eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ در آرزوی تو هستم ای همیشه نورانی اسیر زلف توهستم نگفته میدانی شمیم عطر تو در باغ لاله میپیچد عزیز گمشده درکوچه های ظلمانی 💔 @shohada_vamahdawiat
﷽ سال های آخر، قبل از انقاب بود. ابراهیم به جز رفتن به بازار مشغول فعالیت .دیگری بود ا ً تقریباً کســی از آن خبر نداشــت. خودش هم چیزی نمی گفت. اما کام .رفتار واخاقش عوض شده بود ابراهیم خیلی معنوی تر شــده بود. صبح ها یک پاســتیک مشکی دستش .می گرفت و به سمت بازار می رفت. چند جلد کتاب داخل آن بود یکروز با موتور از ســر خیابان رد می شدم. ابراهیم را دیدیم. پرسیدم: داش !ابرام کجا می ری؟ .گفت: می رم بازار ســوارش کردم، بین راه گفتم: چند وقته این پاســتیک رو دستت می بینم !چیه!؟ گفت: هیچی کتابه بین راه، سر کوچه نائب السلطنه پیاده شد. خداحافظی کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهیم اینجا نبود. پس کجا رفت!؟ بــا کنجکاوی بــه دنبالش آمدم. تا اینکه رفت داخل یک مســجد، من هم .دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد فهمیدم دروس حوزوی می خوانه، از مسجد آمدم بیرون. از پیرمردی که رد :می شد سؤال کردم ببخشید، اسم این مسجد چیه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی .با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمی کردم ابراهیم طلبه شده باشه آنجا روی دیوار حدیثی از پیامبر نوشته شده بود: »آسمان ها و زمین و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش می کنند: علماء ،کسانی که .»به دنبال علم هستند و انسان های با سخاوت شب وقتی از زورخانه بیرون می رفتم گفتم: داش ابرام حوزه می ری و به ما چیزی نمی گی؟ یکدفعه باتعجب برگشــت و نگاهم کرد. فهمید دنبالش بودم. خیلی آهسته :گفت آدم حی ِ فعمرش رو فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه. من طلبه رسمی نیســتم. همینطوری برای اســتفاده می رم، عصرها هم می رم بازار ولی فعاً به .کسی حرفی نزن تــا زمان پیروزی انقــاب روال کاری ابراهیم به این صــورت بود. پس از پیروزی انقاب آنقدر مشــغولیت های ابراهیم زیاد شــد که دیگر به کارهای .قبلی نمی رسید 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
مبارک باد مهدی را امامت خدا افزون کند بر ما عنایت خدایا عافیت ده نصرتی کن و ما را دور از بی غیرتی کن دل مولایمان را شاد گردان تو این امت مطیع او بگردان نما تعجیل در امر ظهورش به کوری عدوی دیده کورش همه امت به نصرت شاد گردان تو این کشور همه آباد گردان آغاز امامت گل سرسبد عالم هستی بر منتظرین ظهورش مبارک🎊🌻 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🌹شهـــید سلیمانی: سرباز این نظام قطعه‌ای از بهشت است، باید رو پلک چشممون حفظش کنیم‌. باید جان بدیم براش.. فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه @shohada_vamahdawiat                  
💖 جهان محیط وسیع عنایت است امروز  وجود، مرکز نور هدایت است امروز  عطا و جود و کرم بی نهایت است امروز  دهید مژده که عید ولایت است امروز  خجسته باد به مستضعفین زعامتشان  که ثبت شد به کتاب خدا امامتشان  الا که قائم امر قیام شد مهدی  زمامدار به کل نظام شد مهدی  به خلق، رهبر والا مقام شد مهدی  امام بود و دوباره امام شد مهدی  کرامت و شرف و نصر ما مبارک باد  امامت ولیعصر ما مبارک باد  محیط سفرۀ گستردۀ کرامت اوست  پناه عالم هستی به ظلّ قامت اوست  امامت همه مستضعفین امامت اوست "سلامت همه آفاق در سلامت اوست"  کرامتی که ز کف رفته باز، باز آرد  لوای حمد علی را به اهتزاز آرد  سلام گرم همه اولیا به جان و تن اش  که اوست شمع و دل انبیاست انجمن اش  شفای روح هزاران مسیح در سخنداش  شکوه احمدی و ذوالفقار بوالحسن اش  صلای عدل الهی به تازیانۀ اوست  لوای دولت مستضعفین به شانۀ اوست  نُه ربیع نخستین، نکوترین عید است  غدیر دوم پویندگان توحید است  بزرگ عید امامت بدون تردید است  ندای نصر من الله مهر تایید است  ترانۀ جرس از کاروان نور آید  ز جبرئیل امین مژدۀ ظهور آید 🔸شاعر: استاد @shohada_vamahdawiat                  
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 بعد از ساعتى، ابن زياد يقين پيدا مى كند كه همه، مسلم را تنها گذاشته اند. اكنون موقع آن است كه دستور جديد ابن زياد را بشنوى: اى مردم كوفه! همه بايد براى خواندن نماز به مسجد كوفه بياييد. هر كس به مسجد نيايد خونش ريخته خواهد شد. مأموران با مشعل هاى زيادى مسجد را مانند روز، روشن مى كنند و مردم گروه گروه به مسجد مى آيند. عجيب است! امروز صبح همين مردم، براى يارى مسلم، اين مسجد را پر نمودند و امشب براى يارى ابن زياد! ابن زياد در حالى كه مأموران زيادى از او محافظت مى كنند، از قصر خارج مى شود و به سوى مسجد مى آيد. نماز خفتن (نماز عشا) به امامت ابن زياد، در حالى كه مأموران زيادى پشت سر او قرار گرفته اند، بر پا مى شود. نماز تمام مى شود و ابن زياد به منبر مى رود: اى مردم! ديديد كه مسلم چه آشوبى در شهر شما به پا نمود و چگونه گروهى از مردم نادان را گرد خود جمع كرد! خدا را شكر كه همه آنان متفرّق شدند. اكنون بدانيد هر كس كه مسلم در خانه او پيدا شود مرگ در انتظار او خواهد بود. هر كس مرا از مكانى كه مسلم در آنجاست با خبر كند، من جايزه ويژه اى به او خواهم داد. و بعد از منبر پايين مى آيد و به قصر مى رود. مردم هم به خانه هاى خود باز مى گردند. وقتى ابن زياد به قصر مى رسد به فرمانده نيروهاى خود مى گويد: "اگر امشب مسلم را پيدا نكنى مادرت را به عزايت مى نشانم، واى به حالت اگر مسلم از اين شهر فرار كند!". نيروهاى ابن زياد در هر كوى و برزن در جستجوى مسلم هستند. آيا آنها مسلم را خواهند يافت؟ ــ ما به هر كس كه از مسلم خبرى بياورد جايزه بزرگى مى دهيم. مردم! بشتابيد! جايزه، جايزه! به راستى مسلم كجاست؟ <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
آنها چفیه‌ داشتند… تو چادر داری...! آنان‌ چفیه‌ می‌بستند تا بسیجی‌ وار بجنگند.. تو چادر می‌پوشی‌ تا زهرایی‌ زندگی‌ کنی.. آنان‌ چفیه‌ را خیس‌ می‌کردن‌ تا نفس‌هایشان آلوده‌ی‌ شیمیایی‌ نشود.. تو چادر می‌پوشی‌ تا از نفس‌های‌ آلوده‌ دور باشی.. آنان‌ موقع‌ نمازشب‌ با چفیه‌ صورت‌ خود را می‌پوشاندن‌ تا شناسایی‌ نشوند.. تو چادر می‌پوشی‌ تا از نگاه‌های‌ حرام‌ پوشیده‌ باشی آنان‌ با چفیه‌ زخم‌هایشان‌ را می‌بستند.. تو وقتی‌ چادری‌ می‌بینی‌ یاد زخم‌ پهلوی‌ مادر می‌افتی.. آنان‌ سرخی‌ خونشان‌ را به‌ سیاهی‌ چادرت‌ امانت داده‌اند.. تو چادر سیاهت‌ را محکم‌ می‌پوشی‌ تا امانتدار خوبی‌ باشی.. 🙂 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕سلام بر که پیر و جوان ظهورش هستند صبح امید که بد معتکف پرده غیب گو برون آی که کار شب تار آخر شد ☑️ نهم ربیع، آغاز آخرین منجی عالم مبارک‌باد🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shohada_vamahdawiat                  
💢شهادت مامور مرزبانی فراجا در حین ماموریت 🔹استواریکم خالص خمر در مرز نگور به شهادت رسید 🔹به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا، یکی از مرزبانان مرز نگور واقع در استان سیستان بلوچستان در حین کنترل و پایش نوار مرزی به درجه رفیع شهادت نائل گردید 🔹بر اساس این گزارش ، استواریکم امیرحسین خالص خمر سوم مرداد ماه در مرز نگور در حین پایش نوار مرزی بر اثر واژگونی خودرو مجروح و به بیمارستانی در زاهدان منتقل و متأسفانه شب گذشته بر اثر شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ باید که دسـت از گنـــــه بــرداریم مایی که ادعـــــای یــــــاری داریم از خوب و بد امور ما معلوم است ســرباز امام عصـــر یا ســرباریم؟ 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽ عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سر کار به خانه می آمد. وقتی واردکوچه شــد برای یک لحظه نگاهش به پسر همســایه افتاد. با دختری جوان مشغول !صحبت بود. پسر، تا ابراهیم را دید بافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت .می خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شــد. این بار تا می خواســت از دختر .خداحافظی کند، متوجه شــد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آن هاست .دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت ابراهیم شــروع کرد به سام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته. من، تو و خانواده ات رو کامل می شناسم، تو …اگه واقعاً این دختر رو می خوای من با پدرت صحبت می کنم که جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من … اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید و ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشــغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم. انشاءالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟ جوان که ســرش را پائین انداخته بود خیلی خجالــت زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی می شه ابراهیــم جــواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می شناســم، آدم منطقی وخوبیــه. جوان هم گفــت: نمی دونم چی بگم ، هر چی شــما بگی. بعد هم .خداحافظی کرد و رفت .شــب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناســبی پیدا کند، باید ازدواج کند. در غیر اینصورت اگر به حرام بیفتد باید .پیش خدا جوابگو باشد .و حالا این بزرگترها هســتند که باید جوان ها را در این زمینه کمک کنند حاجی حرف های ابراهیم را تأیید کرد. اما وقتی حرف از پســرش زده شــد !اخم هایش رفت تو هم ابراهیم پرســید: حاجی اگه پســرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟ !حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر …دختر و بعد .یک ماه از آن قضیه گذشــت، ابراهیم وقتی از بازار برمی گشــت شب بود .آخرکوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست رضایت، بخاطر اینکه یک دوســتی شــیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کــرده. ایــن ازدواج هنوز هم پا برجاســت و این زوج زندگیشــان را مدیون .برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دانند 🌹❤️🌷🌹❤️🌷 @shohada_vamahdawiat                  
🌺✨سالروز پیامبر رحمت و مهربانی با حضرت خدیجه بانوی سرافراز اسلام🌸 ✨بر آقا عج و تمام مسلمین جهان مبارک باد🌸🌺 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
nf00721832-1-1.mp3
2.77M
"صوت الشهدا ۷ در محضر شهدا🕊 توکل به خدا 🎙شهید ابراهیم همت @shohada_vamahdawiat                
انگشترت‌هنو‌ز‌در‌دستت‌بود‌زمانی‌کہ دشمن‌تو‌را‌بہ‌شهادت‌رساند . . این‌انگشتر‌یادبودی‌از‌تو‌خواهد‌بود از‌دلبری‌هایت،ازشجاعت‌هایت،از‌ ترس‌هایی‌کہ‌در‌دل‌دشمن‌نهادی(:🖐🏼🍂 ‌‌‌‌ ❁ ¦↫ ‴ ـ ـ ـ ــــــــــــــ‹❁›ـــــــــــــ ـ ـ ـ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
کمی هم درد دل با آقام👇👇👇 از بس که از فراق تو دل نوحه گر شده           روزم به شام غربت و غـم تیره تر شده آزرده گشت خـاطرت از کـرده های من           آقـا بـبـخـش نـوکـرتــان دَردِ سَــر شـده تنهـا خودت برای ظـهـورت دعـا کـنی           وقـتـی دعــای مـن ز گـنـه بی اثـر شده از شـام هجـر یـار بسی تــوشه می برد           آنکس که اهل ذکر و دعای سحـر شده بودم مریـض و روضۀ تو شـد دوای من           حـالم به لـطـفـتان چـقـدر خوب تـر شده رفـت از نــظـر مـحـرّم و آقـا نـیامـدی           حــالا بــیـا کـه آخـرِ مــاه صـفـر شـده بعد از دو ماه گریه به غـم های کـربـلا           حـالا زمـان نـدبـه بـه داغـی دِگـر شده یَثـرب برای فـاطمه نـقـشه کشیده است           یَثـرب چقـدر بعـدِ نبی خـیـره سـر شده باید که بعد از این به غم مادرت گریست           فـصـل شـروع مـاتـم خـیـرُالبـشـر شده از شعـله های پشتِ در خـانۀ عـلی است           گر آتـشی به کرب و بلا شعـله ور شده آن روز اگر به صورت مادر نمی زدند           لـطـمه دگر به چـهـرۀ دخـتـر نمی زدند 🦋🌹🔷 @shohada_vamahdawiat                  
💐معرفت مهدوی💐 ◀️اگر شأن امام شأن «پدری» است که هست و ما خود را از فرزندان او می دانیم، طبیعی است همان گونه که با پدر جسمانی خویش با ادب و احترام به گفت و گو می نشینیم می توانیم با امام نیز که پدر معنوی ماست دائما سخن بگوییم و نجوا کنیم و چه بسا حرفهایی را که با نزدیک ترین کسان خویش قابل طرح ندانیم به راحتی با آن رازدار مهربان در میان نهیم. ◀️هر کس می تواند این گفت و گو و نجوا را به زبان و بیان خویش انجام دهد و در هر مشکلی به ولی خدا متوسل شود و با زنده نگه داشتن یاد و احساس حضور دائم او در قلب و جانش، به وظیفه ی ارتباط و تمسک با امام عصر أرواحنافداه جامه ی عمل بپوشاند. ◀️بیاییم هر یک از ما که تا کنون غافل بوده ایم، از هم اینک آغاز کنیم. نخستین گام هم طلب عفو از گذشته های آکنده از بی مهری نسبت به امام است. عرض کنیم که:اگر در طول عمر خویش، موجبات آزار و رنجش خاطرتان را فراهم کرده ایم، اگر هر کداممان به نوعی بد کرده ایم، باز هم همچون فرزندان خطا کار، شما پدر مهربان خود را دوست داریم و آرزویمان کسب رضایت و جلب عنایت شماست. ◀️ای از پدر مهربان تر! با این همه بدی و کژراهه رفتن، ما را در این دوران محرومیت، از نگاه محبت آمیزتان محروم مدارید و دست ما را در این زمانه ی طوفانی رها نکنید که همین نگاه و توجه شما در برابر نیرنگ و فریب شیاطین، مطمئن ترین سپر حفاظتی ماست. ◀️آقای بزرگوار! نگاه مهربان و کریمانه و زیر و رو کننده ی شماست که شرم و حیا را در ما زنده نگاه خواهد داشت و نخواهد گذاشت آنگونه عمل کنیم که هنگام تشرف به محضر شما با حضور در هنگامه ی هول انگیز قیامت، سرافکنده و روسیاه باشیم. ◀️ای همه ی محبت و عاطفه! برای ما توفیق انجام اعمالی را از خدا مسألت فرما که نتیجه اش رضایت خدای تعالی و خشنودی شما اهل بیت باشد که خرسندی شما نیز خرسندی خداست. ◀️دعایمان کنید تا زینت شما باشیم و نه مایه ی شرمساریتان. از خدا بخواهید توفیق درک عمق غربت و مظلومیت شما را به ما عطا فرماید، لحظه به لحظه بر محبت و مودت و معرفت ما نسبت به شما افزاید و روز به روز بغض و کینه و نفرت و انزجار ما را از دشمنانتان مضاعف سازد. ◀️از خدا بخواهید حتی برای لحظه ای ما را از یاد شما و دعا برای تعجیل فرج و رفع هم و غم و اندوه شما غافل نسازد و میان ما و ظهور خجسته ی شما با مرگ ما فاصله نیندازد. ◀️مولای من! معرفت شما اعطایی است؛ نوری است که خداوند در قلب هر کس که بخواهد می افکند؛ همه اش به کتاب و دفتر و خواندن و نوشتن نیست. از اقیانوس بی کران معرفت خویش جرعه جرعه در کام ما بریزید و توفیق استقامت و پایداری در صراط مستقیم محبت و معرفتتان را از ما باز مستانید. ◀️اگر امام عصر «هم تای قرآن» و «دلالت کننده به راه هدایت» است، باید صراط مستقیم و طریق هدایت را از آن ولی خدا جست و جو کرد تا با تمسک به آستانش، دین و دنیای ما از دست نرود و از آزمایش های الهی سربلند بیرون آییم. ◀️امروزه خطرات مهلکی در کمین آیین و عقیده ی ماست. اول زرق و برق و مظاهر فریبنده ی دنیا، نفس اماره و بالاخره ابليس وسوسه گر که به عزت خداوند سوگند یاد کرده است انسانها را به گمراهی و ضلالت بکشاند. ◀️از دیگر سو در آخرالزمان به سر می بریم. روایات از فتنه ها و ابتلائات پیچیده ای که دین نگه داری را در این دوران بسیار مشکل می سازد سخن گفته اند. پای بر جای بودن در باورها و ثابت ماندن در اعتقاد به امام غایب، هم چون نگه داشتن آتش در کف دست، ایمان عمیق و صبر و استقامتی عجیب می خواهد. ◀️خطر دیگر رواج بی بند و باری فکری، آشفته بازار نظرات شبه دینی و شبه فلسفی و میدان داری کاسبان و دکان داران حرفه ای است که سراب را به جای آب، ضلالت را به جای هدایت و کفر و شرک و نفاق را به جای ایمان خالص عرضه می کنند و تعبیر «راهزنان دین و عقیده» که در روایات به آن اشاره شده است دقیقا زیبنده ی آنهاست و بس واضح است که دنباله روی از این جریانات جز سرگردانی و حیرت و غرق شدن درامواج انحراف، عاقبتی ندارد. برای نجات و خلاصی از این کوره راهها و سربلندی در امتحانات آخر الزمان، اعتقاد و التزام به حقیقت رمز فلاح و رستگاری است. ◀️چاره ای نداریم که برای یافتن راه هدایت، از آن یگانه ی دوران اهتدا کنیم و سخن حضرت او و پدران بزرگوار و پاکش را با آرای صاحبان مکاتب فلسفی، صوفی مسلکان مدعی عرفان یا متکلم مآبان قابل مقایسه ندانیم و در تفسیر و فهم قرآن، سخن و کلام معصوم را که همتای قرآن است حجت قرار دهیم؛ زیرا در دوران سراسر حرمان غیبت که دسترسی مستقیم به امام برای همگان ممکن نیست. احادیث رسیده از پیشوایان دین- که هم سان کلام خداست- در دسترس ماست و آن بزرگواران نیز ما را به راویان حدیث ارجاع داده اند. 📚 ‌🦋🌹❤️
دربین جماعتی‌زندگی‌میکنیم‌کھ همھ‌عاشقِ‌گمنامی‌اند؛ اما!کپیِ‌آثارشون‌ بدون‌ِذکرنامشون‌حرامه❗️💣 ! -ڪپے‌همه‌جوره‌حلالت🖇😎 @delneveshte_hadis110
میگفت‌یه‌رفیق‌گیربیاریدڪه‌باهاش‌ خودسازی‌ڪنید؛ترڪ‌ِگناه‌ڪنید . . . درس‌بخونیدومباحثه‌ڪنید . . . سخت‌گیر‌میادولی‌اگه‌پیدا‌ڪردید‌ ولش‌نڪنید!تاشھادت! :)🖐🏻 @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ از فراقت چشم ها غرق باران می‌شود عاشق هجران کشیده زودگریان می‌شود کوری چشم حسودانی که طعنه می‌زنند عاقبت می آیی ودنیا گلستان می‌شود  ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽ ابراهیم از دوران کودکی عشق و ارادت خاصی به امام خمینی)ره( داشت هر چه بزرگتر می شــد این عاقه نیز بیشتر می شد. تا اینکه در سال های قبل از .انقاب به اوج خود رسید در ســال ۱۳۵۶ بود. هنوز خبری از درگیری ها و مسائل انقاب نبود. صبح .جمعه از جلسه ای مذهبی در میدان ژاله )شهدا( به سمت خانه بر می گشتیم از میدان دور نشــده بودیم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. ابراهیم .شروع کرد برای ما از امام خمینی )ره(تعریف کردن »بعد هم با صدای بلند فریاد زد: »درود بر خمینی ما هم به دنبال او ادامه دادیم. چند نفر دیگر نیز با ما همراهی کردند. تا نزدیک چهارراه شمس شعار دادیم وحرکت کردیم. دقایقی بعد چندین ماشین پلیس .به سمت ما آمد. ابراهیم سریع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شدیم دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بیرون آمدیم. ابراهیم درگوشه میدان جلوی سینما ایستاد. بعد فریاد زد: درود بر خمینی و ما ادامه دادیم. جمعیت .که از جلسه خارج می شد همراه ما تکرار می کرد. صحنه جالبی ایجاد شده بود دقایقی بعد، قبل از اینکه مأمورها برسند ابراهیم جمعیت را متفرق کرد. بعد .با هم سوار تاکسی شدیم و به سمت میدان خراسان حرکت کردیم دو تا چهار راه جلوتر یکدفعه متوجه شــدم جلوی ماشــین ها را می گیرند و مســافران را تک تک بررسی می کنند. چندین ماشــین ساواک و حدود مأمور در اطراف خیابان ایســتاده بودند. چهره مأموری که داخل ماشین ها را !نگاه می کرد آشنا بود. او در میدان همراه مردم بود به ابراهیم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اینکه به تاکسی ما برسند در را باز کرد و سریع به سمت پیاده رو دوید. مأمور وسط خیابان یکدفعه سرش …را بالا گرفت. ابراهیم را دید و فریاد زد: خودشه خودشه، بگیرش مأمورهــا دنبال ابراهیم دویدنــد. ابراهیم رفت داخل کوچــه، آن ها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حســابی پرت شد کرایه را دادم. از ماشین …خارج شدم. به آن سوی خیابان رفتم و راهم رو ادامه دادم ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهیم خبری نداشتم. تا شب هم هیچ خبری از .ابراهیم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آن ها هم خبری نداشتند .خیلی نگران بودم. ســاعت حدود یازده شب بود. داخل حیاط نشسته بودم . یکدفعه صدائی از توی کوچه شنیدم دویــدم دم در، باتعجــب دیدم ابراهیــم با همان چهره و لبخند همیشــگی در ایســتاده. من هم پریدم تو بغلش. خیلی خوشحال بودم. نمی دانستم خوشحالی ام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوری؟ .نفس عمیقی کشید و گفت: خدا رو شکر، می بینی که سالم و سر حال در خدمتیم .گفتم: شام خوردی؟ گفت: نه، مهم نیست .ســریع رفتم توی خانه، سفره نان و مقداری از غذای شام را برایش آوردم رفتیم داخل میدان غیاثی) شهید سعیدی( بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قــوی همین جاها به درد می خوره. خدا کمک کــرد. با اینکه آن ها چند نفر .بودند اما از دستشون فرار کردم آن شب خیلی صحبت کردیم. از انقاب، از امام و… بعد هم قرار گذاشتیم .شب ها با هم برویم مسجد لرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی پشت ِ شــب بود کــه با ابراهیم و ســه نفراز رفقا رفتیم مســجد لــرزاده. حاج آقا خیلی نترس بود. حرف هائــی روی منبر می زد که خیلی ها جرأت گفتنش را نداشتند حدیث امام موســی کاظم که می فرماید: »مردی از قم مردم را به حق فرا می خواند. گروهی استوار چون پاره های آهن پیرامون او جمع می شوند .خیلی برای مردم عجیب بود. صحبت های انقلابی ایشان همینطور ادامه داشت ناگهان از ســمت درب مسجد سر و صدایی شــنیدم. برگشتم عقب، دیدم .نیروهای ساواک با چوب و چماق ریختند جلوی درب مسجد و همه را میزنند جمعیت برای خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسی را که رد می شد .با ضربات محکم باتوم می زدند. آن ها حتی به زن و بچه ها رحم نمی کردند ابراهیم خیلی عصبانی شــده بود. دوید به ســمت در، با چند نفر از مأمورها .درگیر شد. نامردها چند نفری ابراهیم را می زدند. توی این فاصله راه باز شد .خیلی از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند ابراهیم با شجاعت با آن ها درگیر شده بود. یکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شدیم. بعدها فهمیدیم که .درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندین نفر هم شهید و مجروح شدند ضرباتی که آن شب به کمر ابراهیم خورده بود، کمردرد شدیدی برای او ایجاد .کرد که تا پایان عمر همراهش بود. حتی در کشتی گرفتن او تأثیر بسیاری داشت با شروع حوادث سال ۵۷ همه ذهن و فکر ابراهیم به مسئله انقاب و امام معطوف .بود. پخش نوارها، اعامیه ها و… او خیلی شــجاعانه کار خود را انجام می داد اواسط شهریور ماه بسیاری از بچه ها را با خودش به تپه های قیطریه برد و در نماز عید فطر شهید مفتح شرکت کرد. بعد از نماز اعام شد که راهپیمائی روز .جمعه به سمت میدان ژاله برگزار خواهد شد .رسید
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا