🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_شصت_هشت.....
به زور اخم کرد تا ترس نشسته در نگاهش را بپوشاند:
_چی؟!... چه مزخرفاتی ! ...اگه میخوای بری طالق بگیری
خب برو بگیر ، منکه ازت حمایتم کردم ...اصال میخوای
برات وکیلم میگیرم ، چرا دیگه گناه خودتو میندازی گردن
پسر من !
حرص و عصبانیتم با خاطرهای تلخی که از حضور در آن
خانه داشتم ، گره خورد و فوران کرد. فریادم حتی ایران
خانم را محکوم به سکوت کرد و متعجب .
_ رادوین خودش اعتراف کرده... توی مطب دکتر... تمام
ریز و بم اینکارش رو گفته... با آجیل خوری بلور ضربه زده
به سر پدرش ...اما خب اینکه شما چطور تونستید خوابش
کنید و بذاریدش توی ماشین و بعد بهش زنگ بزنید که
پدرش فوت کرده تا فکر کنه همه چی رو در خواب دیده ،
برای من جای سواله!
بغض خفه کننده ای را در گلویش حس کردم . اما مصمم
جلویش را گرفت و فریاد زد:
_ خفه شو ... این چرندیات چیه میگی؟!
از جا برخاستم و مصمم تر از انکار او گفتم
_ قصدم از گفتن این حرفا دوباره باز شدن پرونده ی قتل
اقای عالمیان نبوده ولی با این انکار شما و گواهی که
دکترش میتونه بهم بده تا این قتل ثابت بشه ، منو مجبور
کردید که برم پیش پلیس... شاید اصال باید دوباره این
پرونده به جریان بیافته.
یک قدم از مبل فاصله گرفته بودم که با بغضی که حاال
شکسته بود گفت:
_ارغوان نرو.... بخاطر رادوین نرو....
نگاهم برگشت سمتش که گفت :
_بشین توضیح میدم.
نشستم مقابلش اشکانش را پاک کرد و همراه با یک نفس ،
به حکم رد بغض نشسته در گلویش ، گفت:
_آره... من واسه همین نمیخواستم رادوین دنبال درمانش
بره... چون حقیقت روشن میشد.
خشم و بغضم با هم فریاد شد سر ایران خانم.
_ فقط پسر شما مهم بود؟! ... منی که اینهمه مدت با اسم
قاتل بهم تهمت زدید و مجبورم کردید پای سفره ی عقد
بشینم ، پدری که رادوین با زدن به کمرش باعث آسیب
نخاعیش شد، امیری که این وسط بخاطر شما و رادوین با
رامش ازدواج کرد تا بهش کنایه بزنید باعث مرگ رامش
شده ، اینا هیچ کدوم مهم نبود؟!... چرا فقط شما و بچه
های شما مهمند ؟
سرش را از من برگرداند و اشکش را باز پاک کرد و گفت :
_ دلیل داشتم.
_ خب بگید ...اومدم که همین دلیل ها رو بشنوم.
_پدربزرگ رادوین از همون اولش با من مشکل داشت... نه
تنها با من بلکه حتی با رادوینم مشکل داشت... آخه رادوین
حاصل یه رابطه ی نامشروعه که بخاطر تهدید به شکایت
پدر رادوین اونو میپذیره... ازدواجش با منم فقط برای بزرگ
کردن رادوین بود... یعنی در واقع برای اینکه بقیه فکر کنن
رادوین پسر منه.... یه ازدواج الکی و سرسری ...تا اسم
رادوین توی شناسنامه ی من بره.... بدون حتی علاقه یا
عشقی خاص ... خانواده ام مشکل مالی داشتن که با وعده
های پدر رادوین ، راضی شدن ... اما عالمیان بزرگ
همچنان مخالف من بود... توی همون روزایی که دختر
بیچاره ای که مادر رادوین محسوب میشد ،دنبال شکایت از
پدر رادوین بود ، کارای عقد ما صورت گرفت و چند ماه بعد
وانمود کردیم که رادوین فرزند ماست و هفت ماهه به دنیا
اومده... نفرت پدر رادوین و عالمیان بزرگ از رادوین واسه
همینه که اونو فرزند شرعی خودشون نمیدونن...
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
➡️🌷🌼💝
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_شصت_نه.....
سری تکان داد و من محو شده در افکاری که داشت حتی
نفسهایم را هم تنگ میکرد.
_اونقدر این خاندان عوضی و کثافت بودن که حتی یکبار
به خودشون نگفتن که رادوین حاصل کثافتکاری
خودشونه... اینا این بچه رو خیلی اذیت کردن.... من که
مادرش نبودم دلم براش سوخت... وقتی هر شب تن
کبودشو میدیدم که چطور بیرحمانه به بهانه های بیخودی ،
کبود شده ، پاک از یادم میرفت که رادوین بچه ی من
نیست....من ، مادر بچه هایی بودم که هیچ کدوم برای من
نبودن.
_حتی رامش ؟!
_حتی رامش... رامش از زن صیغه ای پدر رادوین بود... زن
بیچاره مریض شد و مرد ... پدر رادوین با پول شناسنامشو
عوض کرد و اونو هم توی دامن من انداخت تا بزرگ کنم...
رامش فقط یکسالش بود و چیزی از این قضیه متوجه نشد.
نفسم جایی بین دنده های سینه ام گیر کرد . منو اینهمه
حقیقت تلخ ! ... تحملم کجا بود تا بتوانم باز هم بشنوم؟
_اگه عالمیان بزرگ میفهمید قتل پسرش که عزیز دردانه
اش بود ، کار همون پسرک حرومزاده ایه ، که خودشون
روش لقب گذاشته بودن .... قصاص میخواست...من شک
نداشتم که رادوین رو قصاص میکرد... باید سکوت
میکردم... باید مخفی میکردم... باید میگفتم پدر رادوین ،
قربانی زیادی هوسش شد تا انتقام پسرش.... من از اولشم
نمیخواستم تو قصاص بشی ...فقط میخواستم یه طوری
مجبورت کنم به زندگی با رادوین... مخصوصا که رامش
گفته بود رادوین قبلا تو رو دیده و یه جورایی پسندیده ...
من حتی برای اینکه نه تو قصاص بشی ، نه رادوین ،
پیشهاد این مصالحه رو من به زبون بزرگترا و ریش
سفیدایی که برای جلب رضایت از سمت شما ، نزد من
اومدم ، دادم.... امیدم این بود که رادوین با این باور که قاتل
نیست و هرچیزی رو هم که دیده در خواب دیده ، بتونه
کنار تو آروم بگیره و همون کابوسهاش رو هم فراموش
کنه....تکرار اسم قاتل و قصاصی که به تو نسبت میدادم
فقط واسه همین بود... میترسیدم رادوین همه چیز رو به یاد
بیاره و اعتراف کنه و همه چیز رو خراب کنه.
با حرص فریاد زدم:
_حاال چی؟... اگه حاال بفهمه که چکار کرده میدونید چقدر
حالش بد میشه ؟
_ اگه فهمید مجبور میشم یه واقعیت دیگه رو هم بهش
بگم.
مثل چوبی خشک شده به زور پرسیدم :
_چی ؟
این معمای مرموز داشت مرا گیج میکرد اما نه به اندازه ی
حرفی که ایران خانم زد:
_من پدر رادوین رو کشتم.
انگار یخ زدم. نگاهم در چشمان سرد ایران خانم نشست.
_مردی که تنها اسم شوهر رو داشت و تنها چیزی که برای
من نبود همون شوهر بود... شکنجه گر بود... هوسباز
بود...طمعکار وحریص و خسیس بود ولی شوهر نبود... وقتی
تو رو از خونه ام بیرون کردم ... بالای سرش نشستم... گیج
و منگ بود اما هوشیار... نفس میکشید ...و من چقدر لذت
میبردم از اینکه ناتوان تر از همیشه داره بهم نگاه
میکنه...نگاه چشمانی که ازش متنفر بودم ... چه شبایی که
تمام تنم رو با سیگارش میسوزوند و من فقط و فقط بخاطر
کمک ماهیانه ای که به خانواده ام میکرد تموم روزا و
شبایی که کنار اون عوضی ، اسمش رو گذاشته بود رابطه
ی زناشویی و برای من فقط شکنجه ای بیش نبود رو
تحمل کردم و حالا با ناتوانی اون بالای سرش نشستم و
ریز ریز زجرامو توی چشمام به نمایش گذاشتم و در مقابل
التماس های اون که میگفت حالش بده ...بهش خندیدم و
بهش یاداوری کردم چطور توی شبای تنهایی مون اون به
التماسهای من خندید...به درد من خندید و اسمش رو
گذاشت لذت... هوس ... حالا نوبت من بود ...
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_هفتاد_.....
داشتم از
زجرام میگفتم که رادوین اومد و با دیدن من و شنیدن
حرفام حالش بد شد ...حس کردم جنون بهش دست داد
...بلند بلند میخندید و حرف میزد اما مثل من بالای سر
پدرش نیایستاد تا زجرش رو ببینه بلکه با ظرف بلور کنار
دستش روی همون شکاف سر پدرش زد. نمیخواستم این
اتفاق بیافته... میدونستم اگر رادوین قاتل بشه جونش را باید
در عوض اینکار بده در حالیکه میدونستم هر کسی غیر از او
بود ، نمیشد قاتل ، میشد نتیجه زیاده روی در هوس ... و
نهایتا دیه گرفته میشد .... یه آمپول آرامش بخش داشتم...
واسه خودم بود ...واسه شبایی که حتی بعد از طلاق از اون
عوضی ، یادش ، ترسش، کابوسش ، خواب رو ازم
میگرفت... رادوین از نوجوانی بخاطر اختالالت عصبی تحت
درمان بود و البته جواب هم گرفت اما آرامش بخش مصرف
نکرده بود ، پس یقین داشتم روی اون اثر خوبی داره ... در
میون همون حال پر آشوبش که حتی متوجه ی اطرافش
نبود و داشت مثل من زجر مردن پدرش رو با چشماش
تماشا میکرد ، بهش تزریق کردم... اون خوابید و من موندم
با دو نفر ... اگر پدر رادوین زنده میموند، قطعا خودش
رادوین رو میکشت ... اگر هم میمرد رادوین قصاص میشد .
زنگ زدم به دکتر خانوادگیمون که بعد از طالق از پدر
رادوین با اون ازدواج کرده بودم ....اما مخفیانه و دور از
چشم رادوین و رامش یا حتی خودش ، ازش کمک خواستم
و اون خودش رو سریع رسوند. تموم مسیر رو به حل مشکل
من فکر کرده بود... ظرف بلور شیشه ای که رد دستای
رادوین بود رو دور انداخت ...رادوین رو به کمک هم سوار
ماشینش کردیم...و حاال نوبت پدرش بود... ترس زنده
موندنش یا حتی احتمال زنده بودنش هم میتونست جون
منو رادوین رو با هم بگیره... بهمن ، دکتر خانوادگی که
همسرم بود ، پیشنهاد داد که یه آمپول بهش تزریق کنه که
خون توی سرش لخته بشه و از اون جاییکه از عوارض هر
ضربه ی مغزی لخته شدن خون در مغزه ، هیچ کسی
متوجه ی این مسئله نمیشه .... و همین هم شد ...ما شواهد
رو با هم از بین بردیم و بعد همراه هم با ماشین رادوین ،
اونو تا یه جای دور از خونه رسوندیم . رادوین رو پشت
فرمون گذاشتیم و بعد برگشتیم ... اولین کاری که کردم
تماس با اورژانس بود و بعدش هم تماس با رادوین که
رادوین بعد از اورژانس رسید و خبر فوت پدرش .... از همون
روز بود که باز اختالالت عصبیش عود کرد.... بهمن یه
قرص تجویز کرد ، تخصصی نبود ولی خیلی اثر خوبی
داشت...
لرزی شدید بر تنم نشست . داشتم غش میکردم . نگاهم در
چشمان ایران خانم مانده بود و تحلیل اینهمه واقعیت تلخ
در گنجایش ذهنم که هیچ ، در گنجایش و تحمل تنم هم
نبود.
_ارغوان جان ... تو رو خدا نخواه باز کار به پلیس و وکیل و
دادگاه بکشه ، پدربزرگ رادوین تشنه ی خون منو رادوینه...
این بچه رو من به سختی بزرگ کردم...مادرش نبودم ولی
به خدا از مادری براش چیزی کم نذاشتم... اگه عالمیان
بزرگ بفهمه ، قصاص میخواد.... ازت خواهش میکنم
خانمی کن... سکوت کن .
_رادوین چی ؟ اگه بفهمه ؟
_ من بهش میگم ... میگم که من مقصرم... من اجازه ی
تزریق اون امپول رو دادم ... اصال من بهش تزریق کردم.
چشمانم رو بستم و گذاشتم ثانیه هایم بروند شاید هر ثانیه
ای که از کنارم میگذشت با رفتنش باعث میشد حالم بهتر
از قبل شود . چشم گشودم . ایران خانم آرام میگریست که
از جابرخاستم . روی پاهایی که شاید خواب رفته بود بین
همان حرفهای زهرآلود!
پاهایم نمیکشید و ذهنم امان رسیدن به خانه را نمیداد... در
همان مسیر بازگشت به خانه ، صدای التماس های ایران
خانم دوباره در گوشم طنین انداخت:
_التماست میکنم ارغوان ...این راز بین منو تو بمونه... اگه
خواستی بگی الاقل بعد از مرگ پدربزرگ رادوین بگو... تا
اون زنده است من باید مراقب جون خودمو رادوین باشم ...
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#سلام_امام_زمانم
به هر طرف نظر کنم ،اثر ز روی ماه توست
گر این جهان بپا شده ،بخاطر صفای توست
ببین که پر شده جهان،ز ظلم وجور ای عزیز
بگو کدام لحظه ها، ظهور روی ماه توست
غریب کوچه های شب، گرفته ذکر نام او
به نام نامیه علی، که نام او پناه توست
بگو که رمز یا حسن ،شده قرار هر شبت
به مجتبی بیا عزیز،که یاد او دوای توست
ز پشت در شنیده ام ،که نام تو برده شد
بیا شها مادرت ،هنوز چشم به راه توست
ز کوچه ی دلم بگو، که کی عبور میکنی
به کوچه کوچه ی جهان،اثر ز ردپای توست
گهی به این گدای خود ،نظر کنید ای شها
که این گدای روسیاه،همیشه جان نثار توست
#ماروبهدوستانتونمعرفیکنید👇👇👇
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
10.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
☀️مژدهی امام خمینی(ره) به جواد منصوری،
اولین فرماندهی سپاه، دربارهی ظهور!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#سلامبرخورشید
#صفحهچهلششم
حسين جان! من هنوز در كربلا هستم! روز عاشوراست، پيكر تو را در گودى قتلگاه مى بينم، فهميدم كه تو امروز شهيد نشدى، تو را در روز سقيفه شهيد كردند.
من امروز از همه كسانى كه به شما ظلم كردند، بيزارى مى جويم. من از كسى كه بناى ظلم و ستم شما را گذاشت، بيزارم، من او را لعنت مى كنم.
من همه ستمكاران به شما را لعنت مى كنم: همه آنان را شناختم: از شمر (قاتل تو) شروع مى كنم، به عُمَرسعد (فرمانده سپاه كوفه) مى رسم، سپس به يزيد و پدرش معاويه مى رسم، و بعد از نوبت خليفه اوّل و دوم و سوم است...
مولاى من! باور دارم كه جايگاه شما از جايگاه همه پيامبران (به غير از جايگاه خاتم پيامبر محمّد(ع)) بالاتر است، هيچ كس نمى تواند به مقام شما برسد.
اين مقامى است كه خدا به ما عنايت كرده است و به همه بندگان خود هم خبر داده است كه شما چه جايگاهى نزد او داريد.
آرى! خدا مقام شما را بر ديگران پنهان نكرد، بلكه زيبايى ها و خوبى هاى شما را به همه خبر داده است، اين پيام خدا براى همه بود: "اى فرشتگان من! اى پيامبران من! اى بندگان من! با همه شما هستم، بدانيد كه من محمّد و آل محمّد را برترى دادم، مقام آنها از همه و همه بالاتر و والاتر است".
اين پيام خدا را همه شنيدند، همه فهميدند كه شما در نزد خدا جايگاه ويژه اى داريد و خدا هيچ كس را به اندازه شما دوست ندارد.
اين جايگاهى است كه خدا فقط به شما عنايت كرده است و خداوند هيچ كس به غير از شما را اين گونه بزرگى و عظمت نداده است، خدا شما را به بزمِ مخصوص خود راه داده است، و كس ديگرى را به آنجا راه نيست، هيچ كس نبايد آرزوى رسيدن به جايگاه شما را بنمايد كه اين يك آرزوى دست نايافتنى است. خدا آن جايگاه را فقط براى شما در نظر گرفته است و بس!
وقتى آدم(ع) و حوا در بهشت زندگى مى كردند، يك روز خداوند پرده از مقابل چشم آنها برداشت. آنها عرش خدا را ديدند، آنها آن روز نورهاى شما را ديدند كه در عرش خدا بود، نام هاى شما را آنجا يافتند، آنها از خدا سؤال كردند كه اينان كيستند كه اين گونه در نزد تو مقام دارند.
خداوند در پاسخ اين سؤال به آنان چنين گفت: "آن نورهايى كه شما در عرش من مى بينيد، نور بهترين بندگان من مى باشد. بدانيد كه اگر آنها نبودند، من شما را خلق نمى كردم! آنان خزانه دار علم و دانش من هستند و اسرار من در نزد آنان است. هرگز آرزوى مقام آنها را نكنيد كه مقام آنها بس بزرگ و والاست".
اما افسوس كه گروهى براى رسيدن به جكومت چند روزه دنيا، بناى ظلم و ستم بر شما را نهادند و حقّ شما را غصب كردند.
رهبرى جامعه حقّى بود كه خدا به شما داده بود ولى آنان، شما را كنار زده و مقام رهبرى را از آن خود كردند.
====💖💖💖💖💖====
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هدایت شده از عاشقانه
وقتی خداوند انتخابت کند
مهم نیست چه کسانی تو را رد یا طر کرده باشند
دست خدا بالاتر از هر دستی
و عشق خدا برتر از هر محبتی است
صبح بخیر!
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#دلنوشته🦋
💔
خسته ام...😪
خسته از به دور خود گشتن
و باز هم سرجای اول که نه به عقب برگشتن↑😞
خسته ام از خودم😔
از آدم نبودنم🥀
به من بیچاره کمک کن آقا!
کمک کردن به بیچاره ثواب دارد...🍂
.
.
.
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
23.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#صدامو_داری
#مخاطب_خاص
و ما...
ساکنانِ کشتی حسین...
در طوفان و بلا و مصیبت...
به آرامِ جانمان متوسل میشویم!
و در روزگار رهایی...
چشمانتظارِ جانِ آراممان هستیم!
تا پرده از رُخ گشاید!
زندگی...
با همهی تلخیهایش...
برای ما شیرین شده است؛
با نام حسین!
و امیدواریم...
به آمدن اول ضمیر غایبمفرد...
که با آمدنش...
مرحمی است بر داغ...
حسین و کربلا!
➥ @shohada_vamahdawiat