eitaa logo
شهداءومهدویت
6.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ابراهیم می گفت: اگر قرار اســت انقاب پایدار بماند و نسل های بعدی هم .انقابی باشند باید در مــدارس فعالیت کنیم، چرا که آینده مملکت به کســانی ســپرده !می شودکه شرایط دوران طاغوت را حس نکرده اند وقتی می دید اشــخاصی که اصاً انقابی نیســتند، به عنوان معلم به مدرسه .می روند خیلی ناراحت می شد ًمی گفــت: بهترین و زبده ترین نیروهای انقابی باید در مدارس و خصوصا !دبیرستان ها باشند ،برای همین، کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت !با حقوقی کمتر امــا به تنها چیــزی که فکر نمی کرد مادیات بود. می گفــت: روزی را خدا .می رساند. برکت پول مهم است.کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد به هر حال برای تدریس در دو مدرســه مشــغول به کار شــد. دبیر ورزش دبیرســتان ابوریحان)منطقه۱۴( ومعلــم عربی در یکی از مــدارس راهنمائی .محروم )منطقه ۱۵( تهران تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد. از اواسط همان سال دیگر به مدرسه !راهنمائی نرفت! حتی نمی گفت که چرا به آن مدرسه نمی رود یک روز مدیر مدرسه راهنمائی پیش من آمد. با من صحبت کرد و گفت تو رو خدا، شما که برادرآقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد !مدرسه! گفتم: مگه چی شده؟ کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد !به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کاس نان و پنیر بگیرد ًآقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هســتند. اکثرا .سر کاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نمی فهمد مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد .هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق نداری اینجا از این کارها را بکنی .آقای هادی از پیش ما رفت. بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگری پرکرد .حالا همه بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را برگردانم ،همه از اخاق و تدریس ایشان تعریف می کنند. ایشان در همین مدت کم برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود .که حتی من هم خبر نداشتم با ابراهیم صحبت کردم. حرف های مدیر مدرسه را به او گفتم. اما فایده ای .نداشت. وقتش را جای دیگری پر کرده بود ابراهیم در دبیرستان ابوریحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخاق .و رفتار بچه ها بود دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودند .شیفته او بودند درآن زمان که اکثر بچه های انقابی به ظاهرشان اهمیت نمی دادند ابراهیم .با ظاهری آراسته وکت وشلوار به مدرسه می آمد .چهره زیبا و نورانی، کامی گیرا و رفتاری صحیح، از او معلمی کامل ساخته بود در کاســداری بســیار قوی بود، به موقع می خندید. به موقع جَذَ به داشت .زنگ های تفریح را به حیاط مدرسه می آمد اکثر بچه ها در کنارآقای هادی جمع می شدند. اولین نفر به مدرسه می آمد و .آخرین نفر خارج می شد و همیشه در اطرافش پر از دانش آموز بود در آن زمان که جریانات سیاســی فعال شده بودند، ابراهیم بهترین محل را .برای خدمت به انقاب انتخاب کرد فرامــوش نمی کنم، تعــدادی از بچه ها تحت تاثیر گروه های سیاســی قرار .گرفته بودند. یک شب آن ها را به مسجد دعوت کرد با حضور چند تن از دوســتان انقابی و مســلط به مســائل، جلسه پرسش و پاســخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتی جلسه !آن شب به پایان رسید ساعت دو نیمه شب بود ســال تحصیلی ۵۹-۵۸ آقــای هادی به عنوان دبیر نمونه انتخاب شــد. هر .چندکه سال اول و آخر تدریس او بود اول مهر ۵۹ حکم اســتخدامی ابراهیم برای منطقــه ۱۲ آموزش و پرورش .تهران صادر شد، اما به خاطر شرایط جنگ دیگر نتوانست به سر کاس برود درآن سال مشغولیت های ابراهیم بسیار زیاد بود؛ تدریس در مدرسه، فعالیت در کمیته، ورزش باســتانی وکشتی، مســجد و مداحی در هیئت و حضور در بســیاری از برنامه های انقابی و…که برای انجام هر کدام از آن ها به چند نفر !احتیاج است 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋 @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 على(ع) بارها با اين مردم سخن مى گويد تا شايد اين خفتگان بيدار شوند. گوش كن اين فرياد مظلوميّت اوست كه به گوش مى رسد: من شما را به جهاد فرا مى خوانم و شما خود را به بيمارى مى زنيد و به گوشه خانه خود پناه مى بريد. كاش هرگز شما را نمى ديدم و شما را نمى شناختم. شما دل مرا خون كرديد و غم و غصّه هاى زيادى به من داديد.17 درد شما چيست؟ من چگونه بايد شما را درمان كنم؟ چرا اين قدر در دفاع از حقِّ خود سست هستيد كه دشمن به سرزمين شما طمع مى كند؟18 خوشا به حال آنانى كه به ديدار خدا رفتند و زنده نماندند تا بار اين غصّه را بر دوش كشند.19 معاويه مردم خويش را به معصيت خدا فرا مى خواند و آنها او را اطاعت مى كنند، امّا من شما را به طاعت خدا دعوت مى كنم و شما سرپيچى مى كنيد؟ به خدا دوست داشتم كه معاويه ده نفر از شما را بگيرد و يك نفر از سربازان خود را به من بدهد. همه مردم از ظلم و ستم حاكمان خود شكايت مى كنند ولى من از ظلم مردم خود شكايت دارم. اى مردم! شما گوش داريد، ولى گويا نمى شنويد، من چقدر با شما سخن بگويم و شما فرمان نبريد.20 ديروز رهبر و امير شما بودم و امروز گويى شما رهبر من هستيد و من فرمانبردار شمايم.21 خدايا! تو خوب مى دانى كه من رهبرىِ اين مردم را قبول نكردم تا به دنيا و نعمت هاى آن برسم، من مى خواستم تا دين تو را زنده كنم و از بدعت ها جلوگيرى كنم. من مى خواستم سنّت پيامبر تو را زنده كنم.22 خدايا! من از دست اين مردم خسته شده ام، آنان نيز از دست من خسته اند، مرا از دست آنان راحت كن! ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌿﷽🌿 🌹به شعرخیلی علاقه داشت،خودش هم شعرمیگفت،میدانستم بعضی ازاین پیامک ها اشعارخودحمیداست،ولی من هنوز نمی توانستم احساسم رابه زبان بیاورم،یک جورترس ته دلم بود. 🌺میترسیدم عاشق بشوم وبعد همه چیز خیلی زودتمام بشود،در دلم مدام قربان صدقه اش میرفتم امانمیتوانستم به خودش رودر رو این حرف عاشقانه را بزنم.بعضۍ اوقات عشقم را انکار میکردم،انگار که بترسم با اعتراف به عشق حمید را ازدست بدهم. درمقابل این همه پیامک وابراز علاقه حمیدخیلی رسمی جوابش را دادم ونوشتم: به یادتون هستم،تازه بیدارشدم،کتاب میخوندم. 🍀حدس زدم سردی برخورد من رامتوجه شد،نوشت:عشق گاهی از درد دوری بهتر است،عاشقم کرده ولی گفته صبوری بهتر است،توی قرآن خواندم،یعقوب یادم داده است دلبرت وقتی کنارت نیست کوری است! مدتهازمان برد تاقفل زبانم بازشود،بتوانم ابراز احساسات کنم وباحمید راحت باشم،هفته اول که با روسری وپیراهن آستین بلند وجوراب بودم،این جنس ازصمیمیت برایم غریبه بود،انگار که وارد دنیای دیگرے شده بودم که تاحالآ آن راتجربه نکرده بودم. ❤️تا آنجا این غریبگی به چشم آمدکه حمید زمانی که برای اولین بار به امامزاده حسین رفته بودیم به حرف آمدوباگله پرسید: تومنو دوست نداری فرزانه؟چرا آنقدر جدی وخشکی؟مثل کوه یخی! اصلا بامن حرف نمیزنی،احساساتتونشون نمیدی. 🌷با اینکه حق دادم که چنین برداشتهایی داشته باشد اما بازهم داشته باشداما بازهم باشنیدن این صحبتها جاخوردم،گفتم: حمید اصلا اینطور نیست که میگی،من تورو برای یک عمر زندگی مشترک انتخاب کردم ولی ب من حق بده خودم خیلی دارم سعی میکنم باهات راحت باشم ولی طول میکشه تامن به این وضعیت عادت کنم. داخل امامزاده که شدم اصلا نفهمیدم چطور زیارت کردم،حرف حمید خیلی من را به فکر فرو برد. 💐دلم آشوب بودکنارضریح نشستم ودست هایم را به شبکه های ان گره زدم.کلی گریه کردم،نمیخواستم اینطوری رفتارکنم.ازخداوامامزاده کمک خواستم.دوست نداشتم سنگینی رفتارم ذره ای حمید را برنجاند. کار انقدر پیچیده شده بودکہ صدای مادرم هم درآمده بود،وقتی به خانه رسیدیم گفت: "دخترم برای چی پیش حمید روسری سرمیکنی؟قشنگ دست همو بگیرید،باهم صمیمی باشید،اون الان دیگه شوهرته،همراه زندگیته." 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🪴 🍀 🌿﷽🌿 اى فاطمه! اى بانوى كرامت! آرزوى ما اين است كه ما را به پيامبر و حضرت على(ع) ملحق كنى، اگر ما به اين آرزو برسيم به خود مژده مى دهيم كه به سبب ولايت تو پاك شده ايم. به راستى كه ولايت و دوستى شما خاندان، همانند كيميا است و مى تواند مس وجود را طلا كند. من گناهان زيادى دارم و به خاطر اين گناهان از عذاب مى ترسم، امّا اگر شما مرا شفاعت كنيد و به من نظرى كنيد، خدا گناه مرا مى بخشد. شما برگزيدگان خدا هستيد و او شفاعت شما را مى پذيرد. شفاعت شما مى تواند وجود مرا پاك كند و مرا به اوج سعادت و رستگارى برساند. با ولايت شما مى توانم مراحل كمال را يكى بعد از ديگرى طى كنم. آنان كه در جستجوى كمال هستند بايد به سوى شما رو كنند، شما خاندان پاكى و طهارت هستيد، آيه تطهير درباره شما نازل شده است. به حكم آن آيه، شما خودتان پاك هستيد، براى همين شما مى توانيد ديگران را از گناهان و عيب ها پاك گردانيد. مناسب است كه از آيه تطهير سخن بگويم: * * * بانوى من! روزى از روزها تو به سوى خانه پيامبر رفتى، ظرف غذايى را در دست داشتى، تو غذايى را براى پدر آماده كره بودى. وقتى به در خانه پدر رسيدى، در زدى، اُمّ سَلمه در را باز كرد، او همسر پيامبر بود، او به تو خوش آمد گفت. تو نزد پدر رفتى، سلام كردى، پيامبر به احترام تو از جا برخاست و جواب سلام تو را داد و از تو سراغ على و حسن و حسين(عليهم السلام)را گرفت. تو به سوى خانه بازگشتى و آنان را خبر كردى تا نزد پيامبر بيايند. لحظاتى گذشت، همه شما در كنار پيامبر بوديد، پيامبر اُمّ سَلمه را صدا زد و به او گفت: مى خواهم لحظاتى با عزيزان خود تنها باشم، لطفاً كسى را به خانه راه نده! پيامبر عباى خود را برداشت و آن را بر روى شما انداخت و سپس دست خود را رو به آسمان گرفت و گفت: "خدايا! على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) خاندان من هستند، از تو مى خواهم همه پليدى ها را از آنان دور كنى و آنان را پاك گردانى". دستان پيامبر هنوز به سوى آسمان بود كه جبرئيل نازل شد و آيه 33 سوره اَحزاب را نازل كرد: (إِنّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ): "خدا اراده كرده است كه خاندان پيامبر را از هر پليدى پاك نمايد و آنان را پاكيزه گرداند". لبخند بر چهره پيامبر نشست، او بسيار خوشحال بود و خدا را شكر كرد كه دعاى او را مستجاب نمود. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat