#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#تاسوعا
#اشعار_محرم
#غزل
این آب ها که ریخت، فدای سرت که ریخت
اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت
گفته خدا دو بال برایت بیاورند
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت
اثبات شد به من که تو سقای عالمی
بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت
طفلان از این که مشک به دست تو داده اند
شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت
گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت
وقت نزول این بدن نا مرتّبت
مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت
معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت
اما هنوز دست تو را بوسه می زنم
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#تاسوعا
#اشعار_محرم
#غزل
ای بزرگ خاندان آب ها
آشنای مهربان آب ها
در مقام شامخ سقائیت
بند می آید زبان آب ها
با تماشای لب دریائیت
آب افتاده دهان آب ها
مثل دریایی ولیكن می دهی
مشك خشكی را نشان آب ها
زیر بار تیر های مشك تو
خورد گردید استخوان آب ها
بعد لب های تبسم ریز تو
گریه افتاده به جان آب ها
از وداع تو حكایت می كند
دست های پر تكان آب ها
گریه ی امروز مال چشم تو
گری یه فردا از آنِ آب ها
راستی بی تو چه رنگی می شود؟
شعرهای شاعران آب ها...
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
طوقی دلم به گنبدت زائر شد
پرچم که سیاه شد قلم شاعر شد
پیک از طرف فاطمه آورده خبر
پیراهن مشکی شما حاضر شد
#ميلاد_حسني
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
مادری آمـاده ی مـاه "محـرم" میشود...
#قاسم_نعمتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
#اشعار_محرم
#مثنوی
دست و پا می زنی انگار بغل می خواهی
یا که جای من از این تیر عسل می خواهی
می شُد ای کاش به جایش که عبا اندازم
بغلت گیرم و با خنده هوا اندازم
لااقل بر لبِ من قند بده پیشِ رباب
به لبت حالتِ لبخند بده پیشِ رباب
عمه ات نَشنود این را: کَمَرم درد گرفت
چقَدَر دورِ گلویت پسرم درد گرفت
تیر ای کاش به سویِ پدرت می آمد
صبر می کرد که دندانِ تو در می آمد
صبر می کرد که یک جرعه دلِ سیر خوری
صبر می کرد که این دفعه کَمی شیر خوری
به لبت حداقل آب ندادند که هیچ
به رویِ دست تو را تاب ندادند که هیچ
خواستی تا بخوری آب پریدی بابا
ناگهان تیر زد از خواب پریدی بابا
خونِ سُرخی به رُخِ زرد گرفتی ای جان
محکم انگشتِ من از درد گرفتی ای جان
مادرَت بر درِ خیمه نگرانِ من و توست
نَشَود فاشِ کسی آنچه میانِ من و توست
همه بر خواهشِ بابا چه کنم خندیدند
به همه رو زدم اما چه کنم خندیدند
هِلهله زودتر از من خبرت را می بُرد
من نبودم لبه ی تیر سرت را می بُرد
بی تعادل شدم از زین پدَرَت می اُفتد
وای اگر خَم کُنَمَت زود سَرت می افتد
بوسه بر حلقِ تو باید که از این پس بدهم
کارِ من نیست که قنداق تو را پَس بدهم
بندِ قُنداقِ تو را سرخ ندیده بودیم
پیرهن هایِ تو را تازه خریده بودیم
عاقبت دادِ مرا تیر در آورد ای وای
حجمِ حلقومِ تو را حرمله پُر کرد ای وای
نَفَسِ بی رمقت کار به دستم داده
حرمله نیزه ای انگار به دستم داده
درد داری که پُر از چین شده ای بابا جان؟
با سه شعبه تو چه سنگین شده ای بابا جان
تیر چرخی زَد و با خویش پَرت را چرخاند
خواستم بوسه بگیرم که سَرَت را چرخاند
به لبت حالتِ لبخند بده حِس دارد
می روم خیمه ولی زخمِ تو خِس خِس دارد
روضه هایِ تو مهیب است زبان بسته چه شد
استخوانِ تو ظریف است زبان بسته چه شد
یِک سَرِ تیر گلویِ پسرم را سوزاند
دو سرِ دیگر آن هم جگرم را سوزاند
ضَربَش آنقَدر شدید است که پاشید علی
تارِ صوتیِ تو را تیر تراشید علی
مادرت دید به رویِ تو عبا اُفتاده
استخوان های گلویَت به صدا اُفتاده
نفس از حنجره یِ پاره کشیدن سخت است
پا برهنه عقبِ بچه دویدن سخت است
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
#شب_هفتم_محرم
#اشعار_محرم
#بحرطویل
گرم روز است و تمام خورشید
آفتاب است که میبارد تیغ
نیست آبی که لبی تَر گردد
نیست اشکی که زند حلقه به چشمی بی جان
گوشهیِ خیمهای از بی تابی
مادری میخواند
نغمهیِ لالایی
شاید اینگونه بخوابد طفلش
ولی اینبار چه آرام و ضعیف
تشنگی جوهرهیِ لالایی او را بُرده
تا که هُرمِ نفسش
میخورَد بر رُخِ کودک آرام
چهرهی سوختهاش میسوزد
مادری چشم به راه
گونههایش زخم است
رَدِ سرخی است که از ناخنِ طفلش مانده
هردو باهم تشنه
هردو باهم بی تاب
هردو دل داده به آوازِ پدر
تا کلامی گوید
ساقی از راه رسید
باز هم مَشکِ پُر آب
چقدر طولانی است
انتظارِ رُخِ تاول زدهای
نَفَسِ سوختهای
کمی آنسوتر از او
زیرِ یک خیمهی تفدیده و خشک
کودکانی جَمعند
همگی دلواپس
چشم دارند به دلگرمیِ یاسی کوچک
دختری پوشیده
زیرِ یک چادرِ سبز
نازدانه که چنین میگوید
دلتان قرص
خیالِ همگی راحت باد
به خودم گفته که برمیگردم
قول داده به حرم میآید
دلتان قرص که دریا با اوست
ولی انگار در این لحظه شنیدند کسی میآید
کسی از دور به سمت خیمه
او عمو نه خود باباست ولی وای چرا اینگونه
قامتش خَم شده است
دست دارد به کمر
دست دیگر به عمودی که پناهِ حرم است
میکِشد خیمهیِ عباس زمین میاُفتد
بُهت در جمعِ حرم میپیچد
بغضها میشکند
نالهای میآید
گوشها را دگر از قبل سبکتر بکنید
عمه در حلقهی ماتم زدهی دخترکان
گرهای بر گرهی معجر آنان میزد
گوئیا سوخت و خاکستر شد خیمهی مادر طفل
تازه میخواست زبان باز کند
تازه میخواست که بابا گوید
غرق در حال پریشانیِ خود بود که دید
پدرش میگوید
کودکم را آرید (اصغرم را بدهید)
تا که سیرابِ دو کف آبِ گوارا گردد
طفل را بابا بُرد
بازهم در دلِ او نورِ اُمیدی پر زد
خواست تشویش بیاید به سراغش اما غم به خود راه نداد
گفت اینبار علی سیراب است
بازهم چشم به راه به درِ خیمهی خود
کُند تَر میگذرد ثانیهها که سیاهیِ کسی پیدا شد
چشمهایی که زِ فرطِ عطش تار شده خیره نمود
زیرِ لب با خود گفت :
پس علی کو؟
چه شده؟
بچهام با او نیست
دید باباست ولی چهرهی او خونین است
گوشههایی زِ عبایش خونرَنگ
میرود پشتِ خیام
سر به زیر است چرا
خواست حرفی بزند بُهت وجودش را برد
نفسش بند آمد
بعد بغضی سوزان رفت دنبال حسین
چشمهای تارش
دید در پشت حرم
گودی قبری را کوچک اما کم عمق
دستِ بابا خاکی دید در سینهی آن
کودکش خوابیده
خندهای بر لب اوست
چشمهایش باز است
زلفهایش خونین
بِینِ قنداقهی سرخ
مثلِ یک کابوس است
سرش انگار به مویی بند است
از گلویش خبری نیست ولی
خبری نیست از آن حلق سفید
گوئیا حنجرهاش
تارهای صوتی
همگی سوختهاند
خبری نیست از آن حَلق سفید
جایِ آن
تیغهیِ یک تیرِ مهیب از سه طرف بیرون است
طولِ آن بیشتر از قدِ علی
حجم آن بیشتر از حجمِ سرش
گوش تا گوش نمانده چیزی
حرمله میخندد
زانوانش خم شد
چشمهای پدر از شرم زمین مینگرد
دستِ خود بُرد به سمتِ لحد و چید بر آن
پنجه بر خاک زد و رویِ مزارش پاشید
مُشت خاکی به سرش
بعد آهی جانکاه
اثر از قبر نبود
حال زینب ماند و مادری خاک آلود
پیرمردی تشنه
چهکند با این مرد
به کدامین برسد
ساعتی تلخ گذشت
در غروبِ سرخی
که حرم شعلهور از دستِ غارت شده است
خیمه آتش شده است
دختران میسوزند
همهی هستیشان
مثلِ گهواره به غارت رفته
چشمِ مجروح رباب
دید در پشتِ خیام
از همانجا که نشانش کرده
در همان نقطه که خاکش کرده
گودیِ قبری هست
گودیِ کوچکی اما
خبر از کودک معصومش نیست
سر خود را چرخاند
طرفِ طبل زنان
طرف هلهله ها
نیزه دارانی دید
به سرِ نیزهی افراشتهی خونین قطور
اصغر خود را دید که به او می نگرد
حرمله میخندد......
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
سه شعبه خواست تو را هم به ميزبان بدهم
از اين به بعد در آغوش آسمان بدهم
چه خورده بد گره اي دست تير با دستم
نمي شود كه علي جان تو را تكان بدهم
ميان خيمه نگاهت به چشم من مي گفت
اجازه اي بده بابا خودي نشان بدهم
تو تشنه تر زعلي اكبري ولي پسرم
خودت زبان نگرفتي به تو زبان بدهم
اگر كه دفن شدي پشت خيمه علت داشت
نخواستم كه بهانه به دستشان بدهم
#علي_قاليباف
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
#شب_هفتم_محرم
#اشعار_محرم
#مسمط_مخمس
اگرچه تو بی تابِ آبی، بمان
تو آرام قلب ربابی بمان
تو همنام با بوترابی بمان
علی جان مبادا بخوابی، بمان
تو دیگر دلم را نسوزان، علی
چه کرده لب خشک تو با حسین
که اینجا شده از وسط تا، حسین
نگفتی تو یکبار: بابا حسین
اگر خسته جانی بگو یا حسین
تو آرام جانی نده جان، علی
چونان گرگ از هر طرف می زنند
عروسی گرفتند و دف می زنند
برای کماندار، کف می زنند
همیشه به قلب هدف می زنند
گلی را به همراه گلدان، علی
ببین مرگ من را دعا می کنند
ببین حرمله را صدا می کنند
چه تیر بزرگی رها می کنند
علی جان سرت را جدا می کنند
ذبیح من ای پور عطشان، علی
حسودند و زنگ خطر می زنند
تو از بس قشنگی نظر می زنند
سه شعبه به قلب پدر می زنند
گلوی تو را سر به سر می زنند
گلوی خودت را بپوشان! علی
مگر وقت هل من مبارز شده
مگر کشتن طفل، جایز شده؟
چرا رنگ قنداقه قرمز شده؟
پدر پیش درد تو عاجز شده
تو ای ماهی سرخ بی جان، علی
اگر قلب من را تو راضی کنی
بخندی و با خنده نازی کنی
تو را می برم خیمه، بازی کنی
به شرطی که کمتر تلظّی کنی
دعا می کنم بهر باران، علی
نباشی دل ما ترک می خورد
و بر چهره آب، لک می خورد
دل عرش سنگ محَک می خورد
نباشی رقیه کتک می خورد
تسلای قلب یتیمان، علی...
#عباس_احمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
در قد و قامت تو قد یار ریخته
در غالب تو احمد مختار ریخته
به عمه های دست به دامن نگاه کن
دور و برت چقدر گرفتار ریخته
گفتی علی و نیزه دهان تو را گرفت
از بس که در اذان تو اسرار ریخته
معلوم نیست پیکرت اصلا چگونه است
بهتر نگاه می کنم انگار ریخته
دارد زِرِه ضریح تو را حفظ می کند
بازش اگر کنند بالاجبار ریخته
یک روز جمع کردن تو وقت می برد
امروز بر سرم چقدر کار ریخته
زیر عبا اگر بروم پا نمی شوم
از بس به روی شانۀ من بار ریخته
گیسوی تو همین که سرت نیمه باز شد
از دو طرف به شانه ات ای یار ریخته
آن کس که تشنگی مرا پاسخی نداد
حالا نشسته بر جگرم خار ریخته
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
با سرِ نیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند
سنگ ها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند
وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند
تا به حالا نشده بود جوابم ندهی
وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند
چشم من تار شده به چه مداواش کنم
یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند
عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند
ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست
این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#ترکیب_بند
خیری به جز از برکت کوثر ندیدیم
ما جز کرم چیزی پسِ این در ندیدیم
ما انتخاب دست زهرائیم، پس شکر
ما که به جز خوبی از این مادر ندیدیم
بعد از محمد هیچ کس را، هر چه گشتیم
از اکبر لیلا پیمبرتر ندیدیم
گشتیم ما، اکبرتر از حیدر ندیدم
گشتیم ما، حیدرتر از اکبر ندیدیم
از اکبر لیلا برای سفره داری
بعد از حسن، ما هیچ کس را سر ندیدیم
دیدیم ما، در خانه اش آقا زیاد است
گشتیم ما در خانه اش نوکر ندیدیم
آمد، لب جن و ملک غرق دعا شد
یوسف شد و ماه رخش قبله نما شد
گلخنده بر روی عمو پاشید اول
اکبر همان اول مرید مجتبی شد
هر کس که شد خاک درش، تا آسمان رفت
فطرس شد و بال و پرش غرق شفا شد
یک عمر خاک پای بابا بود و آخر
شش گوشه ی اکبر همان پائینِ پا شد
وقتی گره افتاد در کار گداها
خاک قدم های علی مشکل گشا شد
زائر دو رکعت عشق زیر قبه را خواند
زائر همان پائین پا حاجت روا شد
آئینه آئینه است کوچک یا بزرگش
هر کس که شد عبد علی عبد خدا شد
گفتم علی و سینه ام مست نجف شد
تیر غمش را سینه ی عاشق هدف شد
وقتی علی و فاطمه دریای نورند
اکبر دُر و ارباب نوکرها صدف شد
جنگاوری را از عموها ارث برده
لرزید خاک دشت وقتی که به طف شد
در صحنه های تن به تن خونش زمین ریخت
هر کس که در این عرصه با اکبر طرف شد
لشکر به هم پاشید وقتی رفت میدان
تا گفت نام من علی ... نیزه به صف شد
دارد تلاطم می کند باران نیزه
وسعت گرفته تا کجا، میدان نیزه
دور علی حلقه زده ابر سیاهی
حالا گرفته دشت را طوفان نیزه
حالا دل غم دیده ی بابای پیرش
مثل تن اکبر شده مهمان نیزه
صدها که نه بلکه هزاران بار پیکر
بالا و پائین رفته بر دستان نیزه
پس لااقل پیراهنش را پس بیارید
حالا که گشته یوسف قرآن نیزه
#وحید_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
#شب_هفتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
دو جرعه آب ندیدی رباب را کُشتی
سه جرعه تیر مکیدی رباب را کُشتی
نگاه سمتِ حرم نه، به سویِ علقمه کن
بگو عمو نرسیدی رباب را کُشتی
برات رو زدم و رویِ من زمین اُفتاد
تو خواهشم نشنیدی؟ رباب را کُشتی
نشست ضربه ی تیر و کمی تو را چَرخاند
زِ خوابِ ناز پریدی رُباب را کُشتی
صدایِ حنجرِ تُردَت رسید زینب گفت
سه شعبه را چو کشیدی رُباب را کُشتی
بگو به تیر کمی جا برای بوسه نماند
چرا عمیق بُریدی رُباب را کُشتی
به رویِ دست چرا جمع کرده ای خود را
زِ دردِ تیر خمیدی رُباب را کُشتی
تو را نهان کنم اما من این عبا چه کنم
از این لباس چکیدی رُباب را کُشتی
امانتیِ ربابم،بگو به مادرِ من
چه جایِ شیر چشیدی؟رباب را کُشتی
همین که گریه نکردی حسین را کُشتی
همین که آب ندیدی رباب را کُشتی
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
#غزل
پدری آب شده تا پسری آب خورد
ا"خون ز پیمانه ی خورشید جهانتاب خورد"
ماهی تنگ عطش راه به جایی نبرد
حنجرش آن قدری نیست به قلاب خورد
به لبش آب رسد یا نرسد می میرد
نوش دارو ست پس از مرگ که سهراب خورد
پلک بر پلک نهاده است در آغوش پدر
شاید او خواب ببیند که کمی آب خورد
لعنت حق به کسانی که گمان می کردند
که به نام پسرش کام پدر آب خورد
سرخی خون علی شانه به مغرب زده است
آسمان سرخی اش از جای دگر آب خورد
#امیر_خورسند
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
گریه مکن اِنَّ...اصطفایی را که می بوسی
پیغمبر وقت جدایی را که می بوسی
آهِ تو را آخر در آوردند، ابراهیم!
در خیمه اسماعیل هایی را که می بوسی
باور کن آهوی نجیبت بر نمی گردد
بی فایده است این ردپایی را که می بوسی
بگذار لبهایت حسابی توشه بردارند
شاید بریزد جای جایی را که می بوسی
تا چند لحظه بعد "بابا" هم نمی گوید
این خوش صدای کربلایی را که می بوسی
یاد شب دامادی اش یک وقت می افتی
با گریه این زلف حنایی را که می بوسی
یعنی کتاب توست ترتیبش بهم خورده؟!
این صفحه های جابجایی را که می بوسی!
تو در طواف کعبه ی پاشیده ات هستی
پس پرده ی کعبه است عبایی را که می بوسی
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
من ناز را در چشم شهلایت کشیدم
یک عالمی را مست و شیدایت کشیدم
ای یوسف دنیا دل یعقوبمان را
مجنون آن گیسوی لیلایت کشیدم
عیسی بن مریم را کنار جانمازت
مات نفس های مسیحایت کشیدم
جبریل حتی در هوایت بی مجال است
بالاتر از هفت آسمان هایت کشیدم
تصویر سبز و کامل پیغمبری را
وقتی که می¬کردم تماشایت کشیدم
آلاله¬های سرخ آن هم سرخ یکدست
از گیسوانت تا کف پایت کشیدم
باید ضریح پهلویت بشكسته باشد
وقتی تو را مانند زهرایت کشیدم
از چه تمام نیزه¬ها بر تو حریصند
از اینکه من خوش قد و بالایت کشیدم؟!
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
گاهی همه به دور پسر جمع می شوند
گاهی همه به دور پدر جمع می شوند
این هاکه دست وپای علی راگرفته اند
هشتاد و چهار فاطمه سرجمع می شوند
وقتی میان خیمه نشسته نشسته اند
وقتی که میرود دم در جمع می شوند
دارند این طرف چقدر می شوند کم
دارندآن طرف چقدرجمع می شوند
گیسوی خیمه ها همه آشفته می شود
دور وبرش که چند نفر جمع می شوند
وای از علی عقابش اگر اشتباه رفت
وای از حسین دورش اگر جمع می شوند
یک طور میزنندعلی راکه بعدازآن
شمشیرهای تیزدگر جمع می شوند
خیلی تلاش می کند آقا چه فایده
این تکه تکه هاش مگرجمع می شوند
یک عده ای به دورپسرگریه می کنند
یک عده ای به دورپدرجمع می شوند
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
ای زاده ی زهرا جگرت می رود از دست
امروز که دارد پسرت می رود از دست
ای کاش که بالای سرش زود بیایی
گر دیر بیایی ثمرت می رود از دست
بد نیست بدانی اگر از خیمه می آیی
با دیدن اکبر کمرت می رود از دست
×××
افتادنت از زین پدرت را به زمین زد
برخیز و گر نه پدرت می رود از دست
برخیز که عمه نبرد دست به معجر
برخیز به جان من و این عمه ات، اکبر
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_زمان_عج_مناجات
#شب_هشتم_محرم
#غزل
زمان زمان عجيبي ست، امتحان سخت است
طي زمانه ي بي صاحب الزمان سخت است
ببخش عزيز خدا! جان ندادم از هجرت
چقدر منتظرت جانعزيز و جانسخت است
"و لا تُري و أري الخلق" اين چه تقديري ست
تو را نديدن و ديدار اين و آن سخت است
گريستم كه مشرف شوم به پابوست
بدون گريه رسيدن به آسمان سخت است
رسيده است شب اكبر و زمان نماز
براي من چقدر لحظه اذان سخت است
و روضه را پدر يك شهيد مي فهمد
چقدر غصه ي دل كندن از جوان سخت است
تو را قسم به غم "بعدك العفا..." ي حسين
بيا... بيا و خودت روضه را بخوان... سخت است
مرا زيارت پايين پا مبر امشب
چرا كه پيش پدر خواندن از جوان سخت است
#محمد_علي_بياباني
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
مثل بهار مثل غزل آفریدمت
شعری شدی و با كلماتم خریدمت
از دست التماس كنار دلم بمان
مانند باد رفتی و دیگر ندیدمت
می خواستم ببینم اذان صدات را
اما چه دیر مثل همیشه رسیدمت
پیش غروب مثل بلندیِ مأذنه
بعد از غروب خوش قد و بالا ندیدمت
آیینه ای و روی زمین پخش می شوی
دستم شكسته باد، شكسته كشیدمت
از لا به لای اینهمه پا جمع كردمت
روی عبا شبیه ورق پاره چیدمت
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_زمان_عج_مناجات
#شب_هشتم_محرم
#غزل
زمان زمان عجيبي ست، امتحان سخت است
طي زمانه ي بي صاحب الزمان سخت است
ببخش عزيز خدا! جان ندادم از هجرت
چقدر منتظرت جانعزيز و جانسخت است
"و لا تُري و أري الخلق" اين چه تقديري ست
تو را نديدن و ديدار اين و آن سخت است
گريستم كه مشرف شوم به پابوست
بدون گريه رسيدن به آسمان سخت است
رسيده است شب اكبر و زمان نماز
براي من چقدر لحظه اذان سخت است
و روضه را پدر يك شهيد مي فهمد
چقدر غصه ي دل كندن از جوان سخت است
تو را قسم به غم "بعدك العفا..." ي حسين
بيا... بيا و خودت روضه را بخوان... سخت است
مرا زيارت پايين پا مبر امشب
چرا كه پيش پدر خواندن از جوان سخت است
#محمد_علي_بياباني
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
ای که بر روشنای چهرهی خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشنتر رویی از ماه خوبتر داری
تو کدامین گلی که دیدن تو صلواتی محمدی دارد
چقدر بر بهشت چهرهی خود رنگ و بوی پیامبر داری
هجرتت از مدینه شد آغاز کربلا شاهد سلوک تو بود
کوفه چون شام ماند مبهوتت تا کجاها سر سفر داری
باوری سرخ بود و جاری شد «اَوَلَسْنا عَلَی الحَق» از لب تو
چه غرور آفرین و بشکوه است مقصدی که تو در نظر داری
با لب تشنه بودی و میسوخت در تف کربلا پر جبریل
وقت معراج شد چه معراجی، ای که از زخم بال و پر داری
از میان تمام اهل جهان عرش پایین پا نصیب تو شد
عشق میداند و جنون که چقدر شوق پابوسی پدر داری
شوق پابوسی تو را داریم حسرت آن ضریح ششگوشه
گوشهچشمی، عنایتی، لطفی، تو که از حال ما خبر داری
در مدیح تو از مدایح تو یا علی هر چه بیشتر گفتیم
با نگاهی پر از عطش دیدیم حُسن ناگفته بیشتر داری
#سید_محمد_جواد_شرافت
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#تاسوعا
#اشعار_محرم
#غزل
ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد
مشک می ریزد و چشم تَر تو می ریزد
مژه های تو خودش لشکری از طوفان است
تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد
دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد
گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای
صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد
بهترین کار تو این است که دستت نزنم
دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد
شده اندازۀ قاسم بدنت از بس که
قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد
مادرم مادر تو، مادر تو مادر من
گریۀ مادر من، مادر تو می ریزد
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزال
تو صبح امیدی
علی اکبری سرفرازی رشیدی
خدا خواست اما
خودت را به دست خودت آفریدی
چو دیدی خودت را
خودت دستهای خودت رابریدی
کلید است قاسم
تو باب الحوائج تری شاکلیدی
مراد است زینب
تو در مکتب عمه جانت مریدی
شبیه ابالفضل
تو در رزم ماضی خیلی بعیدی
به هنگام پیکار
از اسم علی رونوشت جدیدی
دوتا ابرویت را
اگر کج کنی سر ز دشمن بریدی
عجب جایگاهی
که بین بنی هاشم اول شهیدی
چنان پاکشیدی
که اندازه ی کربلا قد کشیدی
.
شکسته نشسته
پدر پیش نعش تو خسته نشسته
گسستی تو،بابات؛
هم ازین جهان دل گسسته نشسته
وتا دسته تیغ است
که در جسم تو دسته دسته نشسته
سنان ایستاده
زنی روی تل چشم بسته نشسته
چه کردی که بابات
به سمتت می آید نشسته نشسته
.
خمیده بریده
پدر تا به جسمت رسیده بریده
نه دیده،ز جانش؛
توراهر کسی هم ندیده بریده
خدا دست خود را؛
شبی که تو را آفریده بریده
نفسهای بابا
به دنبالت از بس دویده بریده
شدی خوشه ای که
تو را دشمن از سر نچیده بریده
چنین بوده صحنه
توراتیغ دیده ،پریده ،بریده
ومقراض بعدش
رسیده ،کشیده، جویده ،بریده
شدی ارباً اربا
بریده بریده بریده بریده
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#مثنوی
خبر آمد كه يلي مي آيد
فاتح بي مثلي مي آيد
خبر آمد قمري مي آيد
روبهان ! شير نري مي آيد
تا نگشتيد در اين بيشه شكار
بهترين راه ؛ فرارست فرار
تا كه عطر خوش كوثر آمد
همه گفتند پيمبر آمد
همه گفتند كه عيار آمد
از نجف حيدر كرار آمد
همه گفتند كه اكبر آمد
اسدالغالب ديگر آمد
ماتِ آن ماه منور گشتند
چند گامي به عقب برگشتند
از رب الشهداء...لب وا كرد
رجزش ولوله اي برپا كرد
بانگ زد: باد به غبغب داريد
بي جگرها ! دو سه مَرحَب داريد!؟
آمدم فاتح ِ ميدان باشم
وسط ِ معركه طوفان باشم
غيرتم در ره دين مي كوشد
در رگم خون علي مي جوشد
نه! حسين بن علي تنها نيست
تشنه لب هست، ولي تنها نیست
از شراب علوي لب تر كرد
كربلا را جملي ديگر كرد
كفر را حمله ي او شاكي كرد
خودمانيم چه كولاكي كرد!
تيغ در دست چه غوغا مي كرد!
دشت را محشر كبري مي كرد
هنر طايفه را از بَر بود
كربلا آينه ي خيبر بود
كوفيان ماتِ قلندر بودند
عَمرُوَد ها همه بي سر بودند
تيغ مي زد به عدو جانانه
مثل عباس چه استادانه !
سبك جنگاوري اش مبنا داشت
به اباالفضل شباهت ها داشت
درس خود، خوب و نكو پس دادش
آفرين گفت به او استادش
ضربه ي تيغ به فتوا مي زد
عوض سيلیِ زهرا می زد
شاهد رنج و غم زهرا شد
كوچه اي تنگ برايش وا شد
از چپ و راست به او ضربه زدند
بي كم و كاست به او ضربه زدند
همه جا بویِ مدينه پيچيد
شمر را شكل مغيره مي ديد
بي هوا نيزه به پهلوش زدند
دشنه و تيغ به بازوش زدند
هر كه با هرچه دمِ دستش بود
زد بر آن آينه ی خون آلود
#وحید_قاسمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
ای تجلی صفات همه ی برترها
چقدر سخت بُود رفتن پیغمبرها
قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
چون که عشق پدران نیست کم از مادرها
پسرم! می روی اما پدری هم داری
نظری گاه بیندار به پشت سرها
سر راهت پسرم تا درِ آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهرها
بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها
مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه ی مادرها
حال که آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشترها
زودتر از همه ی آماده شدی، یعنی که:
"آنچنان خسته نگشته است تن لشگرها
آنچنان کهنه نگشته است سم مرکبها
آنچنان کند نگشته است لب خنجرها"
چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها
آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده
علیِ اکبر من شد علیِ اکبرها
گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر زمین باز بماند طرف دیگرها
با عبای نَبَوی کار، کمی راحت شد
ورنه سخت است تکان دادن پیغمبرها
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem