eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
562 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
از آن زمان که خدایم سرشت تا باشم نوشت تا که فقط عاشق شما باشم نوشت با همه کس غیر تو غریب شوم نوشت تا که فقط با تو آشنا باشم خدا رقم زده این سرنوشت را؛ چه کنم؟ همیشه شاه تو باشی و من گدا باشم امام عصر، امام زمان، مباد دمی دمی که از تو و از یاد تو جدا باشم تو نیستی و من این را ز خود نپرسیدم در این زمانه که او نیست، من چرا باشم میان خانه ات امشب عزا به پا کردی چه می شود که در آن مجلس عزا باشم برای آنکه کمی در غمت شریک شوم اجازه می دهی امشب که سامرا باشم؟ قسم به اشک روانت برای من بنویس که باز یک سحر جمعه کربلا باشم @shia_poem
در گرگ و میش صبح پر از ظلمتی که باز افکند پرده روی سر مردم حجاز نور حقیقت از طرف عرش سر زد و لرزید روی فرش تن هر چه که مجاز شیطان دوباره رانده تر از قبل خویش شد بت ها به سجده آمده با نیت نماز آری محمد؛ آنکه رسولان قبل از او محض نیاز آمده تا او رسد به ناز او می رسد که بیرق عشقی عمیق را بر بام روزگار درآرد به اهتزاز او می رسد که باز خدا منجلی شود او آمده منادی عشق علی شود ای آخرین طلوع نبی ها پیام ها وی اولین شروع وصی ها امام ها دریا رسیده ای به مصاف سراب ها دریا رسیده ای به لب تشنه کام ها افتاده پای معجزه ی آسمانیت تیغ بیان صاحب علم و کلام ها باید فقط ز وصف تو و اهل بیت گفت تا آن زمان که هست زبانی به کام ها سلمان محمدی شده چون عاشق علی ست مولاست کیل سنجش تو در مقام ها نابرده رنج، گنج، میسر نمی شود هر ثروتی محبت حیدر نمی شود آوردی از بهشت، به دنیا نسیم را با خود نسیم مهر خدای رحیم را آورده ای برای همه سائلان دهر پشت سر خود ایل و تباری کریم را آه ای یتیم مکه! تو بابای امتی زیر پرت امان بده مشتی یتیم را پر می کشد به گنبد سبزت دلی سیاه در حائرت مکان بده این یاکریم را برگرد در غدیر و بگو که صراط کیست گم می کنیم گاه ره مستقیم را زخم مرا رهین مداوای خویش کن من را گدای خانه ی زهرای خویش کن آرام از کنار پیمبر قدم بزن شاعر! برو بقیع و در آنجا قلم بزن حالا برای حضرت صادق غزل بگو اما کمی به شادی خود رنگ غم بزن آن قبرهای خاکی غمبار را ببین این وضع را درون خیالت به هم بزن بر روی هر مزار، ضریحی درست کن بر آن ضریح های خیالی حرم بزن خود را کنار پنجره فولاد فرض کن و سرنوشت عاشقی ات را رقم بزن قدری ببار و گریه کن و سلسبیل شو بر آن مزارهای خیالی دخیل شو شاعر! دوباره مست شو از فیض ساغری به به چه ساغری چه شرابی چه کوثری مردی که شیعیان ز عنایات مکتبش معروف می شوند پس از این به جعفری جان ای امام عشق! که می روید از لبت گل های تازه با نفحات پیمبری صدها چون ابن حیان یا چون زراره را باید که پای مکتب علمت بپروری یا قال باقر است و یا قال صادق است هر عالمی که خوانده حدیثی به منبری سرسختی مرا به نگاهی ملیح کن من را در عشق ایل و تبارت فقیه کن حالا منم که با دل بی تاب و عاشقم سرمست بزم عشق تو و این دقایقم مشتاق حرف های توام آیه ای بخوان محتاج حرف های تو و قال صادقم بین حدیث های تو تا حرف کربلاست من جزو بیقرارترین خلایقم حرف از حسین می زنی و گریه می کنم کافی ست که نگاه کنی به سوابقم این بنده را روانه کن امشب به کربلا در حائری که زائر آنجاست خالقم ما را بیا و مثل خودت روضه دار کن در کشتی سعادت جدت سوار کن @shia_poem
در گرگ و میش صبح پر از ظلمتی که باز افکند پرده روی سر مردم حجاز نور حقیقت از طرف عرش سر زد و لرزید روی فرش تن هر چه که مجاز شیطان دوباره رانده تر از قبل خویش شد بت ها به سجده آمده با نیت نماز آری محمد؛ آنکه رسولان قبل از او محض نیاز آمده تا او رسد به ناز او می رسد که بیرق عشقی عمیق را بر بام روزگار درآرد به اهتزاز او می رسد که باز خدا منجلی شود او آمده منادی عشق علی شود ای آخرین طلوع نبی ها پیام ها وی اولین شروع وصی ها امام ها دریا رسیده ای به مصاف سراب ها دریا رسیده ای به لب تشنه کام ها افتاده پای معجزه ی آسمانیت تیغ بیان صاحب علم و کلام ها باید فقط ز وصف تو و اهل بیت گفت تا آن زمان که هست زبانی به کام ها سلمان محمدی شده چون عاشق علی ست مولاست کیل سنجش تو در مقام ها نابرده رنج، گنج، میسر نمی شود هر ثروتی محبت حیدر نمی شود آوردی از بهشت، به دنیا نسیم را با خود نسیم مهر خدای رحیم را آورده ای برای همه سائلان دهر پشت سر خود ایل و تباری کریم را آه ای یتیم مکه! تو بابای امتی زیر پرت امان بده مشتی یتیم را پر می کشد به گنبد سبزت دلی سیاه در حائرت مکان بده این یاکریم را برگرد در غدیر و بگو که صراط کیست گم می کنیم گاه ره مستقیم را زخم مرا رهین مداوای خویش کن من را گدای خانه ی زهرای خویش کن آرام از کنار پیمبر قدم بزن شاعر! برو بقیع و در آنجا قلم بزن حالا برای حضرت صادق غزل بگو اما کمی به شادی خود رنگ غم بزن آن قبرهای خاکی غمبار را ببین این وضع را درون خیالت به هم بزن بر روی هر مزار، ضریحی درست کن بر آن ضریح های خیالی حرم بزن خود را کنار پنجره فولاد فرض کن و سرنوشت عاشقی ات را رقم بزن قدری ببار و گریه کن و سلسبیل شو بر آن مزارهای خیالی دخیل شو شاعر! دوباره مست شو از فیض ساغری به به چه ساغری چه شرابی چه کوثری مردی که شیعیان ز عنایات مکتبش معروف می شوند پس از این به جعفری جان ای امام عشق! که می روید از لبت گل های تازه با نفحات پیمبری صدها چون ابن حیان یا چون زراره را باید که پای مکتب علمت بپروری یا قال باقر است و یا قال صادق است هر عالمی که خوانده حدیثی به منبری سرسختی مرا به نگاهی ملیح کن من را در عشق ایل و تبارت فقیه کن حالا منم که با دل بی تاب و عاشقم سرمست بزم عشق تو و این دقایقم مشتاق حرف های توام آیه ای بخوان محتاج حرف های تو و قال صادقم بین حدیث های تو تا حرف کربلاست من جزو بیقرارترین خلایقم حرف از حسین می زنی و گریه می کنم کافی ست که نگاه کنی به سوابقم این بنده را روانه کن امشب به کربلا در حائری که زائر آنجاست خالقم ما را بیا و مثل خودت روضه دار کن در کشتی سعادت جدت سوار کن #@shia_poem
دوباره پای غزل سویتان دوان شده است حروف واژه عشقم ترانه خوان شده است ردیف و قافیه هایم فقط به ذوق شماست که اینچنین همه همرنگ آسمان شده است زبان رو به سوی قبله مانده طبعم به جان رسیده و انگار پرتوان شده است فضای آبی شعرم نثار مقدمتان بهار هم به قدوم شما جوان شده است نَمی ز بارش حُسن شما و آل شما کتاب شعر و غزلهای شاعران شده است فضای شعر، پر از لطف بی کرانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست چه منتی به سر خلقت خدا داری اگر به چشم زمین پای خویش بگذاری سحاب رحمتی و پای آسمان خدا کنار می کشد آن ساعتی که می باری فرشتگان همه مبهوت جلوه رویت چه دلربایی... عجب دلبری... چه دلداری... تو آخرین گل یاسی که نقش هایت را به کوچه باغ قدیمی شهر می کاری پس از تو صبح مدینه دگر نخواهد دید طلوع نسل خدا را زمان بیداری لبان حضرت هادی پر از ترانه توست کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست اگرچه عمر تو ایام کمتری دارد ولی به عمر دوصد نوح برتری دارد بهشت کوی تو! نه... نه... غباری از کویت کجا به وعده جنت برابری دارد؟! کدام دلبری؟! آنهم به نقد جان دادن شبیه و مثل تو آنقدر مشتری دارد دل مریض من آقا اگرچه ناخوش بود ولی به لطف تو اوضاع بهتری دارد گدای ریزه خور سفره تو سلطان است چراکه بر سر خود تاج سروری دارد نگاه ماست که دنبال آب و دانه توست کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست خوشا به حال کسی که هواییت باشد گدای روز وشب سامراییت باشد شنید هرکه حدیث تو از پس پرده همیشه مست کلام خداییت باشد عبادت تو میان درندگان یعنی جهان به سلطه فرمانرواییت باشد کسی که در وطنش خانه رضا دارد هلاک کنیه ابن الرضاییت باشد خوشا به آنکه به یاد ضریح شش گوشت مسافر حرم کربلاییت باشد بیا مرا بطلب، دل پر از بهانه توست کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست شما که جود و کرم عادت و مرام شماست گدا همیشه پر از شرم احترام شماست شما که صاحب شیرین ترین اسمائید همیشه روی لب ما طنین نام شماست شما که هیچ زمان حج نرفته اید اما هم آب زمزم و هم کعبه تشنه کام شماست شماکه حجت حقید در برابر ما به گفته خودتان فاطمه امام شماست تورا به فاطمه آقا خودت دعایی کن که استجابت، اجزایی از کلام شماست دعا برای فرج نزد آستانه توست کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست @shia_poem
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را نگاهی باز می گیرد سر راه نگاهم را کدام آغوش بین خویش جا داده است ماهم را که برگردانده امشب سوی دیگر قبله گاهم را من امشب حاجی این قبله این قبله نما هستم من امشب بنده مولای سر من رئا هستم   درون سینه ام انگار شور دیگری دارم به لطف ساقی امشب در سبویم کوثری دارم به دستی زلف یار و دست دیگر ساغری دارم شرابی ناب از انگورهای عسگری دارم من امشب عشق را تکرار در تکرار می خوانم حسن جانم حسن جانم حسن جانم حسن جانم   وزیده از پگاه شهر پیغمبر نسیمی که رسیده سالهایی قبل همراه شمیمی که تمام شهر را پر کرد آن فیض عظیمی که خبر داده است باز از جلوه دست کریمی که همان خلق و همان خو در جمالش منجلی باشد و مثل آن حسن آرام جان یک علی باشد   نگاهت چون مسیحاییست که بر مرده ها جان است که گاهی لرزه بر اندام مأموران زندان است و یا ابریست که در آسمان هم حکم باران است بگو این چشم انسان است یا از آن یزدان است تو هم جسمی و هم جانی، تو هم ابری و بارانی صفاتت گفت یزدانی، خدایی یا که انسانی؟   رکاب سامرا را گنبد زرد تو مروارید حریمت کعبه آمال، قبرت قبله امید گدایان! هرکجا هستید، امشب هرچه می خواهید دخیل عشق بندید از همان جا بر در خورشید اگر که سائل شهر مدینه مجتبی دارد کسی چون عسگری را هم گدای سامرا دارد میایی و برای مهدی ات دلداده می سازی هزاران عاشق در دام عشق افتاده می سازی ز اشک دیده چشم انتظاران جاده می سازی برای امر غیبت شیعه را آماده می سازی میان پرده اسرار خدا را بی صدا گفتی برای شیعیانت "افضل الاعمال" را گفتی   تو آن معنای پروازی که بی تو هیچ بالی نیست زلال جاری باران لطفت را زوالی نیست به جز درد فراق مهدی ات آقا ملالی نیست یقینا در کنار ماست امشب جاش خالی نیست دعا کن تا که من هم جمکرانی باشم آقا جان دعا کن تا ابد صاحب زمانی باشم آقاجان   اجازه می دهی امشب تو را ابن الرضا گویم صفای مرقد شش گوشه ات را کربلا گویم غریب سامرا از غربت یک آشنا گویم برایت قصه ی یک مادر و یک کوچه را گویم از آن ابری که زیر ظلمتش پوشاند ماهش را از آن مادر که بین کوچه ها گم کرد راهش را @shia_poem
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را نگاهی باز می‌گیرد سر راه نگاهم را کدام آغوش بین خویش جا داده‌ست ماهم را که برگردانده امشب سوی دیگر قبله‌گاهم را من امشب حاجی این قبله، این قبله‌نما هستم من امشب بنده مولای «سُرَّ مَن رَءا» هستم وزیده از پگاه شهر پیغمبر نسیمی که... ...رسیده سال‌هایی قبل همراه شمیمی که... ...تمام شهر را پر کرد آن فیض عظیمی که... ...خبر داده‌ست باز از جلوه دست کریمی که... ...همان خُلق و همان خو در جمالش منجلی باشد وَ مثل آن حسن آرام جان یک علی باشد نگاهت چون مسیحایی‌ست که بر مرده‌ها جان است که گاهی لرزه بر اندام مأموران زندان است و یا ابری‌ست که در آسمان هم حکم باران است بگو این چشم انسان است یا از آن یزدان است تو هم جسمی و هم جانی، تو هم ابری و بارانی صفاتت گفت یزدانی، خدایی یا که انسانی؟ رکاب سامرا را گنبد زرد تو مروارید حریمت کعبه آمال، قبرت قبله امید گدایان! هرکجا هستید، امشب هرچه می‌خواهید دخیل عشق بندید از همان جا بر در خورشید اگر که سائل شهر مدینه، مجتبی دارد کسی چون عسکری را هم گدای سامرا دارد می‌آیی و برای مهدی‌ات دلداده می‌سازی هزاران عاشق در دام عشق افتاده می‌سازی ز اشک دیده چشم انتظاران جاده می‌سازی برای امر غیبت شیعه را آماده می‌سازی میان پرده، اسرار خدا را بی‌صدا گفتی برای شیعیانت «أفضل الاعمال» را گفتی تو آن معنای پروازی که بی‌تو هیچ بالی نیست زلال جاری باران لطفت را زوالی نیست به جز درد فراق مهدی‌ات آقا ملالی نیست یقیناً در کنار ماست امشب جاش خالی نیست دعا کن تا که من هم جمکرانی باشم آقاجان دعا کن تا ابد صاحب زمانی باشم آقاجان @shia_poem
حاشا که راه عاشقی بی دردسر باشد حاشا که عاشق شام هجرش را سحر باشد سهمش پریشانی‌ست حیرانی‌ست ویرانی‌ست خواهر که از حال برادر بی خبر با شد این راه را با شوق دیدار تو طی کردم راضی مشو باغ امیدم بی ثمر باشد انگار تقدیرم فراق توست پس باید با نا امیدی چشم گریانم به در باشد دارم جواب نامه ات را می دهم اما با نامه ای که دستخطش چشم تر باشد تنها به اینجا آمدم اما خیالت تخت حاشا که در قم مردمان بدنظر باشد حتی اگر داغ تو را در طوس می دیدم دیگر نمی دیدم تنت بی بال و پر باشد دیگر نمی دیدم سرت در طشت زر باشد یا که لب خشکت اسیر چوب تر باشد آری تو هم هرگز نمی دیدی که ناموست با قاتلانت چند منزل همسفر باشد در ازدحام مردمان بدنظر باشد در زیر پای اسب ها دنبال سر باشد #@shia_poem
رفته است از آسمان من خورشیدم پژمرد مقابلم گل امیدم بر قبر گلاب اشک می‌پاشیدم گفتم که فراق را نبینم دیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم گفتیم برای هم و همتای همیم گفتیم که موج های دریای همیم گفتیم شریک درد و غم های همیم او رفت و شریک درد و غم گردیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم کوچید از آشیان پرستو شد و رفت آسوده ز دردهای پهلو شد و رفت دستان علی دخیل زانو شد و رفت او رفت و اسیر خانه ی تبعیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم ای یک تنه لشکرم سپاهم زهرا نه ساله رفیق نیمه راهم زهرا شد خانه پس از تو قتلگاهم زهرا بعد از تو لباس بی کسی پوشیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم مانده است به خاطر من آن روزی که آن هیزم سرخ خانمان سوزی که آن دست سیاه آتش افروزی که بعد از تو دگر نمی کند تهدیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم افتاد گل بهار من دست خزان پشت در باغ رفت از جسم تو جان شد ساقه ی تو شکسته من هم پس از آن هر روز ز باغ خانه گل می چیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم با دیده ی خویش دیدم افروخته بود خاری که گل مرا به در دوخته بود رفتی و نگفتی که سرت سوخته بود افسوس که دیر قصه را فهمیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم تا دست تو بر پشت یدالله نشست خوشحال شدم که باز هم زهرا هست ناگاه قلاف آمد و دست تو شکست از لرزش دست‌های تو لرزیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
نسیم می وزد و باده خوشگوار شده گلی شکفته که سرچشمه ی بهار شده حضور خاکی رب است در مدار زمین که با تولد یک زن ادامه دار شده کسی که از تبعات وصال و هجرانش خوش است فرش ولی عرش سوگوار شده کسی که شرط وجود پیامبر حتی به شرط بودن او صاحب اعتبار شده به گرد قامتش امواج نور خیمه زده به زیر هر قدمش کهکشان غبار شده عیان شده است که سرّ نهان خلقت کیست پس از تو گفت خدا داستان خلقت چیست نوشت اوّل دفتر از ابتدا زهرا از ابتدای ازل تا به انتها زهرا از آن زمان که ندانیم تا نمی دانیم همیشه و همه اوقات و هر کجا زهرا و خواست تا بنویسد نبی، علی، حسنین خلاصه شد همه در یک کلام، با زهرا و حرف تا که به اینجا رسید فهمیدم که بود و هست همه کاره ی خدا زهرا چرا که منحصراً خلقت چنین نوری فقط برای خودش بوده است تا زهرا ... میان عرصه ی میقات پای بگذارد و حق ز آینه ی خویش پرده بردارد که رو کند سند افتخار خلقت را نشان دهد به همه شاهکار خلقت را به مهر و ماه و سپهر و فلک بفهماند دلیل گردششان بر مدار خلقت را کسی که جز خودش و احمد و علی نشناخت کنیز عرشی پروردگار خلقت را در آن زمان که زمانِ زمان به سرآید و بین حشر ببندند بار خلقت را خدا ندا کند: ای فاطمه حبیبه ی من بیا به سر برسان انتظار خلقت را بیا که عرصه ی محشر برایت آماده است بگیر دست خودت اختیار خلقت را که جن و انس بفهمند کار ما با توست تمام هستی مایی فقط خدا با توست به اوج شأن و مقامت سری نمی آید کسی نیامده و دیگری نمی آید دلیل ختم نبوّت نبوده بابایت پس از ظهور تو پیغمبری نمی آید شنیده ایم که در صورت نبودت هم برای همسر تو همسری نمی آید به قامت تو فقط مادری برازنده است به مهربانی تو مادری نمی آید قدم گذار به محشر که تا نیایی تو برای خلق شفاعتگری نمی آید نگات مور وجود مرا سلیمان کرد یهود را نَفَس چادرت مسلمان کرد تو و صفات تو را هر چقدر سنجیدیم و هر چه در دل این بیکرانه چرخیدیم به انتهای تو راهی نیافتیم اصلاً در ابتدای تو مانده تو را نفهمیدیم نبی نبود علی هم نبود تو بودی و ما کنار خدا جلوه ی خدا دیدیم حضور گرم تو یک روز هم زیادی بود برای ما که کنارت دمی نتابیدیم همین که سایه ی تو سایه سار این دنیاست همیشه گرم نگاه زلال خورشیدیم بهشت می شود آنجا که تو نگاه کنی نگاه کن که مرا باز رو به راه کنی زکُنه ذات تو این عقل کم چه می فهمد شب سیاه دل از صبحدم چه می فهمد زبانِ از تو سرودن فقط زبان خداست شکوه وصف تو را این قلم چه می فهمد به بندگی تو بیخود نکرده فخر خدا نماز از قدم پر ورم چه می فهمد سه روز نان خودت را به دیگران دادی بپرس از کرم از این کرم چه می فهمد بپرس دختر پیغمبر خدا امّا چنین غریب چنین بی حرم؛ چه می فهمد؟! من از نسیم معطر به یاس فهمیدم «حضور مادریت را شلمچه می فهمد شده است نام تو سربند هر جوان شهید تبسم تو تسلّای مادران شهید » @shia_poem
می نویسم عشق و بی تردید می خوانم جنون هرکسی دیوانه تر السابقون السابقون می نویسم عشق و بی تردید می خوانم حسین عاقلان دانند لکن اکثرا لایعقلون این سرشت ماست؛ از خاکیم، خاک کربلا سرنوشت ماست پس انا الیه الراجعون صرف یک دل دادن و عرض ارادت شرط نیست باید امضا کرد این دلنامه را با دست خون پرچم او از ازل بالاست؛ بالا تا ابد باد این پرچم بلند و هرچه جز آن سرنگون ** گوش جانم چشم بر راه صدای دیگری ست پای دل سر در هوای ماجرای دیگری ست گرچه خیلی ها به ظاهر کربلا هستند لیک باطنا امشب مدینه کربلای دیگری ست چار تن از پنج تن در گرد یک گهواره اند در دل گهواره هم اهل کسای دیگری ست خنده گریه خنده گریه خنده گریه خنده اشک بیت مولا غرق اشک و خنده های دیگری ست شیر از انگشت های وحی می نوشد حسین سبط پیغمبر غذایش هم غذای دیگری ست ** عشق او جاری ست حتی در مرام اهل بیت می توان فهمید این را از کلام اهل بیت ساغر لب های هر معصوم می گوید حسین بسکه لبریز است نام او ز جام اهل بیت هم شتابش بیشتر هم اینکه جایش بیشتر کشتی اش هم فرق دارد با تمام اهل بیت در نهایت جمع خواهد گشت با نام حسین سفره ای که پهن می گردد به نام اهل بیت روز و شب بر او درود حق درود اهل بیت روز و شب بر او سلام حق سلام اهل بیت ** تا که می خوانم تو را هر دیده می بارد تو را از خدا دیگر چه خواهد هر کسی دارد تو را در روایت هست هر که دوستش دارد خدا در دلش چون داغی از یک لاله می کارد تو را عشق را از هر کسی از اهل دل پرسیده ام از گریبانش چنان خورشید می آرد تو را ما نه؛ فرزند پیمبر می شود قربانی ات هستی اش را می دهد تا که نگه دارد تو را جامه ات را آسمانی ها عوض کردند تا سختی رخت زمینی ها نیازارد تو را زینت دوش نبی! عرش است جای پای تو سینه ی پیغمبر است و قلب زهرا جای تو ** اشک می ریزیم و با ذکرت عبادت می کنیم باز هم از راه دور عرض ارادت می کنیم ما همه بیمارهای دوری از شش گوشه ایم بین هیئت ها ز یکدیگر عیادت می کنیم زودتر راحت کن از درد فراقت خلق را ما به این دوری مپنداری که عادت می کنیم عالم نوزادی ما فرق دارد با همه ما برایت گریه از وقت ولادت می کنیم هر غمی دیدیم، فرمودند فابک للحسین بعد از آن هرجا غمی دیدیم یادت می کنیم دوستت دارم من ای در جسم عالم جان حسین آذری می خوانمت: "جانیم سنه قربان حسین" @shia_poem
پر می کنیم از می گلوی باده ها را تا مست باشیم انتهای جاده ها را بعد از دو رکعت عشق بازی باز خواندند در رکعت سوم همان دلداده ها را امشب به سمت خانه ی سجاد انداخت دست ارادت های ما سجاده ها را خاکیم و مشتاقیم تا دامانی امشب آنی بگیرد دست این افتاده ها را بعد از پدر حالا پسر می آید از راه خدمت کنید آقا و آقازاده ها را این دومین نوریست که تا منجلی شد او هم علی بن حسین بن علی شد در آسمانم ماه را می بینم امشب گمراهم اما راه را می بینم امشب چشم سرم را بستم و با دیده ی دل لبخندهای شاه را می بینم امشب ارباب خوشحال است و من در دست هایم مال و منال و جاه را می بینم امشب در چشم های این علی دارم علی را یا که رسول الله را می بینم امشب می آید و با هر قدم در زیر پایش جان های خاطرخواه را می بینم امشب حالا که آقای دعا دارد میاید ما را خدا ای کاش قربانش نماید فخر است امشب آسمان را بر زمینش می خندد و افلاک حیران طنینش دست حسین بن علی امشب رکاب و روی علی بن حسین آمد نگینش بی تاب شد، لبخند زد، رویش گل انداخت وقتی که لب های علی شد بوسه چینش خالی ست جای فاطمه هرچند اما خوابیده با لالایی ام البنینش در سوم شعبان رسید از راه، شاه و در پنجمین روزش رسیده جانشینش روح دعا، مرد خدا، جان حسین است او وارث ملک سلیمان حسین است با تیرهایی که روان از چشم جادوست صید غزال نرگس او هرچه آهوست حافظ! بگو باد صبا تا باز آرد عطر خوشی از نفحه های گیسوی دوست حالا که سجاد است و زین العابدین است محراب ما طاق و رواق آن دو ابروست محصول پیوند عرب ها و عجم هاست طفلی که کسری زاده است و هاشمی خوست چون همسری پادشاه کشور عشق این افتخار مادری شهربانوست این افتخار مردم این آسمان است اربابمان داماد ما ایرانیان است با یک نگاهت سنگ هم اعجاز کرده در راه اثباتت حجر لب باز کرده نه دوستانت که ید عقده گشایت از دشمانت هم گره ها باز کرده حتی دعاهایت؛ جدا از حرف هایت در علم حرفی تازه را آغاز کرده شاگردهایت را هم این اسلوب تدریس آموزگار آسمان! ممتاز کرده هر کس فرازی از ابوحمزه شنیده تا قاب قوسین خدا پرواز کرده هروقت میخواهم که قلبم را بشویم باید "الهی لاتودبنی" بگویم با دست لبریز از دعایی که تو داری ما را ببر سمت خدایی که تو داری حرفی بزن تا جام من لبریز گردد از باده های حرف هایی که تو داری گرم مناجات است شب های ملائک با لحن جانسوز صدایی که تو داری پرواز خواهم کرد با بالی که خاکی ست یک روز تا صحن و سرایی که تو داری ما را شبی مهمان خان روضه ات کن در خانه ات، در کربلایی که تو داری هر جا که باشی کربلا آنجاست آقا انگار هر روز تو عاشوراست آقا آزادی از بند اسارت در اسارت دست خدا بوده است یارت در اسارت در مجلس حکام، بر منبر نشستی بر روی کرسی صدارت در اسارت بر دشمنت هم باب بخشش باز کردی یعنی شدی پیک بشارت در اسارت با دست بسته باز دستی باز داری وقتی عطا گشته است کارت در اسارت جسم شهیدان را که کفن و دفن کردی با اشک می خواندی زیارت در اسارت ای آسمان، شرمنده از باران چشمت دست مرا پر می کند احسان چشمت باران چشمان تو را باران ندارد ای آسمان! که بارشت پایان ندارد هر روز، یعقوبی! ز داغ یوسفی که پیراهنی را هم از او کنعان ندارد حد اقل آبی بنوش آقا که چشمت دیگر برای گریه کردن جان ندارد هنگام قرآن خواندنت هم گریه کردی بر حرمتی که قاری قرآن ندارد گفتی مرا ای کاش که مادر نمی زاد چه دیده ای که بدترش امکان ندارد؟ بعد از بلای شام، شامت را سحر نیست بعد از عمو در آسمانت یک قمر نیست @shia_poem
هرچند که در عشق به وسواس رسیدیم لب تشنه به سرچشمه ی احساس رسیدیم با شبنمی از اشک به الماس رسیدیم وقتی به در خانه ی عباس رسیدیم ای عشق! دخیلیم به لبخند ملیحت پر می کشم امشب به تمنای ضریحت تا بودم و تا هستم و تا عشق تو باقی ست تا در دلم احساس خوش یاس و اقاقی ست تا در سر من شور حجازی و عراقی ست سرمستم و مستی من از حضرت ساقی ست ساقی نجف! از می سقای تو مستم مابین دوراهی نجف-علقمه هستم امشب حرم کعبه همین بیت گلین است بنت اسد امشبمان ام بنین است با نام علی نام ابالفضل قرین است والله اسدالله همین است همین است یعنی که علی آمده از راه دوباره بنت اسد آرد اسدالله دوباره خوب است که من بعد نیاید سحر از راه وقتی که بلند است شب از طلعت این ماه ماهی که درخشیده به دستان یدالله ای دست نگاه حسد از روی تو کوتاه شب بارقه ای در دل چشمان سیاهت لاحول ولا قوه الا به نگاهت آیا قلمی هست که روزی بتواند تا مدح تو را بر خط دفتر بنشاند اوصاف تو باید به جنونم برساند جا دارد اگر عالمی از شوق بخواند ای اهل حرم میر و وعلمدار رسیده سقای حسین سید و سالار رسیده کافیست قدم رنجه کنی در دل پیکار کافیست بگیری به کفت تیغ، علی وار دشمن شود از ضربه ی شمشیر تو بیزار کی آینه ی تیغ تو گیرد رد زنگار ای معرکه مغلوب تو و غرش خشمت بی جان شده جسم همه با تیغ دو چشمت در وصف تو در کام گرفتیم زبان را مشتاق تو دیدم طپش هر ضربان را عشق تو برانگیخته ادیان جهان را مسحور خودش کرده دل ارمنیان را چون آذریان امشب، می خوانمت از جان قربانون اولوم عباس جانیم سنه قربان من قطره ی وامانده ی دریای وصالم من سائل هر روز و گدای سر سالم نام تو به لب دارم و بهتر شده حالم مشتاق زیارت شده ام بین خیالم در حسرت تو دل به دل اشک سپردم ماندم که چرا از غمت هجر تو نمردم @shia_poem