#همسفر_تا_بهشت ✨
#پارت_21
روزا پشت سر هم می گذشتن مامان و خواهر محمد و بعضی وقتا میدیدم رفتارشون هر دفه بهتر میشد....
جوری که طیب خانوم می گفت حالا دیگه مطمئن شده بودن حسش یه خس زودگذر نیس...
محمدم برای سپاه رفته بود مصاحبه و قبول شده بود...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت...
بخاطر اینکه من تو رفت و آمدا راحت باشم به خانوادش گفته بودن که من از هیچی خبر ندارم
این وسط فقط باباش میدونست که منم محمد و دوس دارم و خیلی هوام و داشت....
تو اتاق داشتم کتاب می خوندم که دیدم مامان تلفن و بدست پرید تو اتاق
_بله بله اختیار دارین
_.....
_برای محمد آقا؟
_......
_قدمتون سرچشم
_.......
_کی تشریف میارین؟
_......
_خواهش می کنم سلام برسونین خدا نگهدار
با چشمای گرد به مامان زل زده بودم
_کی بود؟
_مامان محمد
_جدی؟
_بله فرداشب
خودم و انداختم رو تخت و به سقف نگا کردم باورم نمیشد
فرداشب؟
دارن میان خاستگاریم...
خاک توسرم چی بپووووووشم😱
بدو رفتم در کمد و باز کردم چقد انتخاب لباس سخت بود 😣
همه لباسام و پوشیدم ولی هیچ کدوم خوب نبود بالاخره از زیر لباسام یه شومیز آبی پیدا کردم این عاااالی بود
روسری و چادرم همرنگش داشتم...
مامان مشغول تمیز کردن خونه شد
**
جلوی آیینه واستادم و برا آخرین بار خودم و نگاه کردم دستی به روسریم کشیدم و مرتبش کردم...
یه نفس عمیق کشیدم و از اتاق رفتم بیرون سلام کردم همه برگشتن و بلند شدن از جاشون
احوال پرسی کردم و رو مبل کنار مامان نشستم
خاله و شوهر خاله م اومده بودن گرم صحبتای متفرقه شدن که بابای محمد پیشنهاد داد بریم و صحبت کنیم...
رفتیم داخل حیاط و رو تخت نشستیم
رو لبای جفتمون لبخند بود
#ادامه_دارد....
به قلم ث. نیکو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان
ان شاءالله امشب ساعت ۲۳:۰۰
#درس_اخلاق داریم
خوشحال میشیم همراهی کنید🌸✨
j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#پاسخ_به_شبهات 🌱
❌ شبهه
دقت کردین جمهوری اسلامی، برای هر مناسبتی سمبلی داره. روز مرد: حضرت علی- روز زن: حضرت فاطمه- روز پرستار: حضرت زینب- روز معلم: مطهری- روز جوان: حضرت علی اکبر. اما هنوز نتونسته برای روز کارگر کسی رو جور کنند!
چون در کل خاندان عصمت و طهارت، هیچکدومشون اهل کار کردن نبودن!
✅ پاسخ
آثار خدماتی امام علی علیه السلام هنوز بعد از هزار و چهارصد سال موجود است.
در مدینه منطقه ای است به نام (آبار علی) آبار یعنی چاهها . صدها حلقه چاه و نخلستان های اطراف آن توسط امیرالمومنین احداث و وقف فقرا شده بود.
مناظره امام باقر علیه السلام با سفیان ثوری که حضرت را به خاطر بیل زدن در گرمای تابستان متهم به دنیاپرستی کرد نیز معروف است.
#با_بصیرت_باش 💪
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
دوستان ان شاءالله امشب ساعت ۲۳:۰۰ #درس_اخلاق داریم خوشحال میشیم همراهی کنید🌸✨ j๑ïท ➺°.•|http://ei
بسم الله الرحمن الرحیم
#شهیدسیاهکالی_مرادی
هروقت میخواستن بامادرشون صحبت کنند
ازپشت تلفن بلندمیشدن صحبت میکردن...🌿
#احترام_به_والدین💫
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #شهیدسیاهکالی_مرادی هروقت میخواستن بامادرشون صحبت کنند ازپشت تلفن بلندمیشدن ص
سلام...
قراربودکه درس اخلاق مثل جلسات گذشته
برگزاربشه که متاسفانه برگزارنشد
این متن باب رزق ازش استفاده کردیم...
#حدیث_روز
🍃امام صادق علیهالسلام:
مردم، هنگامى كه درستكار شوند، از عيب جويىِ يكديگر دست مى كِشند.🍃
📚 من لايحضره الفقيه، ج۴، ص۴۰۱، ح۵۸۶۲
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📱⛓
چندسال پیش گفت بایدریشه ایران بکنیم
+احمق
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان
ان شاءالله امشب ساعت ۲۳:۰۰
#کلاس_روشنگری داریم
خوشحال میشیم همراهی کنید🌸✨
j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#همسفر_تا_بهشت ✨
#پارت_22
_میشه یه سوال ازتون بپرسم ثمین خانوم؟
_بله حتما
_شما چه توقعی دارین از همسرتون؟
_من فقط یه توقع از شما دارم
_چی؟!
_سرباز امام زمان باشین😊
_یه اعترافی بکنم؟
_بفرمایید؟
_زمان که می گذره بیشتر به درستی انتخابم پی می برم
از این حرفش قند تو دلم آب شد
_بهتون قول میدم خوشبختتون کنم
یکم دیگه حرف زدیم و رفتیم داخل خونه...
مامان محمد یه انگشتر به عنوان نشون دستم کرد و همه دست زدن نگاهش خیلی مهربون شده بود....
بحث مهریه شد بابا رو کرد به من و نظرم و پرسید
_ثمین جان بابا شما چقدر در نظر داری؟
_والا همون قدر که آقا گفتن
بابای محمد گف
_14 تا سکه؟
_بله
رو کرد به بابام و گفت
_شما موافقین
بابا با لبخند گفت
_بله بنظرم خوب باشه
_اگه مشکلی نداشته باشه من یه چیز دیگه م می خوام
باباش با شک گفت
_نکنه می خواید بیشترش کنید؟
_نه فقط اینکه غیر اون 14 تا سکه یه در خواست دیگه م دارم
_هرچی باشه به روی چشم
_اینکه تا وقتی که توانش و داشتیم محمد آقا من و هرسال اربعین ببرن کربلا
چشمای همه برق زد لبخند رضایت رو لب همه بود
محمد این دفه صحبت کرد
_من قول میدم ان شاءالله اگه آقا بطلبه هرسال ببرمتون
تو همون جلسه قرار گذاشتن هفته ی آینده عقد کنیم
تموم سعیمون و کردیم تا همه چی ساده باشه و زیاد سخت نگیریم....
از حلقه تا بقیه ی خریدمون همه چی ساده بود....
خیلی دوست داشتم برای عقد بریم حرم ولی هزار حیف که حرم و بسته بودن 😞
**
_مامان من به چه زبونی بگم نمتونم
_حرف نباشه همینکه گفتم
_خب مادر من چه اصراریه کفش پاشنه دار بپوشم وقتی نمتونم راه برم
_عروسه و کفشش
_خب عزیزدلم من با اون کفشا مث پنگوئنا راه میرم یهو دیدی اون وسط افتادمااا
از صب داشتیم بحث می کردیم آخرم حرف من چربید و یه کفش پاشنه تخت پوشیدم😎
خاله هام اومده بودن خونه مون بلند شدم و رفتم تو اتاق تا حاضر شم به جلوی آیینه نشسته بودم و مشغول ور رفتن با روسریم بودم که طیب خانوم در زد و وارد اتاق شد از دیدنش جا خوردم از جام بلند شدم و رفتم بغلش کردم به سرتاپام نگاه کرد و قربون صدقه م رفت
دروغ چرا محمد و اول مدیون خدا بودم دوم امام حسین سوم طیب خانوم...
چادرم و انداخت رو سرم و پیشونیم و بوسید کم کم همه اومدن مامان اومد تو اتاق و گفت عاقد اومده
نفس عمیق کشیدم قرآن و بوسیدم و رفتم بیرون و کنار محمد سر سفره ی عقد نشستم....
عاقد ازم برای بار اول وکالت گرفت
_عروس داره سوره ی نور می خونه
برای بار دوم پرسید
_عروس رفته از امام زمان اجازه بگیره
برای بار سوم....
_با اجازه ی امام زمان و پدر مادرم بله
صدای کل تو فضا پیچید وما.....
یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد
#پایان
به قلم ث. نیکو