفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem