eitaa logo
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
317 فایل
دهه هشتادےهاهم‌شهیـدخواهندشد شهیـدانـے‌میشوندامثال‌شهداے: شهید آرمان علی وردی🤍:) من |🌿 @nojavan82 برا تبـادل⇜ @tabalolat_shohaadaa80
مشاهده در ایتا
دانلود
روزا پشت سر هم می گذشتن مامان و خواهر محمد و بعضی وقتا میدیدم رفتارشون هر دفه بهتر میشد.... جوری که طیب خانوم می گفت حالا دیگه مطمئن شده بودن حسش یه خس زودگذر نیس... محمدم برای سپاه رفته بود مصاحبه و قبول شده بود... همه چیز داشت خوب پیش می رفت... بخاطر اینکه من تو رفت و آمدا راحت باشم به خانوادش گفته بودن که من از هیچی خبر ندارم این وسط فقط باباش میدونست که منم محمد و دوس دارم و خیلی هوام و داشت.... تو اتاق داشتم کتاب می خوندم که دیدم مامان تلفن و بدست پرید تو اتاق _بله بله اختیار دارین _..... _برای محمد آقا؟ _...... _قدمتون سرچشم _....... _کی تشریف میارین؟ _...... _خواهش می کنم سلام برسونین خدا نگهدار با چشمای گرد به مامان زل زده بودم _کی بود؟ _مامان محمد _جدی؟ _بله فرداشب خودم و انداختم رو تخت و به سقف نگا کردم باورم نمیشد فرداشب؟ دارن میان خاستگاریم... خاک توسرم چی بپووووووشم😱 بدو رفتم در کمد و باز کردم چقد انتخاب لباس سخت بود 😣 همه لباسام و پوشیدم ولی هیچ کدوم خوب نبود بالاخره از زیر لباسام یه شومیز آبی پیدا کردم این عاااالی بود روسری و چادرم همرنگش داشتم... مامان مشغول تمیز کردن خونه شد ** جلوی آیینه واستادم و برا آخرین بار خودم و نگاه کردم دستی به روسریم کشیدم و مرتبش کردم... یه نفس عمیق کشیدم و از اتاق رفتم بیرون سلام کردم همه برگشتن و بلند شدن از جاشون احوال پرسی کردم و رو مبل کنار مامان نشستم خاله و شوهر خاله م اومده بودن گرم صحبتای متفرقه شدن که بابای محمد پیشنهاد داد بریم و صحبت کنیم... رفتیم داخل حیاط و رو تخت نشستیم رو لبای جفتمون لبخند بود .... به قلم ث. نیکو
🌱 ❌ شبهه دقت کردین جمهوری اسلامی، برای هر مناسبتی سمبلی داره. روز مرد: حضرت علی- روز زن: حضرت فاطمه- روز پرستار: حضرت زینب- روز معلم: مطهری- روز جوان: حضرت علی اکبر. اما هنوز نتونسته برای روز کارگر کسی رو جور کنند! چون در کل خاندان عصمت و طهارت، هیچکدومشون اهل کار کردن نبودن! ✅ پاسخ آثار خدماتی امام علی علیه السلام هنوز بعد از هزار و چهارصد سال موجود است. در مدینه منطقه ای است به نام (آبار علی) آبار یعنی چاهها . صدها حلقه چاه و نخلستان های اطراف آن توسط امیرالمومنین احداث و وقف فقرا شده بود. مناظره امام باقر علیه السلام با سفیان ثوری که حضرت را به خاطر بیل زدن در گرمای تابستان متهم به دنیاپرستی کرد نیز معروف است. 💪 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #شهیدسیاهکالی_مرادی هروقت میخواستن بامادرشون صحبت کنند ازپشت تلفن بلندمیشدن ص
سلام... قراربودکه درس اخلاق مثل جلسات گذشته برگزاربشه که متاسفانه برگزارنشد این متن باب رزق ازش استفاده کردیم...
🍃امام صادق علیه‌السلام: مردم، هنگامى كه درستكار شوند، از عيب جويىِ يكديگر دست مى كِشند.🍃 📚 من لايحضره الفقيه، ج۴، ص۴۰۱، ح۵۸۶۲ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
[ میشه⁵تاصلوات برای سلامتی اقاصاحب الزمان{عج}بفرستی...؟!💫 ]
_میشه یه سوال ازتون بپرسم ثمین خانوم؟ _بله حتما _شما چه توقعی دارین از همسرتون؟ _من فقط یه توقع از شما دارم _چی؟! _سرباز امام زمان باشین😊 _یه اعترافی بکنم؟ _بفرمایید؟ _زمان که می گذره بیشتر به درستی انتخابم پی می برم از این حرفش قند تو دلم آب شد _بهتون قول میدم خوشبختتون کنم یکم دیگه حرف زدیم و رفتیم داخل خونه... مامان محمد یه انگشتر به عنوان نشون دستم کرد و همه دست زدن نگاهش خیلی مهربون شده بود.... بحث مهریه شد بابا رو کرد به من و نظرم و پرسید _ثمین جان بابا شما چقدر در نظر داری؟ _والا همون قدر که آقا گفتن بابای محمد گف _14 تا سکه؟ _بله رو کرد به بابام و گفت _شما موافقین بابا با لبخند گفت _بله بنظرم خوب باشه _اگه مشکلی نداشته باشه من یه چیز دیگه م می خوام باباش با شک گفت _نکنه می خواید بیشترش کنید؟ _نه فقط اینکه غیر اون 14 تا سکه یه در خواست دیگه م دارم _هرچی باشه به روی چشم _اینکه تا وقتی که توانش و داشتیم محمد آقا من و هرسال اربعین ببرن کربلا چشمای همه برق زد لبخند رضایت رو لب همه بود محمد این دفه صحبت کرد _من قول میدم ان شاءالله اگه آقا بطلبه هرسال ببرمتون تو همون جلسه قرار گذاشتن هفته ی آینده عقد کنیم تموم سعیمون و کردیم تا همه چی ساده باشه و زیاد سخت نگیریم.... از حلقه تا بقیه ی خریدمون همه چی ساده بود.... خیلی دوست داشتم برای عقد بریم حرم ولی هزار حیف که حرم و بسته بودن 😞 ** _مامان من به چه زبونی بگم نمتونم _حرف نباشه همینکه گفتم _خب مادر من چه اصراریه کفش پاشنه دار بپوشم وقتی نمتونم راه برم _عروسه و کفشش _خب عزیزدلم من با اون کفشا مث پنگوئنا راه میرم یهو دیدی اون وسط افتادمااا از صب داشتیم بحث می کردیم آخرم حرف من چربید و یه کفش پاشنه تخت پوشیدم😎 خاله هام اومده بودن خونه مون بلند شدم و رفتم تو اتاق تا حاضر شم به جلوی آیینه نشسته بودم و مشغول ور رفتن با روسریم بودم که طیب خانوم در زد و وارد اتاق شد از دیدنش جا خوردم از جام بلند شدم و رفتم بغلش کردم به سرتاپام نگاه کرد و قربون صدقه م رفت دروغ چرا محمد و اول مدیون خدا بودم دوم امام حسین سوم طیب خانوم... چادرم و انداخت رو سرم و پیشونیم و بوسید کم کم همه اومدن مامان اومد تو اتاق و گفت عاقد اومده نفس عمیق کشیدم قرآن و بوسیدم و رفتم بیرون و کنار محمد سر سفره ی عقد نشستم.... عاقد ازم برای بار اول وکالت گرفت _عروس داره سوره ی نور می خونه برای بار دوم پرسید _عروس رفته از امام زمان اجازه بگیره برای بار سوم.... _با اجازه ی امام زمان و پدر مادرم بله صدای کل تو فضا پیچید وما..... یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد به قلم ث. نیکو