🌷مهدی شناسی ۴۱🌷
💠اسامی و القاب امام زمان (عج الله فرجه)
🌹ابوالقاسم
◀️پيامبر خدا(ص) فرمود: كنيه او مانند كنيه من است. از كنيه هاي مشهور آن حضرت «ابوالقاسم» است؛ اين بدان معناست كه آن حضرت فرزندي به نام «قاسم» خواهند داشت و يا آن كه قبلاً داشته اند.
◀️البته درباره ازدواج حضرت مهدى(عج) دو نظريه وجود دارد و هر كدام شواهدى دارند. بر اساس قواعد كلى، مى توان گفت : آن حضرت ازدواج نكرده و اشكالى هم نخواهد داشت ؛ زيرا آن حضرت هر چيزى را كه با غيبت منافات داشته باشد، انجام نمى دهد ؛ زيرا ازدواج با غيبت منافات داشته و مستلزم آشكار شدن وضعيت امام(عج) خواهد بود ؛ ازدواج با وجود غايب بودن آن حضرت (با توجه به نظر مخفى شدن بدن او از ديده ها)، امكان ندارد و اگر بخواهد ظاهر شود و ازدواج كند، اين همان محذورى است كه بايد از آن دورى كند...
◀️ اگر نظر ديگران (پنهان بودن عنوان و شخصيّت امام)، را مورد توجه قرار دهيم، باز مى گوييم كه ازدواج آن حضرت با شخصيت واقعى خود، امكان ندارد و منافى با اصل «غيبت» است (محمد صدر، تاريخ غيبت كبرى، ص 80 و 81.)
.
◀️از طرف ديگر، هيچ دليل روشن و قطعى، بر وجود زن و فرزند براى آن حضرت نيست ؛ چون مسئله غيبت، مهمتر از ازدواج است و مى تواند براى مصلحت بالاتر، مسئله مهم (ازدواج) را ترك كند و اهم را انجام دهد و عمل به سنت پيامبر«ص» مى تواند بعد از ظهور و قيام انجام گيرد و ايشان تشكيل خانواده دهد و بنابر قولى احتمال دارد، ايشان در زمان غيبت صغرى ازدواج كرده باشد ؛ اما با آغاز غيبت كبرى به دليل مصالح مهمتر ازدواج را ترك كرده باشد.
◀️بعضى از شواهد، دالّ بر وجود همسر و فرزند براى او است ؛ از جمله :
الف. قواعد كلى
احكام كلى شريعت محمدى«ص» ايجاب مى كند كه حضرت بقية اللَّه(عج) نيز مانند ديگر پيشوايان معصوم تشكيل خانواده داده و از سنت جدّ بزرگوارش حضرت محمد«ص» پيروى كند.
◀️ محدّث نورى مى گويد : «چگونه ترك خواهد نمود چنين سنت عظيمه جدّ بزرگوار خود را، با آن همه ترغيب و تحريضى كه در فعل آن و تهديد و تخويف كه در ترك آن شده است! سزاوارترين امت در اخذ به سنت پيامبر«ص»، امام هر عصر است و تاكنون كسى ترك آن را از خصايص آن جناب نشمرده است» نجم الثاقب، ص 224..
ب. روايات
◀️در كتاب الغيبة، از مفضّل بن عمر از صادق«ع» نقل شده است : «لا يَطّلع على موضعه احَدٌ مِن وُلدِه و لا غيره»؛ ؛ الغيبة، ص 102. ؛ «بر مكان ايشان هيچ كس، حتى فرزندى از فرزندانش اطلاع ندارد».
◀️سيد بن طاووس در جمال الاسبوع مى گويد : «روايتى با سندهاى متصل يافتم كه حضرت ولى عصر(عج) را اولاد بسيارى هست كه در شهرهاى كرانه دريا حاكم و والى هستند و در نيكى و بزرگوارى، در رأس نيكان روزگار و در قله صفات ابرار و اخيار هستند» جمال الاسبوع، ص 512..
◀️ابوبصير از امام صادق«ع» نقل مى كند: «گويا مى بينم كه قائم ما با خانواده اش در مسجد سهله اقامت گزيده است. ابوبصير مىگويد : گفتم : فدايت شوم! قائم هميشه در آن مسجد است؟ فرمود : آرى» اثبات الهداة، ج 3، ص 583، ح 776..
◀️البته با بررسى هاى سندى و دلايل اين روايات، به طور قطع نمى توان وجود فرزند را براى آن حضرت اثبات كرد...
#مهدی_شناسی
#قسمت_41
#اسامی_امام
#ابوالقاسم
❤️❤️❤️🍃🍃🍃
🌹 #شهداء_ومهدویت
======👇======
@shohada_vamahdawiat
======🌹======
💠🔅💠🔅💠
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
💠 #قسمت_41
سلما نامزد کرده بود و در تدارک خرید جهیزیه اش بود. زیاد او را نمی دیدیم😁... درگیر خرید و غرق در دوران شیرین نامزدی اش بود.😍
ناهار درست کرده بودم و منتظر صالح بودم که از آژانس برگردد. پدر جون هم به مسجد رفته بود برای نماز ظهر. زنگ در به صدا درآمد. دکمه ی آیفون را فشردم. می دانستم یا صالح برگشته یا پدرجون است. صدای پسر جوانی به گوشم رسید که "یاالله" می گفت. روسری را سرم انداختم و چادرم را پوشیدم.
درب ورودی را باز کردم. پسر جوان، زیر بازوی پدر جون را گرفته بود. پیشانی پدر جون خونی شده بود.😱 هول کردم و دویدم توی حیاط...
ــ پدر جون... الهی بمیرم چی شده؟😳😔
ــ چیزی نیست عروسم... نگران نباش
بی حال حرف می زد و دلم را به درد آورده بود. به پسر نگاه کردم. سرش پایین بود، انگار می دانست منتظر توضیح هستم.
ــ چیزی نیست خواهر. نگران نباشید. از در مسجد که بیرون اومدن تعادلشونو از دست دادن افتادن و سرشون ضرب دید. آقا صالح پایگاه نبودن ایشون هم اصرار داشتن که می خوان بیان منزل. وگرنه می خواستم ببرمشون دکتر.😔
به کمک آن پسر، پدر جون را روی مبل نشاندیم. پسر می خواست منتظر بماند که صالح بیاید. او را راهی کردم و گفتم که صالح زود برمی گردد و از محبتش تشکر کردم. تا صالح برگشت خون روی پیشانی پدر جون را پاک کردم و برایش شربت بیدمشک آوردم. کمی بی حال بود و رنگش پریده بود. با صالح تماس گرفتم ببینم کی می رسد.
ـ الو صالح جان...
ــ سلام خوشگلم خوبی؟
ــ ممنون عزیزم. کجایی؟
ــ نزدیکم. چیزی لازم نداری بیارم؟
ــ نه... فقط زود برگرد.
ــ چطور مگه؟🤔
ــ هیچی... دلم ضعف میره. گرسنمه
صدای خنده اش توی گوشی پیچید و گفت:
ــ چشم شکمو جان... سر خیابونم.
نگران بودم. می دانستم هول می کند اما حال پدرجون هم تعریفی نداشت. صالح که آمد، متوجه پدر جون نشد. او را به اتاق سلما برده بودم که استراحت کند. صالح خواست به اتاق برود که لباسش را عوض کند.
ــ صالح!
ــ جانم خانومم؟
ــ آااام... پدر جون کمی حالش خوب نیست.
ــ پدر جون؟ کجاست؟
ــ توی اتاق سلما دراز کشیده. جلوی مسجد افتاده بود و کمی پیشونیش زخم شده.🤕
دستپاچه و نگران به اتاق سلما رفت. پدرجون بی حال بود اما با او طوری حرف می زد که انگار هیچ اتفافی نیفتاده. به اصرارِ صالح، او را به بیمارستان بردیم و با سلما تماس گرفتم که نگران نشود.
ــ سلام عروس خانوم. کجایی؟😕
ــ سلام مهدیه جان. با علیرضا اومدیم خونه شون ناهار بخوریم.😊
ــ باشه... پس ما ناهار می خوریم. خوش بگذره.😐
دلم نیامد خوشی اش را از او بگیرم. هر چند بعداً حسابی از دستم شاکی می شد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat