تورا جان مادرت زهرا :)
(س)
ابا صالح التماس دعا :)
#اللهم عجل لولیک الفرج مهدی :) 🍂
میگن امام حسین {علیه السلام} رو
غروب روز جمعه به شهادت رسوندن
غروب روز جمعه شد
یادت رفت سلام بدی حالا حالا
باید بدوی... (:
#السلامعلیڪیااباعبدالله♥️
/ʝסíꪀ➘
|❥eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#همسفر_تا_بهشت
#پارت_18
با چشمای خیس به صحنه ی جلوم نگاه می کردم که با مشت محمد جیغ کشیدم دعواشون اوج گرفت و مردم دورمون جمع شدن...
چن نفر رفتن و به زور جداشون کردن نگاهم افتاد به محمد سر و صورتش خونی بود...
کنار جدول نشوندمش و رفتم یه اب معدنی گرفتم تا صورتش و بشوره گوشه ی چادرم و خیس کردم و دادم بهش تا صورتش و تمیز کنه
_چادرتون خونی میشه
_اشکالی نداره میشورمش
_همیشه تو خیابون اینجوری مزاحمتون میشن؟
همه ی پسرا اسمتون رو میدونن
دلخور نگاهش کردم
_ببخشید اگه بخاطر من....
_بحث من این نیس می خوام بدونم خانومی که قراره باهاش ازدواج کنم اینجوری سر شناسه بین پسرا
_یه جوری حرف میزنین باهام حس می کنم دارید با یه دختر خیابونی حرف میزنید این مورد یا استثناء بود
_فکر نمی کنم
دیگه تحمل کنایه هاش و نداشتم از جام بلند و شدم و گفتم
_ممنون که پشتم وایستادید
این و گفتم و راه افتادم...
اشکام روی صورتم می ریخت تحمل حرفاش برام سخت بود...
دلخور بودم ازش وارد همون مغازه شدم و یه شیشه عطر خریدم و مستقیم رفتم خونه...
دوست نداشتم دوباره باهاش روبه رو بشم ولی هرچی فکر کردم دیدم کنسل کردن امشب خیلی بده...
با بی میلی حاضر شدم و رفتیم دنبال خاله و بعدم مغازه...
محمد اونجا نبود سعی کردم اتفاق عصر و فراموش کنم...
تا حدودی موفق بودم کم کم بگو بخندم شرو شد و به کل فراموش کردم تا اینکه
در مغازه باز شد و محمد اومد اخماش و تو هم کشیده بود به همه سلام کرد غیر از من...
حتی نگاهم نکرد...
طیب خانوم مدام می پرسید چیزی شده و من هم مدام می گفتم یکم خسته م...
خیلی ازش دلخور بودم اونم انگار همین طوری بود
تا آخر تولد نه اون نگام کرد و نه من نگاهش کردم...
تولد تموم شد و با طیب خانوم برگشتیم طبق عادت همیشگی دم در خونه مون تو ماشین نشستیم و حرف زدیم
_محمد می خواد باهات حرف بزنه
_با من؟ چرا؟
_نمی دونم به من گف باهات هماهنگ کنیم فردا بریم بیرون منم هستم خیالت راحت
_پس با اجازه تون من به مامانم بگم ببینم اجازه میدن یا نه خبرتون می کنم
_باشه عزیزم
خدافظی کردم و رفتم تو خونه با مامان صحبت کردم و گف از نظرش مشکلی نداره
خیلی استرس داشتم مخصوصا با اتفاقی که عصر افتاده بود احتمال هرچیزی و میدادم شاید می خواست بگه پشیمون شده...
حتما این و می خواست بگه دلم نمی خواست برم ولی الان فراموش کردن خیلی راحت تر از فراموش کردنش چن ماه دیگه بود چن تا یاسین خوندم و آروم شدم به خدا توکل کردم و خوابیدم
صبح ساعتای 10 صبحونه خوردم و راه افتادم من و محمد تقریبا هم زمان رسیدم طیب خانوم زودتر از ما رسیده بود وارد کافی شاپ شدیم
#ادامه_دارد....
به قلم ث. نیکو
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
چراداخل اسلام بابرده داری مخالفت شده؟!
خداتمام #بندگانش رادریه #صف برد
یعنی ازبا #ارزش_ترین_انسان یعنی وجودبابرکت
#اقارسول الله{ص}تا #مردم عادی دراختیارخدایکی
هست اینطورنیست که بگیم اقارسول الله{ص}
چونکه محبوب خداست یک مایه ای ازقدرت درمقابل خداداشته نه اینطورنیست
بندگان دست بست تسلیم پروردگارند
به این دلیل که #برده_داری داخل اسلام جلوه ای
خوبی ندارد...🌱
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#پیشنهاد پروفایل🤩
#زیبا❤️
#کربلایی
#به شما از راه دور سلام.به سلیمان جهان از طرف مور سلام.به حسین از طرف وصله ناجور سلام
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
سلام...
پیشنهاداتی اگه برای #عیدغدیر در
فضای مجازی داریدبرامون بفرستید...👇🏼
https://harfeto.timefriend.net/335325282