eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی... 🌱 سلام بر شادی جمعیت قلبهای ما در سایه‌ی دستهای مبارک تو. سلام بر آن لحظه ای که پراکندگی های هوا و هوس را به نگاهی آرام می کنی. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت پنجاه و نه ✨_در را باز کن. این جوان، زرگر است. این طور که می گوید قرار است برای همسر و دختر حاکم، چیزهایی بسازد. 🍁به این ترتیب بود که زبانه ای فلزی به خشکی از میان چفت هایی گذشت. در بر پاشنه چرخید و دارالحکومه به رویم آغوش باز کرد. لحظه رویایی فرا رسیده بود و من می توانستم ایوان ها و سرسراهایش را ببینم. از کودکی آرزو داشتم که از نزدیک دارالحکومه و آدم هایش را ببینم. پدربزرگ می گفت: گرچه دارالحکومه حلّه، مانند قصرهای افسانه ای هزار و یک شب نیست، ولی آن قدر زیبا هست که آدم را به یاد قصرهای بغداد بیندازد. سندی با گوشه دستار، عرق پشت گردن و طوق غبغبش را خشک کرد. بیخ گوشم آهسته غرّید: کارت را خوب انجام بده تا انعام خوبی بگیری. آن وقت سکه ای هم به من خواهی داد. دهانش بوی سنگ پای حمام می داد. خودش می دانست، چون مشغول جویدن چند برگ نعنا بود. آب سبز رنگی میان دندان های پوسیده و لب تیره اش نمایان بود. وقتی با دست به داخل روانه ام می کرد، لبخندی زد که نه زیبا بود و نه دوستانه. در با همان سر و صدا بسته شد.باغ در نگاه اول، بسیار زیبا بود. درختان بلند و تنومند با چترهای بزرگی از شاخه و برگ، از تابش آفتاب به زمین جلوگیری می کردند. حله و اطراف آن، پر از نخلستان بود، ولی در باغ دارالحکومه تنها چند نخل، در میان انواع درختان دیگر دیده می شد. راهی که از میان درختان به طرف ساختمان دارالحکومه می رفت، سنگ فرش بود. خدمتکاری که مرا همراهی می کرد، انگار گنگ بود. با اشاره دست، راهنمایی ام می کرد. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
Tahdir joze6.mp3
3.98M
جزء ششم 👤با صدای استاد معتز آقایی ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
۱.mp3
5.15M
✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ [ به احترام ماه خدا ] 🎙 قسمت اول 🚨مبادا امربه معروف نهی ازمنکر تو ماه رمضان فراموش بشه هااا😇 📈تاثیر فوق العاده ای که امربه معروف و نهی ازمنکر درخودسازی و افزایش تقوای فردی و اجتماعی ما داره بقیه واجبات به اون صورت ندارنااااا 🥰 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ➥ @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای صبح و شب فراز👇 ✨﴿۲۰﴾ وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَرْضَى مَنْ مَرَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ مِنْ جُمْلَةِ خَلْقِكَ ، أَشْكَرَهُمْ لِمَا أَوْلَيْتَ مِنْ نِعَمِكَ ، وَ أَقْوَمَهُمْ بِمَا شَرَعْتَ مِنْ شرَائِعِكَ ، وَ أَوْقَفَهُمْ عَمَّا حَذَّرْتَ مِنْ نَهْيِكَ . و ما را از میان همۀ آفریده‌هایت، از خشنودترین کسانی که شب و روز بر آن‌ها گذشته و شاکرترین کسانی که نعمت‌هایت را به آنان داده‌ای و مستقیم‌ترین آنان، در عرصه‌گاه قوانینی که وضع کرده‌ای و خویشتن‌دارترین مردمی که از نافرمانی‌ات بیمشان داده‌ای، قرار ده. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آرمان به شدت اهل رعایت حق الناس بود. یه سال بود و من و آرمان رفته بودیم برای شمارش آراء. نیمه شب گذشته بود و آرمان خیلی خسته شده بود؛ بهش گفتم پسرم شما برو قدری استراحت کن من خودم کار رو انجام میدم؛ فعلا هم به شما احتیاجی نیست. آرمان رفت و حدود ۳ ساعت خوابید، فردای اون روز به من گفت: "بابا من چون رفتم خوابیدم واسه شمارش آراء پولی رو قبول نمیکنم". گفتم: پسرم یه مقدار استراحت برای اعضاء طبیعیه و مشکلی نداره. اما آرمان راضی نشد. گفت: "من وظیفه‌م بوده اونجا سرشماری آراء رو انجام بدم اما رفتم خوابیدم، پس این پول حق من نیست..." آخرم پول رو نگرفت... 📎به روایت پدر شهید@shohada_vamahdawiat                      
🌺🤚🏻 همه هست آرزویــم شـــرف لقای مهدی چه خوشست گر ببینم رخ دلربای مهدی چه خوشست روزی، ز ڪنار بیت ڪعبه به تمــام اهــل عــالم برسد صدای مهدی 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
Joze 07.mp3
4.21M
⑥ تندخوانی جزء هفتم قرآن 🎙 استاد معتز آقایی @hedye110
رابطه ماه مبارک رمضان با طلبه جوان شهید جیرفتی 🔷️ طلبه شهید ایوب توانایی متولد ۱۳۴۵ روستای علی آباد سادات از توابع جیرفت است. شدت علاقه‌ی او به حضور در جبهه به حدی بود که رضایت همه را جلب و عازم جبهه می‌شد. 🔶️ ایوب می‌گفت: «خیلی باید نیت هایمان را خالص کنیم. نیت شهادت اگر برای خدا نباشد، آن وقت ما پیش مردم شهیدیم و نزد خدا شهید نیستیم. پـس حـواسـمان باشـد؛ نیـت و عمـل و رفتــار و گفتارمان فقط برای رضای خدا باشد تا شهید راه خدا محسوب شویم.» ◇ ایوب در ماه مبارک رمضان متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد. ◇ در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد و در عملیات رمضان شهید و مفقودالجسد شد. ◇ در ماه مبارک رمضان پیکر مطهرش به زادگاهش بازگشت. ◇ ایوب در عملیات رمضان مفقود شد و پیکرش بعد از 14 سال شناسایی و به زادگاهش منتقل شد. 🔻 طلبه شهید ایوب توانایی عملیات رمضان در منطقه هورالعظیم در تاریخ ۲۳ تیر ۱۳۶۱ بر اثر ترکش گلوله‌ی توپ به شهادت رسید. @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت شصت ✨بعد از پایان سنگ فرش به آب نمای زیبایی رسیدیم. آب زلالی وارد حوض های کوچک و بزرگ می شد و توی جویی می ریخت که میان درختان ناپدید می شد. 🍁بلندی و اندازه حوض ها فرق داشت. بعضی توی بعضی دیگر بودند. بزرگ ترین حوض چند اردک داشت. تصویر لرزان ایوان ورودی، توی حوض ها افتاده بود. کنار آب نما، چند نفری روی پله ها نشسته بودند و حرف می زدند. چند نفر دیگر هم در گوشه و کنار باغ، روی تخت های چوبی لمیده بودند. گاهی صدای خنده شان به گوش می رسید. خدمتکار اشاره کرد منتظرش بمانم تا برگردد. دو نگهبان، دو طرف ورودی ساختمان ایستاده بودند.چند نگهبان هم در اطراف قدم می زدند تا کسی دزدانه از پشت پنجره ها به داخل سرک نکشد. از آنجا که ایستاده بودم، صدای ضعیف موسیقی و آواز زن جوانی به گوش می رسید. با داروهایی که امّ حباب به من خورانده بود، شب را بر خلاف انتظارم، راحت خوابیده بودم. دلم می خواست دارالحکومه و شکوه آن، چنان تحت تاثیرم قرار دهد که یاد ریحانه کمتر به سراغم بیاید و آزارم دهد. فایده ای نداشت. دور از ریحانه، دارالحکومه برایم جلوه ای نداشت. حاضر بودم از همانجا برگردم و به فقیرانه ترین خانه های حلّه بروم، به شرط آنکه بتوانم از پشت دیوار یا روزنه ای، صدای او را بشنوم. چیزی که همچنان عذابم می داد و در خاطرم جست و خیز می کرد آن بود که کمتر از یک ماه دیگر، ریحانه باید برای ازدواج آماده می شد. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌱أنظروا في عيون الشهداء ترون بعضا من جمال الجنة 🌺به چشمای شهدا نگاه کنید!... بعضی از زیبایی های بهشت را ببینید... 🌷 @shohada_vamahdawiat                      
✋🌸 آقاجان امروز یک امید و آرزو در قلبم کاشته و ورد زبانم جارے می‌شود؛ کـاش دَر صَحراے مَحـشَر وَقتی خُدا پُرسید بَندِه مَن روزِگآرَت رآ چِگونه گُذَراندے مَهدے فآطِمه بَرخیزَد وگویَد مُنتَظِر مَن بود 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت شصت و یک ✨این واقعیت که مسرور از او خواستگاری کرده بود، برایم شکنجه ای دیگر بود. آرزو کردم ای کاش ریحانه، دختر حاکم بود و موقعی که آن انگشتر مخصوص را برایش می ساختم، کنارم می نشست و به کار کردنم نگاه می کرد. 🍁در آن لحظه ها که منتظر برگشتن خدمتکار بودم، به این فکر می کردم که آیا ممکن بود روزی را ببینم که مشغول کار باشم، ریحانه برایم غذای دستپخت خودش را بیاورد، ساعتی کنارم بنشیند تا با هم غذا بخوریم و از هر دری حرف بزنیم؟ توی همین فکر و خیال ها بودم که صدای قدم هایی را از طرف ایوان شنیدم. مردی هراسان، دستارش را در دست داشت و خدمتکاری درشت اندام، با خشونت او را به جلو می راند. آنها که روی پله ها لم داده بودند، وحشت زده راست نشستند. _گم شو! تا امثال شما نوکیسه ها به سیاه چال نیفتید، حرف حساب حالی تان نمی شود. خدمتکار با یک پس گردنی، مرد را از پله ها به پایین هل داد. مرد سعی کرد خود را کنترل کند، ولی نتوانست. پایین پله ها زمین خورد. دقیقه ای طول کشید تا دوباره اوضاع عادی شود. کسی که از همه به من نزدیکتر بود، سراپایم را ورانداز کرد و گفت: بهتر است راحت بنشینی. تا تو را به داخل بخوانند، خیلی طول می کشد. من خودم ساعتی است انتظار می کشم و هنوز خبری نیست. تک و توک مگس های سمج آنجا رهایمان نمی کردند. معلوم نبود برای چه آن همه آب و سبزه و درخت را ول کرده بودند و به ما می چسبیدند. پرسیدم: برای چه به دارالحکومه آمده اید؟ کیسه ای پر از سکه را از میان شالی که به کمر بسته بود بیرون آورد. سکه ها را به صدا درآورد. _معلوم است. آمده ام مالیات بدهم. می بینی؟ برای دادن مالیات هم باید انتظار بکشی. لابد صاحب دیوان هنوز از خواب ناز بیدار نشده. تو اینجا آشنا داری؟ _نه. _اما من با خوانسالار آشنایی دارم. شاید بتواند از صاحب دیوان برایم تخفیفی بگیرد. اگر برای دادن مالیات آمده ای، می توانم سفارش تو را هم بکنم. _نه متشکرم. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارم‌می‌چینم‌سفره‌هفت‌سین‌امّا🤍!'🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای صبح و شب فراز👇 ✨﴿۲۱﴾ اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ كَفَى بِكَ شَهِيداً ، وَ أُشْهِدُ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ وَ مَنْ أَسْكَنْتَهُمَا مِنْ مَلائِكَتِكَ وَ سَائِرِ خَلْقِكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَ سَاعَتِي هَذِهِ وَ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ مُسْتَقَرِّي هَذَا ، أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ ، قَائِمٌ بِالْقِسْطِ ، عَدْلٌ فِي الْحُكْمِ ، رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ ، مَالِكُ الْمُلْكِ ، رَحيِمٌ بِالْخَلْقِ . خدایا! قاطعانه تو را گواه می‌گیرم و تو از نظر گواه بودن کافی هستی و آسمان و زمینت و فرشتگانی که میان آسمان و زمینت ساکن کرده‌ای و دیگر آفریده‌هایت را در امروزم و این ساعتم و این شبم و این جایگاهم گواه می‌گیرم که من شهادت می‌دهم که همانا تویی خدا؛ و خدایی جز تو نیست، بر پایۀ قسط، در داوری عدالت خالصی، بر بندگانت مهربانی، مالک هستی، رحیم به آفریده‌هایی. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
✋🌸 آقاجان امروز یک امید و آرزو در قلبم کاشته و ورد زبانم جارے می‌شود؛ کـاش دَر صَحراے مَحـشَر وَقتی خُدا پُرسید بَندِه مَن روزِگآرَت رآ چِگونه گُذَراندے مَهدے فآطِمه بَرخیزَد وگویَد مُنتَظِر مَن بود 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز نهم) 🤲 خدایا مرا به سوی رضایت سوق ده‌...@hedye110
🟢 السّلامُ عليك يا ربيعَ الاَنام و نضرة الایّام آقا دعای عید من امسال «تعجیل» است وقتی تو تحویلم بگیری سال تحویل است 🌺 به امید فرا رسیدن سال ظهور 🌺 🌷 سال نو مبارک 🌷 ➥ @hedye110
چه زیباست درس آموختن از طبیعت و بهاری شدن با تمنای استجابت دعای حول حالنا الی احسن الحال بهارتان قرین شادی و آرامش @shohada_vamahdawiat                      
بهم گفت:که چی!؟ هی جانبازجانباز... شهید شهید.. میخواستن نرن! کسی که مجبورشون کرده بود؟! گفتم؛چرا اتفاقا! مجبورشون کرده بودن( : گفت: کی! گفتم؛ همونی که تو نداریش! گفت:من ندارم؟! چیو گفتم:غیرت:/ |( :❤️ 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌹 صبحت بخیر یابن الزهرا❤️ 🌺 دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز 🌸 و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز...   🌺 فقرا پیش کریمان که معطل نشوند 🌸 منتظر بر سر راه تو جدا مانده هنوز 🌺 می‎شود دیدن روی تو نصیبم یا نه؟ 🌸 دل من بین همین خوف و رجا مانده هنوز 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat