eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ زمانه بر سرِ جنگ است یا اباصالح.. مدد زغیر تو ننگ است یا اباصالح.. گشاده کار دو عالم با ظهور شماست.. دگر چه جای درنگ است یا اباصالح... 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ابراهیم در دوران دبیرستان به همراه دوستانش هیئت جوانان وحدت اسامی .را برپا کرد او منشاء خیر برای بسیاری از دوستان شد. بارها به دوستانش توصیه می کرد .که برای حفظ روحیه دینی و مذهبی از تشکیل هیئت در محله ها غافل نشوید .آن هم هیئتی که سخنرانی محور اصلی آن باشد یکی از دوستانش نقل می کرد که: سال ها پس از شهادت ابراهیم در یکی از مساجد تهران مشغول فعالیت فرهنگی بودم. روزی در این فکر بودم که با چه وسیله ای ارتباط بچه ها را با مسجد و فعالیت های فرهنگی حفظ کنیم؟ همان شب ابراهیم را در خواب دیدم. تمامی بچه های مسجد را جمع کرده !و می گفت: از طریق تشکیل هیئت هفتگی، بچه ها را حفظ کنید …بعد در مورد نحوه کار توضیح داد و مــا هم ایــن کار را انجام دادیم. ابتــدا فکر نمی کردیم موفق شــویم. ولی .باگذشت سال ها، هنوز ازطریق هیئت هفتگی با بچه ها ارتباط داریم مرام و شیوه ابراهیم در برخورد با بچه های محل نیز به همین صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آن ها را به سوی هیئت و مسجد سوق می داد و می گفت: وقتی دست بچه ها توی دست امام حسین قرار بگیره .مشکل حل می شه. خود آقا نظر لطفش را به آن ها خواهد داشت ابراهیم از همان دوران دبیرستان شروع به مداحی کرد. بقیه را هم به خواندن و مداحی کردن ترغیب می کرد. هر هفته در هیئت جوانان وحدت اسامی به .همراه شهید عبدالله مسگر حضور داشت و مداحی می کرد این مجموعه چیزی فراتر از یک هیئت بود. در رشد مسائل اعتقادی و حتی .سیاسی بچه ها بسیار تأثیرگذار بود دعوت از علمائی نظیر علامه محمدتقی جعفری و حاج آقا نجفی و استفاده .از شخصیت های سیاسی، مذهبی جهت صحبت، از فعالیت های این هیئت بود لذا مأموران ســاواک روی این هیئت دقت نظر خاصی داشــتند و چند بار .جلوی تشکیل جلسات آن را گرفتند ابراهیم، مداحی را از همین هیئت و همچنین هنگامی که ورزش باستانی انجام می داد آغاز کرد. در دوران انقلاب و بعد از آن به اوج خود رسید. اما نکته مهمی که رعایت می کرد این بود که می گفت: برای دل خودم می خوانم. سعی می کنم .بیشتر خودم استفاده کنم و نیت غیرخدایی را در مداحی وارد نکنم ٭٭٭ روی موتور نشســته بود. به زیبایی شروع به خواندن اشعاری برای حضرت .زهرا نمود خیلی جالب و سوزناک بود. از ابراهیم خواستم که در هیئت همان اشعار را به همان سبک بخواند، اما زیر بار نرفت! می گفت: اینجا مداح دارند، من هم …که اصلاً صدای خوبی ندارم، بی خیال شو اما می دانستم هر وقت کاری بوی غیرخدابدهد، یا باعث مطرح شدنش شود .ترک می کند. در مداحی عادات جالبی داشت. به بلندگو، اکو و … مقید نبود .بارها می شد که بدون بلندگو می خواند در سینه زنی خیلی محکم سینه می زد می گفت: اهل بیت همه وجودشان را .برای اسلام دادند. ما همین سینه زنی را باید خوب انجام دهیم .در عروسی ها و در عزاها هر جا می دید وظیفه اش خواندن است می خواند اما اگر می فهمید به غیر از او مداح دیگری هست، نمی خواند و بیشتر به دنبال .استفاده بود ابراهیم مصداق حدیث نورانــی امام رضا بود که می فرماید: »هر کس برای مصائب ما گریه کند و دیگران را بگریاند، هر چند یک نفر باشد اجر او .با خدا خواهد بود هر که در مصیبت ما چشمانش اشک آلود شود و بگرید، خداوند او را با ما .محشور خواهد کرد در عزاداری ها حال خوشــی داشت. خیلی ها با وجود ابراهیم و عزاداری او .شور و حال خاصی پیدا می کردند ابراهیم هر جایی که بــود آنجا را کربلا می کرد! گریه ها و ناله های ابراهیم شــور عجیبی ایجاد می کرد. نمونه آن در اربعین سال ۱۳۶۱ در هیئت عاشقان .حسین بود بچه های هیئتی هرگــز آن روز را فراموش نمی کنند. ابراهیم ذکر حضرت .زینب سلام الله علیها را می گفت او شور عجیبی به مجلس داده بود. بعد هم از حال رفت و غش کرد! آن روز حالتی در بچه ها پیدا شدکه دیگر ندیدیم. مطمئن هستم به خاطر سوز درونی .و نَفَس گرم ابراهیم، مجلس اینگونه متحول شده بود 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🔰شهید حاج قاسم سلیمانی: کاری ندارم کسی حرف من را قبول دارد یا ندارد. حزب و جناح فرع است؛ اصل، ولی فقیه است. اصل، جمهوری اسلامی است. اینجا جایی است که اگر به خطر افتاد، ما با جانمان مواجه می‌شویم. آدم‌ها می‌آیند و می‌روند، قاسم سلیمانی می‌رود و قاسم سلیمانی دیگری می‌آید. @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۴۱۷🌷 🌹ﻣﺤﻘﻖ ﻟﻤﺎ ﺣﻘﻘﺘﻢ ﻣﺒﻄﻞ ﻟﻤﺎ ﺍﺑﻄﻠﺘﻢ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🍃ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ما ﺛﺎﺑﺖ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻣﻌﺪﻥ ﻋﻠﻢ ﻭ ﮔﻨﺠﻮﺍﺭﻩﻫﺎﯼ ﻋﻠﻮﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﭘﻠﯿﺪﯼ، ﭘﺎﮎ ﻭ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﻧﻤﺎﯾیم ﮐﻪ ﺣﻖ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﻖ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﺸﻤﺎﺭﯾﺪ. 🍃ﺯﯾﺮﺍ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺣﻖ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻞ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺑﺸﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﮏّﻫﺎ ﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻋﻠﻢ ﺻﺤﯿﺢ ﻧﺰﺩ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ. 🍃ﯾﻮﻧﺲ ﺑﻦ ﻇﺒﯿﺎﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺍﯼ ﯾﻮﻧﺲ، ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻃﺎﻟﺐ ﻋﻠﻢ ﺻﺤﯿﺢ ﺑﻮﺩﯼ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺑﮕﯿﺮ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﮑﻤﺖ ﻭ ﻓﺼﻞ الخﻄﺎﺏ. ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪ، ﻭ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.» 🍃ﺑﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺁﮔﺎﻫﯽﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ امام زمان ﻋﻠﯿه ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﺩﺍﺩﻩ، ﮐﻠﯿﺪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺣﻖﻫﺎ ﻭ ﺻﻮﺍﺏﻫﺎ ﻧﺰﺩ ایشان ﺍﺳﺖ. 🍃ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺵ ﻫﯿﭻ ﺣﻖ ﻭ ﺻﻮﺍﺑﯽ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺑﻪ ﺣﻖ ﻭ ﻋﺪﻝ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ، ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﮐﻠﯿﺪ ﺁﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻭ ﺩﺭﺏ ﺁﻥ ﻭ ﺍﻭّﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ، ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺳﻨّﺖِ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﯿﺎﻥ ﮔﺬﺍﺭﺩﻩ، ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﺍﺑﯽﻃﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ◀️ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﻖ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺣﻖ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻴﻢ ( ﻋﺒﺎﺭﺕ ﻣﺤﻘﻖ ﺑﺎﺏ ﺗﻔﻌﻴﻞ ﻭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻧﻲ ﺁﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺍﺳﺖ) ﻣﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺣﻘﺎﻧﻴﺖ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻴﻢ ﺑﻪ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﻖ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﻴﻢ ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻴﻢ. ◀️ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﺣﻖ ﺑﺪﺍﻧﻴﺪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺣﻖ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﻴﻢ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﻭ  ﺍﺧﻼ‌ﻗﻴﺎﺕ ﻧﺎﺻﺤﻴﺢ ﺭﺍ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﻴﺪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻲ ﺩﻫﻴﻢ. ◀️ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﺍﺟﺮﺍ ﺑﺎ ﻣﻴﻞ ﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﺍﻭﺍﻣﺮ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺭﺍ ﺑﻜﺎﺭ ﮔﻴریم. ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻛﺎﺭ ﺑﺎ ﺭﻏﺒﺖ ﺍﺳﺖ. ﻃﻮﻉ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺏ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﺑﺎ ﺭﻏﺒﺖ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ. ◀️ﻣﻦ ﺑﺎ ﻣﻴﻞ ﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﻓﺮﺍﻣﻴﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻭ ﺗﻜﻠﻴﻒ. ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﺍﻭﺍﻣﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﺤﻘﻖ ﺍﻧﺴﺎﻧﻴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﻣﻴﻞ ﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻢ. ◀️ﻛﺘﺎﺏ ﺑﺼﺎﺋﺮ ﺍﻟﺪﺭﺟﺎﺕ ﺍﺯ ﻗﻮﻝ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ علیه السلام ﺩﺭ ﺫﻳﻞ ﺁﻳﻪ «...ﺁﻝَ ﺇِﺑْﺮﺍﻫﻴﻢَ ﺍﻟْﻜِﺘﺎﺏَ ﻭَ ﺍﻟْﺤِﻜْﻤَﺔَ ﻭَ ﺁﺗَﻴْﻨﺎﻫُﻢْ ﻣُﻠْﻜﺎً ﻋَﻈﻴﻤﺎً » «...، ﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺘﺎﺏ ﻭ ﺣﻜﻤﺖ ﺩﺍﺩﻳﻢ، ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻠﻜﻰ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺨﺸﻴﺪﻳﻢ.» ﺁﻝ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ،ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺁﻝ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﺖ. ◀️ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ علیه السلام ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻣُﻠﻚ ﻋﻈﻴﻤﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻝ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﻭﺍﺟﺐ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻳﻦ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻭﺍﺟﺐ ﻣُﻠﻚ ﻋﻈﻴﻢ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﻋﻄﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
به امید برد مقتدرانه ایران اسلامی 👏🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گل دوم ایران به ولز توسط رامین رضاییان(11+90) ایرااااااااااااااان سر افرار 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷 پیروزی غرورآفرین تیم ملی فوتبال ایران در برابر ولز در مسابقات جام جهانی را تبریک می گوییم. @delneveshte_hadis110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
‬‏ ✨﷽✨ تیمسار سرلشکر «ب.و.ی» تصور کرده که من دستور داده‌ام؛ درحالی که من همانند مرده‌شور، پرونده را می‌شویم و آن را به نکیر و منکر که دادستانی است می‌دهم. اوست که تصمیم می‌گیرد که مرده بهشتی یا جهنمی است. تیمسار محترم ما «ب.و.ی» از ناراحتی اینکه چرا باید پسرشان با دختر 13 سالۀ فقیری ازدواج کند، از من بی‌گناه شکایت کرده‌اند. حالا هم پوزش می‌خواهم از اینکه خاطر تیمسار را مکدر ساخته‌ام. با احترام ستوان قربانی». سپس تیمسار سپهبد لایحۀ بازجویی را به دستم داد وگفت امضاء کن، در پرونده دستور داده‌ام که دو ماه در اختیار دادستانی ارتش هستی تا راحت این دو ماه را بتوانیم از تو پذیرایی کنیم. از تلفن‌خانه به شیراز زنگ بزن، به تیمسار سرلشکر پهلوان فرمانده‌ات اطلاع بده که از اعدام نجات یافتی و فعلاً برای بررسی بیشتر 2 ماه در اختیار دادستانی ارتش قرار داری. وقتی من این خبر را به شیراز به فرماندۀ شریفم تلفنی عرض کردم، بسیار خوشحال شد و با صدای مهربانشان خدا را شکر کرد و گفت مواظب خودت باش و وقتی خلاص شدی، حرکتت به شیراز را خبر بده. حتماً منتظرم و تلفن را قطع کرد. خانواده بسیار عزیز و مهربان فرسید (خانم، دختر و پدر) به مدت 60 روز از من همانند فرزند خودشان پذیرایی کردند. مرا به دریا، مشهد، ارومیه و خیلی جاهای دیگر به سفر بردند. گویی‌که من پسرشان هستم و از تحصیل و مسافرت خارج بعد از سال‌ها دوری به خانه برگشته‌ام و این خانوادۀ عزیز و شریف به من که جوان و بی‌تجربه‌ای بودم خیلی چیزها یاد دادند. آداب معاشرت، مهمان‌نوازی، انسانیت و دوست‌داشتن انسان‌ها و... همۀ رفتارشان را الگوی زندگی‌ام قرار دادم. هیچ‌گاه محبت‌هایی را که این خانوادۀ ارزشمند هدیه‌ام کردند، فراموش نمی‌کنم. آنها برای پدر و مادرم سه چمدان برای خودم یک چمدان پر از لباس و کادوهای مختلف تهیه کردند. بلیط هواپیما را خودشان خریدند، خانم و دختر برایم قرآن گرفتند و مرا از زیر آن عبور دادند و آرزوی سلامتی پدر و مادرم را داشتند. تیمسار دادگاه مرا بوسید و خداحافظی کرد. ویدا و لیلی مرا با اتومبیل کورسی خود به فرودگاه مهرآباد آورده و تا پای هواپیما بدرقه‌ام کردند و با گریه از هم جدا شدیم. یکی قرآن گرفت و دیگری در را گشود و من با صد افسوس گفتم ویداجان، لیلی‌جان خداحافظ، خداحافظ! من محبت‌های این خانوادۀ بی‌نظیر، پاک و شریف را تا لب گور به همراه دارم. از فرودگاه مهرآباد تلفنی به دفتر تیمسار سرلشکر پهلوان فرماندۀ عزیزم در شیراز تماس گرفتم که من ساعت 11 فرودگاه شیراز خواهم بود. پای هواپیما در فرودگاه شیراز تیمسار فرماندهی، معاونان و تمام کلانترها و درجه‌دارهای پلیس با دسته گل حضور داشتند و به‌محض پیاده‌شدن تاج گل به گردنم انداختند و همان‌جا گوسفند قربانی کردند و همگی مرا بغل می‌کردند و می‌بوسیدند. از وقتی که فهمیده بودند من به‌خاطر دفاع از افسرم، اعدام را برای خود خریده و با امیری آن هم سرلشکری در افتاده و او را از دریچه پرت کرده‌ام همه مریدم شده بودند و برایم چه احترامی می‌گذاشتند. من توانایی بیان این صحنه‌های عشق و علاقه‌ای را که تمام پرسنل پلیس فارس به من پیدا کرده بودند، ندارم. البته آنها اطلاع نداشتند که چگونه از اعدام رها شده‌ام. نمی‌دانستند که کوه به کوه‌ نمی‌رسد ولی آدم به آدم می‌رسد... از مهربانی‌های مادرم آگاهی نداشتند که مهربانی وانسان دوستی مادر مرا از مرگ نجات داده است. *پدر و مادر می‌کارند و فرزند درو می‌کند* این بود داستان واقعی که برای شب نشینی زمستانه بصورت مجازی ارائه شد.شاد باشید . 🌹پایان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌷شهید ابراهیم هادی: ما باید تا آخرین نفس از اسلام و انقلاب دفاع کنیم، اگر نمره ما بیست شد، آن موقع شهید خواهیم شد. 🍃 🌸🍃🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ 🥀‌گاهى گریه‌ام می‌گیرد، از اینکه مردم شهر چقدر راحت بدون تو می‌خندند... 🥀و گاهى می‌خندم به گریه‌هایى که آنان به پاى غیر تو می‌کنند... 🌸سلام اى دلیل محکم خنده‌ها و گریه‌هایمان! 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ابراهیــم در مورد مداحــی حرف های جالبی می زد. می گفــت: مداح باید آبروی اهل بیت را درخواندنش حفظ کند، هر حرفی نزند. اگر در مجلســی …شرایط مهیا نبود روضه نخواند و ابراهیم هیچوقت خودش را مداح حساب نمی کرد. ولی هر جا که می خواند .شور و حال عجیبی را ایجاد می کرد ذکر شهدا را هیچ وقت فراموش نمی کرد. چند بیت شعر آماده کرده بود که اســم شهدا علی الخصوص اصغر وصالی و علی قربانی را می آورد و در بیشتر .مجالس می خواند ٭٭٭ شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداری باشکوهی برگزار شد. ابراهیم در ابتدا خیلی خوب ســینه می زد. اما بعد، دیگــر او را ندیدم! در تاریکی مجلس، در .گوشه ای ایستاده و آرام سینه می زد سینه زنی بچه ها خیلی طولانی شــد. ساعت دوازده شب بود که مجلس به .پایان رسید ،موقع شــام همه دور ابراهیم حلقه زدند. گفتم: عجب عزاداری باحالی بود .بچه ها خیلی خوب سینه زدند ابراهیم نگاه معنی داری به من و بچه ها کرد و گفت: عشقتان را برای خودتان !نگه دارید وقتی چهره های متعجب ما را دید ادامه داد: این مردم آمده اند تا در مجلس .قمربنی هاشم خودشان را برای یکسال بیمه کنند وقتی عزاداری شــما طولانی می شــود، این ها خسته می شــوند. شما بعد از .مقداری عزاداری شام مردم را بدهید بعد هرچقدر می خواهید ســینه بزنید و عشــقبازی کنید، نگذارید مردم در .مجلس اهل بیت احساس خستگی کنند به جلســه مجمع الذاکرین رفته بودیم، در مســجد حاج ابوالفتح. درجلســه اشــعاری در فضایــل حضــرت زهرا خوانده شــد که ابراهیــم آن ها را .می نوشت. آخر جلسه حاج علی انسانی شروع به روضه خوانی کرد ابراهیم از خود بی خود شــده بود! دفترچه شعرش را بست و با صدایی بلند گریه می کرد. من از این رفتار ابراهیم بسیارتعجب کردم. جلسه که تمام شد به :سمت خانه راه افتادیم. در بین راه گفت آدم وقتی به جلسه حضرت زهرا وارد می شه باید حضور ایشان« ».را حس کنه. چون جلسه متعلق به حضرت است 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: مراقب نفوذ دشمن در بسیج باشید 🔸گاهی آدمی فاسد و ناباب لباس عوضی می‌پوشد و خودش را در مجموعه‌ای جا می‌کند. این آدم می‌تواند در کسوت روحانی و و... در بیاید. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌷مهدی شناسی ۴۱۸🌷 🌹مطیع لکم🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ امام زمان عجل الله فرجه ﺷﺎﻩ ﻛﻠﻴﺪ ﻭ ﻳﻚ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺎﻻ‌ﻱ ﻣﻌﺮﻓﺘﻲ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﻨﺪ: «َ ﺫِﺭْﻭَﺓُ ﺍﻟْﺄَﻣْﺮِ ﻭَ ﺳَﻨَﺎﻣُﻪُ ﻭَ ﻣِﻔْﺘَﺎﺣُﻪُ ﻭَ ﺑَﺎﺏُ ﺍﻟْﺄَﺷْﻴَﺎﺀِ ﻭَ ﺭِﺿَﺎ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﻄَّﺎﻋَﺔُ ﻟِﻠْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺑَﻌْﺪَ ﻣَﻌْﺮِﻓَﺘِﻪِ » ﻳﻚ ﻛﻠﻴﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺩﺭﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺒﻴﺎﺀ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺍﻭﻝ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺳﭙﺲ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ. 🌸ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﻜﻲ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻧﻤﻲ‌ﻛﻨﻴم و ﺑﺎ ﻣﻴﻞ ﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻴم،ﻧﻌﻤﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺸﮕﻞ ﮔﺸﺎ ﺍﺳﺖ. 🌸ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﻛﻠﻤﻪ ﻣﻄﻴﻊ ﺁﻣﺪﻩ. ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﻪ ﺍﺳﻢ ﻓﺎﻋﻞ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻻ‌ﻟﺖ ﺑﺮ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻗﺼﺪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ امامم ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ﺭﻳﺰﻱ ﻛﻠﻲ ﺩﺍﺭﺩ . 🌸ﻭ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻨﺘﻲ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻨﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﻛﺸﻢ ﻭ ﻃﻠﺒﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫آرامش آسمان 🌸شب سهم قلبتان باشد 💫 و نورستاره ها روشنی بخش 🌸تمام لحظہ هایتان! 💫خُدایا 🌸ستاره‌های آسمانت را 💫سقف خانہ دوستانم ڪن 🌸تا زندگیشان 💫مانند ستاره بدرخشد "شبتون بخیر" 💫🌸 🌸🍃
﷽❣ ❣﷽ تا نقش تو هست نقش آيينه ما بوي خوش گل نشسته در سينه ما در ديده بهار جاودان مي شکفد با ياد تو ای اميد ديرينه ما 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ٭٭٭ یک شب به اصرار من به جلسه عیدالزهرا سلام الله علیها رفتیم. فکر می کردم ابراهیم .که عاشق حضرت صدیقه است خیلی خوشحال می شود مداح جلســه، مثلاً برای شــادی حضرت زهرا حرف های زشتی را به .زبان آورد! اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره کرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم در راه گفتم: فکر می کنم ناراحت شدید درسته!؟ ابراهیم در حالی که آرامش همیشگی را نداشت رو به من کرد و در حالیکه ،دستش را با عصبانیت تکان می دادگفت: توی این مجالس خدا پیدا نمی شه همیشــه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه. چند بار هم این جمله را تکــرار کرد. بعدها وقتی نظر علمــا را در مورد این مجالس و ضرورت حفظ .وحدت مسلمین مشاهده کردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم در فتح المبین وقتی ابراهیم مجروح شد، سریع او را به دزفول منتقل کردیم و در سالنی .که مربوط به بهداری ارتش بود قرار دادیم. مجروحین زیادی در آنجا بستری بودند ســالن بسیار شــلوغ بود. مجروحین آه و ناله می کردند، هیچ کس آرامش .نداشت. بالاخره یک گوشه ای را پیدا کردیم و ابراهیم را روی زمین خواباندیم پرستارها زخم گردن و پای ابراهیم را پانسمان کردند. در آن شرایط اعصاب همه به هم ریخته بود، سر و صدای مجروحین بسیار زیاد بود. ناگهان ابراهیم !با صدائی رسا شروع به خواندن کرد شــعر زیبایی در وصف حضرت زهرا خوانــد که رمز عملیات هم نام مقدس ایشــان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت! هیچ .مجروحی ناله نمی کرد! گوئی همه چیز ردیف و مرتب شده بود به هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد! قطرات اشک بود که از !چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد، همه آرام شده بودند خواندن ابراهیم تمام شــد. یکی از خانم دکترها که مُســن تر از بقیه بود و .حجاب درستی هم نداشت جلو آمد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود آهســته گفت: تو هم مثل پســرمی! فدای شــما جوون ها! بعد نشست و سر ابراهیم را بوســید! قیافه ابراهیم دیدنی بود. گوش هایش سرخ شد. بعد هم از .خجالت ملافه را روی صورتش انداخت ابراهیم همیشه می گفت: بعد از توکل به خدا، توسل به حضرات معصومین .مخصوصاً حضرت زهرا حال مشکلات است ٭٭٭ .برای ماقات ابراهیم رفته بودیم بیمارســتان نجمیه. دور هم نشســته بودیم ابراهیم اجازه گرفت و شروع به خواندن روضه حضرت زهرا نمود. دو نفر از پزشکان آمدند و از دور نگاهش می کردند. باتعجب پرسیدم: چیزی شده!؟ گفتند: نه، ما در هواپیما همراه ایشان بودیم. مرتب از هوش می رفت و به هوش .می آمد. اما درآن حال هم با صدایی زیبا در وصف حضرت مداحی می کرد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 !! 🌷اواخر سال تحصیلی با جمعی از دوستان به طرف گیلان غرب و سر پل ذهاب رفتیم. آموزش‌هایی که دیده بودیم بیشتر سلاح‌شناسی بود و نحوه حرکت در مناطق جنگی یا عملیات پدافند.اما به‌خاطر شوق و ذوق مبارزه و دفاع بعضی چیزها را خودمان کشف می کردیم. منطقه ما بیشتر پدافندی بود و باید پای تپه‌ای که به طرف عراقی‌ها بود شیاری درست می‌کردیم برای عملیات بعدی. 🌷کارمان را شب‌ها انجام می‌دادیم که دیده نشویم. شب‌هایی خوفناک که مقابلمان عراقی‌ها بودند و زیر پایمان رتیل و عقرب اما عشق و علاقه بود که در همان شب‌ها ما را به سمت آن تپه‌ها می‌کشاند. بعد از نماز مغرب سینه‌خیز می‌رفتیم راس الخط و با تیشه‌های کوچک شیار می‌کندیم. شاید عجیب باشد اما آن موقع در آن جبهه‌ها با آن خلوصِ بچه‌ها معجزه‌هایی رخ می‌داد باور نکردنی. 🌷شبی که هنگام زدن تیشه یکی از حلقه‌های نارنجکی که عراقی‌ها انداخته بودند داخل شیار کنده شد و با این‌که باید نارنجک منفجر می‌شد اما هیچ اتفاقی نیفتاد و من به لطف خدا زنده ماندم.... حدود ۲۰ روز بعد هم که نصف شب با ۸ نفر دیگر برای شناسایی رفتیم سمت عراقی‌ها هنگام نماز صبح در یک کانال عمیق نماز می‌خواندیم که یک‌دفعه.... 🌷....که یک‌دفعه توپ ۱۰۶ عراقی را بالای سرمان دیدیم. داشتند به طرف ایرانی‌ها توپ پرتاب می‌کردند و سنگ‌ریزه بود که می‌ریخت روی سرمان. ما درست کف رودخانه‌ای صخره‌ای بودیم که عراقی‌ها بالای آن داشتند توپ می‌زدند اما ما را ندیدند و با کمک خدا بدون هیچ مشکلی وظیفه‌مان را انجام دادیم. راوی: رزمنده دلاور دکتر علیرضا اسماعیلی که اینک استاد دانشگاه است و وقتی جبهه رفته ۱۶ سال بیشتر نداشته، مثل تمام رزمنده‌های نوجوان شناسنامه‌اش را دست‌کاری کرده و با همان سن کم عملیات شناسایی انجام می‌داده. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم سلام 🥀🕊 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 🥀🕊 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
البته به یه روز تاخیر
🌷 🌷 ❌️❌️ نوجوانان حتماً بخوانند. . . 🌷حوالی ظهر بود، گرما بیداد می‌کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود با تمام قوا سعی در بازپس‌گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آن‌ها بود، رزمنده‌ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می‌آمدند. تدارکات نرسیده بود و بچه‌ها تشنه بودند. در جایی‌که فرمانده مقرر کرده بود، خسته و تشنه کیسه‌های شن را پر می‌کردند تا از گزند ترکش‌های توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود. دوربینم را برداشتم و برای گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم. 🌷صدای سوت توپ و خمپاره باعث می‌شد دائم که خیز بروم، بچه‌های رزمنده دیگر به خوبی با این صداها آشنا هستند. گوشها عادت می‌کند و می‌توانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودی‌هاست یا دشمن تا بی‌جا خیز نروی! نمی‌دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقی‌ها جهنمی به پا کردند و آن‌چنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می‌شدم. کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم. در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم، گوش‌هایم تقریباً چیزی نمی‌شنید. 🌷به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده، از موج انفجارها کمی گیج بودم. دیدم بچه‌های زیادی به روی زمین افتاده‌اند، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکی‌اش سیاه شده بود و ترکش‌های آن تمامی صورتش را گرفته بود. بی‌اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای این‌که به زمین نیفتد از لبه‌های سنگرهای شنی کمک می‌گرفت. جلو رفتم، صدای زمزمه‌اش را می‌شنیدم، به آرامی می‌گفت: “آقا اومدم. حسین جان اومدم.” 🌷وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم، همچنان نجوا می‌کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم: عزیزم، فدات بشم، چیزی نیست و ناامیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم. حالا اشک‌هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی‌کرد و به آسمان چشم دوخته بود. امدادگر آمد، اما.... لحظه‌ای بعد گفت: “کاری از دستم برنمیاد، شهید شده، برادر زحمت می‌کشی ببریش معراج شهدا. 🌷(معراج شهدا جایی بود که وقتی بچه‌ها شهید می‌شدند، آن‌ها را کنار هم می‌گذاشتند تا بچه‌های گردان تعاون آن‌ها را به عقب منتقل کنند.) درحالی‌که تمام بدنم می‌لرزید او را بغل کردم، انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آن‌قدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد. قبل از این‌که او را در کنار سایر شهدا بگذارم. صورتش را بارها و بارها بوییدم‌ و بوسیدم، به خدا بوی عطر گل یاس می‌داد.... : آقای سید مسعود شجاعی طباطبایی، کاریکاتوریست فعلی و عکاس دوران دفاع مقدس (لحظه ثبت تصویری در جریان عملیات کربلای یک در منطقه قلاویزان) ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
سلام دوستان عزیزم به این کانالهای ما هم سری بزنید⤵️⤵️⤵️ ۱ @mosbat_andishi             ۲   @Aksneveshteheitaa                ۳ @hedye110 ۴ @delneveshte_hadis110 ۵ @khandeh_kadeh ۶ @emame_mehraban ۷ @shohada_vamahdawiat                                    
💙 :) 🌱 شعاع نور✨ همیشه همینطوره ... از یه جايے به بعد مےبرے ... و من ... خیلے وقت بود بريده بودم ... صداش توے گوشم مےپیچید ... گنگ و مبهم ... و هر چي واضح تر میشد بيشتر اعصابم رو بهم می‌ریخت... هے توم... با توام توم ... توماس..! چشمات رو باز كن ديگه ... عصبے شده بودم ... دیگه داشت با تمام وجود روے مغزم راه مےرفت ... اونم با كفش هاے میخ دار ... اما قدرت تكان دادن دستم یا باز كردن دهنم رو هم نداشتم ... به زحمت تكانے به خودم دادم شاید دست از سرم برداره اما فايده نداشت ... حالا ديگه داشت با لگد مےزد به تخت ... به زحمت لاي چشمم رو باز كردم ... اولین شعاع نور، بدجور چشمم رو سوزوند ... لعنتے هیچ جور بیخیال من نمےشد ... به زور دوباره لاشون رو باز كردم ... تصویر مات چهره اوبران در برابرم نقش بست ... بلند شدم و نشستم .... سرم داشت مےترکید ... انگار داشتن توش، سرب داغ مےرختن ... به اطراف نگاه كردم ... - من اينجا چه غلطي مےكنم؟ هنوز مغزم كار نمےكرد ... با تمسخر بهم نيشخند زد ... - تو اینجا چه غلطے مےكنے؟ ... همون غلطے رو كه نباید بكنے ... تا كےمےخواے اینطورے زندگے كنے؟ ... مےدونے دیروز ... صداش مثل چنگك روی شیارهاے مغزم كشيده مےشد ... معده ام بدجور داشت بهم مےپیچید ... دیگه نتونستم خودم رو كنترل كنم ... - لعنت به تو توماس ... سلول رو به گند كشیدی ... من احمق رو باش كه واست قهوه آورده بودم ... - برو گمشو لیوید ... دست از سرم بردار ... چند قدم رفت عقب ... نگاش نميكردم اما سنگینی نگاهش رو حس مےكردم ... اومدم بلند بشم كه روي استفراغ خودم سر خوردم و محكم وسط سلول پخش زمین شدم ... دستم رو گرفتم به صندلے و خودم رو كشيدم بالا ... نمےدونم چرا توے آشغال رو اخراج نميكنن؟ ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه كردم ... انزجار خاصے توے چشم هاش موج ميزد ... هي - پرونده جدیدی داریم ... زودتر خودت رو تمیز كن قبل از اينكه سروان توے این كثافت ببینتت ... قهوه رو گذاشت كنارم و رفت بيرون ... و من هنوز گیج بودم... اونجا ... توے سلول چه غلطے مےكردم.. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
در این شب های سرد پاییزی 🌟 🌙دعا میڪنم شبتون پر امید 💫برکت در زندگیتون فراوان زندگیتون آرام 🌟 لحظہ هاتون پر از خوشبختی دنیاتون پر از آدمهای خوب 🌙و امضاء خدا پای تک تک آرزوهاتون 🌟شبتون زیبا و سرشار از عشق به خدا 🍁🍂
﷽❣ ❣﷽ 💚 🍁چشم هامان سبد نور خدا می‌خواهنــد... 🍁بهر دیدار خدا مهر و صفا می‌خواهند... 🍁یڪ‌ ڪلام ‌یابن‌الحســـن‌ در دو جهـــان‌... 🍁دیدن‌ روی‌ تــو را روی‌تــو‌رامی‌خواهنـــد...✋ 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ابراهیم در تابستان ۱۳۶۱ که به خاطر مجروح شدن تهران بود، پیگیر مسائل .آموزش و پرورش شد در دوره های تکمیلی ضمن خدمت شرکت کرد. همچنین چندین برنامه و .فعالیت فرهنگی را در همان دوران کوتاه انجام داد ٭٭٭ بــا عصای زیر بغــل از پله هــای اداره کل آموزش و پرورش بــالا و پایین .می رفت. آمدم جلو و سلام کردم .گفتم:آقا ابرام چی شده؟! اگه کاری داری بگو من انجام می دم .گفت: نه،کار خودمه بعــد به چند اتــاق رفت وامضاءگرفت. کارش تمام شــد. می خواســت از .ساختمان خارج شود پرسیدم: این برگه چی بود. چرا اینقدر خودت را اذیت کردی!؟ گفت: یک بنده خدا دو سال معلم بوده. اما هنوز مشکل استخدام داره. کار .او را انجام دادم پرسیدم: از بچه های جبهه است!؟ گفت: فکر نمی کنم، اما از من خواست برایش این کار را انجام دهم. من هم .دیدم این کار از من ساخته است، برای همین آمدم .بعد ادامه داد: آدم هر کاری که می تواند باید برای بنده های خدا انجام دهد .مخصوصاً این مردم خوبی که داریم هر کاری که از ما ساخته است. باید برایشان انجام دهیم. نشنیدی که حضرت ».امام فرمودند: »مردم ولی نعمت ما هستند ٭٭٭ ابراهیم را در محل همه می شناختند. هرکسی با اولین برخورد عاشق مرام و .رفتارش می شد همیشــه خانه ابراهیم پر از رفقا بود. بچه هایی که از جبهه می آمدند، قبل از .اینکه به خانه خودشان بروند به ابراهیم سر می زدند یک روز صبح امام جماعت مســجد محمدیه)شــهدا( نیامده بود. مردم به .اصرار، ابراهیم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند وقتی حاج آقا مطلع شــد خیلی خوشحال شــد و گفت: بنده هم اگر بودم .افتخار می کردم که پشت سر آقای هادی نماز بخوانم ٭٭٭ ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت. چند دفعه ای به .آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت رفتم جلو و پرسیدم: آقا ابرام چی شده!؟ اول جواب نمی داد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی .از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم اما امروز از صبح تا حالا کســی به من مراجعه نکرده! می ترســم کاری کرده !باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اگه الان بهت بگن امام زمان عج تو، یک اتاق منتظرته و پرونده اعمالت دستشه حاضری بری تو اون اتاق؟؟؟؟ تا اخر ببینید 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat