eitaa logo
🌹شُهَدایی🌹
318 دنبال‌کننده
532 عکس
67 ویدیو
1 فایل
" 🌹 شهدا 🌹 سنگ نشانند که ره گم نشود" ♥️شرط شهید شدن ♡شهید بودن♡ است اینجا 'شهیدانه زیستن' را می اموزیم... #شهادت #شهدا کپی باذکر صلوات حلال♥️👌 👩‍💻اَدمین(پیشنها،انتقاد،تبادل): @Ivajpu https://eitaa.com/joinchat/1662386420C8a396aba88
مشاهده در ایتا
دانلود
❣روزی رفتیم «خانه عمه » تا علی آقا با مادرش تماس تلفنی بگیرد حال و احوالی بپرسد آن روز ، ‏علی آقا شماره را گرفت و با مادرش صحبت کرد من متوجه رفتارش بودم دو زانو نشسته بود، مثل اینکه مادرش روبه روی اوست   آنقدر هم متواضعانه و آرامش دهنده گفت وگو می کرد که این آرامش ناخودآگاه به من هم منتقل شد من هیچ وقت این روز را فراموش نمی کنم که از پشت تلفن با مادرش چنین با ادب و متواضعانه صحبت کرد... 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
🍃🍃🍃 گفتم: اصلا چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم پاشیم بریم بخوابیم با وجود اینکه محمود هم مثل من تا نیمه شب کار می‌کرد و خسته بود گفت: نه، اول این‌ها رو تموم می‌کنیم بعد می‌رویم بخوابیم هر چی باشه ما هم باید اندازه خودمان به بابا کمک کنیم... 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
یکی از رزمندگان دفاع مقدس نقل می‌کرد که رزمنده‌ای در طول جنگ و در هجوم تیرها و ترکش‌ها هیچ آسیبی نمی‌دید. از او درباره این ماجرا جویا شدیم. گفت که مادرم مرا با هزینه کار در منازل مختلف بزرگ کرده است برای همین خیلی دعا می‌کند که من زنده به شهرمان برگردم، برای من سپر می‌شود.... ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
❣همیشه‌ همرنگ‌ جماعت‌ نشو؛ عده‌ ای‌ همرنگ جماعت‌ شدن‌، تبدیل‌ شدن‌ به‌ قاتلان‌ حسین‌ِ فاطمه‌(س)... 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
🌼🌼🌼 مادر می گفتند: حسن خیلی تند و تیز راه می رفت اما هر وقت با من راه می یومد ، آروم قدم بر میداشت که از من جلوتر راه نره... اونا کجا ، ما کجا⁉️ ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
قبل از عملیاتی به مادر خود سر زد و برگشت. به ما گفت که بچه‌ها حل شد و ایشان در همان عملیات شهید شد. زمانی که تابوت او را برای خاکسپاری بردیم، مادرش جلوی چشم همه بچه‌ها روی تابوت زد و گفت دیدی پسرم دعا کردم که شوی.... ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
'شهید‌جهاد‌مغنیہ...🥀' جورۍ‌روۍ‌خودتون ‌ڪار‌ڪنید ڪه‌اگہ‌یه‌گناه‌ڪردید‌ گریہ‌‌تون‌بگیره🌱 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
🌵🌵🌵 سرگرم کار بودم که یکی بلند گفت: مادر شروع کرد دورم چرخیدن و تکرار این جمله "مادر حلالم کن" گفتم: برای چی؟ گفت: اول حلالم کن گفتم: بخشیدمت گفت: مادر چند بار صدایت کردم متوجه نشدید، مجبور شدم با صدای بلند صدایتان کنم ببخشید اگر صدایم را روی شما بلند کردم..! شهید_محمدرضا_عقیقی🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
💥زمستون بود منتظر بودم که مجتبی از جبهه برگرده شب شد و هر چه به انتظارش نشستم نیومد تا اینکه خوابم برد صبح زود بلند شدم تا برم نون بگیرم وارد حیاط که شدم  همه جا رو برف پوشانده بود هوا خیلی سرد شده بود درب خونه رو که باز کردم ، دیدم پسرم توی کوچه خوابیده بیدارش کردم و گفتم: کی از جبهه برگشتی مادر؟ سلام کرد و گفت: نصف شب رسیدم گفتم: پس چرا در نزدی بیام باز کنم؟ گفت: مادر جون ! گفتم نصف شبی خوابیدین ممکنه با در زدن من هُل کنین واسه همین دلم نیومد بیدارتون کنم پشت در خوابیدم که صبح بشه...  🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
🍃دعای یه چیز دیگست...🍃 آیت الله میلانی نقل می کنند روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم. از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟ پاسخ داد پدر و مادر پیر و از کارافتاده ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند. قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم. یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود، خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم. وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند. پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته ای. اما می ترسم که تا هفته ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم. آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟ هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم. تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود. وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند. و این شد که من هربار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را می شنوم همه ی این ها از یک است... کتاب داستان های شگفت انگیز, 🍃🍃🍃🍃 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
من که نمی‌دانستم حسن آقا سفرهای خارج از کشور می‌رود و از جایگاه ایشان اطلاعی نداشتم اما بعد از یک غیبت طولانی، مشخص بود به ماموریت رفته‌اند، اما پس از بازگشت در اولین تماس از من می‌پرسید مادر نان گرم برایت بگیرم؟ چیزی نیاز داری، برایت تهیه کنم؟ با توجه به جایگاه ویژه در صنعت موشک‌سازی کشورمان، ایشان همواره به دست‌بوسی و پابوس پدر مادر می‌رفتند... ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
🌹🌹قرار بود روز جمعه حمید با یکی از دوستانش برود قم. داشتم توی آشپزخانه برایش کتلت درست می کردم. ساکش را که بستم از فرط خستگی کنار پذیرایی دراز کشیدم. حمید داشت قرآنش را می خواند. وقتی دید آنجا خوابم گرفته، آمد بالای سرم و گفت: «تنبل نشو. بلند شو وضو بگیر راحت بخواب.»با خنده و شوخی می خواست بلندم کند. گفت: به نفع خودت است که بلند شوی و با وضو بخوابی وگرنه باید سر و صدای مرا تحمل کنی . شاید هم مجبور شوم پارچ آبی را روی سرت خالی کنم. حدیث داریم بستر کسی که بی وضو می خوابد مثل قبرستان مردار و بستر آنکه با وضو بخوابد همچون مسجد است و تا صبح برایش ثواب می نویسند.آنقدر گفت و سرو صدا کرد که به وضو گرفتن رضایت دادم... 🌹 ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️