eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ از اشک مسیر گونه ها فرسوده ست انـگـار دعـاهـای هـمــه‌‌‍‌ بـیـهـوده ست یکـبـار تـو را نـدیـده ایـم از بـس کـه در شـهــر تمـام چشـم هـا آلـوده ست 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ منزل ما نزدیک خانه آقا ابراهیم بود. آن زمان من شــانزده ســال داشتم. هر روز بــا بچه ها داخــل کوچه والیبال بازی می کردیم. بعد هم روی پشــت بام !مشغول کفتر بازی بودم آن زمان حدود ۱۷۰ کبوتر داشــتم. موقع اذان که می شــد برادرم به مسجد .می رفت. اما من اهل مسجد نبودم عصر بود و مشغول والیبال بودیم. ابراهیم جلوی درب منزلشان ایستاده بود و با عصای زیر بغل بازی ما را نگاه می کرد. در حین بازی توپ به ســمت آقا .ابراهیم رفت من رفتم که توپ را بیاورم. ابراهیم توپ را در دستش گرفت. بعد توپ را !روی انگشت شصت به زیبائی چرخاند وگفت: بفرمائید آقا جواد از اینکه اســم مرا می دانست خیلی تعجب کردم. تا آخر بازی نیم نگاهی به !آقا ابراهیم داشتم. همه اش در این فکر بودم که اسم مرا از کجا می داند ،چند روز بعد دوباره مشغول بازی بودیم. آقا ابراهیم جلوآمد و گفت: رفقا ما رو بازی می دید؟ گفتیم: اختیار دارید، مگه والیبال هم بازی می کنید!؟ ،گفت: خُب اگه بلد نباشــیم از شــما یاد می گیریم. عصا راکنار گذاشــت .درحالی که لنگ لنگان راه می رفت شروع به بازی کرد !تا آن زمان ندیده بودم کسی اینقدر قشنگ بازی کند .او هنوز مجروح بود. مجبور بود یکجا بایستد. اما خیلی خوب ضربه می زد .خیلی خوب هم توپ ها را جمع می کرد شــب به برادرم گفتم: این آقا ابراهیم رو می شناســی؟ عجب والیبالی بازی !می کنه برادرم خندید و گفت: هنوز او را نشناختی! ابراهیم قهرمان والیبال دبیرستان ها !بوده. تازه قهرمان کشتی هم بوده !با تعجب گفتم: جدی می گی؟! پس چرا هیچی نگفت !برادرم جواب داد: نمی دونم، فقط بدون که آدم خیلی بزرگیه چند روز بعد دوباره مشــغول بــازی بودیم.آقا ابراهیم آمــد. هر دو طرف دوست داشتند با تیم آن ها باشد. بعد هم مشغول بازی شدیم. چقدر زیبا بازی .می کرد آخر بازی بود. از مسجد صدای اذان ظهر آمد. ابراهیم توپ را نگه داشت و !بعد گفت: بچه ها می آیید برویم مسجد؟ .گفتیم: باشه، بعد با هم رفتیم نماز جماعت چند روزی گذشت و حسابی دلداده آقا ابراهیم شدیم. به خاطر او می رفتیم مسجد. یکبار هم ناهار ما را دعوت کرد و کلی با هم صحبت کردیم. بعد از .آن هر روز دنبال آقا ابراهیم بودم .اگر یک روز او را نمی دیدم دلم برایش تنگ می شد. واقعاً ناراحت می شدم یک بار با هم رفتیم ورزش باســتانی. خلاصه حسابی عاشق اخاق و رفتارش .شده بودم. او با روش محبت و دوستی ما را به سمت نماز و مسجد کشاند اواخر مجروحیت ابراهیم بود. می خواســت برگردد جبهه، یک شب توی کوچه نشســته بودیم، برای من از بچه های ســیزده، چهارده ساله در عملیات .فتح المبین می گفت همینطور صحبت می کرد تا اینکه با یک جمله حرفش را زد: آن ها با اینکه ســن و هیکلشــان از تو کوچکتر بود ولی با توکل به خدا چه حماســه هائی .آفریدند !!تو هم اینجا نشسته ای و چشمت به آسمانه که کفترهات چه می کنند .فردای آن روز همه کبوترها را رد کردم. بعد هم عازم جبهه شدم از آن ماجرا ســال ها گذشــت. حالا که کارشناس مســائل آموزشی هستم .می فهمم که ابراهیم چقدر دقیق و صحیح کار تربیتی خودش را انجام می داد او چــه زیبا امر به معروف و نهی از منکرمی کــرد. ابراهیم آنقدر زیبا عمل می کرد کــه الگوئی برای مدعیان امر تربیت بــود. آن هم در زمانی که هیچ .حرفی از روش های تربیتی نبود ٭٭٭ نیمه شــعبان بود. با ابراهیم وارد کوچه شدیم چراغانی کوچه خیلی خوب بود. بچه های محل انتهای کوچه جمع شده بودند. وقتی به آن ها نزدیک شدیم !همه مشغول ورق بازی و شرط بندی و… بودند ابراهیم با دیدن آن وضعیت خیلی عصبانی شــد. اما چیزی نگفت. من جلو :آمدم و آقا ابراهیم را معرفی کردم و گفتم ایشان از دوستان بنده و قهرمان والیبال و کشتی هستند. بچه ها هم با ابراهیم .سام و احوالپرسی کردند بعد طوری که کسی متوجه نشود، ابراهیم به من پول داد و گفت: برو ده تا .بستنی بگیر و سریع بیا آن شــب ابراهیــم با تعدادی بســتنی و حرف زدن و گفتــن و خندیدن، با .بچه های محل ما رفیق شد درآخر هم از حرام بودن ورق بازی گفت. وقتی از کوچه خارج می شدیم !تمام کارت ها پاره شده و در جوب ریخته شده بود 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
‌🌷مهدی شناسی ۴۲۰🌷 🌹ﻣﻘﺮّ ﺑﻔﻀﻠﻜﻢ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 ◀️ﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﻓﻀﻞ ﺷﻤﺎ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﻋﻤﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻧﻔسم. ﻣﻦ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ که ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺣﺘﻲ ﺍﻧﺒﻴﺎﺀ ﺍﻟﻬﻲ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﻭ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﻣﻮﺳﻲ ﻭ ﻋﻴﺴﻲ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﺪﻣﺘﮕﺰﺍﺭ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ◀️ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭﻱ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ امام زمان علیه السلام ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭﻭﻧﮕﺮﺍﻳﻲ ﻭ ﺫﻛﺮ ﻧﻜﺮﺩﻥ ﻓﻀﺎﻳﻞ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﻣﺮﺩﻭﺩ ﺍﺳﺖ. ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﺎ ﺑﻴﺎﻥ ﻓﻀﺎﻳﻞ ﻭ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ. ◀️ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻫﻢ ﻟﺴﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻢ ﻗلبﻲ. ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺗﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺯﻳﻨﺖ ﻣﺠﺎﻟﺲ، ﺫﻛﺮ ﺍﻭﻟﻴﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ است ﻭ ﻓﻀﺎﻳﻞ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ. ◀️ﻓﻀﺎﻳﻞ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﺍﺯ ﺍﺩﺭﺍﻙ ﻋﻘﻮﻝ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎﻻ‌ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﻣّﺎ: ﺁﺏ ﺩﺭﻳﺎ ﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﻛﺸﻴﺪ          ﻫﻢ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺗﺸﻨﮕﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﭼﺸﻴﺪ... eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
میلاد دختر زهراست هر کجا بنگری شعف برپاست خانه مصطفی شده گلشن دیده مرتضی شده روشن مونس و یار مجتبی آمد حامی شاه کربلا آمد میلاد زینب کبری (س) و روز پرستار مبارک 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاقی در آسمان هنگام بازی ایران و آمریکا!! ماجرای نماز خواندن عده‌ای که حتی به خدا اعتقاد نداشتند! گریه آیت‌الله ناصری بعد از بازی ایران و آمریکا! حجت الاسلام راجی اللهم عجل لولیک الفرج💔
💙 :) 🌱 تازه ڪار؟! مشاهدات اولیہ صحنہ جنایت... نوجوانے با موهاے ژولیده... قد، حدودا 188... شلوار جین آبے پررنگ... تے شرت لیمویے... پیراهن چهارخانہ سبز و آبے غرق خون... و رد خونے ڪہ روے زمین ڪشیده شده بود... دستڪش ها رو دستم ڪردم و رفتم بالاے سر جنازه... هنوز دل و روده ام بہم مے پیچید... و دیدن جنازه غرق خون حالم رو بدتر مےڪرد... چند دقیقه بعد، دوباره حالم بہم خورد... دیگه بدتر از این نمے شد... جلوے همہ... بالاے سر جنازه... افسر پلیسے ڪہ چند قدمے مون ایستاده بود... با حالت تمسخرآمیزے بہم تیڪہ انداخت... _ بہت نمے خوره تازه ڪار باشے... خوبہ توے این سن* امیدت بہ آینده رو از دست ندادے و بہ پلیس ملحق شدے... اوبران با ناراحتےبہم نگاه ڪرد... دیگہ تحمل تمسخر اونہا رو نداشتم... برگشم بالاےسر جنازه... _ چندتا از ناخن هاے دستش بر اثر سائیدگے روے زمین شڪستہ... از حالتش مشخصہ تا آخرین لحظہ براے دفاع از خودش جنگیده... و توے آخرین لحظات هم براےدرخواست ڪمڪ، روے زمین خودش رو ڪشیده... اما به خاطر ضربات و شدت خونریزے، نتونسته خودش رو به جایے برسونہ... ڪسے اون رو ندیده یا نخواستہ ببینہ... _ احتمال داره عضو گروه گنگ یا فروش مواد دبیرستانے باشہ... بین گنگ ها زیاد درگیرے پیش میاد... سرم رو آوردم بالا و محڪم توے چشمہاش نگاه ڪردم... وقت، وقت انتقام بود... _ اینجاست ڪہ تفاوت بین یہ ڪاراگاه تازه ڪار واحد جنایے با یه پلیس ڪہنہ ڪار مشخص میشہ... حتے پلیس تازه ڪارے مثل من مے دونہ وقتے یہ درگیرے توے دبیرستان پیش بیاد... اولین انگشت اتہام میره سمت گنگ هاے دبیرستانے... پس یہ مواد فروش ڪہ تیپ لباس پوشیدنش عین بچه هاے عادی، سالم و درس خونہ... روے ساعدش از این مدل خالڪوبے ها نمے ڪنہ... ڪہ از 100 متری مثل آژیر قرمز براے پلیس ها جلب توجه ڪنہ... این خالڪوبے هرچے هست... مال زندگے قبلے این بچہ است... بدون اینڪہ به حالتش توجه ڪنم... از جا بلند شدم و بین جمعیتے ڪہ جمع شده بودند، چشم چرخوندم... اوبران اومد سمتم... _ دنبال ڪے مے گردے؟... _ اینجا نیست... _ ڪے؟... مڪث ڪردم و برگشتم سمتش... _ همین الان به تمام پلیس هایے ڪہ اینجان بگو سریع ڪل دبیرستان رو... دنبال یہ دختر با رژ بنفش تیره بگردن... تمام گوشہ و ڪنارها رو... زیرزمین... انبارے یا هرگوشه ڪنارےرو... محڪم توے چشم هاش نگاه ڪردم... _ اگہ خودش قاتل نباشہ... آخرین ڪسیہ ڪہ غیر از قاتل... مقتول رو زنده دیده... *به تازگی وارد 31 سالگے شده بودم. *نوع طرح خالکوبے روے ساعد مقتول، مخصوص گنگ هاے دبیرستانی و خیابانےبود. «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج» 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ 🥀شرمنده بابت تاخیر 🥀شرمنده بابت گرفتاری های روزانه ام 🥀شرمنده بابت گریه هایتان برایم 🥀شرمنده بابت تمام گناهانم 🥀 شرمنده بابت دوری ام 🥀شرمنده بابت کل زندگی ام... 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
Khake Khodaee_Mix 3.mp3
8.63M
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 خاک خدایی خواننده: سعید صادقی شاعر: قاسم صرافان آهنگساز: امید رهبران
‌‌🌷مهدی شناسی ۴۲۱🌷 🌹ﻣﺤﺘﻤﻞ لعلمکم🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸 ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻓﻀﺎﻳﻞ اماممان ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﻢ، ﻇﺮﻑ ﻭﺟﻮﺩﻱ‌ﻣﺎﻥ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻣﻲ‌ﻳﺎﺑﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺁﻥ ﻋﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﻢ.ﻳﻌﻨﻲ ﻭﺳﻌﺖ ﻭﺟﻮﺩﻱ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻲ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻛﺴﺐ ﻋﻠﻢ ﺍﺯ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. 🌸ﻋﻠﺖ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺯﻳﺎﺭﺍﺕ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﻲ ﻛﻨﻴد ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻭﺟﻮﺩﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﻴﻢ‌، ﻭ ﺑﻪ ﺗﺒﻊ ﻗﺪﺭﺕ ﺣﻤﻞ ﻋﻠﻮﻡ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ (ﻉ) ﺭﺍ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻲ‌‌ﻛﻨﻴﻢ. 🌸ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﻗﺒﻮﻝ ﺣﻤﻞ، ﺑﺎﺏ ﺍﻓﺘﻌﺎﻝ ﺍﺳﺖ.یعنی ﻣﻦ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﺣﻤﻞ ﻋﻠﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ. ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ : ۱-ﻣﻦ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﻋﻠﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﻠﻢ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻭ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻋﻠﻢ ﺑﻲ‌ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ. ۲-ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﻲ‌ﺁﻳﻢ ﻭ ﻋﻠﻤﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻋﺮﺿﻪ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﺪ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﭘﺬﻳﺮﻡ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﻭ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﻳﻌﻨﻲ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻲ ﺣﻤﻞ ﻋﻠﻮﻡ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺣﻖ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﻢ. 🌸ﺍﻣﺎﻡ ﺳﺠﺎﺩ علیه السلام ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳنﺪ: ﺍﮔﺮ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﭼﻴﺴﺖ ؟ ﺣﺘﻤﺎً ﺳﻠﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﻛﺸﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﺑﻴﻦ سﻠﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﻋﻘﺪ ﺍﺧﻮﺕ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻋﻠﻤﻲ ﻛﻪ ﻋﻠﻲ ﺑﻪ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺑﺎ ﻋﻠﻤﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﻗﺎﺑﻞ ﻗﻴﺎﺱ ﻧﻴﺴﺖ. 🌸ﺭﻭﺯﻱ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﺩﻳﮕﻲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺟﻮﺷﺶ ﺁﺏ ﺩﻳﺪ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺮﻳﺨﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺍﺟﺎﻕ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻜﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ. ﺍﺑﻮﺫﺭ ﺍﻳﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪ ، ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ (ﻉ) ﺍﺯ ﺍﻭ ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ؟ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩ . ﺍﻣﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﺪ ﺗﻮ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺴﺘﻲ، ﻣﻲ‌ﮔﻔﺘﻲ : ﺧﺪﺍ ﻗﺎﺗﻞ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﺣﻤﺖ ﻛﻨﺪ!! 🌸ﺳﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﺳﻠﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻣﺆﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻣﺆﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﺤﺴﻮﺏ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ «ﺳﻠﻤﺎﻥ ﻣﻨﺎ ﺍﻫﻞ ﺍﻟﺒﻴﺖ» 🌸ﺳﻠﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﻋﻠﻢ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻧﻮﺷﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺑﻮﺫﺭ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﭽﺸﻴﺪﻩ ﺍﻣّﺎ ﺍﻳﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ‌ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺳﺒﺐ ﻧﻤﻲ‌ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺍﺯ ﭘﺬﻳﺮﺵ ﻭﻻ‌ﻳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﻧﺪ. ﺑﺎ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺍﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ (ﻉ) ﻗﻠﺒﺎً ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﻛﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﻠﻢ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ ﻇﺮﻑ ﻭﺟﻮﺩﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺷﻤﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻴﻢ ﻭ ﺁﻥ  ﻋﻠﻮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺣﻖ ﻣﻲ‌ﭘﺬﻳﺮﻳﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﻴﻢ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻲ ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ. ◀️ما چقدر ظرف وجودیمان را برای پذیرش علم امام زمان عجل الله فرجه پرورش داده ایم؟؟؟! eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59