eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
582 عکس
207 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
آمد از خیمه همچو قرص قمر آنکه آماده بهر پرواز است اشتیاق است و ترس جاماندن بند نعلین او را اگر باز است کربلا با نسیم گلبرگش رنگ و بوی گلاب می گیرد حسنی زاده است٬ حق دارد چهره اش را نقاب می گیرد آخر او ماهپاره می باشد مثل خورشید عرشه ی زین است آن گلی که به چشم می آید زودتر در نگاه گلچین است قامت سبز و قد کوتاهش بوی کامل ترین غزل دارد اینکه شوق زبان زد عشق است سیزده شیشه ی عسل دارد جشن دامادی و بلوغش بود که به تکلیف خود عمل می کرد مثل یک غنچه زیر مرکب ها داشت خود را کمی بغل می کرد سینه گاهش کمی تحمل داشت آن هم از دست نعل ها وا شد معجزه پشت معجزه آمد نونهالی شبیه طوبی شد گر عمو را شکسته می خواند گر کلامی به لب نمی آرد در مسیر صدای بی حالش استخوانِ مزاحمی دارد قامت او کمی بزرگ شده است یا عمو قامت خمی دارد؟! رد پای کشیده ی او تا وسط خیمه لاله می کارد بر سر گیسوی پریشانش رنگ خونابه نیست٬ رنگ حناست آخر این نوجوان بی حجله تازه داماد سیدالشهدا ست... @shia_poem
همینکه بر رخ تو آفتاب می افتاد میان خیمه زنها رباب می افتاد فرات موج زد و از خجالت آب شدم نگاه تو روی دستم به آب می افتاد چقدر هلهله میکرد لشگر کوفه که داشت پلک تو از فرط خواب می افتاد جواب حرف مرا حرمله سه پهلو داد گلوی نازکت از این جواب می افتاد چنان سریع تورا زد که گردنت جا خورد سرت به سمت عقب با شتاب می افتاد تمام خون تورا فاطمه به بالا برد وگرنه بر سر دنیا عذاب می افتاد ز دستهای تو قنداقه باز شد اما به دست مادر زارت طناب می افتاد @shia_poem
کاش میشد با لالا آرومت کنن یا که بی سرصدا آرومت کنن تو همینجا بمون و هی گریه کن نکنه نیزه ها آرومت کنن اخلاق تو و باباتو میشناسم ناله های آشناتو میشناسم نگو این صدای گریه تو نیست من صدای گریه هاتو میشناسم خیمه خیمه با شتاب رفتم علی هرطرف خونه خراب رفتم علی هفت دفعه هاجر دوید به آب رسید صددفعه دنبال آب رفتم علی راستی خندون شدنت مبارکه مرد میدون شدنت مبارکه گریه کردی و همه کل کشیدن آخ رجز خون شدنت مبارکه از کسی سه شعبه  خودی انگاری بازه چشمات ولی مردی انگاری عجله داشتی برا بزرگ شدن سه تا دندون دراوردی انگاری ی خبر فقط برام بیاد بسه خبلی نه! ی خط برام بیاد بسه حالا که بابات میره پشت خیام بند قنداقت برام بیاد بسه کاش بشه تیر و ی گوشه چال کنم زبون سپاه شام و لال کنم من اگر هم که ببخشم همه رو محاله حرمله رو حلال کنم حال من بی تو دیگه جا نمیاد سر تو پیشم با دعوا نمیاد من دلم خوش بود هنوز نفس داری نفساتم دیگه بالا نمیاد اومدم پشت حرم خاکت کنم یه گوشه با قد خم خاکت کنم بابا میگه دیر شده خاک و بریز چه کنم نمیتونم خاکت کنم روی دست دلاوری کردی علی مث جدت حیدری کردی علی آبرومو خریدی بین زنا روت سفید چه محشری کردی علی @shia_poem
دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده همه با چکمه جنگی ز تنت رد شده اند بس که امروز تنت بین گذر افتاده پشت لبهای تو دیگر پسرم سبز شده روی خشکی لبت خون جگر افتاده چشمهای حسنی تو نه بسته ست نه باز هرکسی دیده تورا یاد پدر افتاده آستین پاره ی تو در بغلش خونی شد حق بده تازه عروس تو اگر افتاده باز انگار علی رفته احد برگشته باز انگار روی فاطمه در افتاده آسمانی شده ای که پر ماه است عمو برویت سم فرسها چقدر افتاده مشتری های تو با سنگ خریدند تورا عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده... @shia_poem
اگر که رعیت ارباب رعیت حسن است بدست سینه زنان برگ دعوت حسن است بساط گریه ی هیئت ز برکت حسن است تمام ماه محرم روایت حسن است حسینیه حسنیه ست خانه دل ماست مقام صلح حسن همطراز عاشوراست سپرده دست حسینش اگر پسرهارا برای معرکه ها نذر کرده سرهارا چه بهتر است نبندنداین گذرهارا که شرمسار نسازند خون جگرهارا به دست های عقیله ست دست عبدالله امید کل قبیله ست دست عبدلله به سن و سال کمش غیرت حسن دارد خلاصه ای ز کرامات پنج تن دارد عجیب حال و هوایی جمل شکن دارد کفن برای چه وقتی که پیرهن دارد نگاه میکند از تل تمام قائله را شنیده از سوی میدان صدای هلهله را دوید و دید به مقتل سروصدا مانده عموی بی کفنش زیر دست و پا مانده هزارو نهصد و پنجاه زخم جا مانده چقدر میزند اورا سنان وامانده عموش در ته گودال پاره پاره تن است برای غارت پیراهنش بزن بزن است کسی نشسته به سینه که خنجری بکشد به قصد قرب به رگ های حنجری بکشد درست در جلوی چشم خواهری بکشد نشد حسین نفس های آخری بکشد رسید سینه زنان لا افارق العمی سپاه کوفه بدان لا افارق العمی کشید دست خودش را سپر درست کند سپر برای عمو نه پدر درست کند پناه بر بدنی محتضر درست کند به گریه مرهم چشمان تر درست کند دوباره حرمله با یک سه شعبه بلوا کرد یتیم را بروی سینه پدر جا کرد @shia_poem
به یا قدوس به یارب به زینب عبادت میکند هرلب به زینب خدارا دیده ام امشب به زینب بدهکار است این مذهب به زینب دوعالم تکیه دارد بر عصایش میوفتم شصت و نه دفعه به پایش وقار آمد به پابوس وقارش علی حظ میکند از اقتدارش خدا بوده فقط آموزگارش برون زد از دهانش ذولفقارش نگو یک زن بگو یک مرد آموز شده زینب ولی زهراست امروز نخی از چادرش نور است زینب ولی الله مستور است زینب ز فهم این و آن دور است زینب میان خیمه در طور است زینب چه بهتر از حرم لشگر بسازند برادرها به این خواهر بنازند همه رفتند تنها مانده حالا و دردش بی مداوا مانده حالا ز زنهای حرم جا مانده حالا به یادش حرف زهرا مانده حالا تمام دشت پیچیده خبرها رسیده نوبت رزم پسرها عزیزم  یار آوردم برایت گل بی خار آوردم برایت علاج کار آوردم برایت دوتا سردار اوردم برایت نگو نه! تا به شب رو میزنم من به پیش پات زانو میزنم من نزن تکیه به نیزه خواهرت هست سر ناقابلم نذر سرت هست تنی لاغر فدای پیکرت هست ببین پشت سرت را لشگرت هست بده شمشیر را دستم بگیرم رجز خوان باشم اینجا دم بگیرم به میدان میروند این دو برایت زمین خوردند اگر اصلا فدایت نبینم بغض مانده در صدایت نبینم لرز افتاده به پایت نبینم شرمت از چشمان زینب فدای تار مویت جان زینب چه بهتر جان دهند اینها به پیکار نبینند ازدحام جمع اشرار همان وقتی که میبینند انظار همان وقتی که می آیم به بازار نبینند احترامم را شکستند مرا در پیش مردم دست بستند @shia_poem
لحظهء پر زدن ما به نظر نزدیک است راه عرش از دل صحرا چقَدَر نزدیک است در دل خیمهء بیایید همه جمع شوید همه را سیر ببینم که سفر نزدیک است مادرم زودتر از ما زده خیمه اینجا چقَدَر بوی گل یاس پدر نزدیک است تا سری هست به سجده بگذارید امروز لحظهء بال درآوردن سر نزدیک است تا توانید به ششماههء من بوسه زنید بوسه های لب یک تیر سه پر نزدیک است گریه ای کرد و غریبانه به زینب فرمود: دخترم پیش تو باشد که خطر نزدیک است گفت آسوده بخوابید همین شبها را وقت بیداری شب تا به سحر نزدیک است گریه کرد و به علمدار اشاره فرمود: که فدای تو شوم درد کمر نزدیک است بر سر و روی یتیمان حسن دست کشید گفت قاسم که: عمو مرگ مگر نزدیک است قد و بالای جوانش جگرش را سوزاند ای خدا صبر بده داغ پسر نزدیک است @shia_poem
تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت از دست هر کسی که نباید سبو گرفت تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست پس این فرات بود که با تو وضو گرفت کوچک نشد مقام تو، نه! تازه کربلا با آبروی ریخته ات آبرو گرفت شرمِ زیاد تو همه را سمت تو کشید این آفتاب بود که با ماه خو گرفت دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی وقتی عمود از سر تو آرزو گرفت خیلی گران تمام شد این آب خواستن یک مشک از قبیله ی ما یک عمو گرفت از آن به بعد بود صداها ضعیف شد از آن به بعد بود که راهِ گلو گرفت ... زینب شده شکسته غرورش، شنیده ای؟ دست کسی به کنج النگوی او گرفت در کوفه بیشتر به قَدَت احتیاج داشت با آستین پاره نمی شد که رو گرفت @shia_poem
روی پیکر سری داشتی یادته رگای حنجری داشتی یادته من ی روز بابایی داشتم یادمه تو ی روز دختری داشتی یادته؟ ناخنام شکسته پام زخمی شده خیلی داد زدم صدام زخمی شده نمیشه برات بابا بابا کنم حق بده آخه لبام زخمی شده بدتر از حال همه حال منه قاتلت با نیزه دنبال منه دختری که میکشه پیرهنمو چادر روی سرش مال منه چشم زمزمو دیگه میخوام چیکار موی درهمو دیگه میخوام چیکار وقتی دستم به سرت نمیرسه این قد خمو دیگه میخوام چیکار دختر معصومتو که حد زدن بعد اون حرفای خیلی بد زدن گریه مسیحیا هم دراومد به تنم تبرکا  لگد زدن نمیدونی که چیا دیدم بابا داد زدن بدجوری ترسیدم بابا خودشون کباب بره خوردنو من شبا گرسنه خوابیدم بابا به دلم هی داره درد و غم میاد با عذاب پلکای من رو هم میاد بالا پایین کردنش کشته منو دیگه اصلا از شتر بدم میاد دختر تورو با دعوا میبرن دیگه جون نداره اما میبرن نکنه کنیزامون خبر بشن مارو بازار کنیزا میبرن یزیدو وقتی دیدم آماده بود باغرور جلوی ما لم داده بود نمیگم هیچی فقط اینو بدون دلقکش خنده کنان وایساده بود نه مسلمون بود و نه نماز میخوند با چوبش روضه رو باز باز میخوند  آدمی که مسته بی حیا میشه وقت قرآن خوندنت آواز میخوند یکی روی ماذنه اذون میداد عمه داشت از ی قضیه جون میداد بشکنه دستش دیگه بلند نشه نانجیب سکینه رو نشون میداد @shia_poem
وقتی که در دور و برت لشگر نباشد وقتی برایت یک نفر یاور نباشد وقتی که هَل مِن ناصر تو بی جواب است وقتی که شرم از سبط پیغمبر نباشد خواهر اگر جان را نریزد زیر پایت دیگر به جان تو قسم خواهر نباشد باید که قربانی شوند این دو جوانم باور بکن راهی از این بهتر نباشد وقتی که عبدالله هم داده رضایت عذری نمانده صحبتی آخر نباشد وقتی وهب را مادرش تقدیم کرده از یک مسیحی خواهرت کمتر نباشد بگذار تا کامل شود عشق من و تو بگذار بین ما کسِ دیگر نباشد کاری بکن ای عشق من در روز محشر تا خواهرت شرمنده از مادر نباشد من هر چه را دارم اگر ریزم به پایت جبران یک موی علی اصغر نباشد هستند اولاد من ، اما خون اینها رنگین تر از خون علی اکبر نباشد گفتی همیشه خواهرت را دوست داری حالا نباید روی حرفش نه بیاری از غربتت مولا خبر دارند هر دو بر حال امروزت نظر دارند هر دو تنهایی ات اینجا درآورد اشکشان را از غصه ات چشمان تر دارند هر دو پوشانده ام بر تن لباس رزمشان را بنگر چه تیغی بر کمر دارند هر دو من که حریف بی قراری شان نبودم شور عجیبی بین سر دارند هر دو از لحظه ای که گفته ای "نه" ای برادر حال و هوای محتضر دارند هر دو از بسکه شوق پر زدن تا دوست دارند بر تن به جای دست پر دارند هر دو از نسل ابراهیم و اسماعیل هستند در دستشان تیر و تبر دارند هر دو وقت رجز خواندن شبیه شیر هستند وای از دمی که نیزه بر دارند هر دو مانند خورشیدند و آتش می فشانند شیران جنگند و شرر دارند هر دو با خونشان آمیخته شور شجاعت مانند عباست جگر دارند هر دو بگذار اینها سوی میدان پر بگیرند من راضی ام هر دو به پای تو بمیرند @shia_poem
همین که نام بلندش کنار من پیچید میان هر دو جهان اعتبار من پیچید شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید قرار بود خرابش کند امان نامه چه لحظه ها به خودش در کنار من پیچید! همین که رفت، نشستم به روی دست زدم خدا به خیر کند! کار و بار من پیچید دخیل طفل رباب مرا نشانه گرفت همین که تیر به مشک نگار من پیچید سرش که ریخت سر شانه اش، به دنبالش... صدای گریه ی بی اختیار من پیچید سر عمود سرش را به هر طرف می برد ز بس که رفت و به گیسوی یار من پیچید گه فرود که برگشت، علتش این بود رکاب اسب به پای سوار من پیچید کنار علقمه وقتی روی زمین افتاد صداش بیشتر از انتظار من پیچید شکستنش کمرم را شکست و جار زدند قدم، قدم، خبر انکسار من پیچید! @shia_poem
این آب ها که ریخت، فدای سرت که ریخت اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت گفته خدا دو بال برایت بیاورند در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت اثبات شد به من که تو سقای عالمی بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت طفلان از این که مشک به دست تو داده اند شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت گفتم خدا به خیر کند قامت تو را این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت وقت نزول این بدن نا مرتّبت مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت معلوم شد عمود شتابش زیاد بود بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت اما هنوز دست تو را بوسه می زنم این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت @shia_poem