امام زمانیم:
#حوادثفاطميه
#برگبیستپنج
91 ـ صداى اذان
صداى اذان ظهر به گوش مى رسد، سَلمى مى آيد و فاطمه(س) را صدا مى زند، امّا جوابى نمى شنود: "اى دختر پيامبر!"، باز هم جوابى نمى آيد، او نزديك مى آيد، چادر را از روى صورت فاطمه(س) كنار مى زند. فاطمه(س) از دنيا رفته است.
او صورت فاطمه(س) را مى بوسد و مى گويد: "سلام مرا به پيامبر برسان".
سَلمى شروع به گريه كردن مى كند. در اين هنگام، حسن و حسين (عليهما السلام)از راه مى رسند. آنها سراغ مادر را مى گيرند. سَلمى جوابى نمى دهد، آنها به سوى مادر مى روند.
آنها هر چه مادر را صدا مى زنند جوابى نمى شنوند. حسن(ع)كنار مادر مى آيد و مى گويد: "مادر، با من سخن بگو قبل از اين كه جان بدهم".
او روى مادر را مى بوسد، امّا مادر جوابى نمى دهد.
حسين(ع) جلو مى آيد و مادر را مى بوسد و مى گويد: "مادر! من پسرت حسين هستم با من سخن بگو". سَلمى، حسن و حسين (عليهما السلام) را دلدارى مى دهد و از آنها مى خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر دهند.
92 ـ خبر به على(عليه السلام) مى رسد
حسن و حسين (عليهما السلام) در حالى كه گريه مى كنند به سوى مسجد مى دوند. آنها نزد پدر مى آيند و خبر شهادت مادر را به پدر مى دهند.
وقتى على(ع) اين خبر را مى شنود، بى قرار مى شود و از هوش مى رود. عدّه اى بر صورت على(ع) آب مى ريزند.
على(ع) به هوش مى آيد و مى گويد: "اى دختر پيامبر، بعد از تو چه كسى مايه آرامش من خواهد بود؟"
على(ع) همراه با فرزندان خود به سوى خانه حركت مى كند.
مردم خبردار مى شوند...
غوغايى در شهر به پا مى شود.
93 ـ عايشه مى آيد
عايشه مى آيد، او مى خواهد وارد خانه على(ع) شود، امّا سَلمى، مانع او مى شود:
ــ تو نمى توانى وارد اين خانه شوى.
ــ براى چه؟
ــ فاطمه(س) وصيّت كرده است كه بعد از مرگ، به هيچ كس اجازه ندهيم كنار پيكر او بيايد.
94 ـ مردم جمع مى شوند
مردم به سوى خانه على(ع) مى آيند. على(ع) از خانه بيرون مى آيد، حسن و حسين (عليهما السلام) هم همراه او هستند، آنها گريه مى كنند. مردم با ديدن گريه حسن و حسين (عليهما السلام)به گريه مى افتند.
95 ـ ابوذر سخن مى گويد
على(ع) سخنى به ابوذر مى گويد و از او مى خواهد تا براى همه بگويد.
ابوذر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: "اى مردم، تشييع جنازه فاطمه(س) به تأخير افتاده است، خواهش مى كنم به خانه هاى خود برويد".
●●●☆☆☆☆☆●●●
#حوادثفاطمیه
#مظلومیتفاطمهسلامالله
#نشرحداکثری
#صلواتیادتنره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
4.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🌺سالگردشهادتحسینیوسفاللهی🌺🌺🌺اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم🌺🌺🌺🌺
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💖🌹🦋
#آسمانیها
انتظار
يک روز مادرم براي خريد به طرف ميدان هفتم تير به راه افتاد. طبق معمول سفارشها شروع شد:
ـ به گاز دست نزني.... در را به روي غريبه باز نکني.... اگر وضعيت قرمز شد، دست خواهرت را بگير و برو پناهگاه... بالاخره سفارشها تمام شد و مادر رفت. يک ساعت بعد صداي تلفن آمد. گوشي را که برداشتم صداي انفجار برخاست. با صداي بريدهاي گفتم: «ا...لو...» بعد داد زدم: «واي!»
صدايي از پشت تلفن آمد: «مگر چه شده؟»
پرسيدم: «شما کي هستيد؟»
گفت: «پسر، ديگر پدرت را هم نمي شناسي...»
نفس راحتي کشيدم. گفتم: «پدر شماييد؟»
پدرم گفت: «پس مي خواستي کي باشد... مادرت کجاست؟»
گفتم: «رفته خريد.»
پدر گفت: «از اهواز زنگ مي زنم. مي خواهم با قطار بيايم تهران... راستي نگفتي موضوع چه بود؟»
گفتم: «آهان... آن چيز بود. يعني صداي موشک بود.»
پدر گفت: «خبرش رسيده... خوب حالا شما هم برويد پناهگاه.»
و خداحافظي کرد.
نگاهي به خواهرم انداختم که در آن حالت بحراني با لبخند مليح به خواب رفته بود. لجم گرفت. با صداي بلند گفتم: «زهرا... بلند شو.»
زهرا مثل برق گرفتهها از خواب پريد. بعد از ترس شروع کرد به گريه. از کارم پشيمان شدم. بهش آدامس دادم و رفتم جلو پنجره. دوباره صداي مهيبي برخاست. گوشم درد گرفت. دست خواهرم را گرفتم و به پناهگاه بردم. در پناهگاه مي گفتند که موشک به ميدان هفتم تير خورده. دلم ريخت. فکر کردم: نکند مادرم... نه خدايا. گوشهاي نشستم و بي اختيار اشک از چشمانم سرازير شد.
شب شد. مادرم نيامد. از غصه نمي توانستم بخوابم. زهرا هم همهاش بهانه مادر را مي گرفت. ترس توي جانم ريخته بود. نمي دانم کي خوابم برد.
صبح که بلند شدم، ساعت ده بود. تا ساعت دوازده غصه خوردم و فکر کردم. يک دفعه صداي زنگ مرا از خيالهايم بيرون آورد. گفتم: مادر است. زهرا زود دويد به طرف در. پدرم بود که از جبهه برگشته بود. ماجرا را برايش تعريف کردم.
پدر با خونسردي گفت: «ممکن است زخمي شده باشد.»
لباس پوشيديم و رفتيم به بيمارستانهاي اطراف. هيچ خبري از مادر نبود. اشک از چشمهايمان مي ريخت. پدر ما را به بيمارستان ديگري برد. مادرم در آنجا بستري بود. با پرستار به طرف اتاق رفتيم. من و زهرا خودمان را در آغوش مادر انداختيم. مادرم زخمي شده بود.
راوی: دامون کریم یزدانی
💖🌹🦋
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
1.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دست ما رو بگیرید...
ای شهدا در این شلوغی دنیا فراموشتان نکردیم
در شلوغی قیامت فراموشمان نکنید
#شهدا
#قیامت
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۳۱۵ 🌷
🌹ﺧَﺰَﻧَﺔً ﻟِﻌِﻠﻤِﻪ🌹
🔹زیارت جامعه کبیره🔹
◀️ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ به اقتصاد جامعه ﺁﺳﯿﺐ ﻣﯽﺯند.ﮐﻼﻡ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺍﺳﺖ.ما ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﯿم،ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺩﻫﯿم. ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ حرف ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ و ﺁﺳﯿﺐ ﻣﯽﺯﻧﺪ.
◀️ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪﯼ ﮐﻼﻡ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﺳﺖ.ﻟﺬﺍ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﺪ "ﻭَﻟَﺎ ﺗَﻘْﻒُ ﻣَﺎ ﻟَﻴْﺲَ ﻟَﻚَ ﺑِﻪِ ﻋِﻠْﻢٌ" (ﺍﺳﺮﺍﺀ/ 36) ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﭼﺮﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽﮐﻨﯽ. ﭼﺮﺍ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﯽﮐﻨﯽ. ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﯼ؟
◀️ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﻧﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ و ﺍﯾشان ﺷﺪﻧﺪ "ﺧَﺰَﻧَﺔً ﻟِﻌِﻠﻤِﻪ"ِ ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﺣﺮﻓﯽ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ اهل بیت ﯾﮏ ﺳﺨﻨﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺩﺍﺭﺩ. ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﻫﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﻟﻬﯽ و بی انتها.
🌸 ﺷﻤﺎ اگر ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ،ﺣﺘﯽ ﺧﻄﺒﻪﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺧﻄﺒﻪ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ،ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺧﻄﺒﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﺑﺨﺶ ﺑﻼﻏﯽ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﻨﺘﺨﺐ ﺷﺪﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻞ ﺧﻮﺩ ﺧﻄﺒﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ، ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.حتی ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮﯾﻨﺶ هم ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ.ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻗﺼﺎﺭﺵ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ. ﺷﻤﺎ ﻏﺮﺭ ﺍﻟﺤﮑﻢ و نهج الفصاحه ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﮑﻨﯿﺪ.هر کدام ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺳﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﮐﻠﻤﻪ است.
🌸 ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻼﻡ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﯾﮏ ﻧﮑﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ اهل بیت ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺶ ﻋﻈﯿﻤﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﺻﻼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍنشش ﻋﻈﯿﻢ ﺷﺪ ﮐﻼﻣﺶ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ." ﺍِﺫﺍ ﺗَﻢَّ ﺍﻟﻌَﻘْﻞُ ﻧَﻘَﺺَ ﺍﻟﮑَﻼﻡ" (ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ، ﺣﮑﻤﺖ 71) ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﮐﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ.ﺍﮔﺮ ﺩﺍﻧﺶ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺣﺮﻓﺶ ﮐﻢ ﻣﯽﺷﺪ.
🌸ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﻃﺒﯿﺐ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.ﯾﮏ ﻃﺒﯿﺐ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺫﻕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽﺩﻫد با ﯾﮏ ﻧﺴﺨﻪﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﻻ.ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﻃﺒﯿﺐ ﺣﺎﺫﻕ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻧﺴﺨﻪ ﻫﻢ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ ﯾﮏ یا ﺩﻭ ﺳﻄﺮ ﺍﺳﺖ. ﭼﻬﺎﺭ ﻗﺮﺹ و ﺩﻭ ﺷﺮﺑﺖ ﻣﯽﺩﻫﺪ و ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻣﯽﺭﻭﺩ. ﭼﻮﻥ ﺣﺎﺫﻕ ﺍﺳﺖ و ﺩﺍﻧﺶ ﺩﺍﺭﺩ. ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ.
🌸 امامان ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻼمشان ﻧﺴﺨﻪ ﺍﺳﺖ.ﻧﺴﺨﻪﯼ ﺷﻔﺎ ﺍﺳﺖ.ﻧﺴﺨﻪﯼ آن ها ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺩﺍﺭﺩ و ﭼﻮﻥ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ﻫﺮ ﮐﺲ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻼﻣﺶ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻭ ﻣﻄﻮﻝ ﺍﺳﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺩﺍﺭﺩ. ﮔﻔﺖ ﺍﻟﻌِﻠﻢُ ﻧُﻘﻄَﻪٌ ﮐَﺜَّﺮَﻩَ ﺍﻟﺠﺎﻫِﻠﻮﻥ (ﯾﻨﺎﺑﯿﻊ ﺍﻟﻤﻮﺩﺓ، ﺝ 3، ﺹ 212) ﻋﻠﻢ ﯾﮏ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ دامنه و ﺗﻮﺳﻌﻪ و بسط ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ. ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭼﻮﻥ ﺧﺰﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﻋﻠﻢ ﺍﻟﻬﯽ و ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺩﺍﻧﺶ ﺣﻖ ﻫﺴﺘﻨﺪ احتیاجی به پرگویی ندارند.
💐☘❤️💐☘❤️
#مهدی_شناسی
#قسمت_315
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
+ شهیدمحسنِحججے🌱
خونَش طبقهیِ چهارم یه مجتمع بود؛
و آسانسور هم نداشت!
دفعه اول که رفتم، دیدم تمام پله ها
رنگ آمیزی شده! خیلی خوشم اومد.
گفت: خودم ایـن پله ها رو رنگ زدم،
که وقتی خانمَم میره بالا کمتر خسته
بشه.💖
#سبک_زندگی
#شهدا🕊️♥️
«اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفرج»
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
دلم هر چند بی نام و نشان است
دچار گریه های بی امان است
دلم دلتنگ باران است امشب
سرش بر شانه های جمکران است
#سہ_شنبہ_هاے_جمڪرانے💚
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_فرج_صلوات
➥ @shohada_vamahdawiat
#ازجهنمتابهشت
#پارتاولدوم
﷽
آهنگ قشنگی بود . بدجور باهاش انس گرفته بودم .
یه دفعه صدای در ماشین اومد برگشتم دیدم امیرعلی با یه کیسه کوچیک اومد تو .
کی رفته بود پایین . با همون لبخند محجوبانش کیسه رو گرفت سمتم. توشو نگاه کردم یه هد مشکی و ساقه دست و گیره روسری توش بود .
_ واااااااای مرررررسی داداشی .ولی ساق و گیره برای چی؟
امیر علی _ یه نگاه به دستت بنداز خواهری. بدون گیره هم که روسریت میره عقب هی.
_ وای بیخی بابا . تو این گرما . ساقو حالا یه کاریش میکنم ولی گیره عمرااااا.
امیر علی _ باشه هرجور راحتی من به خاطر خودت گفتم .
بی توجه به موقعیت روسریمو در اوردم .
امیرعلی _ اینجا؟؟؟؟؟؟
سریع هد رو با کمک امیر علی سرم کردم و روسریمم محکم گره زدم . واااااااااای داشتم خفه میشدم . بلاخره وارد پارکینگ حرم شدیم . جای جالبی بود دوسش داشتم . رفتیم تو پارکینگ شماره ۴٫ بعد از پارک ماشین پیاده شدیم و چادرو از مامان گرفتم تا سرم کنم ولی اصلا بلد نبودم . باناراحتی نگامو دوختم به چادر. یه دفعه امیرعلی اومد جلو و چادرو از دستم گرفت و خلاصه با کمک همدیگه سر کردم دقیقا اندازه بود.جالبه که مامان اینا قدمو میدونستن . بعدشم با نگاه تحسین برانگیز مامان و بابا روبه رو شدم .
امیر علی _ چقدر بهت میاد .
_ ایییش . چادر . چیه یه پارچه سیاه میبندن دور خودشون که چی. مـثه ….
بابا که معلوم بود نمیخواد من بیشتر ادامه بدم پرید وسط حرفمو و گفت:
_ بریم که به نمازبرسیم بدویید.
و رفت طرف پله برقیای اون طرف پارکینگ مامان و امیر علی هم دنبالش .
_ وایسید من اینو چجوری باید بگیرم .
مامان_ واه گرفتن نداره که. آستین داره دیگه. مثه مانتو.
دیدم راست میگه ها . منم دنبالشون راه افتادم .
داشتم میمردم از گرما ، اومدم شروع کنم به غر زدن که امیر علی با لبخند برگشت سمتم
خواهر گلم تو پله برقیا چادرت رو جمع کن حواست باشه. بعدم سرعتشو کم کرد و وقتی من بهش رسیدم دستمو گرفت. الهی من قوربون داداشم بشم که انقدر مهربونه . کلا خانواده من از این جماعت مذهبیون راهشون جدا بود از نظر اخلاقی.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 *شهادت یک دختر مسلمان در هند به واسطه دفاع از حجابش* مقایسه کنید با ان بی عفت هایی که در کشور اسلامی کشف حجاب می کنند.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat