eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷 پیروزی غرورآفرین تیم ملی فوتبال ایران در برابر ولز در مسابقات جام جهانی را تبریک می گوییم. @delneveshte_hadis110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
‬‏ ✨﷽✨ تیمسار سرلشکر «ب.و.ی» تصور کرده که من دستور داده‌ام؛ درحالی که من همانند مرده‌شور، پرونده را می‌شویم و آن را به نکیر و منکر که دادستانی است می‌دهم. اوست که تصمیم می‌گیرد که مرده بهشتی یا جهنمی است. تیمسار محترم ما «ب.و.ی» از ناراحتی اینکه چرا باید پسرشان با دختر 13 سالۀ فقیری ازدواج کند، از من بی‌گناه شکایت کرده‌اند. حالا هم پوزش می‌خواهم از اینکه خاطر تیمسار را مکدر ساخته‌ام. با احترام ستوان قربانی». سپس تیمسار سپهبد لایحۀ بازجویی را به دستم داد وگفت امضاء کن، در پرونده دستور داده‌ام که دو ماه در اختیار دادستانی ارتش هستی تا راحت این دو ماه را بتوانیم از تو پذیرایی کنیم. از تلفن‌خانه به شیراز زنگ بزن، به تیمسار سرلشکر پهلوان فرمانده‌ات اطلاع بده که از اعدام نجات یافتی و فعلاً برای بررسی بیشتر 2 ماه در اختیار دادستانی ارتش قرار داری. وقتی من این خبر را به شیراز به فرماندۀ شریفم تلفنی عرض کردم، بسیار خوشحال شد و با صدای مهربانشان خدا را شکر کرد و گفت مواظب خودت باش و وقتی خلاص شدی، حرکتت به شیراز را خبر بده. حتماً منتظرم و تلفن را قطع کرد. خانواده بسیار عزیز و مهربان فرسید (خانم، دختر و پدر) به مدت 60 روز از من همانند فرزند خودشان پذیرایی کردند. مرا به دریا، مشهد، ارومیه و خیلی جاهای دیگر به سفر بردند. گویی‌که من پسرشان هستم و از تحصیل و مسافرت خارج بعد از سال‌ها دوری به خانه برگشته‌ام و این خانوادۀ عزیز و شریف به من که جوان و بی‌تجربه‌ای بودم خیلی چیزها یاد دادند. آداب معاشرت، مهمان‌نوازی، انسانیت و دوست‌داشتن انسان‌ها و... همۀ رفتارشان را الگوی زندگی‌ام قرار دادم. هیچ‌گاه محبت‌هایی را که این خانوادۀ ارزشمند هدیه‌ام کردند، فراموش نمی‌کنم. آنها برای پدر و مادرم سه چمدان برای خودم یک چمدان پر از لباس و کادوهای مختلف تهیه کردند. بلیط هواپیما را خودشان خریدند، خانم و دختر برایم قرآن گرفتند و مرا از زیر آن عبور دادند و آرزوی سلامتی پدر و مادرم را داشتند. تیمسار دادگاه مرا بوسید و خداحافظی کرد. ویدا و لیلی مرا با اتومبیل کورسی خود به فرودگاه مهرآباد آورده و تا پای هواپیما بدرقه‌ام کردند و با گریه از هم جدا شدیم. یکی قرآن گرفت و دیگری در را گشود و من با صد افسوس گفتم ویداجان، لیلی‌جان خداحافظ، خداحافظ! من محبت‌های این خانوادۀ بی‌نظیر، پاک و شریف را تا لب گور به همراه دارم. از فرودگاه مهرآباد تلفنی به دفتر تیمسار سرلشکر پهلوان فرماندۀ عزیزم در شیراز تماس گرفتم که من ساعت 11 فرودگاه شیراز خواهم بود. پای هواپیما در فرودگاه شیراز تیمسار فرماندهی، معاونان و تمام کلانترها و درجه‌دارهای پلیس با دسته گل حضور داشتند و به‌محض پیاده‌شدن تاج گل به گردنم انداختند و همان‌جا گوسفند قربانی کردند و همگی مرا بغل می‌کردند و می‌بوسیدند. از وقتی که فهمیده بودند من به‌خاطر دفاع از افسرم، اعدام را برای خود خریده و با امیری آن هم سرلشکری در افتاده و او را از دریچه پرت کرده‌ام همه مریدم شده بودند و برایم چه احترامی می‌گذاشتند. من توانایی بیان این صحنه‌های عشق و علاقه‌ای را که تمام پرسنل پلیس فارس به من پیدا کرده بودند، ندارم. البته آنها اطلاع نداشتند که چگونه از اعدام رها شده‌ام. نمی‌دانستند که کوه به کوه‌ نمی‌رسد ولی آدم به آدم می‌رسد... از مهربانی‌های مادرم آگاهی نداشتند که مهربانی وانسان دوستی مادر مرا از مرگ نجات داده است. *پدر و مادر می‌کارند و فرزند درو می‌کند* این بود داستان واقعی که برای شب نشینی زمستانه بصورت مجازی ارائه شد.شاد باشید . 🌹پایان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌷شهید ابراهیم هادی: ما باید تا آخرین نفس از اسلام و انقلاب دفاع کنیم، اگر نمره ما بیست شد، آن موقع شهید خواهیم شد. 🍃 🌸🍃🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ 🥀‌گاهى گریه‌ام می‌گیرد، از اینکه مردم شهر چقدر راحت بدون تو می‌خندند... 🥀و گاهى می‌خندم به گریه‌هایى که آنان به پاى غیر تو می‌کنند... 🌸سلام اى دلیل محکم خنده‌ها و گریه‌هایمان! 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ابراهیــم در مورد مداحــی حرف های جالبی می زد. می گفــت: مداح باید آبروی اهل بیت را درخواندنش حفظ کند، هر حرفی نزند. اگر در مجلســی …شرایط مهیا نبود روضه نخواند و ابراهیم هیچوقت خودش را مداح حساب نمی کرد. ولی هر جا که می خواند .شور و حال عجیبی را ایجاد می کرد ذکر شهدا را هیچ وقت فراموش نمی کرد. چند بیت شعر آماده کرده بود که اســم شهدا علی الخصوص اصغر وصالی و علی قربانی را می آورد و در بیشتر .مجالس می خواند ٭٭٭ شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداری باشکوهی برگزار شد. ابراهیم در ابتدا خیلی خوب ســینه می زد. اما بعد، دیگــر او را ندیدم! در تاریکی مجلس، در .گوشه ای ایستاده و آرام سینه می زد سینه زنی بچه ها خیلی طولانی شــد. ساعت دوازده شب بود که مجلس به .پایان رسید ،موقع شــام همه دور ابراهیم حلقه زدند. گفتم: عجب عزاداری باحالی بود .بچه ها خیلی خوب سینه زدند ابراهیم نگاه معنی داری به من و بچه ها کرد و گفت: عشقتان را برای خودتان !نگه دارید وقتی چهره های متعجب ما را دید ادامه داد: این مردم آمده اند تا در مجلس .قمربنی هاشم خودشان را برای یکسال بیمه کنند وقتی عزاداری شــما طولانی می شــود، این ها خسته می شــوند. شما بعد از .مقداری عزاداری شام مردم را بدهید بعد هرچقدر می خواهید ســینه بزنید و عشــقبازی کنید، نگذارید مردم در .مجلس اهل بیت احساس خستگی کنند به جلســه مجمع الذاکرین رفته بودیم، در مســجد حاج ابوالفتح. درجلســه اشــعاری در فضایــل حضــرت زهرا خوانده شــد که ابراهیــم آن ها را .می نوشت. آخر جلسه حاج علی انسانی شروع به روضه خوانی کرد ابراهیم از خود بی خود شــده بود! دفترچه شعرش را بست و با صدایی بلند گریه می کرد. من از این رفتار ابراهیم بسیارتعجب کردم. جلسه که تمام شد به :سمت خانه راه افتادیم. در بین راه گفت آدم وقتی به جلسه حضرت زهرا وارد می شه باید حضور ایشان« ».را حس کنه. چون جلسه متعلق به حضرت است 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: مراقب نفوذ دشمن در بسیج باشید 🔸گاهی آدمی فاسد و ناباب لباس عوضی می‌پوشد و خودش را در مجموعه‌ای جا می‌کند. این آدم می‌تواند در کسوت روحانی و و... در بیاید. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌷مهدی شناسی ۴۱۸🌷 🌹مطیع لکم🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ امام زمان عجل الله فرجه ﺷﺎﻩ ﻛﻠﻴﺪ ﻭ ﻳﻚ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺎﻻ‌ﻱ ﻣﻌﺮﻓﺘﻲ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﻨﺪ: «َ ﺫِﺭْﻭَﺓُ ﺍﻟْﺄَﻣْﺮِ ﻭَ ﺳَﻨَﺎﻣُﻪُ ﻭَ ﻣِﻔْﺘَﺎﺣُﻪُ ﻭَ ﺑَﺎﺏُ ﺍﻟْﺄَﺷْﻴَﺎﺀِ ﻭَ ﺭِﺿَﺎ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﻄَّﺎﻋَﺔُ ﻟِﻠْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺑَﻌْﺪَ ﻣَﻌْﺮِﻓَﺘِﻪِ » ﻳﻚ ﻛﻠﻴﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺩﺭﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺒﻴﺎﺀ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺍﻭﻝ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺳﭙﺲ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺳﺖ. 🌸ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺷﻜﻲ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﻧﺎﺕ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻧﻤﻲ‌ﻛﻨﻴم و ﺑﺎ ﻣﻴﻞ ﻭ ﺭﻏﺒﺖ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻲ‌ﺩﻫﻴم،ﻧﻌﻤﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺸﮕﻞ ﮔﺸﺎ ﺍﺳﺖ. 🌸ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﻛﻠﻤﻪ ﻣﻄﻴﻊ ﺁﻣﺪﻩ. ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﻪ ﺍﺳﻢ ﻓﺎﻋﻞ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻻ‌ﻟﺖ ﺑﺮ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻗﺼﺪ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ امامم ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻳﻚ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ‌ﺭﻳﺰﻱ ﻛﻠﻲ ﺩﺍﺭﺩ . 🌸ﻭ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺍﺟﺮﺍﻱ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻨﺘﻲ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻨﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﻛﺸﻢ ﻭ ﻃﻠﺒﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫آرامش آسمان 🌸شب سهم قلبتان باشد 💫 و نورستاره ها روشنی بخش 🌸تمام لحظہ هایتان! 💫خُدایا 🌸ستاره‌های آسمانت را 💫سقف خانہ دوستانم ڪن 🌸تا زندگیشان 💫مانند ستاره بدرخشد "شبتون بخیر" 💫🌸 🌸🍃
﷽❣ ❣﷽ تا نقش تو هست نقش آيينه ما بوي خوش گل نشسته در سينه ما در ديده بهار جاودان مي شکفد با ياد تو ای اميد ديرينه ما 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ ٭٭٭ یک شب به اصرار من به جلسه عیدالزهرا سلام الله علیها رفتیم. فکر می کردم ابراهیم .که عاشق حضرت صدیقه است خیلی خوشحال می شود مداح جلســه، مثلاً برای شــادی حضرت زهرا حرف های زشتی را به .زبان آورد! اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره کرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم در راه گفتم: فکر می کنم ناراحت شدید درسته!؟ ابراهیم در حالی که آرامش همیشگی را نداشت رو به من کرد و در حالیکه ،دستش را با عصبانیت تکان می دادگفت: توی این مجالس خدا پیدا نمی شه همیشــه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه. چند بار هم این جمله را تکــرار کرد. بعدها وقتی نظر علمــا را در مورد این مجالس و ضرورت حفظ .وحدت مسلمین مشاهده کردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم در فتح المبین وقتی ابراهیم مجروح شد، سریع او را به دزفول منتقل کردیم و در سالنی .که مربوط به بهداری ارتش بود قرار دادیم. مجروحین زیادی در آنجا بستری بودند ســالن بسیار شــلوغ بود. مجروحین آه و ناله می کردند، هیچ کس آرامش .نداشت. بالاخره یک گوشه ای را پیدا کردیم و ابراهیم را روی زمین خواباندیم پرستارها زخم گردن و پای ابراهیم را پانسمان کردند. در آن شرایط اعصاب همه به هم ریخته بود، سر و صدای مجروحین بسیار زیاد بود. ناگهان ابراهیم !با صدائی رسا شروع به خواندن کرد شــعر زیبایی در وصف حضرت زهرا خوانــد که رمز عملیات هم نام مقدس ایشــان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت! هیچ .مجروحی ناله نمی کرد! گوئی همه چیز ردیف و مرتب شده بود به هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد! قطرات اشک بود که از !چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد، همه آرام شده بودند خواندن ابراهیم تمام شــد. یکی از خانم دکترها که مُســن تر از بقیه بود و .حجاب درستی هم نداشت جلو آمد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود آهســته گفت: تو هم مثل پســرمی! فدای شــما جوون ها! بعد نشست و سر ابراهیم را بوســید! قیافه ابراهیم دیدنی بود. گوش هایش سرخ شد. بعد هم از .خجالت ملافه را روی صورتش انداخت ابراهیم همیشه می گفت: بعد از توکل به خدا، توسل به حضرات معصومین .مخصوصاً حضرت زهرا حال مشکلات است ٭٭٭ .برای ماقات ابراهیم رفته بودیم بیمارســتان نجمیه. دور هم نشســته بودیم ابراهیم اجازه گرفت و شروع به خواندن روضه حضرت زهرا نمود. دو نفر از پزشکان آمدند و از دور نگاهش می کردند. باتعجب پرسیدم: چیزی شده!؟ گفتند: نه، ما در هواپیما همراه ایشان بودیم. مرتب از هوش می رفت و به هوش .می آمد. اما درآن حال هم با صدایی زیبا در وصف حضرت مداحی می کرد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 !! 🌷اواخر سال تحصیلی با جمعی از دوستان به طرف گیلان غرب و سر پل ذهاب رفتیم. آموزش‌هایی که دیده بودیم بیشتر سلاح‌شناسی بود و نحوه حرکت در مناطق جنگی یا عملیات پدافند.اما به‌خاطر شوق و ذوق مبارزه و دفاع بعضی چیزها را خودمان کشف می کردیم. منطقه ما بیشتر پدافندی بود و باید پای تپه‌ای که به طرف عراقی‌ها بود شیاری درست می‌کردیم برای عملیات بعدی. 🌷کارمان را شب‌ها انجام می‌دادیم که دیده نشویم. شب‌هایی خوفناک که مقابلمان عراقی‌ها بودند و زیر پایمان رتیل و عقرب اما عشق و علاقه بود که در همان شب‌ها ما را به سمت آن تپه‌ها می‌کشاند. بعد از نماز مغرب سینه‌خیز می‌رفتیم راس الخط و با تیشه‌های کوچک شیار می‌کندیم. شاید عجیب باشد اما آن موقع در آن جبهه‌ها با آن خلوصِ بچه‌ها معجزه‌هایی رخ می‌داد باور نکردنی. 🌷شبی که هنگام زدن تیشه یکی از حلقه‌های نارنجکی که عراقی‌ها انداخته بودند داخل شیار کنده شد و با این‌که باید نارنجک منفجر می‌شد اما هیچ اتفاقی نیفتاد و من به لطف خدا زنده ماندم.... حدود ۲۰ روز بعد هم که نصف شب با ۸ نفر دیگر برای شناسایی رفتیم سمت عراقی‌ها هنگام نماز صبح در یک کانال عمیق نماز می‌خواندیم که یک‌دفعه.... 🌷....که یک‌دفعه توپ ۱۰۶ عراقی را بالای سرمان دیدیم. داشتند به طرف ایرانی‌ها توپ پرتاب می‌کردند و سنگ‌ریزه بود که می‌ریخت روی سرمان. ما درست کف رودخانه‌ای صخره‌ای بودیم که عراقی‌ها بالای آن داشتند توپ می‌زدند اما ما را ندیدند و با کمک خدا بدون هیچ مشکلی وظیفه‌مان را انجام دادیم. راوی: رزمنده دلاور دکتر علیرضا اسماعیلی که اینک استاد دانشگاه است و وقتی جبهه رفته ۱۶ سال بیشتر نداشته، مثل تمام رزمنده‌های نوجوان شناسنامه‌اش را دست‌کاری کرده و با همان سن کم عملیات شناسایی انجام می‌داده. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم سلام 🥀🕊 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 🥀🕊 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat