eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
228 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃شهادت مجاهد حزب‌الله در حمله صهیونیست‌ها به دمشق 🔸حزب الله لبنان اعلام کرد که "کامل محسن" از مجاهدان مقاومت اسلامی لبنان، در حمله شب گذشته رژیم صهیونیستی به فرودگاه دمشق به شهادت رسیده است. 🆔 @shohada_tmersad313
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
🍃شهادت مجاهد حزب‌الله در حمله صهیونیست‌ها به دمشق 🔸حزب الله لبنان اعلام کرد که "کامل محسن" از مجاهد
👆👆 📌شبکه ۱۱ رژیم صهیونیستی اعلام کرد؛ اسرائیل باید آماده پاسخ حزب‌الله باشد. 🔻رژیم صهیونیستی از ترس پاسخ حزب‌الله به حالت آماده باش درآمد. 🔹رسانه‌های رژیم صهیونیستی گزارش دادند که به دنبال اعلام شهادت یکی از رزمندگان حزب‌الله در تهاجم این رژیم به سوریه، دستگاه امنیتی صهیونیست‌ها در حالت آماده‌‌باش قرار گرفت. 🔸این رسانه‌ها می‎گویند اینکه حزب‌الله شهادت نیروی خود را رسانه‌ای کرده است بدین معناست که آن ها «پاسخ خواهند داد». 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 به روایت همسر شهید: روزخواستگارے‌ڪتاب‌"ازدواج‌در‌اسلام‌"رو‌بهم‌ هدیہ‌داد‌وگفت... هدف‌من‌از‌ازدواج‌،اجراے‌سنت‌پیامبر‌ص‌ودستور‌ اسلام‌هست... تو‌این‌مسیر‌یڪ‌الـــگو‌دارم‌واون‌هم‌زندگے‌ مولاعلی‌ع‌وحضرت‌زهرا‌س‌ست... 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 ۸۹ 👈این داستان⇦《 کرکر مردی 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎حالم خیلی خراب بود ... - اشتباهی دستت گرفت، پاره شد؟ ... خودت می‌تونی چیزی رو که میگی باور کنی❓ ... اونجایی که چسبونده بودم ... محاله اشتباهی دست بخوره پاره بشه ... اونم پوستری که رویه‌ی پلاستیکی داره ...😳 تو که بلدی قاب درست کنی ... قاب می‌گرفتی، می‌زدیش به دیوار ... که دست کسی بهش نگیره ...⚡️ 🔻مامان اومد جلو ... خجالت بکش سعید ... این عوض عذرخواهی کردنته ... پوسترش رو پاره کردی ... متلک هم می اندازی؟ ...😠 کار بدی نکردم که عذرخواهی کنم ... می‌خواست اونجا نچسبونه ...🙄 هر لحظه که می‌گذشت ضربان قلبم شدید تر می‌شد 💓... 🔹خیلی پر رویی ... بی اجازه رفتی سر کمدم ... بعد هم زدی پوسترم رو پاره کردی ...حالا هم هر چی، هیچی بهت نمیگم و می‌خوام حرمتت رو نگهدارم بازم ... مثلا حرمت نگه ندار، ببینم می‌خوای چه غلطی بکنی؟ ... آره ... از عمد پاره کردم ... دلم خواست پاره کردم ... دوباره هم بچسبونی پاره‌اش می کنم ...⚡️ 🙌و دو دستی زد تخت سینه‌ام و هلم داد ... بگو جربزه ندارم از حقم دفاع کنم ... گریه کن، بپر بغل مامانت ... از شدت عصبانیت، رگ گردنم می پرید ... یقه‌اش رو گرفتم و کوبیدمش به دیوار ... و نگهش داشتم ...😡 هر بار اذیت کردی و وسایلم رو داغون کردی ... هیچی بهت نگفتم ... فکر نکن اگه کاری به کارت ندارم و نمیزنم لهت کنم ... واسه اینه که زورت رو ندارم ... یا از تو نصف آدم می ترسم ...😐 بدجور ترسیده بود ... سعی کرد هلم بده ... لباسش رو از توی مشتم👊 بکشه بیرون ... اما عین میخ، چسبیده بود به دیوار ... هنوز از شدت خشم می لرزیدم ... تا لباسش رو ول کردم ... اومد خودش رو کنترل کنه اما بدتر روی سرامیک ... فرش زیر پاش سر خورد ... ▒برو هر وقت پشت لبت سبز شد ... کرکر مردی بخون ... یه قدم👣 رفتم عقب ... مامان ساکت و منتظر ... و الهام با ترس، دست مامان رو گرفته بود ... چشمم👁 که به الهام افتاد، از دیدن این حالتش خجالت کشیدم ... هنوز ملتهب بودم ... سعید، رنگ پریده ساکت و توی لاک دفاعی ...😨 همه توی شوک ... هیچ کدوم شون ... چنین حالتی رو به من ندیده بودن ...😡 جو خونه در حال آرام شدن بود ... که پدر از در وارد شد ...😱 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🆔 @shohada_tmersad313
🔻 ۹۰ 👈این داستان⇦《 در برابر چشم 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎پدر کلید انداخت و در رو باز کرد ... کلید به دست🔑 ... در باز ... متعجب خشکش زد ... و همه با همون شوک برگشتن سمتش ... اینجا چه خبره❓ ... با گفتن این جمله ... سعید یهو به خودش اومد و دوید سمتش ... اشتباهی دستم خورد پوسترش پاره شد ... حالا عصبانی شده😡 ... می خواد من رو بزنه ... برق از سرم پرید ...⚡️ نه به خدا ... شاهدن ... من دست روش ... کیفش رو انداخت و با همه زور ... خوابوند توی گوشم 👂... 🔹مرتیکه آشغال ... آدم شدی واسه من؟ ... توی خونه من، زورت رو به رخ می کشی❓ ... پوسترت❓ ... مگه با پول خودت خریدی که مال تو باشه که دست رو بقیه بلند می کنی؟ ... و رفت سمت اتاق ... دنبالش دویدم تو ... چنگ انداخت و پوستر رو از روی کمد کند ... و در کمدم رو باز کرد ... ⭕️بازم خریدی؟ ... یا همین یکیه❓ ... رفتم جلوش رو بگیرم ... بابا ... غلط کردم ... به خدا غلط کردم ... ▫️پرتم کرد عقب ... رفت سمت تخت ... بقیه‌اش زیر تخت بود... دستش رو می‌کشیدم ... التماس می‌کردم ... - تو رو خدا ببخشید ... غلط کردم ... دیگه از این غلط ها نمی کنم ...😔 مادرم هم به صدا در اومد ... - حمید ولش کن ... مهران کاری نکرده ... تو رو خدا ... از پول تو جیبیش خریده ... پوستر شهداست 🌹... این کار رو نکن ... و پدرم با همه توانش ... پوسترها رو گرفته بود توی دستش و می‌کشید ... که پاره‌شون کنه ... اما لایه پلاستیکی نمی‌گذاشت ... جلوی چشم های گریان و ملتمس من😭 ... چهار تکه‌شون کرد ... گاز رو روشن کرد و انداخت روی شعله‌های گاز ...🔥 🔻پاهام شل شد ... محکم افتادم زمین ... و پوستر شهدا🌹 جلوی چشمم می‌سوخت ...🔥 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا